مفهوم شناسی معنویت از دیدگاه اندیشمندان تربیتی غربی و مسلمان
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
نظام تربيتي معاصر با تشويق و ترغيب دانشآموزان براي دستيابي به سطوح بالاي موفقيت در عرصههاي گوناگون علوم، از جمله رياضيات و اقتصاد و ترويج رقابت هرچه بيشتر بين دانشآموزان، مانع توجه به کليت خود، روح و ارزشهاي والاي انساني شده است. امروزه در عرصة تربيت، معنويت مغفول واقع شده است. حذف قلب و روح از تربيت با آثاري همچون اعتياد جوانان، شيوع خشونت و خودکشي، علاقه به مصرفگرايي، بيتفاوتي نسبت به کاهش آلودگيها، و ناپاکيها خود را نشان ميدهد. اين در حالي است که هدف تربيت بايد تغيير از تأکيد بر رشد ذهني به رشد همهجانبة ذهن، بدن و روح براي رسيدن به تکامل باشد، که خود بهترين حفاظ و پناه جامعه است (ایازی در بِرَنتمییِر، 2010، ص 19).
با گذشت بيش از دو دهه، موضوع «معنويت» شهرت بسياري در بين افراد مذهبي و حتي کساني که هيچ باور ديني ندارند، کسب کرده است. حوزهاي که دربارة برخي از مهمترين موضوعات زندگي انسان مانند معنا، هدف و سرنوشت بحث ميکند (مککلیف، 2010). در عينحال، بررسي سير تحولات و تطورات مفهوم «معنويت» نشان ميدهد که اين واژه، طي زمان، معاني گوناگوني بهخود گرفته است و بهحدي در چارچوبهاي مختلف از آن استفاده ميشود که بهسختي ميتوان منظور از اين واژه را درک کرد. از سوي ديگر، اين مفهوم توسط متفکران گوناگون، بهصورتهاي متفاوتي تعريف شده است (هال، 2005، نقل از: چیشلم، 2010)؛ زيرا معناي معنويت در هر زمينه و بافتي به چارچوب فلسفي و هستيشناسانة نويسنده بستگي دارد (اسلی، 1993، ص11-10، نقل از: واتسن، 2006). ازاينرو، علاوه بر ضرورتِ دانستنِ معناي معنويت در هر بررسي مستدل، در حوزهاي که «تربيت معنوي» يا «رشد معنوي» ناميده ميشود (بست، 2008)، براي رويکرد و ارزيابي بحث مربوط به معنويت در تربيت، نيازمند دانستن مباني فلسفي هر تعريف نيز هستيم؛ زيرا هر يک از اين ديدگاهها گزينههاي متفاوتي را بهعنوان معنا، ارزش، هدف و حقيقت غايي زندگي عرضه ميکنند و کودکان را بهسوي خود جلب مينمايند. به عبارت ديگر، تعريف هر كس از معنويت، يک نظام از عقايد را وارد كار ميکند (واتسن، 2006).
بنابراين، بهنظر ميرسد شناسايي و شناساندن اين ديدگاهها بيش از هر عرصهاي در عرصة تربيت ضرورت دارد که پيش و بيش از ديگر نهادهاي جامعه با انسانسازي و بنابراين، معنا، ارزش، هدف و حقيقت غايي زندگي انسان سروکار دارد. ازاينرو، مقاله حاضر به شناسايي و تبيين رويکردهاي مختلف در باب چيستي مفهوم «معنويت» در مغربزمين در بستر تربيتي براي کودکان و سپس در اسلام و مقايسة آنها پرداخته است. اين امر ما را در اتخاذ يک موضع انتقادي به حوزة تربيت معنوي کودکان، که اولينبار در مغربزمين و در لايحة اصلاحات تربيتي 1944 و سپس در نسخة اصلاحشدة آن در 1988 مطرح شده است، آماده و به نوع و چگونگي بهرهمندي از اين تجربيات کمک ميکند.
تاريخچة مفهوم «معنويت»
«پرينسيپ» (1983) گزارش ميکند: «به لحاظ تاريخي، معنويت ريشه در مفهوم لاتين «spiritualitas» (اسپیریچوالیتاس) دارد. اين واژة انتزاعي اسپیریچوالیتاس تا قرن پنجم در ادبيات وجود نداشت. دستنوشتههاي اپستل پل نشان ميدهد که ماهيت معنوي انسان توسط روح خداوند تنظيم و تحت تأثير قرار گرفته است. براي پُل، «معنوي بودن» بهمعناي پيروي از مسيح است. اين ديدگاه تا قرن دوازدهم، در باور مسيحي حفظ شد، تا زمانيکه از معناي اخلاقي به يک معناي روانشناسانه تغيير يافت و افراد شروع به تحقير جسم کردند. اين واژه تا قرن هفدهم توسط کليساي کاتوليک حفظ و بهعنوان دارايي کليسا و به معناي «ديني» و «زندگي عابدانه» استفاده ميشد. در زبان انگليسي، مفهوم ديني و عابدانة «معنويت» تا اوايل قرن بيستم ادامه يافت. بنابراين، از نظرگاه غربي، کاربرد اصلي اين مفهوم ذيل معناي «دين» قرار داشت. در دهههاي اخير همانگونه که دين سازماني در اروپاي غربي و بخشهايي از آمريکا تقليل يافت، معنويت بهصورت رو به افزايش، نهتنها از الهيات، بلکه از دين بهصورت کلي جدا شد. تحقيق زينبائر و ديگران (1997) نشان ميدهد: بهلحاظ تاريخي، تا ظهور انسانگرايي در اين قرن، معنويت از دين متمايز نبود. با افزايش اين جريان فکري در غرب، تغيير مهمي طي دهههاي 1960 و 1970 بهوجود آمد و «معنويت» معنايي متمايز کسب کرد و از دين جدا شد (ترنر و دیگران، 1995، نقل از: هیل و دیگران، 2000). بنابراين، در طول تاريخ، اين مفهوم معناهاي متفاوتي به خود ديده است.
کرت و کينگ بر اساس تحليل «پرينسيپ» به چهار مرحلة عمده در تحول معنايي واژة «معنويت» اشاره ميکنند. بااينحال، آنان معتقدند که اثر «پرينسيپ» به تاريخ اين اثر محدود است و بنابراين، برخي پيشرفتهاي مهمتر در تشکيلات تجاري مرتبط با اين کلمه و انفجار بازار معنويت پس از دهة 1980 را ناديده ميگيرد. اين مراحل عبارت است از:
نخست استفادة اوليه کتاب مقدس (انجيل) از اين واژه است که به بُعد اخلاقي زندگي اشاره دارد که در زبان يوناني همان پنوما (pneuma) يا «زندگي در روح خدا» است و در تضاد با «زندگي نفساني» يا «زندگي جسماني» قرار دارد. اين واژه به نظمي اخلاقي يا شيوهاي از زندگي اشاره دارد که مستلزم تأديب جسم به معناي «کنترل اميال لجامگسيخته» است.
دومين کاربرد اين واژه تحت تأثير تفکرات هلني مسيحي (Christian Hellenistic) نمايان ميشود و اين همان است که «روح» و «ماده» را در دو قطب مخالف با هم قرار ميدهد. بيشتر جنبشهاي گنوسي در اوايل مسيحيت، قلمرو «معنا» (در زبان يوناني پنوماتيکوس) را از دنياي ماده متمايز ميساختهاند.
کاربرد سوم اين واژه به قلمرو قدرت کشيشان و متعلقات کليسا در قرون وسطا مربوط است. در اين زمان، تمايزگذاري يادشده با عطف توجه به افراد و داراييها و ملقب ساختنِ آنها به معنوي يا دنيوي انجام شد. اين امر به ايجاد تمايز ميان «مالکان معنوي» و «مالکان دنيوي»، به معناي تمايز ميان اموال تحت اختيار کليسا و اموال تحت اختيار پادشاه انجاميد.
«پرينسيپ» بيان ميدارد: در قرن هفدهم، اصلاحات پروتستان با تأکيد بر ارتباط بيواسطة فرد با خدا و اهميت ايمان دروني، جوّي در مسيحيت اروپايي پديد آورد که گامهاي اوليه به سمت شخصيسازي مذهب را ممکن ساخت. در اين قرن، تحت تأثير شخصيتهايي همچون مادام گويان (1648-1717) حساسيت جديدي پديدار گشت که بهطور خاص، اسپيريتواليته را با زندگي دروني نفس فردي مرتبط ساخت (کارت، 2005م، ص43-34).
همانگونه که سير تاريخي و تحولات واژة «معنويت» نشان ميدهد، معاني متنوع و متعددي دربارة اين واژه وجود دارد و يکي از عوامل ايجاد ابهام و تنوع ديدگاه دربارة اين مفهوم، نوع رابطة آن با مفهوم «دين» است. همچنانکه در ذيل ميآيد:
رابطة مفهومي «معنويت» با «دين»
يکي از مفاهيمي که غالباً با مفهوم «معنويت» يکسان تلقي ميشود مفهوم «دين» است، و حال آنکه شواهد نشان ميدهد اين دو مفهوم يکسان نيستند. هم «دين» و هم «معنويت» مفاهيمي چندبعدي هستند که تعريف مورد توافقي درباره آنها وجود ندارد.
واژة «religion» از ريشة لاتين «religio» حاکي از پيوند بين بشريت و برخي قدرتهاي والاتر از قدرتهاي انساني است (پرگمنت، 1999، نقل از: هیل و دیگران، 2000). در رويکرد روانشناسانة سنتي، «دين» سازهاي بسيار گسترده بود و تمايز صريحي از «معنويت» نداشت؛ ... اما اين تصوير در رويکرد روانشناسي مدرن، تغيير و دين را بهعنوان يک سازة محدود تعريف کرد. معنويت بهطور واضح، از دين متمايز و بنابراين، دين و معنويت دو قطبي شد؛ دين نهادي و بيروني (منظور اديان رسمي جامعه است؛ مانند دين مسيحيت که داراي کليسا و نهادهاي خاص خود است) در مقابل معنويت ارتباطي و شخصي قرار گرفت ... آنچه مسير و مقصد ديني را از ديگر تجربيات انساني متمايز ميکند همراه بودن آن با امر مقدس است (زینبائر و دیگران، 1999). تحقيق زينبائر (1997) نشانههاي ديني بودن را مطرح و هيل (2000) آنها را به چهار دسته خلاصه ميکند. اين علايم عبارتند از: 1. شرکت در يک دين سازمانيافته يا رسمي؛ 2. انجام اعمال نوعدوستانه؛ 3. انجام اعمال ديني مانند خواندن دعا، قرائت کتاب مقدس؛ 4. حمايت فرد از طرف باورهاي ديني.
دربارة چگونگي ارتباط دين و معنويت، ديدگاههاي متنوعي وجود دارد. در فهم سنتي و تاريخي، «دين» مفهومي فراگير است که معنويت زيرمجموعة آن است و در مقابل «سکولار» قرار ميگيرد (کوئینگ، 2011، ص 198). به نظر موبرگ (2011) تا قرنها مطالعة دين، معنويت را نيز دربر ميگرفت، گرچه تحت اين عنوان نبود. بنابراين، برخي محققان معنويت را بهعنوان بخش تلفيقشدة دين يا مساوي با «دين» دانسته يا اين دو واژه را به جاي يکديگر بهکار بردهاند (مانند کوئینگ، 2011؛ اشمیت، 2008؛ پالمر، 1981)، درحاليکه برخي محققان ديگر اين حالت را معتبر نميدانند (جین اریکر، 2001) و برخي ديگر نيز دربارة تفاوتها و تشابهات بين دين و معنويت بحث ميکنند (هیل و دیگران، 2000؛ فیشر، 2009، ص 76). در حال حاضر، برخي معنويت را کاملاً جداي از دين تفسير ميکنند. اين امر معمولاً شکل «غيرخداباورانه» را موجب ميشود که تلاش ميکند هرگونه ارجاع به خدا، پرستش، فراطبيعتگرايي، و دين نهادي را حذف کند (موبرگ، 2010).
بنابر آنچه گذشت، ميتوان گفت: تعريف واحدي دربارة مفهوم «معنويت» وجود ندارد و جهانبينيهاي مختلفي بهتدريج مطرح شده است. ازاينرو، براي تبيين دقيقتر اين مفهوم، نيازمند طبقهبندي و تبيين اين جهانبينيها هستيم. محقق اين جهانبينيها را بر اساس رابطة بين معنويت و دين طبقهبندي ميکند؛ زيرا بررسي ادبيات تحقيق نشان ميدهد مهمترين عامل در تغيير اين ديدگاهها در طول زمان، نوع رابطة مفهوم «معنويت» با «دين» بوده است. تحقيقات گوناگون، تقسيمبنديهاي متفاوتي ارائه کردهاند. در اين تحقيق، رويکرد انديشمندان تربيتي ذيل سه رويکرد «ديني»، «غيرديني» (سکولار) و «فارغ از دين» قرار ميگيرند.
الف. رويکرد ديني به معنويت
معنويتي که در محدودة دين است ماهيت و شکل خود را از جنبههاي گوناگون آن دين اخذ ميکند (مکلافلین، 2003، ص 191، نقل از: بست، 2014، ص 12). در رويکرد ديني، جستوجو براي معنا درون سنتي از عقايد و گفتمان دربارة آنچه غايي است و به زندگي بشر معنا و هدف ميدهد، صورت ميگيرد (نقل از: ویلیامز، 2009، ص 896).
پارکر جي پالمر در اين طبقه قرار دارد؛ زيرا وي بيان ميکند: «معنويت من، مسيحيت من است» (1981).
مباني دين مسيحيت: برخي مباني دين مسيحيت عبارت است از: 1. واقعيت اوليه خداي نامحدود، شخصي و متناسب با متون مقدس است.
2. کيهانهاي خداوند واقعيت بيروني است که خداوند آنها را از عدم آفريده است.
3. موجودات انساني در تصوير خداوند آفريده شدهاند.
4. موجودات انساني ميتوانند، هم جهان پيرامون و هم خدا را بشناسند.
5. موجودات انساني نيک آفريده شدند، اما با سقوط تصوير خدا، اين نيکويي محو شد؛ ولي نه به اندازهاي که قابل بازگشت نباشد. از طريق کار (کشته شدن) مسيح، خداوند انسانيت را دوباره احيا و نيکويي را به انسان بازگرداند. با اين حال، انسانها ميتوانند اين امر (کشته شدن مسيح بهخاطر زدودن گناهان آنان و بنابراين، مسيحي شدن) را انتخاب يا رد كنند.
6. براي هر فرد، مرگ دروازهاي به سوي زندگي ابدي با خداوند و افرادش و يا دروازهاي به سوي جدايي ابدي از اوست.
7. اخلاق تعاليدهنده است و بر شخصيت خداوند مبتني است ... ما مقياس اخلاق نيستيم، خداوند مقياس است (سِر، 2009، ص34-28).
در سنّت مسيحي، بنا بر کتاب انجيل، انسان موجودي است داراي سه وجه: جسم، روح و روان (1 Thess. 5:22) که توسط جسم با قلمرو فيزيکي و محسوس، از طريق روح يا قلب با حوزة معنوي و توسط روان ـ که شامل ذهن، اراده و احساسات است ـ با قلمرو احساسي و ذهني در ارتباط است (هیگن، بيتا). موبرگ (2010) ميگويد: «مسيح به ما آموزش داد که «خدا روح است». بنابراين، ذات ما نيز بايد روح باشد. ما روحهايي هستيم که صاحب بدن و روان هستيم، نه بدنهايي که صاحب روح و روان است.
اشميت (2008) ميگويد: «معنويت مسيحي»، معنويتي است که خدا را از طريق مسيح جستوجو ميکند. فيشر (2009) نيز معتقد است: استاندارد زندگي عبارت است از: زندگي مانند مسيح. زمانيکه مسيح روي زمين بود به ما نشان داد که معناي زندگي در هماهنگي با خود، خدا، خلق و محيط ـ چهار جنبهاي که سلامت معنوي ما را شکل ميدهد ـ چيست. «ميوة روح» عبارتي است که در انجيل آمده و نُه صفت آشکار از حيات مسيحي روحاني را در خود جمع کرده است. اين صفات عبارت است از: عشق، سرور، صلح، ملايمت، نيکويي، ايمان، بردباري، تواضع و خودکنترلي. اينها ميوههايي هستند که همة مسيحيان بايد در حيات جديد با مسيح داشته باشند.
ديدگاه پالمر درباره معنويت: بهنظر پالمر، تصوير حقيقت در قلب سنّت مسيحيت، تصوير كسي است که گفت: «من حقيقت هستم، راه هستم، زندگي هستم»؛ کسي که همگان را براي شناخت حقيقت به درون اجتماعي از ارتباطات مؤمنانه دعوت ميکرد (پالمر، 1981م، ص48-49). بنا بر کتاب مقدس، بشر اولين بار در «تصوير خدا»، يا در تصوير عشق شکل يافت و همانگونه که به سمت تاريخ انساني حرکت کرد اين تصوير، فراموش يا خراب شد (همان، ص17). پالمر معنويت را «جستوجوي خدا» ميداند و آن را در گرو ارتباط شخصي با حقيقت ميداند. در اين زمينه، او بر معرفت کلگرا تأکيد ميکند؛ ديدگاهي که در آن ذهن و قلب يگانه شوند؛ يگانگي ذهني که در جستوجوي دانش، و قلبي که در جستوجوي روح است تا بتواند واقعيت را با همة ابعاد مبهم آن در آغوش کشد. وي اظهار ميدارد: اين بينش کلگرا مبتني بر معنويت او يا همان دين مسيحيت است (همان، پيشگفتار). به نظر پالمر، منشأ دانش، عشق و حقيقت مستلزم امتزاج شناسنده و شناساست.[2] در عينحال، هر دو، يکپارچگي و غيريت مخصوص به خود را دارند و يک بخش نميتواند در ديگري فروکاسته شود. در شناخت حقيقي، شناسنده در اجتماع ارتباطات مطيعانه و صادقانه با ديگر افراد و مخلوقات برقرار ميكند؛ زيرا شناخت بهطور عميق، يک عمل اشتراکي است. براي شناختِ يك امر، ما به نتايج اجتماعي که در آن ريشه داريم وابسته هستيم؛ نتايج بسيار عميقي که غالباً بهصورت ناخودآگاه بر آن قرار داريم. ماهيت اشتراکي شناخت فراتر از ارتباطات شناسنده است؛ شامل اجتماع ارتباط بين شناسنده و شناساست (همان، ص31-32). پالمر ميگويد: من به سبکي از شناخت فراميخوانم که سراسر دعاگونه و عبادي است و منظور از دعا و عبادت، تمرين ارتباط است (همان، ص10-11).
بر اساس اين جهانبيني و با تأکيد بر ديدگاه پالمر، 1. معنويت امري ذاتي در موجودات انساني است. 2. معنويت عبارت است از: ارتباط شخصي با حقيقت (يا ـ به تعبير فيشرـ دينداري دروني. «دينداري دروني» يعني: ارتباط با خدا، درحاليکه «دينداري بروني» عبارت است از: رفتن به کليسا، قرائت انجيل بهعنوان يک کتاب و...). 3. معنويت يک فرايند ارتباطي با خود، ديگران، محيط و خداست. 4. معنويت يک فرايند تعاليبخش در ارتباط با چهار بعد ذکرشده است. 5. برخي جلوههاي آن عبارت است از: عشق، سرور، و آرامش.
ب. رويکرد فارغ از دين
در اين رويکرد، معنويت يک نياز اساسي و يکي از ابعاد وجود آدمي است، ولي براي معنوي بودن، دين ضروري نيست. بهعبارت ديگر، «معنويت» مفهومي وسيع و فارغ از دين است که با خدمات دين به نيازهاي معنوي انسان مخالفت نميکند، اما آن را براي پاسخگويي به اين نياز کافي نميداند. ازاينرو، تعاريف متفاوتي از «معنويت» و راههاي ديگري براي پاسخگويي به نياز معنوي مطرح ميکنند؛ همچنانکه ميآيد:
مباني فلسفي ديدگاه راستر: راستر به مباني فلسفي ديدگاه خود اشارهاي نکرده است. او به لحاظ هستيشناختي، از اعتقاد به وجود يک امر متعالي سخن نميگويد. همانگونه که در ادامه خواهد آمد، غايت معنا از ديدگاه وي، فرهنگ است که دستساز خود انسانهاست. همچنين با توجه به وجود برخي شواهد و قراين و نيز مکاتبة محقق با وي (2015) ميتوان گفت: او به لحاظ معرفتشناختي، يک سازندهگراي اجتماعي است؛ زيرا معتقد است: «معاني در فرهنگ و توسط افراد ساخته ميشود» (راستر، 2006، همان). ازاينرو، بر دانش شخصي تأکيد ميکند که داراي ساختار اجتماعي است. سازندهگراي اجتماعي (نظرية دياليکتيکي) بر اين باور استوار گشته است که دانش بر اساس تعامل ميان عوامل دروني (شناختي) و بيروني (محيطي و اجتماعي) شکل ميگيرد (مهرمحمدي، 1391، ص220). در رويکرد سازهگرايي اجتماعي، دانش داراي ماهيتي اجتماعي است که از طريق تعاملات اجتماعي و کاربرد زبان بهدست ميآيد و از اين حيث، بيش از آنکه فردي باشد، جمعي و گروهي است. اين تعاملات اجتماعي عمدتاً در يک زمينة فرهنگيـ اجتماعي اتفاق ميافتد و دانشي که از اين طريق حاصل ميشود وابسته به زمان و مکان خاص است. اين رويکرد بر چهار اصل استوار است:
1. کسب دانش فرايندي سازشي است.
2. نتيجه فعاليت يادگيرنده است.
3. ذهن، واقعيت را ميسازد.
4. يادگيري نتيجة تعامل اجتماعي و کاربست زبان است (حسينپور، 1387، ص33- 32).
راستر به لحاظ هستيشناسي، دربارة وجود يا عدم وجود خداوند/ يک امر متعالي/ حقيقت غايي سخن نميگويد. از نگاه وي، غايت معنا و مرجع معنويت «فرهنگ» است که دستساز انسانهاست و معناسازي نيز در اين بستر و از طريق تعاملات اجتماعي ساخته ميشود. در بُعد ارزششناسي نيز راستر از معنويت سالم، سلامت معنوي و معيارهايي براي شناسايي و ارزيابي معنويت افراد سخن ميگويد و به اين نکته اشاره ميکند که «معنويت سالم» معنويتي است که در چارچوبي از ارزشها و عقايد پذيرفته شده و مسلم شکل گيرد و نيز «نيهليسم»، عقايد و ارزشهايي را که ناسالم هستند مردود ميداند و به ارزيابي مداوم معناها براي نيل به يک هويت سالم تأکيد ميکند، و ميتوان گفت: بر ارزشها، تاآنجاکه به لحاظ عقلاني قابل قبول باشند، تأکيد دارد.
ديدگاه راستر درباره معنويت: راستر داراي رويکردي فارغ از معناست. مبناي ديدگاه او روانشناسي است. او معنويت را يک سازة رشد شخصي و ظرفيت ژنتيکي در انسان ميداند و عبارت «معنويت اساسي انسان» را براي اشاره به سبک تفکر افراد دربارة زندگي يا مفروضاتي بهکار ميبرد که افراد براي توجيه رفتارشان دارند (راستر، 2011 و 2012). معنويت، ابعاد اخلاقي/ معنوي را پوشش ميدهد و بر تفکر، ارزشها و سبک زندگي افراد و سرانجام، رفتار آنها اِعمال ميشود، ولي بااينحال، معمولاً آشکار نيست و (مانند ارزشهاي ضمني) نيازمند شناسايي و ارزيابي است. از ديدگاه وي، «معنويت اساسي انسان» مانند معنويت ديني نيست که اغلب به يک متن ديني و آيينهاي آن اشاره دارد. معنويت ديني، معنويت اساسي انسان همراه با يک پوشش فرهنگيـ ديني است. دين ميتواند ظرفيت معنوي انسان را شکل، الهام و انرژي دهد (راستر، 2014ب).
بنابراين، ميتوان گفت: از ديدگاه راستر، افراد ميتوانند وجود يک امر متعالي/خدا/ يک حقيقت غايي/ کل/ و... را بپذيرند يا نپذيرند. بهعبارت ديگر، در ديدگاه او، دربارة معنويت، اين بُعد محوريت ندارد. به اعتقاد وي، «معنويت يک عبارت همهجا حاضر و پوششدهندة جنبههاي متفاوت بسياري از زندگي و فرهنگ شخصي است. معنويت در اديان سنتي و بههمان اندازه در جنبشهاي نوپديد ديني و گروههاي غيرديني وجود دارد» (راستر، 2006، ص9). راستر ميگويد: «... معنويت افراد بهعنوان يک قلمرو وسيع، به اموري از قبيل معناهاي فرهنگي و شخصي براي زندگي، حس تعالي، دين، جهانبينيها، ارزشها، اخلاق، رشد شخصي، خوب بودن و سلامت معنوي و زيباييشناسي دلالت ميکند» (راستر، 2014، ص2-1).
بر اساس اين جهانبيني: 1. معنويت يک امر بيولوژيکي يا زيستي است؛ 2. معنويت يک سازة رشد شخصي است و بر تفکر، ارزشها و سبک زندگي افراد دلالت ميکند؛ 3. معنويت ميتواند در حوزههاي ديني، غيرديني و ضد ديني به کار رود؛ 4. معنويت از دين متمايز، اما داراي همگراييهايي است؛ 5. معنويت يک فرايند ارتباطي با خود، ديگران، محيط و احتمالاً يک واقعيت متعالي است؛ 6. معنويت يک فرايند تعاليبخش در ارتباط با ابعاد فوق است؛ 7. برخي جلوههاي معنويت ميتواند سازههاي رشد شخصي باشد که ديگر محققان بيان کردهاند؛ مانند خوب بودن، سلامت معنوي، و شهروند خوب بودن.
رايت از ديگر کساني است که در اين طبقه از رويکردها قرار ميگيرد.
مباني فلسفي ديدگاه رايت: رايت مبناي فلسفي خود را «واقعگرايي انتقادي» معرفي ميکند (2000 و 2012). به اعتقاد وي، به لحاظ هستيشناسي، همة ما با نظم غايي امور (واقعيت غايي) در ارتباط هستيم، چه از اين واقعيت آگاه باشيم چه نباشيم. واقعيت عيني مستقل از توانايي ما براي درک آن، وجود دارد. واقعيت هستيشناختي يک واقعيت منحصر به فرد است که منتظر کشف شدن ميماند (رايت، 2000، ص24). نظرية «واقعگراي انتقادي»، هم براي واقعيت و حقيقت مادي و هم براي واقعيت و حقيقت معنوي يا غايي بهکار ميرود. رايت واقعيت غايي را از واقعيت متعالي متمايز ميداند و ميگويد: «گرچه ممکن است واقعيت متعالي (خدا) وجود داشته باشد [که من اقناع گرديدهام که حقيقت همين است]، اما امکان دارد واقعيت متعالي وجود نداشته باشد که در اين صورت، آنچه در ارتباط با واقعيت، «غايي» است جهان طبيعي است (همان، 2015).
بهلحاظ معرفتشناسي، اين مبناي فکري از ادراک اثباتگرايي و غيرعقلگرايي اجتناب و ادعا ميکند امکان شناخت واقعيت و جستوجوي حقيقت وجود دارد (2000، ص24). بااينحال، در جستوجوي اين شناخت، بايد بدانيم که مشاهدات ما از واقعيت، تفسيرپذير است. براي يک منتقد واقعگرا، شناخت اساساً دستيافتني و حقيقت در خارج وجود دارد. اما شناخت حقيقت معمولاً بزرگتر از توانايي درک ماست (رایت، 2000الف، ص 173). رايت به «دانشي شخصي» معتقد است که در آن، دليل، احساس و تجربة عملي ما با آگاهي ذهني و جسمي ضمني ما ترکيب ميشود تا ابزاري مؤثر و توانمند براي تبيين ساختارهاي پيچيدة واقعيت توليد کند (2000، ص24). رايت اظهار ميدارد: شناخت نميتواند به سطح وقايع عيني و يک جهان غيرشخصي يا ترويج وهم و تخيل فروکاسته شود. جستوجوي شناخت، جستوجو براي ارتباط مناسب با واقعيتي است که ما خود را پرتاپشده در آن مييابيم. «واقعگرايي انتقادي» مسيري بين اطمينان مطلق و نسبيت مطلق را دنبال ميکند. ما ميتوانيم واقعيت را بشناسيم، اما اين شناخت هميشه مشروط و در فرايند تلاش براي فهم عميقتر و نسبت به بينش جديد گشوده است (کولییِر، 1994، ص 23، نقل از: رایت، 2000، ص25).
بهلحاظ ارزششناسي، رايت از يگانگي واقعيت و ارزش دفاع ميکند. بهنظر وي، تبيينهاي واقعيت توسط دانشمندان، هنرمندان، فيلسوفان و متخصصان الهيات، آشکار ميکند که ارزشها صرفاً ساختة انسانها نيست، بلکه در هر ساختاري از واقعيت، ذاتي هستند و ارزشهاي معنوي ما نيازمند تطابق با ارزشهاي ذاتي واقعيت هستند (رايت، 2000، ص25-23).
ديدگاه رايت دربارة معنويت: به نظر او، «معنويت ريشه در علاقه به معنا، هدف و حقيقت غايي دارد» و چون دربارة عقايد و ارزشهاي غايي در جامعهاي با اديان و آيينهاي متکثر، توافق وجود ندارد، ارائة تعريفي جهانشمول دربارة مفهوم «معنويت» را دشوار ميداند (رايت، 2000، ص12) او به يک واقعيت غايي معتقد است که نظم غايي امور است و الگويي ارتباطي از معنويت در قالب ارتباط فرد با خود، ديگران، طبيعت و نظم غايي امور ارائه ميکند. به اعتقاد رايت، ارتباط بين خود، ديگران و طبيعت، هنگامي معنوي است که تنها در ارتباط با واقعيت غايي درک شود (مکاتبة محقق با رایت، 2014). معنويت از نظر او، ارتباط در حال توسعة فرد درون اجتماع و سنتي است که ارزش غايي و حقيقت غايي در آن وجود دارد يا انتظار ميرود که باشد (رايت، 2000، ص104). رايت ميگويد: دين يک بخش حياتي معنويت و تعهد ديني امري جهاني و اجتنابناپذير است. بنابراين، بهگونهاي اجتنابناپذير دلالتهايي اساسي براي زندگيهاي معنويمان به همراه دارد (همان، ص27-26).
بر اساس اين جهانبيني: 1. معنويت نوعي جستوجوي معنا، هدف و حقيقت غايي و جهت دادن به همة فعاليتها بهسوي حقيقت غايي است؛ 2. معنويت يک فرايند ارتباطي با خود، ديگران، محيط و واقعيت غايي است؛ 3. معنويت يک فرايند تعاليبخش در ارتباط با ابعاد فوق است؛ 4. معنويت، ايدهاي بزرگتر از دين است؛ 5. برخي جلوههاي آن عبارت است از: خرد و حکمت، ترس همراه با احترام، تعجب، سرور، آرامش، و عشق؛ 7. ارتباط با يک واقعيت غايي اساس و مهمترين عامل در معنويت است.
ج. رويکرد غيرديني (معنويت بدون دين)
در نسخة غيرديني يا افسارگسيخته، جستوجو براي معنا در اين امر انعکاس داده ميشود که زندگي چيزي بيش از اين سطح است (نقل از: ویلیامز، 2009، ص896). ران بِست و جين اِريکر در اين طبقه، يعني معنويت بدون دين (سکولار) قرار دارند.
مباني فلسفي ديدگاه سکولاريسم: ايدئولوژي سکولاريسم با يک سلسله اصول و ارزشهاي پذيرفته شده در فرهنگ مغربزمين، مانند انسانگرايي، عقلگرايي، علمزدگي، و اصالت ماده پيوندي وثيق دارد (رشاد، 1381، ص23). در ديدگاه سکولاريسم، خدا يک مفهوم انتزاعي و نامتشخص است و تفاوت چنداني با قوانين حاکم بر هستي ندارد و جز در آغاز خلقت، نقشي براي او در بقا و ادارة حيات و تدبير امور و تشريع قواعد زندگي متصور نيست (شجاعي زند، 1381، ص71).
«انسانگرايي» (اومانيسم) مؤلفة ديگري است که مبناي انسانشناسي ديدگاه سکولاريسم را روشن ميکند. فِرِد ادواردز اظهار ميدارد: واژة «انسانگرايي» چندين معنا دارد: اولين استفاده شناخته شده از انسانگرايي به هرگونه عقيده، روش يا فلسفهاي بستگي دارد که تأکيد محوري آن بر قلمرو انساني است. اين عبارت بيشتر براي اشاره به يک جنبش فرهنگي در عصر نوزايي اروپا بهکار ميرود که با روح انتقادي و فردي مشخص شده و از تأکيد بر دين، به علاقههاي سکولار تغيير موضع داده است. اين نوع انسانگرايي، انسانگرايي سکولار است. سکولار بر خود عقلاني و اجتماع انساني بهعنوان منبع غايي معنا و اميد تمرکز دارد (کوئینگ، 2011، ص 199). جوهرة سکولاريته محوريت و مرکزيت انسان و برتري خرد نقاد اوست. از عصر نوزايي به بعد، انسان خردمند و خودبنياد، مدار جامعه و جهان قرار گرفت و با دگرگونسازي اقتدار سنتي و مذهبي، حجيت و حقانيت امور به محک عقل انساني سپرده شد و دين نه در متن زندگي اجتماعي و سياسي انسانها، بلکه در حاشية آن قرار گرفت (کمالي اردکاني، 1386، ص114). به لحاظ معرفتشناسي نيز ديدگاه سکولاريسم با علمگرايي همراه است (جوادي آملي، 1387، ص45-44). بهصورت کلي، سکولارها به وجود حقيقت عيني باور دارند؛ حقيقتي که با عقل و طبق روشهاي تحقيق علمي و آزمايش و اثبات کشف شدني است. آزادي فردي (آزادي عمل و آزادي از قيد و بند به هنگام دنبال کردن نيازها و علايق شخصي)، تساوي حيثيت و حرمت براي همة افراد در ساختار نظري و عملي جامعه (فقدان تبعيض)، و عقلانيت پايا (بنا نهادن تصميمها و فعاليتها بر توجيهات عقلاني و منطقي منسجم) از جمله مباني ارزششناسي آن است (نيکفکر، 1390، ص79-78).
ديدگاه بِست و اِريکر دربارة معنويت: بِست به مفهوم «معنويت» بهعنوان امري «افسارگسيخته» از دين علاقهمند است، ايدهاي که در اصل، توسط تِرِنس مک لولين آغاز شد و بر اين عقيده مبتني است که معنويت نه به هيچ سنت ديني وابسته است و نه به آن محدود ميشود (2006 و 2014). به اعتقاد او، معنويت يک پيششرط براي توسعة عقايد ديني است، درحاليکه تجربة ديني راهي براي افزايش معنويت است. اما اينکه بدون ظرفيت معنوي بتوان بهصورتي معنادار وارد تجربة ديني شد، قابل ترديد است. همچنين برخي تعاليم و اعمال ديني بهخاطر اصرار بر آيينها و تبعيت بهجاي تأکيد بر ذهن و قلبي گشوده براي تجربة تعاليبخش، مانع رشد معنوي ميشوند. در پايان اينکه تجربياتي وجود دارد که تجربيات شناختي، عاطفي و فيزيکي زندگي را تعالي ميبخشند که بهترين برچسب براي اين نوع تجربيات، معنوي است. اين تجربيات به هيچ مجموعة خاصي از عقايد و آيينهاي ديني مرتبط نيست. بست ميگويد: من ميپذيرم که اين ديدگاه ميتواند «سکولار» ناميده شود (مکاتبه محقق با بست، 2014).
جين اريکر نيز اظهار ميدارد: معنويت را از دين جدا ميکنم و اين جداسازي ضروري است؛ زيرا معنويت ضرورتاً امري انساني است. اگر معنويت براي نيل انسان به اوج اتصال با الوهيت درک ميشود، ناشي از انتخاب و تجربة فردي است و نبايد اجازه داد که اين امر معياري براي قضاوت دربارة معنويت همة انسانها باشد. معنويت ميتواند پرورشدهندة همة کودکان به سوي درک کاملتر ظرفيتهاي زيباييشناسي و احساسي و توسعة مهارتهاي ارتباطي باشد (اريکر، 2001، ص199).
اِريکر ميگويد: اين رويکرد درک متفاوتي دربارة ماهيت دانش و نيز فاعل شناسا ايجاد ميکند. اين دو به يکديگر بسيار مرتبط و بحث دربارة يکي بدون ديگري بسيار دشوار است. درک متفاوت ما از دانش ميتواند بهعنوان «روايت» توصيف شود؛ دانشي که در خارج است و ما براي فهم آن تلاش ميکنيم و آن چيزي که درک ميشود توسط ما ساخته ميشود و نتيجة داستانهاي ما دربارة تجربياتمان است. بنابراين، بيشتر ذهني است تا عيني. دانش روايي در درون يک جامعه و توسط داستانهايي شکل ميگيرد که ما ميگوييم؛ داستانهايي درباره خودمان و ديگران، هم تاريخي و هم معاصر. بنابراين، فرهنگ ما، هويت ما، آنچه ميشناسيم و درک ما از درست و غلط بودن امري، توسط داستانهايي ساخته ميشود که به يکديگر ميگوييم (همان، ص1310).
در اين جهانبيني: 1. معنويت ضرورتاً يک امر انساني است؛ 2. معنويت به تجربة شخصي درک و ساخت معنا توسط شخص، درک ارزشها، احساسات و ساخت هويت اشاره ميکند؛ 3. معنويت يک فرايند ارتباطي است که بهطور عمده با خود و اجتماع در ارتباط است؛ 4. معنويت ارتباطي تعاليبخش در سطح خود و اجتماع است؛ 5. معنويت بدون دين مطمح نظر است؛ 6. «جلوههاي معنويت» عبارت است از: درک کاملتر ظرفيتهاي احساسي، زيباييشناسانه و توسعة مهارتهاي لازم؛ از قبيل مهارتهاي ارتباطي و سواد احساسي.
تبيين مفهوم «معنويت» در اسلام: براي تبيين مفهوم معنويت از منظر اسلام، بايد دين را بهعنوان جهانبيني اصلي و حاکم بر گفتماني که معنويت را مطرح ميکند، در نظر گرفت. بنا به اظهار باغگلي، مفهوم «معنويت» ذيل دين داراي ويژگيهايي است. اين ويژگيها عبارت است از:
1. معنويت در ارتباط با وجود خالق معنا مييابد؛ 2. ريشه در فرامحسوسات دارد؛ 3. بايد در تحول و هدايت زندگي فرد معنوي مؤثر باشد؛ 4. دستيابي به معنويت بايد از طريق راهنماييهاي دين باشد.
بر اساس تحقيق وي، از نظر متفکراني که مفهوم «معنويت» را ذيل دين ميبينند، معنويت همراه و همزاد دين تلقي ميشود و کسي معنوي خواهد بود که ديندار واقعي باشد. با اين توضيح، از منظر ديني، «معنويت» معنادار ساختن و ايجاد ارتباط با عالم ماورا و پذيرش عالمي غير از عالم موجود است. در نگاه ديني، کسي معنوي تلقي ميشود که باورها و اعمال ديني مشخصي داشته باشد (باغگلي، 1392، ص41). البته بايد توجه داشت کساني که معنويت را ذيل دين ميبينند، بر روي طيفي از قايلان به اديان آسماني تا قايلان به اديان بشري (زميني) قرار ميگيرند. وجه مشترک اين دو پذيرش معنويت بر محور دين است، اما وجه افتراق آنها باورداشت متفاوت دربارة دين و چگونگي ظهور و تثبيت آن است (همان، ص30-29).
در اين بخش از مقاله، مفهوم «معنويت در اسلام» با تأکيد بر ديدگاه برخي متفکران مسلمان معاصر تبيين ميشود. از منظر علامه طباطبايي، حيات معنوي، حيات قُرب و مشاهده است كه شرط آن بندگي و اخلاص در بندگي است. حيات ظاهري همين خوردن و خوابيدن است، و حيات معنوي به انجام اعمالي است كه در آنها مشاهدة حق و تقرب به حق باشد (رخشاد، 1384، ص344، نقل از: باغگلي، 1392، ص48) از منظر علامه طباطبايي، معنويتِ مربوط به آدمي، بعد مجرد انسان است که بخش اصيل و گستردهتر وجود او را تشکيل ميدهد. لبّ و حقيقت بعد معنوي انسان را نيز بايد در سرشت ربوبي او جست. بنابراين، انسان علاوه بر ساحت جسماني، از ساحتي نفساني نيز برخوردار است. اين دو ساحت در طول يکديگر است و در تناظر با عوالم سهگانة هستي قرار دارند. نفس داراي سلسله مراتب طولي است که در ارتباط علّي با يکديگرند. از سوي ديگر، سلسله علل وجودي نفس به خدا بازميگردد. ماوراءالطبيعه نيز شامل عالم غيب است که خود شامل عالم مثال، عالم عقل و عالم ربوبي است و در اين بين، عالم ربوبي در رأس همة عوالم هستي قرار دارد. سرشت انسان برخوردار از معرفت و ميلي ربوبي است. انسان با عمل بر اساس معرفتها و ميلهايش در حال تعين بخشيدن به بعد نفساني خويش است (اشعري و ديگران، 1387، ص39- 38).
شهيد مطهري نيز در بررسي مفهوم «آزادي معنوي» و تمايز آن از «آزادي اجتماعي»، اظهار ميدارد:
«در عصر ما، يك جنايت بزرگ به صورت فلسفه و سيستمهاي فلسفي مطرح شده است و آن اين است كه اساساً دربارة انسان، شخصيت انساني و شرافت معنوي انسان هيچ بحث نميكنند؛ «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» فراموش شده است» (مطهري، مجموعه آثار، ج 23، ص461). وي با ابتنا بر ديدگاه قرآن، معنويت را شناخت خدا و ماوراي طبيعت و ايمان به آن ميداند و انسان را شايستهترين آيت و دروازه براي پرداختن به معنويت و ايمان به غيب و ملکوت معرفي مينمايد. او نگريستن در آفاق و انفس را شيوههايي ميداند که قرآن کريم براي ايمان به غيب و ملکوت پيشنهاد ميکند (همان، ص671).
باقري (2012) نيز اظهار ميدارد: علامت معنويت، معنايي متعالي است که به معناي مادي و محدود به زمان و مکان، فروکاسته نميشود؛ امر معنوي، اينجا و اکنون را تعالي ميدهد و شبيه يک وجود متعالي است. اما اين وجود متعالي ضرورتاً خدا نيست؛ همچنانکه برخي آموزههاي الحاد نيز از معنويت سخن ميگويند. اما امر معنوي تقريباً در همة اين ديدگاهها، يک موجود شبهخداست که متعالي، مقدس، همهجانبه و... در نظر گرفته ميشود، و طبيعتاً در اسلام، اين موجود متعالي خداست. بر اين اساس، يک معناي متعالي مرتبط با خدا در معنويت مورد نظر است.
با توجه به مطالعات انجام شده، ميتوان گفت: معنويت نزد انديشمندان مسلمان معاصر عبارت است از: شناخت خداوند و قرب به او. «قرب الي الله» عبارت است از: «رابطهاي حقيقي بين خدا و انسان، بهگونهاي که روح انسان بر اثر درک، باور و اعمالي خاص (متناسب با غايت آفرينش خويش و بر اساس خواست و نظام معيار الهي) رابطهاي وجودي و آزادانه (اختياري) با خداي متعال برقرار و بهطور مداوم، آن را تشديد ميکند و در نتيجه، ايجاد چنين ارتباطي مراتب کمال را در وجود خويش محقق ميسازد. اين ارتباط، واقعيتي تکويني، ولي حصول آن (به لحاظ مقدمات) امري اکتسابي و اختياري است. البته اين ارتباط وجودي با خداوند (يعني کمال مطلق و موجود بينهايت) امري داراي مراتب و درجات است که ميتواند بهطور مداوم تشديد شود يا تنزل يابد» (مباني نظري تحول بنيادين در نظام تعليم و تربيت رسمي و عمومي جمهوري اسلامي ايران، ص91). نيل آدميان به قرب اليالله، مستلزم تحقق اختياري نوعي زندگي شايستة انسان بر اساس نظام معيار ديني است که «حيات طيبه» نام دارد (همان، ص120).
در اين جهانبيني: 1. معنويت يک امر ذاتي در موجودات انساني است؛ 2. معنويت عبارت است از: ارتباط با خدا در همة ابعاد و يک سبک زندگي که عقايد، نگرشها، ارزشها و اعمال را در پاسخ به خداوند و قرب به او هماهنگ ميکند؛ 3. معنويت، کارکرد محوري و ضروري دين است؛ 4. معنويتهايي که به خداوند ختم نميشوند، بههيچوجه معنويت محسوب نميشوند؛ 5. دين يک ايده و مفهوم بزرگتر از معنويت است؛ 6. معنويت يک فرايند ارتباطي با خداوند در همة ابعاد زندگي است. بنابراين، در اينجا، ارتباط با همة ابعاد زندگي مد نظر است، ولي اين ارتباط زماني معنوي است که براي قرب به خداوند باشد؛ 7. معنويت فرايندي تعاليدهنده در همة ابعاد وجودي است؛ زيرا خداوند «خود» انساني را تعالي ميدهد.
در اين قسمت، مفهوم «معنويت در غرب و اسلام» مقايسه ميشود:
رويکرد
ديني
مفهوم معنويت
ابعاد معنويت
تجليات معنويت
اساس معنويت
پالمر
معنويت از ديدگاه پالمر، امري ذاتي است و آن را مساوي با مسيحيت ميداند. معنوت عبارت است از: ارتباط شخصي با حقيقت؛ و حقيقت عبارت است از: آنچه از ارتباط بين من و تو حاصل ميشود. اين امر بر اساس سنت مسيحيت عبارت است از: دينداري دروني که بهمعناي ارتباط با امر مقدس(خدا) است، درحاليکه دينداري بروني عبارت است از: رفتن به کليسا، قرائت انجيل بهعنوان يک کتاب و... . در اينجا، دين و معنويت به يک معنا در نظر گرفته شده است. بهعبارت ديگر، دين از منظر پالمر، داراي يک حقيقت ثابت نيست.
معنويت فرايندي ارتباطي و تعاليبخش در ابعاد مختلف خود، خلق، طبيعت و امر مقدس است.
عشق، سرور، صلح، ملايمت، نيکويي، ايمان، بردباري، تواضع و خودکنترلي (ميوة روح)
جستوجوي حقيقت (حقيقت از ارتباط بين من و تو برميخيزد)
رويکرد فارغ از دين
مفهوم معنويت
ابعاد معنويت
تجليات معنويت
اساس معنويت
راستر
«معنويت» امري زيستي و يک سازة رشد شخصي است و بر تفکر، ارزشها و سبک زندگي افراد دلالت ميکند. معنويت پوششدهندة بُعد اخلاقي/ معنوي و شامل مفروضاتي است که افراد براي توجيه رفتارهايشان دارند معنويت از دين متمايز است؛ اما اين دو داراي همگراييهايي هستند. معنويت يک عبارت همهجا حاضر و پوششدهندة جنبههاي متفاوت بسياري از زندگي و فرهنگ شخصي است.
معنويت يک فرايند ارتباطي و تعاليبخش با خود، ديگران، محيط و احتمالاً يک واقعيت متعالي است.
سلامت معنوي، تفکر انتقادي، شهروند خوب بودن، و...
رويکرد فارغ از دين
مفهوم معنويت
ابعاد معنويت
جلوههاي معنويت
اساس معنويت
رايت
معنويت به حقيقت و حقايق در حال رقابت مربوط ميشود. معنويت نوعي جستوجوي معنا، هدف و حقيقت غايي و جهت دادن به همة فعاليتها در ارتباط با اين واقعيت غايي است.
اين واقعيت غايي نظم غايي امور است.
معنويت الگويي ارتباطي در قالب ارتباط فرد با خود، ديگران، طبيعت و نظم غايي امور است. همة ارتباطات زماني معنوي است که در ارتباط با واقعيت غايي امور درک شود
برخي جلوههاي آن عبارت است از: خرد و حکمت و بصيرت
ارتباط با يک واقعيت غايي اساس و مهمترين عامل در معنويت است.
رويکرد غيرديني (سکولار)
مفهوم معنويت
ابعاد معنويت
جلوههاي معنويت
اساس معنويت
ديدگاه بست و جين اريکر
معنويت به تجربة شخصي درک و ساخت معنا در زندگي، درک ارزشها، احساسات و ساخت هويت (تجربة معناسازي فردي، هم در بعد دروني ارتباط با خود و هم در بعد بيروني ارتباط با ديگران) اشاره ميکند.
معنويت يک فرايند ارتباطي و تعاليبخش، بهويژه در ابعاد خود و اجتماع است.
«جلوههاي معنويت» عبارت است از: درک کاملتر ظرفيتهاي احساسي، زيباييشناسانه و توسعة مهارتهاي لازم، از قبيل مهارتهاي ارتباطي.
معناسازي فرد از تجربيات (تجربياتي که بهطور عمده حاصل ارتباط با خود و ديگران است) و ساخت هويت از طريق اين معناسازي
رويکرد ديني
مفهوم معنويت
ابعاد معنويت
جلوههاي معنويت
اساس معنويت
اسلام
معنويت امري ذاتي است و عبارت است از: قرب الي الله؛ يعني شناخت خدا و تشديد رابطه با او در همة ابعاد و شئون زندگي مطابق نظام معيار ديني (دينداري دروني و بروني). بنابراين، معنويت ذيل دين قرار ميگيرد.
معنويت فرايند ارتباطي و تعاليبخش در همة ابعاد است. ارتباطات زماني معنوي است که در ارتباط با خداوند باشد.
تحقق آگاهانه و اختياري حيات طيبه در همة ابعاد و شئون زندگي
ارتباط با خداوند (الله) بهعنوان مبدأ و منشأ، حقيقت و غايت هستي
بنابر ديدگاه پالمر، معنويت امري ذاتي در موجودات انساني است و عبارت است از: ارتباط شخصي با حقيقت. پالمر در ادامه، براي جلوگيري از فردي شدن حقيقت، از اجتماع حقيقت صحبت ميکند. حال اگر در سطح اجتماع نيز سؤال شود که در صورت نبود هر انساني، آيا باز هم حقيقتي وجود دارد يا خير؟ پاسخ صريحي وجود ندارد. از يكسو، پالمر ميگويد: معنويت او همان مسيحيت است، و مسيح را نمونه و تمثال حقيقت ميداند. انتظار ميرود که از ديدگاه او، حقيقت مذکور وجود داشته باشد، اگرچه تا زمانيکه انسان با آن حقيقت مرتبط نشود چيزي براي او حاصل نميشود. بنابراين، معنا هم ساختني است و هم کشفکردني؛ داراي تجليات فوقالذکر است.
در ديدگاه راستر، معنويت براي اشاره به بعد اخلاقي/ معنوي بهکار ميرود. معنويت يک سازة رشد شخصي و بنابراين، واجد يک مبناي روانشناختي است. ازاينرو، معنويت ميتواند در بسترهاي ديني، غيرديني و ضد دين وجود داشته باشد. معنويت يک امر زيستي و يک نياز در وجود ماست که مرجع آن فرهنگ است و داراي يک مابازاي واقعي مانند وجود يک امر متعالي نيست. بهنظر ميرسد در اين ديدگاه، فرهنگ، مرجع غايي معنا دانسته ميشود.
از ديدگاه رايت، معنويت براي اشاره به معنا، هدف، ارزش و حقيقت غايي زندگي بهکار ميرود. معنويت داراي يک مابازاي واقعي در عالم خارج است که فرد بايد آن را کشف كند. مرجع معنويت وجود امري به نام نظم غايي امور است.
ساير ارتباطات و فعاليتهاي انسان زماني معنوي است که در ارتباط با اين واقعيت غايي/ نظم غايي درک شود. بنابراين، معنا هم ساختني و هم کشفکردني است.
در ديدگاه سکولار، مرجع معنويت، امري فراتر از سطح، معنايي است که فرد بهطور عمده در ارتباط با خود و اجتماع ميسازد، و ارزشها و احساساتش دانسته ميشود. معنويت معنايي صرفاً ساختني است. بنابراين، کشف معنا و يا وجود يک امر متعالي در آن مد نظر نيست. ميتوان گفت: حقيقت در اين ديدگاه، امري است دستساز انسان در سطح عالم طبيعت؛ جلوة معنويت به درک بهتر ظرفيتهاي احساسي و زيباييشناسي؛ و به نوعي ضمانت اخلاقي و مهارتهاي ارتباطي محدود ميشود.
در ديدگاه اسلام، معنويت امري ذاتي در انسان و مرجع آن، خداوند است. برخلاف ديدگاه راستر و ديدگاه غيرديني سکولار، مرجع امر معنوي داراي مابازاي واقعي است؛ خداوندي که داراي صفاتي است و ميتوان آنها را شناخت. بنابراين، برخلاف برخي ديدگاهها، مانند ديدگاه کلگرايان، امر معنوي قابل شناسايي است. فعاليتها و ارتباطات انسان زماني معنوي است که در ارتباط با خداوند و براي قرب به او باشد. بنابراين، معنا هم ساختني است و هم کشف کردني. همچنين برخلاف ساير ديدگاهها، معنويت از ديدگاه اسلام، همة ابعاد وجود انسانـ حتي بعد جسميـ را تعالي ميدهد و صرفاً به پرورش روح محدود نميشود. جلوة آن تحقق حيات پاک (طيبه) در همة شئون زندگي است.
نتيجهگيري
در اين مقاله، مفهوم «معنويت» در غرب و اسلام تبيين شد. همانگونه که مرور ادبيات نشان ميدهد، تعريف واحدي از «معنويت» وجود ندارد و جهانبينيهاي متفاوتي در اين عرصه مشاهده ميشود. ازاينرو، بهمنظور تبيين دقيقتر اين مفهوم و همچنين اهميت اتخاذ يک رويکرد انتقادي به اين عرصه و ارزيابي آن در محتواهاي متفاوت جامعه، بهويژه در محتواي تربيتي، اين جهانبينيها تبيين و طبقهبندي گرديد. اين مقاله جهانبينيهاي مختلف به دست آمده از انديشمندان منتخب را ذيل سه رويکرد «معنويت ديني»، «معنويت فارغ از دين»، و «معنويت غيرديني» قرار ميدهد. همچنين ديدگاههاي مختلفي که ذيل اين رويکردها قرار گرفتهاند، ما را به دستهبندي ديگري از اين جهانبينيها هدايت کرد. اين جهانبينيها بر اساس رابطة بين دين و معنويت دستهبندي شدهاند؛ زيرا ادبيات تحقيق نشان ميدهد ارتباط بين دين و معنويت مهمترين عامل در تغيير و تنوع ديدگاهها دربارة مفهوم «معنويت» است. اين جهانبينيها عبارتند از: 1. دين ايدهاي بزرگتر از معنويت است؛ 2. معنويت مساوي و برابر با دين است؛ 3. معنويت متمايز از دين است، اما همگراييهايي بين آنها وجود دارد؛ 4. معنويت ايدهاي بزرگتر از دين است؛ 5. معنويت بدون دين؛ 6. نه معنويت و نه دين که هيچيک از انديشمندان مد نظر در طبقة ششم قرار نداشتند.
در بخش ديگري از مقاله، به تبيين مفهوم «معنويت در اسلام» (با تأکيد بر ديدگاه برخي متفکران مسلمان معاصر) و مقايسة آن با مفهوم «معنويت» در جهانبينيهاي غربي پرداختيم. نتيجة اين بررسي نشان ميدهد که مفهوم «معنويت» به شناخت خداوند و ارتباط با او اشاره دارد. مهمترين تفاوت مفهوم «معنويت» در اسلام و غرب عبارت است از: مرجع معنويت بر اساس ديدگاه اسلامي، امري است داراي واقعيت بيروني و بنابراين، ساختة ذهن بشر نيست. اين مرجع معنوي داراي صفات و ويژگيهايي است که ميتوان آنها را شناخت. معنويت همة شئون زندگيـ حتي بعد جسميـ را دربر ميگيرد. در اينجا جستوجوي معنا امري صرفاً ساختني نيست، بلکه اکتشافي نيز هست. همچنين ميتوان گفت: پنج جنبة مشترک در اين جهانبينيها وجود دارد. آنها عبارتند از: 1. معنويت نوعي جستوجوي معناست؛ 2. معنويت فرايندي ارتباطي است؛ 3. معنويت فرايندي تعاليبخش است؛ 4. معنويت داراي جلوههايي از قبيل عشق، صلح، خرد، شگفتي و غيره است؛ 5. معنويت مفهومي کلگراست. بر اساس تعريف ما از کليت، ميتوان ادعا كرد که همة انديشمندان مد نظر داراي رويکردي کلگرا به مفهوم معنويت هستند.
«کليت» يک مفهوم اساسي است که توسط بسياري از نظامهاي درماني بهکار برده ميشود. آنها اظهار ميدارند که همة امور به يکديگر متصل و هر بخش، جزئي از يک کل مفرد است. اين امر پذيرفته ميشود که کل مفرد بسيار بزرگتر از پديدهاي است که از آن مشتق ميشود (فرهنگ لغت پزشکی، 2005).
بر اساس تحقيق فيشر، مفهوم «کليت» داراي دو زيرمجموعه است: «زيرمجموعهاي که خدا را بهعنوان بخشي از آفرينش دربر ميگيرد، و زيرمجموعهاي که کليت را از منظر انسانگرايي ميبيند؛ بدين صورت که وجود خدا يا دين را بهرسميت ميشناسد، اما نه در يک ارتباط شخصي با او» (فيشر، 1998، ص99). حال بهنظر ميرسد اين تعريف کامل نيست و ما ميتوانيم زيرمجموعة ديگري به اين تعريف اضافه کنيم. زيرمجموعة سوم معتقد است که خداوند اساس و بنياد آفرينش، اما فراتر از آن است. بر اين اساس، جايگاه هر يک از اين جهانبينيها در دياگرام زير، در سه مفهوم از کلي مشخص ميشود:
Subsets of wholeness
S=R; spirituality is equal with religion (Palmeŕs view).
R>S; religion is a bigger idea than spirituality/ traditional view (such as Islamic worldview)
S>R: the first subcategory; spirituality is a bigger idea than spirituality (Wright́s worldview).
S↔R: spirituality is distinct from religion but there are some commonalities between them (Rossiter's worldview).
S X R: spirituality without religion (Best and Erricker and Lantiarýs views).
- اشعري، زهرا، 1387، بررسي مفهوم، اصول و روشهاي تربيت معنوي از ديدگاه علامه طباطبايي، پاياننامه کارشناسي ارشد، دانشکده علوم تربيتي و روانشناسي، دانشگاه تهران.
- باغگلي، حسين، 1392، مطالعه انتقادي «تربيت معنوي» در دنياي معاصر: مقايسه معنويتهاي ديني و نوپديد در عرصه تربيت، رساله دکتري، دانشکده علوم تربيتي و روانشناسي، دانشگاه فردوسي مشهد.
- جوادي آملي، عبدالله، 1387، نسبت دين و دنيا: بررسي و نقد نظريه سکولاريسم، چ پنجم، تهران، مرکز چاپ و انتشارات اسراء.
- حسينپور، عليرضا، 1387، طراحي الگوي مطلوب آموزش علوم پايه پنجم ابتدايي بر اساس رويکرد سازندهگرايي اجتماعي، با استفاده از ابزار چندرسانهاي، رساله دکتري برنامهريزي درسي، دانشگاه تربيت مدرس.
- رشاد، علياکبر، 1381، دموکراسي قدسي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
- کارت، جريمي؛ کينگ، ريچارد، 2005م، فروش معنويت: غلبه آرام شاکرنژاد، فصل اول: تاريخ انتقادي معنويت، ترجمه طاهره شاکرنژاد، تهران، روتلج.
- کمالي اردکاني، علياکبر، 1386، بررسي و نقد مباني سکولاريسم، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي و انتشارات دانشگاه امام صادق.
- مباني نظري تحول بنيادين در نظام تعليم و تربيت رسمي و عمومي جمهوري اسلامي ايران، 1390
- مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 23، کتابخانه الکترونيکي.
- مهرمحمدي، محمود و همکاران، 1391، برنامه درسي: نظرگاهها، رويکردها و چشماندازها، چ ششم، تهران، سمت.
- نيکفکر، فاطمهسادات، 1390، تبيين تربيت اخلاقي (مباني، اهداف، اصول) از منظر سکولاريسم و نقد آن بر اساس آراي متفکران مسلمان (با تأکيد بر آراي علامه محمدتقي جعفري)، پاياننامه کارشناسي ارشد، دانشکده علوم تربيتي، دانشگاه تربيت مدرس.
- “Fruit of the spirit-true Christian living”, Retrieved on 18 September 2014 from: http://www.allaboutgod.com/common, copyright 2002-2024.
- Bagheri Noaparast, K. (2012)Physical and spiritual education within the framework of pure life, International journal of childrens spirituality, iFirst article, PP. 1-16.
- Best, R. 2006. In defence of the concept of ‘Spiritual Education’: A reply to Roger Marples. International Journal of Children’s Spirituality, 11 (2): 1-11.
- Best, R. 2014. “Spirituality, Faith and Education: Some Reflections from a UK Perspective.” In Global perspectives on spirituality and education, edited by J. Watson, M. de. Souza & A. Trousdale (5-20). New York: Routledge.
- Best, R. 2014. Personal communication, 19 November.
- Bible. New International Version.
- Bosacki, S. L. 2001. “Theory of mind” or “theory of the soul?” The role of spirituality in children’s understanding of mind and soul. In Spiritual Education; Cultural, Religious and Social Differences, new perspectives for the 21st Century edited by J. Erricker, C. Ota; & C. Erricker (156-168). Brighton. Portland: Sussex Academic Press.
- Brantmeier, E. J., Lin, J., Miller, J. 2010. Spirituality, religion, and peace education. Greenwich, CT: Information Age Publishing.
- Chisholm, A. 2010. Is there Room for Spirituality in Canadian Legal Education and Practice? Education for Meaning and Social Justice 23 (1): 1-12
- Crawford, M. Rossiter, G. 2006. Reasons for living: Education and young people’s search for meaning, identity, and spirituality. A handbook. Camberwell, Victoria: ACER press.
- Dowling, E. M, Scarle, W. G. 2006. Encyclopedia of Religious and Spiritual Development. PLACE OF PUBLICATION???: Sage Publications.
- Erricker, J. 2001. Spirituality and Notion of Citizenship in Education. In Spiritual Education; Cultural, Religious and Social Differences, new perspectives for the 21st Century edited by J. Erricker; C. Ota; & C. Erricker. (198-206). Brighton. Portland: Sussex Academic Press.
- Fisher, J. W. 1998. Spiritual health: its nature and place in the school curriculum. PhD dissertation, University of Melbourne. Available from: https://minerva-access.unimelb.edu.au/handle/11343/39206.
- Fisher, J. W. 2014. Importance of relating with God for spiritual well-being. PhD dissertation Faculty of Education and Arts, Federation University of Australia. Available from: http://researchonline.federation.edu.au:8080/vital/access/HandleResolver/1959.17/73747
- Fisher, J.W 2014. Jesus Christ: The paramount exemplar of spiritual well-being (work in progress).
- Fisher, J.W. 2011. The Four Domains Model: Connecting spirituality, health and well-being. Religions, 2. 17-28.
- Hagin, K.W (undated). The dividing of soul and spirit. Retrieved on 15 April 2014 from http://www.rhema.org/index.php?option=com_content&view=article&id=247: the div...
- Hill, P.C; Pargament, K.I; Hood, R.W; JR., McCullough, M.M; Swyers, J.P; Larson, D.B & Zinnbauer, B.J. 2000. Conceptualizing Religion and Spirituality: Points of Commonality, Points of Departure. Journal for the Theory of Social Behavior, 30(1): 51-77.
- Humanism, Downloaded on 23 September 2014 from http://www. Merriam-Webster.Com/ dictionary/humanism.
- Koenig, H. G. 2011. Spirituality & health research: Methods, measurement, statistics & resources. West Conshohocken, PA, USA: Templeton Press.
- Moberg, D. O. 2010. Spirituality research: measuring the immeasurable? Perspective on Science and Christian Faith, 62(2): 99-114.
- Moberg, D. O. 2011. Expanding horizons for spirituality research. Retrieved on 15 October 2013 from http://hirr.hartsem.edu/socialogy/spirituality-research.html
- Palmer, P. J. 1981. To Know as We Are Known: Education as a Spiritual Journey. San Francisco: Harper One, An Imprint of HarperCollins Publishers.
- Principe, W. 1983. Toward defining spirituality. Studies in Religion, 12, 127-141.
- Richards, M. C. 1980. Toward wholeness: Rudolf Steiner Education in America. Library Of Congress Cataloging In Publication Data.
- Rossiter G. 2014 & 2015. Personal communication, 8 October.
- Rossiter, G. 2014a. Historical perspective on spiritual education in Australian schools. Part II: A personal development basis. Journal of Christian Education, 55(2).
- Rossiter, G. 2014b. Historical perspective on spiritual education in Australian schools. Part I: The contribution of religious education. Journal of Christian Education, 55(2).
- Rossiter, G. 2014c. A perspective on spiritual education in Australian schools; the emergence of nonreligious personal development approaches. In Global perspectives on spirituality and education, edited by J. Watson, M. de. Souza & A. Trousdale (140-152). New York: Routledge.
- Schmidt, R, H. 2008. God seekers: Twenty century of Christian spiritualties. Grand Rapids, MI: Wm. B. Eerdmans Publishing Co.
- Seaward, B. L. 2001. Health of human spirit: Spiritual dimensions for personal health. Needham Heights: Allyn & Bacon.
- Sire, J. W. 2009. The universe next door: A basic worldview catalog. 5th edn. Downers Grove, IL, USA: Inter-Varsity Press.
- Swinton, J. 2010. Moving beyond clarity: towards a thin, vague, and useful understanding of spirituality in nursing care. Nursing Philosophy, 11: 226-237.
- Watson, J. 2006. Spiritual development and inclusivity: The need for a critical democratic approach. International Journal of Children’s Spirituality, 11(1): 113–124.
- Williams, K. (2009). The spiritual and related dimensions of education: a philosophical exploration. In M. de. Souza et al (eds.) International handbook of religious, moral and spiritual dimensions in education, Spiriger science.pp. 895-903.
- Wright, A. 2000. Spirituality & Education. London: Routledge-Falmer.
- Wright, A. 2012. Christianity and Critical Realism: Ambiguity, Truth and Theological.London; New York: Routledge.
- Wright, A. 2014. Personal communication, 6 October.
- Zinbauer, B.J; Pargament, K.I. & Scott, A.B. 1999. The Emerging Meanings of Religiousness and Spirituality: Problems and Prospects. Journal of Personality, 67(6): 889-919.
- Zinbauer, B.J; Pargament, K.I; Cole, B; Rye, M; Butter, E.M; Belavich, T.G; Hipp, K.M; Scott, A.B; & Kadar, J. 1997. Religion and Spirituality: Unfuzzying the Fuzzy. Journal for the Scientific Study of Religion, 36(4): 549-564.