اسلام و پژوهش‌های تربیتی، سال چهاردهم، شماره اول، پیاپی 27، بهار و تابستان 1401، صفحات 73-86

    کاربرد «فطرت» به‌مثابه مبنای تعلیم و تربیت انسان از منظر علامه مصباح با تأکید بر آیات و روایات

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    علی نقی فقیهی / دانشیار گروه علوم تربیتی دانشگاه قم / anـfaghihi@qom.ac.ir
    چکیده: 
    مبنا بودن فطرت برای تعلیم و تربیت مطمح نظر خاص بسیاری از اندیشمندان بزرگ اسلامى است. در این تحقیق، کاربرد فطرت به مثابه مبنای تعلیم و تربیت انسان از منظر علامه مصباح یزدی و با تأکید بر آیات و روایات بررسی شده است. روش تحقیق «توصیفی ـ تحلیلی» است. نتایج این تحقیق عبارت است از: 1. فطرت انسان مزین به ویژگی های درخشنده ای از حقیقت جویی و علم به خوبی ها و بدی ها و گرایش های شفافی است که از درون شکفته می شود و مسیر حیات سعادتمندانه بشر را ترسیم می کند. 2. انسان حتی در امیال به ظاهر مشترکش با حیوان، دارای ویژگی های خاصی است که مخصوص انسان است و حیوان در آن اشتراک ندارد. 3. تعلیم و تربیت اسلامی ـ تماماً ـ هماهنگ با فطرت است. 4. فطرت کاربردهای زیادی در زندگی آدمی دارد؛ ازجمله مبنای تعلیم و تربیت است و تعیین اهداف تربیتی و کشف اصول تربیتی از آن، مسیر حرکت به سوی سعادت را ترسیم می نماید. 5. استاد مصباح ویژگی های طبیعی شناختی و گرایشی انسان را مبانی تعلیم و تربیت دانسته است که به صورت گزاره های خبری مطرح می شوند. 6. درک فطری انسان از بایدها و نباید ها ارزشی حصولی نیست، بلکه حضوری است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Function of "Innate Nature" as the Basis for Human Education from the Perspective of Allameh Misbah with Emphasis on the Qur'anic Verses and Hadiths
    Abstract: 
    Many great Islamic thinkers have specially considered the central role of innate nature in education. In this research, the function of innate nature as the basis of human education has been studied from the perspective of Allameh Misbah Yazdi with emphasis on the Qur’anic verses and hadiths. The results of this descriptive-analytical research show that: 1. Human nature is adorned with significant features such as seeking the truth, knowing what is good and what is bad, and having divine tendencies that blossom from within and depict the path of happiness for humans. 2. Even in some desires that seem to be common between man and animals, man has special characteristics that are specific to humans and not shared by animals. 3. Islamic education is completely in harmony with innate nature. 4. Nature has many functions in human life; it is one of the foundations of education, and determining educational goals and discovering educational principles based on it can show the path to happiness. 5. Allameh Misbah has considered the natural-cognitive and tendency characteristics of human beings as the foundations of education, which are presented in the form of declarative propositions. 6. Man's innate understanding of the do's and don'ts is not an acquired value, but an intuitive one.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    فطرت در فلسفه اسلامى جايگاه خاصى دارد و در ساير مكاتب فلسفى هم مطمح‌نظر فيلسوفان بزرگ شرق و غرب قرار گرفته است. در انسان‌شناسى اسلامى، مفهوم «فطرت» از مفاهيم كليدى است (مصباح يزدى، 1394، ص88-89). در قرآن و روايات، آموزه‌هاي زيادي از ويژگي‌هاي فطرت، مبنا بودن آن براي کشف اصول، اهداف و فعاليت‌هاي تربيتي و کاربرد آن در تربيت و هدايت مطلوب آدمي حکايت دارد و حتي این موضوع مطرح شده است که دين اسلام با شناخت‌ها، اميال و گرايش‌ها و توانمندي‌هاي فطري، کاملاً هماهنگ است (همان، ص94). به‌طورکلي طبيعت و سرشت انساني از ويژگي‌ها و خصوصياتي حکايت مي‌کند که يک انسان به‌طور طبيعي (فطري و غريزي) داراست و منشأ تعليم و تربيت است (واعظي، 1388، ص66).
    در اين تحقيق ضمن تبيين آموزه‌هاي استاد علامه مصباح يزدي در زمينه كاربرد فطرت به‌مثابه مبناي تعليم و تربيت انسان، این آموزه‌ها با تأکيد بر آيات و روايات بررسی می‌شود.
    مفهوم‌شناسي
    كلمه «فِطْرَه» بر وزن «فِعْلَه»، مفعول مطلق نوعى است؛ يعنى كلمه‌اى كه به اين صورت استعمال مى‌شود، بر نوعی عمل يا حالت خاصى دلالت مى‌كند؛ مثلاً «جلوس» مصدر و به‌معناى نشستن است. «جلسه» ـ به كسر جيم ـ اسم نوع و به‌معناى «يك نوع نشستن» است. به نوع خاصى كه يك شخص مى‌نشيند «جِلسه» مى‌گويند. كلمه «فطره» همين‌گونه است. فعل ماضى آن «فَطَرَ» به‌معناى «خَلَقَ» است، اما فطرت بر نوع خاصى از خلقت دلالت مى‌كند (مصباح يزدى، 1394، ص89). استاد مصباح يزدي اضافه مي‌نماید که ريشه اوليه كلمه «فطرت» به‌معناى شکافته شدن است. مرحوم راغب اصفهانى در مفردات و بعد از او مرحوم علامه طباطبائی در تفسير الميزان نیز به اين نكته توجه كرده‌اند.
    البته اينكه چرا كلمه «فطرت» را به‌معناى آفرينش به‌كار برده‌اند به‌درستى روشن نيست. شايد مقصود اين بوده است كه ـ مثلاً ـ لازمه آفرينش اين است كه پرده عدم شكافته مى‌شود و شايد عنايت ديگرى در كار بوده كه بر ما روشن نيست (همان).
    بايد توجه داشت که اولاً ابن‌فارس (1404ق، ج4، ص510) اصل کلمه «فطر» را باز شدن و ابراز چيزي و «فطره» را به‌معنای خلقت دانسته است و راغب اصفهاني (1412ق، ص640) هم که اصل کلمه فطر را شكافته شدن طولي دانسته، «فطر الله الخلق» را به‌معنای ايجاد و ابداع نوع خاص مطرح کرده است. ديگر لغويان مانند ابن‌منظور (1414ق، ج5، ص55) و المقري الفيومي (1414ق، ج2، ص476) هم «فطره» را به‌معناى «آفرينش» به‌كار برده‌اند. در قرآن کريم هم استعمال كلمه «فَطَرَ» درباره خلقت آسمان‌ها و زمين «فطر السموات و الارض...» (انعام: 79) به‌كار گرفته شده و به مفهوم آفرينش خاص و ابداعي و نوآفريني خداوند است؛ به اين معنا كه زمين و آسمان را براساس طرح و نمونه قبلى نيافريده است. البته کلمه «فطره» در قرآن فقط براى انسان به‌كار رفته است (مصباح يزدى، 1394، ص91).
    ثانياً، به‌نظر مي‌رسد ارتباط معناي نوع آفرينش با معناى شكافته شدن از درون در کلمه «فطره»، اين است که نوع آفرينش انسان مزين به ويژگي‌هاي درخشنده‌اي از حقيقت‌جويي و علم به خوبي‌ها و بدي‌ها و گرايش‌هاي شفافي است که خود را نشان مي‌دهد و از درون شکفته مي‌شود و مسير حيات سعادتمندانه بشر را ترسيم مي‌کند.
    گرايش‌هاي فطري
    علامه مصباح يزدي درباره نيازها، خواست‌ها و اميال فطري انسان تعبيرهاي گوناگوني دارد. در کتاب پيش‌نيازهاي مديريت اسلامي (همان، ص101) مي‌نويسد: شايد بتوان مجموعه اصطلاحات مربوط به گرايش‌هاى فطرى را در سه اصطلاح خلاصه كرد:
    1. هر نوع گرايشى كه در نهاد انسان باشد ـ با آن سه ويژگى كه قبلاً ذكر شد ـ فطرى محسوب مى‌شود، حتى نياز آدمى به آب و غذا و ميل به ارضاى ساير غرايز ـ به اين معنا ـ فطرى است.
    2. مفهوم «فطرت» در اصطلاح فقط به گرايش‌هاى مخصوص انسان گفته مى‌شود؛ تمايلاتى از قبيل: عشق به حقيقت و جمال، و در رأس همه اينها، عشق به خدا را «تمايلات فطرى» مى‌گويند.
    3. «فطرت» در اصطلاح سوم، به‌معناى تمايلى است كه نهايت آن به خدا مى‌رسد و آن هم فقط در انسان يافت مى‌شود و در ساير حيوانات ـ دست‌کم ـ شناخته شده نيست. البته ممكن است مرتبه ضعيفى از آن در حيوانات هم باشد كه ما نمى‌دانيم. معمولاً واژه «فطرت» فقط درباره انسان به‌كار مى‌رود و درخصوص ساير حيوانات، از تعبير «غريزه» استفاده مى‌كنند. در كاربرد عرفى، «غريزه» را در مقابل «فطرت» قرار مى‌دهند، ولى فطرت از نظر لغوى غرايز را هم شامل مى‌شود؛ يعنى فطرت در لغت، اعم از انسان و حيوان است، حتى در تعبير فلسفى و دينى هم فطرت به انسان‌ها اختصاص ندارد، ولى در مقام فرق گذاشتن بين انسان و حيوان، در اوّلی از واژه «فطرت»، در دومی از «غريزه» استفاده مى‌كنند.
    در کتاب انسان‌شناسي در قرآن (1392، ص144-151) خواسته‌هاي انسان را در سه دسته ذیل تقسيم کرده و فقط قسم سوم را فطرت دانسته است:
    الف) اميال باطني: 1. غرايز؛ مانند غريزه خوردن، آشاميدن و غريزه جنسي؛ 2. عواطف؛ مانند عاطفه والدين به فرزند و عاطفه معنوي معلم به شاگرد؛ 3. انفعالات؛ مانند نفرت، خشم و کينه؛ 4. احساسات؛ مانند احساس تعجب، استحسان، تجليل و عشق (همان، ص144 و 145).
    ب) خواست‌هاي پست: يک سلسله خواست‌هاي حيواني؛ مانند شهوت‌پرستي، شکم‌بارگي، سدّ احسان، حرص، حبّ دنيا (همان، ص148و 149).
    ج) خواست‌هاي متعالي که از خواست‌هاي حيواني بالاتر است و از آرمان‌هاي والاي انساني محسوب مي‌شود؛ ازجمله: شخصيت‌طلبي، استقلال‌جويي، ميل به بقا، ميل به خدا و حس مذهبي، حق‌جويي؛ يعني شناخت واقعيات و حقايق. فضيلت‌خواهي مانند: عدالت، حريت، زيباطلبي يعني: مطلق زيبايي‌هايي که علاقه انسان به آنها تعلق مي‌گيرد که برخي به ديدني‌ها، برخي به شنيدني‌ها، برخي به تخيل و مانند آن مربوط است (همان، ص150و 151).
    ولي در کتاب انسان‌سازي در قرآن (1393، ص267) درباره غريزه جنسي و ازدواج، اصل وجود اين ميل را نيز، همانند كشش‌هاي دروني ديگر، لازمه ساختمان روح انسان و فطري دانسته است؛ يعني ميل به جنس مخالف، طبيعي، تكويني و فطري است. ولي همجنس‌بازي انحراف از مسير طبيعي و تكويني و انحراف از مسیر فطرت است؛ همانند عمل قوم لوط. قرآن كريم بر زشتي اين عمل و انحراف آن از مسير فطرت در آيه «وَ تَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ عَادُون» (شعراء: 166) تأكيد کرده است.
    استاد مصباح يزدي مي‌گويد: خداوند با تعبير «خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ» به ما مي‌فهماند قوم لوط آنچه را خداوند در فطرت و آفرينش الهي آنان قرار داده بود کنار گذاشتند و انحراف پيدا کردند و در آيات 80 و 81 سوره اعراف به این موضوع اشاره کرده است و آنان را این‌گونه مذمت می‌کند: «وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن الْعَالَمِينَ * إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ؛ قبل از شما هيچ كس از مردم دنيا چنين گرايش و رفتاري نداشته‌اند. شما به جاي زنان، مردان را به شهوت مي‌گيريد و مردمی تبهكار و اسرافكارید».
    گرايش‌هاي خاص انساني به ظاهر حيواني
    نکته قابل توجه اين است که تعابير متفاوتی، همانند غريزي، طبيعي، حيواني، انساني و فطري در گرايش‌ها و خواست‌هاي انسان و موضوعات مشترک با حيوان مطرح مي‌شود که نبايد ما را از ديدگاه آيات و روايات درباره فطرت و ويژگي‌هاي متمايز انسان از حيوان، حتي در جا‌هایی که به‌ظاهر با حيوان مشترک است، غافل سازد؛ زیرا همان اميال به‌ظاهر مشترک، داراي ويژگي‌هاي خاص انسان است که حيوان در آن اشتراک ندارد. برای نمونه، غريزه جنسي و ارضاي آن در انسان با دوست داشتن، تمايل به ديگرخواهى، انس و الفت و رابطه عاطفى، نيكى به خويشاوند و مأنوس شدن با بيگانه و فعاليت‌هاي خردمندانه آميخته و ازدواج محبوب‌ترين و عزيزترين بنا نزد خداوند شمرده شده است. از اين‌روست كه امام رضا فرمودند: «وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الْمُنَاكَحَةِ وَ الْمُصَاهَرَةِ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ لَاسُنَّةٌ مُتَّبَعَةٌ وَ لَا أَثَرٌ مُسْتَفِيضٌ،‏ لَكَانَ فِيمَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بِرِّ الْقَرِيبِ وَ تَقْرِيبِ الْبَعِيدِ وَ تَأْلِيفِ الْقُلُوبِ وَ تَشْبِيكِ الْحُقُوقِ وَ تَكْثِيرِ الْعَدَدِ وَ تَوْفِيرِ الْوَلَدِ لِنَوَائِبِ الدَّهْرِ وَ حَوَادِثِ الْأُمُورِ مَا يَرْغَبُ فِي دُونِهِ الْعَاقِلُ اللَّبِيبُ وَ يُسَارِعُ إِلَيْهِ الْمُوَفَّقُ الْمُصِيبُ» (کليني، 1407ق، ج5، ص373) و پيامبر گرامی فرمودند: «مَا بُنِيَ بِنَاءٌ فِي الْإِسْلَامِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنَ التَّزْوِيجِ» (صدوق، 1413ق، ج3، ص383).
    لازم به ذکر است که خردمندانه بودن ازدواج و محبوب بودن آن نزد خداوند به اين علت است كه ازدواج و ارتباط جنسى با احساسات عالى انسانى آميخته و زمينه‏ساز آن است كه انسان عملاً به بسيارى از فضايل اخلاقى و روابط اجتماعى مناسب روى آورد. مگر نه اين است که امام صادق ميزان افزايش فضيلت ايمان را با ميزان علاقه و محبت به زن مرتبط، و آن را خلق و خوي پيامبران دانسته‌اند: «الْعَبْدُ كُلَّمَا ازْدَادَ فِي النِّسَاءِ حُبّاً ازْدَادَ فِي الْإِيمَانِ فَضْلاً» (همان، ص384) و «مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِيَاءِ ـ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ ـ حُبُّ النِّسَاءِ» (کليني، 1407ق، ج5، ص320). با اين وصف نمي‌توان ارضاي غريزه جنسي در انسان را حيواني دانست.
    اين نوع نگاه به انسان، نشان‌دهنده واقعيت يگانه وجود انسان است که داراي ساختار غريزي، طبيعي و فطري است که با شکوفاسازي هماهنگ آنها، در همه مراحل زندگي، باید اهداف متعالي خاصي را دنبال کند (مصباح يزدي، 1391، ص164) و نبايد تصور کرد که انسان موجودي مرکب از حيوانيت و انسانيت آفريده شده و گرايش‌های طبيعي و ذاتي و خدادادي وي بخشي صرفاً حيواني و بخشي صرفاً انساني است، بلکه چه‌بسا همان گرايشي که به‌ظاهر حيواني تلقي شده (مانند غريزه جنسي) از ويژگي‌هايي برخوردار باشد که خاص انسان است و حيوانات از آنها بهره ندارند. البته برخي افراد در زندگي و بر اثر فعاليت‌هاي اختياري چه‌بسا آن ويژگي‌هاي خاص را از دست مي‌دهند و عملکرد بد خودشان شخصيت آنان را حيواني و يا پست‌تر از حيوان می‌سازد: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» (اعراف: 179). اين بدان معناست که افرادي که مسير گمراهي پيموده‌اند و به‌دست خودشان غير انساني پرورش يافته‌اند، شخصيتي حيواني و يا حتي گمراه‌تر از حيوان براي خود ساخته‌اند و نه آنکه حيوانيتي ذاتي در اين افراد وجود داشته که آنان را به اين مسير گمراهي و غيرانساني کشانده باشد. از اين‌رو، مسئوليت اين گمراهي با خود آنان است. آنان حجت‌هاي دروني (عقل) و بيروني (ديني) را که چراغ‌هاي روشن کننده راهند، در اختيار داشته‌اند، ولي از آن دو غافل شده و به اختیار خود، به بیراهه رفته‌اند: «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» (اعراف: 179).
    هماهنگي تعليم و تربيت اسلامي با فطرت انساني
    در چهار آيه قرآن کريم (بقره: 129 و151؛ آل‌عمران: 164؛ جمعه: 2) بیان شده که هدف انبيا از آموزه‌هاي ديني، تعليم و تزکيه بشر است و مدلول آيه مباركه فطرت «فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطرَةَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلق الله ذلِك الدّينُ القَيمُ» (روم: 30) هم اين است که دين و آموزه‌هاي ديني ـ تماماً ـ با فطرت منطبق است و محتواي مکتب الهي اسلام از اعتقادات، بايدها و ارزش‌ها، و نبايدها و ضد ارزش‌ها، و رفتارهاى دينى (مصباح يزدى، 1394، ص94) و تعليم و تربيت اسلامي با فطرت انساني هماهنگ است. خدا بشر را موظف ساخته است به اين دينِ هماهنگ با فطرت انساني روي بياورد؛ ديني که اين نوع آفرينش خداونديِ تغييرناپذير، بر درستي آن دلالت دارد.
    علامه طباطبائی در يکي از نتايجي که از آيه 30 روم مي‌گيرد، مي‌نویسد: «روشن شد که لازم است دين (يعني اصولي علمي و قوانين و روش‌هايي که سعادت انسان را تضمين مي‌کند) با اقتضاها و آفرينش انسان هماهنگي داشته و تشريع، بر فطرت و تکوين منطبق باشد و معناي آيه شريفه همين است» (طباطبائی، 1393، ج16، ص189).
    آية‌الله شاه‌آبادي «فطرت» را کيفيت و چگونگي وجود انسان دانسته (1387، ص314)، که مدرِك (همو، 1386، ص21) و عهده‌دار کشف موارد کلي است و نه جزئيات (همو، 1387، ص338) و تبديل نمي‌پذيرد (همان، ص315) و معصوم از خطا (همو، 1386، ص65) و دين مطابق با آن است (همو، 1387، ص316).
    شهيد مطهري بر اين باور تصريح مي‌کند که در نگاه اسلامي تمام معارف دين از مبدأ تا معاد امري نهاده در فطرت و ساختار وجودي انسان است (کرمي حويزي، 1402ق، ج2، ص166، به نقل از: مطهري، 1384، ج2، ص121 و 160).
    آية‌الله جوادي آملي با بيان اينکه آنچه در آيه 105 سوره مائده، آمده (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيکُمْ أَنْفُسَکُمْ)، با آنچه در آيه 30 سوره روم آمده (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا...) مشابه است، مي‌نویسد: مدلول هر دو آيه اين است که بر شما لازم است که ملتزم به فطرت و وجود سرشتي خودتان باشيد. بنابراين، دين الهي خواسته درون شماست، نه آنکه از بيرون ذاتتان بر شما تحميل شده باشد، بلکه آنچه را فطرتتان خواست به شما دادند (جوادي آملي، 1366، ج5، ص123-127).
    کاربرد فطرت به‌مثابه مبنا
    استاد مصباح يزدي با توجه به ويژگي‌هاي سه‌گانه فطرت (خدادادى و ذاتى بودن در همه انسان‌ها و ثابت و غيرقابل تبديل بودن) (مصباح يزدى، 1394، ص93 و94) معتقد است: فطرت کاربردهاي زيادي در زندگي سعادتمندانه آدمي دارد؛ ازجمله فطرت به‌مثابه مبناي تعليم و تربيت، تعيين اهداف تربيتي و کشف اصول تربيتي از آن، مسير حرکت به‌سوي سعادت را ترسيم مي‌نمايد.
    منظور از تعبير «فطرت به‌مثابه مبنا»، اين است که همان ويژگي‌هاي طبيعي‌شناختي و گرايشي كه در انسان‌ها به‌صورت واقعي و فطري وجود دارد، منشأ و مبناي ادراكات، اميال، كشش‌ها، صفات و فعاليت‌هاي تربيتي است. ازهمين‌رو، استاد مصباح يزدي معتقد است: مي‌توان همه مباني هستي‌شناسي، معرفت‌شناسي و ارزش‌شناسي را به انسان‌شناسي ـ به‌معناي عام ـ مربوط دانست و تحت عنوان مباني «انسان‌شناختي» مدنظر قرار داد (مصباح يزدى، 1391، ص86). بنابراين، استاد مصباح يزدي اين موضوع را که مباني تعليم و تربيت ويژگي‌هاي طبيعي‌شناختي و گرايشي است مي‌پذيرد و از اين‌رو، در گزارشي که از برخي منابع درباره فلسفه تعليم و تربيت اسلامي مي‌آورد، از ده منبع نام مي‌برد که در همه آنها مباني تعليم و تربيت به‌مثابه واقعيات هستي‌شناختي الهياتي معرفت‌شناختي و انسان‌شناختي و ارزش‌شناختي معرفي مي‌شود و هيچ‌يک از مباني را گزاره‌هاي خبري مطرح نکرده‌ است (همان، ص71-81).
    ايشان در بحث رابطه اصول با مباني نيز، مطرح مي‌کند که ميان آنها رابطه‌هاي ضروري مبتني بر عليت است که در اصطلاح، «ضرورت بالقياس» ناميده مي‌شود (همان، ص293). روشن است که رابطه علّي ـ معلولي حاکي از واقعيت است. پس مبنا، خود آن واقعيت است نه گزاره آن. بله، مي‌توان گفت: گزاره‌هاي خبري از واقعيت‌هايي که حکايت مي‌کند كه مبناي تعليم و تربيت هستند، نه اينکه خود گزاره‌ها مبنا باشند.
    همچنين استاد مصباح يزدي در بحث مباني و اصول اسلامي، فلسفه آموزش و پرورش را در دوازده محور ترسيم مي‌کند. اين محورها به توصيف ديدگاه اسلامي ايشان درباره حقيقت انسان، توانايي‌ها و قابليت‌هاي شخصيت وي، هدف آفرينش انسان، کمال پاياني که انسان‌ها در گذر زندگي خود مي‌توانند به آن دست يابند، مسير حرکت و چگونگي دستيابي به آن اهداف مي‌پردازد.
    بنابراين، تسامح است که گفته شود: «مباني» گزاره‌هاي خبري هستند که از علوم ديگر، مانند هستي‌شناسي، معرفت‌شناسي و انسان‌شناسي اخذ مي‌گردد و در تعليم و تربيت از نتايج آنها استفاده مي‌شود؛ اما «اصول» گزاره‌هاي تجويزي هستند که از اهداف و مباني به‌دست مي‌آيند و راهنماي روش‌ها و فعاليت‌ها در تعليم و تربيت هستند (همان، ص291) و يا گفته شود: «مباني» گزارش‌هاي خبري هستند، اما براي آنکه ارجاع به مباني آسان‌تر باشد، در همه‌جا براي ذکر مبنا ابتدا از عناويني که ناظر به مبنا هستند استفاده مي‌کنيم و سپس مبنا را به‌صورت جمله کامل خبري بيان مي‌نماییم (همان، ص87).
    بر اين اساس، استاد مصباح يزدي براي فطرت، خاستگاه واقعي قائل بوده و بر اين باور است که معرفت‌ها و گرايش‌هاي فطري در هر انسانى به‌طور كاملاً فطرى و منفرد وجود دارد؛ مثلاً شناخت و ميل به خدا، ميل به کمال، شناخت خوبي‌ها و بدي‌ها و ميل به خوبي‌ها و حتي ميل به آب و غذا، ميل به ارضاى جنسى و مانند آن، ميل‌هايى فطرى‌اند كه در ابتداى خلقت و‌لو ضعيف و كمرنگ وجود دارند و به‌تدريج رشد كرده، قوى مى‌شوند. وي در بيان تفاوت نظر خود با نظر دکارت در فطري بودن شناخت خدا مي‌گويد: دكارت فطرى بودن معرفت خدا را به‌معناى فطرى بودن «مفهوم» خدا دانسته است، ولي ما مى‌گوييم: مقصود از فطرى بودن معرفت خدا، شناخت حضورى خدا و ـ درواقع ـ يافتن واقعيت است. قرآن مجيد در آيه «وَ اِذْ اَخَذَ رَبّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مَنْ ظُهورِهِم ذُريتَهُم وَ اَشْهَدَ هُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَستُ بِربّكُم قالوا بلى شَهِدنا» (اعراف: 172)، نوعى درك باطنى در روح انسان را مطرح مي‌کند (مصباح يزدى، 1394، ص97 و 98).
    گستره کاربرد فطرت به‌مثابه مبنا
    استاد مصباح يزدي با توجه به اينکه همه مباني هستي‌شناسي، معرفت‌شناسي، ارزش‌شناسي را مي‌توان به انسان‌شناسي ـ به‌معناي عام ـ مربوط دانست و تحت عنوان «مباني انسان‌شناختي» مدنظر قرار داد (مصباح يزدى، 1391، ص86)، منظور ايشان از انسان، «فطرت» انسان است. بنابراين، مباني انسان‌شناختي همان ويژگي‌هاي فطري و ساختار طبيعي خدادادي آدمي است که در ساختار کلي تعليم و تربيت مؤثر است و در تعيين اهداف، اصول، ساحت‌ها، مراحل، عوامل، موانع و روش‌هاي تعليم و تربيت اسلامي از آنها استفاده می‌شود (همان، ص84). ایشان تصريح دارد که كمال‌يابى، حقيقت‌جويى، توجه به امور ارزشى و اخلاقى و تمايز خوبي از بدي‌ و همه بايد و نبايدها در قلمرو تعليم و تربيت، همه از فطرت ناشي مي‌شود (مصباح يزدي، 1384، ص62).
    استاد مصباح يزدي، در مقاله «مبانى و اصول تعليم و تربيت» (https://mesbahyazdi.ir/node/82)، به تعدادي از بينش‌ها و اميال فطري، به‌مثابه مباني، به‌صورت زير اشاره کرده و هماهنگي آموزه‌هاي قرآن را با آنها بيان نموده است:
    1. حقيقت انسان به روحِ جاودانه است و بدن براى فعاليت در زندگي و سير به‌سوي سعادت، به‌منزله ابزارى مورد اهتمام است: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ» (سجده: 9)؛ «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» (سجده: 11).
    2. برخورداري از مواهب و قابليت‌هاى خدادادى خاص کرامتي: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً» (اسراء: 70).
    3. توانمندي حركت به‌سوى سعادت و شقاوت: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (تين: 4-6).
    4. ويژگي اختيار و انتخاب در سير و حركت به‌سوي سعادت يا شقاوت: «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ» (بلد: 10)؛ «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‏ آدَمَ أَنْ لاتَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُوني‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ» (يس:.60-61).
    5. نگاه مقدمه‌اى به زندگي موقتي در دنيا، و نگاه هدفمند به زندگي هميشگي اخروي؛ از اين‌رو در آخرت از نحوه زندگي در دنيا سؤال مي‌شود: «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» (صافات: 24).
    6. علم به اينکه در حركت به‌سوى سعادت، يا شقاوت، اعمال و رفتارهاى درونى (مانند ياد خدا) و بيروني مؤثرند: «لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ» (بقره: 286)؛ «وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ» (آل‌عمران: 25).
    7. حركت و فعاليت‌هاي اختيارى انسان از ميل‌ها و گرايش‌هاى غريزى و فطري نشئت مي‌گيرد و جهت دادن به آنها در گرو دانش‌ها و بينش‌ها و پذيرفتن ارزش‌هاى خاصى است: «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً» (انسان: 3)؛ «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس: 8).
    8. آدمي به‌صورت فطري مي‌يابد که رفتارهاى ابتدایى انسان (مانند دوران شيرخوارگي) و يا آنچه بدون آگاهي و اختيار از وي صادر شده، تأثير تعيين‌كننده‌اى در سعادت و شقاوت ابدى ندارد، بلکه آنچه در سعادت و شقاوت ابدى مؤثر است، عملکردهاي او در دوره رشد عقلانى (دوران بلوغ و تكليف) است که آگاهانه و از روي اختيار از وي صادر مي‌شود: «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ» (نساء: 6).
    9. مسئوليت‌هاي افراد براساس توانمندي‌هاي جسمي و رواني و برخوردارى از نعمت‌هاى طبيعى و اجتماعى و اسباب و ابزار فعاليت‌هاى بيروني، متفاوت است؛ زيرا فطرت مي‌يابد چيزي را که از حد توانش بيرون باشد، خدا از وي نمي‌خواهد: «لايُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (بقره: 286).
    10. احساس نياز به معلم و مربّي فطري است؛ زيرا اوست كه مي‌تواند با آموزش معلومات مفيد و معارف ارزشمند، بُرد شناخت و تعقّل فراگير را وسعت بخشد: «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (كهف: 66).
    11. ضرورت زندگى اجتماعى و همکاري افراد با يگديگر توسط فطرت درک مي‌شود: «يا‌أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات: 13).
    12. ميل فطري آدمي به انجام خوبي‌ها، هر کسی را به‌صورت فطري برمي‌انگيزاند تا نسبت به ديگران احساس مسئوليت کند و او را ارشاد نمايد و بر انجام معروف‌ها و ترک منکرات از ناحيه ديگران تعاون داشته باشد: «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون» (آل‌عمران: 104).
    مبنا بودن فطرت براي اصول تربيتي
    فطرت حاکي از اين حقيقت است که آدمي باید آن اصول و قواعد تربيتي را در زندگي به‌کار گيرد که برخاسته از وجود خود اوست. استاد مصباح يزدي در تعريف «اصول» مي‌نويسد: «اصل» در لغت به‌معناي ريشه، پايه و اساس است و از اين نظر مي‌توان آن را در لغت با واژه «مبنا» متقارب يا مترادف دانست. همين نزديک بودن معاني لغوي موجب شده است برخي اصول تعليم و تربيت را همان مباني آن بدانند، يا در ذکر اصول تعليم و تربيت به نکاتی اشاره کنند که ديگران آنها را از مباني تعليم و تربيت به‌شمار آورده‌اند (براي نمونه، ر.ک: احمدي، 1396). البته به‌کار گرفتن اصطلاحات متفاوت در يک علم امکان‌پذير است و چنانچه براي تفکيک اصول از مباني دليل موجهي وجود نداشته باشد، مي‌توان در تعليم و تربيت نيز آنها را به يک معنا به‌کار برد. اما با توجه به مصاديقي که معمولاً در ذيل عناوين مباني و اصول تعليم و تربيت بيان شده و نيز تعاريفي که براي «مبنا» و «اصل» بيان گردیده است، به‌نظر مي‌رسد تفکيک اصول از مباني نه‌تنها موجه، بلکه لازم است.
    استاد مصباح اصول تعليم و تربيت را گزاره‌هاي تجويزي و کلي مي‌نامد که از اهداف و مباني به‌دست مي‌آيد و به‌عبارت ديگر، اصول، مبتني بر مباني تعليم و تربيت و تجويز کننده عملياتي در مقايسه با اهداف تعليم و تربيت و راهنماي روش‌ها و فعاليت‌ها در تعليم و تربيت هستند (همان، ص291). البته ایشان تصريح دارد به اينکه مقصود از «بايد‌ها و نبايدها» در اين‌گونه گزاره‌ها، امر و نهي نيست، بلکه ـ چنان‌که در مبناي چهارم از مباني ارزش‌شناختي اشاره کرديم ـ مقصود بيان رابطه‌اي ضروري مبتني بر عليت است که ـ در اصطلاح ـ «ضرورت بالقياس» ناميده مي‌شود. بدین‌سان، اصول براساس مباني و از راه رابطه‌اي ضروري که ميان برخي اعمال اختياري با اهداف تعليم و تربيت وجود دارد استنتاج مي‌شود (همان، ص293).
    بدین‌روی مي‌توان گفت: اصول تعليم و تربيت از مباني و واقعيات عيني وجود انسان و آنچه در ارتباط با اوست، سرچشمه مي‌گيرد. واقعيت خود انسان و ويژگي‌ها و ابعاد وجودي وي، حيات مادي و معنوي‌اش و ارتباط او با خدا و افراد ديگر و موجودات ـ همه ـ مباني هستند كه با تحليل آنها، اصول اكتشاف مي‌شوند. انسان كه در واقعيت عيني خود داراي جنبه‌هاي رواني، ‌شناختي، عاطفي، اخلاقي، اجتماعي، الهي و مانند آن است، هركدام مي‌تواند منشأ اصل يا اصول تربيتي باشد.
    لازمه كشف شدن اصول از مباني اين است كه اصول وضعي و قراردادي و اعتباري نباشند، بلكه قواعدي باشند كه از مفاهيم معقولات ثانويه فلسفي به‌حساب مي‌آيند كه عروضشان ذهني و اتصافشان عيني و واقعي است؛ زيرا از مباني واقعي انتزاع و كشف مي‌شوند. به همين سبب، اصول از ثبات برخوردارند و براي همگان مطلوب‌اند و كسي نمي‌تواند آنها را نپذيرد و مفيد نداند؛ زيرا از فطرت، ويژگي‌هاي طبيعي و سرشتي فرد كشف شده‌اند. به‌نظر مي‌رسد واقعي بودن اصول از كاربردهاي هفت‌گانه واژه‌ «اصل» و مشتقات آن در احاديث، از پايه و اساس («اصل الايمان انما هو الشهادتان» (مجلسي، 1403ق، ج81، ص144، ح39؛ ابن‌بابویه، 1413ق، ج1، ص299))، منشأ تكويني («فَأَصْلُ ذَلِكَ فِطْرَةُ الْبَارِئِ جَلَّ وَ عَزَّ» (مجلسي، 1403ق، ج58، ص258، ح8))، امر واقعي («هَذَا عِلْمٌ لَهُ أَصْل‏» (همان، ج55، ص249، ح32))، منشأ صفات و فعاليت‌هاي شايسته («نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ... وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ» (كليني، 1407ق، ج8، ص146، ح121))، قاعده عقلائي و فقهي («قَدْ أَجْمَعُوا أَنَّ ابْنَ الْأَخِ يَقُومُ مَقَامَ الْأَخِ... وَ هَذَا أَصْلٌ مُجْمَعٌ عَلَيْه‏» (همان، ج7، ص117)) و حكم و قانون الهي («وَ مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ» (همان، ج7، ص158؛ طوسي، 1407ق، ج9، ص357)) و چيزي كه دانستن و عمل به آن لازم است («فَأَخْبَرَ الصَّادِقُ بِأَصْلِ مَا يَجِبُ عَلَى النَّاس» (مجلسي، 1403ق، ج5، ص70، ح1))؛ که همه، مبنا بودن فطرت برای اصول عمل تربیتی و اتصاف اصول به صفات فطرت را نشان می‌دهد.
    ازاين‌رو مي‌توان چنين نتيجه گرفت که فطرت، خود واقعيت است و اهداف واقعي را تعيين مي‌کند و سرچشمه اصول واقع‌بينانه‌اي است كه پذيرفتن و به‌كار بستن آنها واقعاً فرد را برمي‌انگيزد تا در جهت هدف عالي قرب، زندگي خود را سامان دهد. بنابراين، اصول تربيتي، چون واقعي هستند پس ثابت هم هستند و در زمان‌هاي طولاني هم تغيير نمي‌کنند. امام صادق با اشاره به واقعي بودن فطرت و ثابت بودن اصول، به دليل برآمده شدن آنها از واقعيت فطرت اشاره مي‌کنند: «... وَ لِلْأُصُولِ فُرُوعاً وَ لِلْفُرُوعِ ثَمَراً وَ لَا‌يَطِيبُ ثَمَرٌ إِلَّا بِفَرْعٍ وَ لَافَرْعٌ إِلَّا بِأَصْلٍ وَ لَاأَصْلٌ إِلَّا بِمَعِدْنٍ طَيِّب‏» (مجلسي، 1403، ج75، ص204، ح42).
    شهيد مطهري با توجه به اينکه اصول تعليم و تربيت مبتني بر فطرت ثابت است، اصول کلي را قوانين ثابت اصلي و فطري ناميده، بيان مي‌‌دارد: اصول و قوانين کلي، همه ثابت و لايتغيرند و آنچه از قوانين به اوضاع و احوال و شرايط و محيط زمان و مکان مربوط‌ است فرع و شاخه محسوب مي‌شود. اين فرع‌ها و شاخه‌ها متغيرند» (مطهري، 1384، ج‌1، ص155). ایشان در جايي ديگر مي‌نویسد: «آنچه در زمان کهنه و نو مي‌شود ماده و ترکيبات مادي است، اما حقايق جهان ثابت و لايتغيرند» (همان، ص14).
    ريشه ثبات در قوانين به نيازهاي ثابت و نهادين انسان برمي‌گردد. حاجت‌هاي اوّلي بشر ثابت است. حاجت‌هاي ثانوي، يعني حاجت‌هايي که انسان را به حاجت‌هاي اولّي مي‌رساند، متغيرند (همان، ص119). بنابراين دامنه اصول تربيتي بسيار است. استاد مصباح يزدي ضمن اذعان به گستردگي اصول، در مقاله «مبانى و اصول تعليم و تربيت»، به دوازده اصل ذیل با توجه به دوازده مبناي مذکور پرداخته است (https://mesbahyazdi.ir/node/824)
    1. توجه به اصالت بُعد روحى و معنوى انسان و وسيله‌اي دانستن نيازهاي مادي: «وَ ما أُوتيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏ أَفَلا ‌تَعْقِلُونَ» (قصص: 60).
    2. برانگيختن احساس كرامت و عزّت نفس «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» (شمس: 9 و10)؛ «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُه‏» (نهج‌البلاغه، 1414ق، ص555، ح449).
    3. مبارزه با غفلت‌ها و رفع موانع حرکت: «يا‌أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا‌تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ» (منافقون: 9).
    4. استمرار ياد خدا و زنده نگه‌داشتن آن: «الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد: 28).
    5. معاوضه متناهى با نامتناهي و دنيا را فداي آخرت کردن: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّه» (توبه: 111).
    6. تقويت حس مسئوليت و تکيه بر تلاش خويش و پرهيز از طفيلي‌گري و اتّكا به ديگران: «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏» (نجم: 39).
    7. بسترسازي براي انتخاب آزاد متربي در عمل و عدم احساس تحميل و فشار و اکراه: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ هَذَا الدِّينَ مَتِينٌ فَأَوْغِلُوا فِيهِ بِرِفْقٍ وَ لَا‌تُكَرِّهُوا عِبَادَةَ اللَّهِ إِلَى عِبَادِ اللَّهِ فَتَكُونُوا كَالرَّاكِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذِي لَاسَفَراً قَطَعَ وَ لَاظَهْراً أَبْقَى» (کليني، 1407ق، ج2، ص86-87).
    8. رعايت اصل تدريج در آموزش و تربيت (همان).
    9. رعايت اعتدال: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حديد: 25).
    10. نپذيرفتن ولايت کفار «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» (نساء: 141).
    11. توجه به عزت اسلامي و به‌کارگيري تمام قدرت براي حفظ آن «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» (منافقون: 8)؛ «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ» (انفال: 60).
    12. تقويت احساس مسئوليت نسبت به مصالح اجتماعي: «مَنْ أَصْبَحَ لَا‌يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ» (کليني، 1407ق، ج2، ص163).
    فطرت؛ مبناي ارزش‌هاي اخلاقي
    از نظر استاد مصباح يزدي ارزش‌هاي اخلاقي زمينه‌ فطري دارند و از آنها به‌عنوان «کشش‌ها و جاذبه‌هاى فطرى و طبيعى» ياد مي‌نمايد (مصباح يزدي، 1374). ایشان معتقد است: تربيت اخلاقي مستلزم فراهم کردن زمينه‌هاي آموزشي و پرورشي به‌منظور شکوفا کردن و دروني ساختن آن دسته از ارزش‌هاي اخلاقي فطري است که انسان به هنگام تولد، همراه خود دارد. ازجمله آياتي که بر فطري بودن ارزش‌هاي اخلاقي دلالت مي‌کند آيه هشتم سوره مبارکه شمس است که مي‌فرمايد: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها». اين آيه از الهام تکويني شناخت خير و شر و ميل و انگيزه سرشتي براي انجام خير و پرهيز از شر در انسان حكايت دارد. بنابراين فطري بودن ارزش‌هاي اخلاقي، نه‌تنها جنبه شناختي دارد، بلکه جنبه انگيزشي نيز دارد، و اين دو زمينه تربيت اخلاقي را فراهم ساخته، آدمي را به شکوفايي و پرورش آنها موظف کرده است (کاظمي، 1393، ص44). به همين سبب، پيامبر اکرم در باب هدف بعثت خويش، هماهنگ با فطرت، مأموريت خويش را تربيت و تثبيت و تتميم مکارم و ارزش‌هاي اخلاقي معرفي کرده، مي‌فرمايد: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ» (مجلسي، 1403ق، ج68، ص382).
    فطرت و علم حضوري به بايدها و نبايدهاي ارزشي
    استاد مصباح يزدي درک حصولي از مفاهيم بايدها و نبايد‌هاي ارزشي را فطري نمي‌داند و گرايش برخي از فلاسفه اخلاق در غرب را كه گفته‌اند: مفاهيمى از اين قبيل به‌طور فطرى و خود به خود درك مى‌شوند، نمي‌پذيرد، ولي معتقد است: خير و خوبي به‌صورت فطري خوشايند انسان، و شر و بدي به‌صورت فطري ناخوشايند اوست و آدمي به خوشايندى يا ناخوشايندى علم حضورى دارد (مصباح يزدى، 1394، ص102). به‌عبارت ديگر «خوشايندى» و «ناخوشايندى» امرى طبيعى و فطرى است؛ يعني هرچه با طبع آدمى موافق است خوشايند و هرچه مخالف طبع اوست ناخوشايند است. پس اولين جايى كه انسان به مفهوم «خوب و بد» توجه مى‌كند همين‌جاست. از چيزى كه با طبع او مناسب باشد و از آن خوشش بيايد به «خوبى» آن حكم مى‌كند و چيزي که با طبع او مناسب نباشد و از آن خوشش نيايد به «بدي» آن حكم مى‌كند (همان، ص103).
    استاد مصباح يزدي اضافه مي‌کند: «خوب بودن» از سنخ هستى است و «بد بودن» مربوط به جانب نقص، نبود و عدم است. به تعبير ديگر، «خوبى» به حقيقت وجودى و «بدى» به حيثيت عدمى اشيا مربوط است. وقتى چيزى داراى كمالى است، خوب است و وقتى كمالى را از دست داد، بد است. و هر رفتارى كه در جهت كمال و تعالى انسان باشد «خير» و هر رفتارى كه در جهت نقص و انحراف او باشد «شر» است (همان، ص105). بنابراين، هر عملي که خوشايند فطري انسان باشد و در زندگي موجب نتايج کمالي براي او بشود رفتار ارزشي و اخلاقي است و حکم به «بايد» مي‌شود و از اين‌رو، اسلام هم به انجام آن توصيه دارد. و هر عملي که ناخوشايند فطري انسان باشد و موجب نقص او بشود رفتار ضدارزشي است و درباره آن، حکم به «نبايد» مي‌شود و اسلام هم توصيه به انجام ندادن آن دارد (همان، ص106). بر اين اساس ميان فطرت و خير اخلاقى بودن رفتارهاى اختيارى انسان رابطه واقعى و تكوينى وجود دارد و تابع قرارداد و تمايلات افراد نيست و همچنين بد و ضد اخلاقى بودن برخي رفتارهاى اختيارى به علت تأثير تکويني است كه در ضعف و رکود کمالي و اخلاقي انسان ریشه دارد. پس خير و شر در اصول اخلاقى ثابت و هميشگي هستند و تابع فرهنگ‌هاى متفاوت نيستند (همان، ص108).
    نتيجه‌گيري
    در اسلام بحث «فطرت» و کاربرد آن در تعليم و تربيت و هدايت مسير زندگي سعادتمندانه از جايگاه خاصى برخوردار است. امروزه بحث از «فطرت به‌مثابه مبناي تعليم و تربيت» مي‌تواند اختلافات اساسي بشر را در زمينه مباحث، اهداف، اصول و روش‌هاي تربيتي از ميان بردارد و جامعه انساني را در مسير هدايتي واحد، به‌سوي سعادت سوق دهد. تبيين واقع‌بينانه از فطرت انساني و ابعاد بينش‌ها و گرايش‌هاي آن و بسترسازي‌هايي که براي کمال آدمي دارد و هماهنگي آموزه‌هاي اسلامي با آن، دانشمندان اسلامي را بر آن داشته است تا به‌صورت گسترده در قلمرو فطرت بحث کنند. علامه مصباح يزدي ازجمله دانشمنداني است که فيلسوفانه، فقيهانه و با بصيرت ديني، در اين حوزه مباحث گرانسگي را مطرح کرده‌ است. در اين مقاله، کاربرد فطرت به‌مثابه مبناي تعليم و تربيت انسان، از منظر علامه مصباح با تأکيد بر آيات و روايات بررسي شد که نتايج به‌دست آمده عبارت بود از:
    فطرت وجه مميز انسان از حيوان است و به ويژگي‌هاي درخشنده‌اي از حقيقت‌جويي و علم به خوبي‌ها و بدي‌ها و گرايش‌هاي شفافي مزين است که از درون شکفته مي‌شود و مسير حيات سعادتمندانه بشر را بنيان‌گذاري مي‌کند. انسان حتي در اميال فطري به ظاهر مشترکش با حيوان، داراي ويژگي‌هاي خاصي است که مخصوص انسان است و حيوان در آن اشتراک ندارد. آموزه‌هاي اسلامي در حوزه تعليم و تربيت، در حقيقت تبيين همه‌جانبه فطرت، و گستره آن همه امور زندگي آدمي است. استاد مصباح يزدي نفس توانمندي‌هاي ويژه‌شناختي و گرايشي فطرت انسان را مباني تعليم و تربيت دانسته است که به‌صورت گزاره‌هاي خبري مطرح مي‌شوند. ايشان فطرت را زيربناي واقعي براي ارزش‌هاي اخلاقي مي‌داند و معتقد است: درک فطري انسان از بايدها و نبايدهاي ارزشي حصولي نيست بلکه حضوري است. ایشان بر اين باور است که فطرت به‌مثابه مباني در ساختار کلي تعليم و تربيت مؤثر است و در تعيين اهداف، اصول، ساحت‌ها، مراحل، عوامل، موانع و روش‌هاي تعليم و تربيت اسلامي نقش دارد.

     
     

    References: 
    • نهج‌البلاغه، 1414ق، ترجمه صبحي صالح، قم، هجرت‏.‏
    • ابن‌فارس، احمد بن فارس‏، 1404ق‏، معجم مقاييس اللغة، قم‏، مكتب الاعلام الاسلامي‏.
    • ابن‌منظور، محمد بن مكرم‏، 1414ق‏، لسان العرب‏، بيروت‏، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع ـ دار صادر.
    • احمدی، علی اصغر، 1396، اصول تربیت، تهران، انجمن اولیاء و مربیان.
    • جوادي آملي، عبدالله، 1366، تفسير موضوعي، قم، مرکز نشر فرهنگي رجاء.
    • راغب اصفهانى، حسين بن محمد، 1412ق‏، مفردات الفاظ القرآن‏، بيروت ـ دمشق، دار القلم ـ الدار الشامية.
    • شاه‌آبادي، محمدعلي، 1386، فطرت عشق، شرح آيت‌الله فاضل گلپايگاني، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
    • ـــــ ، 1387، رشحات البحار، ترجمه زاهد ويسي، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
    • صدوق، محمد بن على‏ ،1413ق‏، من لايحضره الفقيه‏، چ دوم، قم‏، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‏.
    • طباطبائی، سيد محمدحسين، 1393ق، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات.
    • فيومى، احمد بن محمد، 1414ق‏، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، قم، مؤسسه دار الهجرة.
    • کاظمي، حميدرضا، 1393، برنامه درسي و تربيت اخلاقي (با نگاهي بر آثار علامه مصباح يزدي)، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • کرمي حويزي، محمد، 1402ق، التفسير لکتاب الله المنير، قم، چاپخانه علميه.
    • کليني، محمد بن يعقوب، 1407ق، الکافي، چ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
    • مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، 1403ق، بحارالأنوار، چ دوم، ‏بيروت‏، دار إحياء التراث العربي‏.
    • مصباح يزدى، محمدتقى، 1374، «اخلاق در قرآن»، معرفت، ش13، ص13-18.
    • ـــــ ، 1384، به‌سوی خودسازی، چ چهارم، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • ـــــ ، 1391، فلسفه تعليم و تربيت اسلامي، تحقيق و نگارش گروه نويسندگان، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1392، انسان‌شناسي در قرآن، تدوين محمود فتحعلي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1393، انسان‌سازي در قرآن، تنظيم و تدوين محمود فتحعلي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1394، پيش‌نيازهاي مديريت اسلامي، چ پنجم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • مطهري، مرتضي، 1384، اسلام و نيازهاي زمان، ج1، تهران، صدرا.
    • واعظي، احمد، 1388، انسان از ديدگاه اسلام، تهران، سمت.
    • https://mesbahyazdi.ir/node/824
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فقیهی، علی نقی.(1401) کاربرد «فطرت» به‌مثابه مبنای تعلیم و تربیت انسان از منظر علامه مصباح با تأکید بر آیات و روایات. دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 14(1)، 73-86

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علی نقی فقیهی."کاربرد «فطرت» به‌مثابه مبنای تعلیم و تربیت انسان از منظر علامه مصباح با تأکید بر آیات و روایات". دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 14، 1، 1401، 73-86

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فقیهی، علی نقی.(1401) 'کاربرد «فطرت» به‌مثابه مبنای تعلیم و تربیت انسان از منظر علامه مصباح با تأکید بر آیات و روایات'، دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 14(1), pp. 73-86

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فقیهی، علی نقی. کاربرد «فطرت» به‌مثابه مبنای تعلیم و تربیت انسان از منظر علامه مصباح با تأکید بر آیات و روایات. اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 14, 1401؛ 14(1): 73-86