نقش کاوشهای خردورزانه و الگوبرداری (تقلید) در شکلگیری نظام باورها و ارزشها: بازخوانی رویکرد علامه مصباح یزدی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
جوانان در فرايند رشد شخصيتي و در برهه بالندگي خود و نيز در بحران گزينش معناي زندگي با پرسش بزرگ ضرورت دينشناسي و دينمداري روبهرو ميشوند. چيستي دين و گستره آن و نقشي که دين و آموزههاي آن ميتواند در کيفيسازي زندگي آدمي داشته باشد، ازجمله چالشهاي بزرگي است که معمولاً جوانان با آن روبهرو ميشوند. مفهوم و گستره «دين» و بايستگي گرايش به زندگي ديني از جمله پرسشهايي است که جوانان ممکن است خود را با آن درگير بدانند. اين پرسشها، بهويژه براي جواناني که در خانواده و جامعه ديني بزرگ ميشوند، برجستگي بيشتري پيدا ميکند. اين نوشتار كوشيده است چالشها و پرسشهايي را که تقليد و الگوبرداري ميتواند در گزينش سبک زندگي ديني داشته باشد و نيز دغدغهاي که جوانان در حفظ استقلال و خودکفايي شناختي خود دارند، مطرح كنم. گوشههايي از زندگي ديني در عرصه باورها، ارزشها و گزينش ابزارها و راهکارهاي کيفيسازي زندگي جوانان را بر سر دو راهي الگوبرداري و خردورزي قرار ميدهد. کاوش در باب چيستي، چرايي و بايستگي تقليد و الگوبرداري در گزينش يک سبک زندگي دينمدارانه در اين عرصهها ازجمله محورهاي مهمتري است که اين نوشتار در پي آن است.
گرايش آدمي به تقليد و الگوبرداري
بررسي برخي آيات کريمه قرآني حاکي از آن است كه يكى از مهمترين رسالتهاي پيامبران الاهي تربيت آدميان در دو بعد «شناختي» و «انگيزشي» است. البته در فرهنگ قرآنى از اين رسالت به «تزكيه» تعبير شده است. کاربرد واژه «تزکيه» و مشتقات آن آيات قرآني نشاندهنده آن است که پيامبران بايد در کنار ديگر اهداف آسماني و جهتدهنده خود، هدف تربيتي تزکيه و پيراستهسازي انسان را نيز در دستور کار رسالت خود قرار دهند.
پيامبر اکرم حضرت محمد بن عبدالله نيز همانند ديگر پيامبران در مأموريت آسماني خود اين رسالت تربيتي را بر دوش داشتند. اين رسالت پس از انبيا به جانشينان آنان و پس از پيغمبر خاتم بر عهده اهلبيت گذاشته شده است. بهشهادت معلمان و مربيان و نيز کارشناسان عرصه تعليم و تربيت در فرايند تربيت ديني و اخلاقي، يکي از مهمترين و مؤثرترين روشهاي تربيتي نشاندادن سرمشق عملى است (مورگنراث، رايان و پيترز، 2015). از اينرو، هم در قرآن كريم و هم در روايات اسلامي با تأکيد از ما خواستهاند كه بکوشيم از رفتار و منش پيامبر اعظم و اهلبيت الگوبرداري كنيم و در زندگي روزمره همان سبکي را بهکار گيريم که آنان پيش گرفتهاند.
با اينهمه، از جمله پيشفرضهاى مهم تربيت الگويي (الگودهي و الگوپذيري) اين است که بدانيم آيا اساساً هرگونه پيروي يا تقليد كردن از ديگران كار درستي است؟ در پاسخ اين پرسش بايد بگوييم كه مطلقگرايي در باب الگوبرداري يعني اعتقاد و پذيرش هرگونه پيروي کردن، از هر كسى، در هر چيزى و در هر شرايطى کار درستي نيست و چنين کاري با رسيدگي عقلي و شخصيتي سازگاري ندارد. معمولاً انسانهاي رشديافته ميکوشند که در دو عرصه نظر و عمل مستقل عمل کنند. الگوبرداري از ديگران نشانه بيکفايتي شخصيتي است. علاوه بر اين، برخي از تقليدها و پيروىها بسيار خطرناك است (مصباح يزدي، 1381، جلسه اول). در قرآن كريم همبه ويژه درباره برخي از پيرويهاي بيقيد و شرط از پدران و نياكان هشدار داده شده است؛ زيرا اينگونه تقليدهاى كوركورانه نادرست و خطرآفرين است.
سه پرسش کليدي در الگودهي و الگوپذيري
در پژوهشهاي علمي مربوط به الگودهي و الگوپذيري همواره بايد به سه پرسش توجه كنيم: نخست اينکه در چه جاهايي ميتوان يا بايد تقليد كرد؟ دوم اينکه تقليد و الگوبرداري از چه كساني درست است؟ و سوم اينکه به چه انگيزهاى بايد بايد از ديگران تقليد نمود؟ پاسخ ما درباره درستي يا نادرستي اصل تقليد و الگوبرداري اين است كه معمولاً كسى كه راه درست انجام کاري را بلد نيست يا در تنگناي زندگي، پاسخ سؤال خود را نمىداند بايد از كسى كه پاسخ درست را مىداند، بپرسد. در ادبيات زبان فارسي هم آوردهاند: «ره چنان رو كه رهروان رفتند». در جاي ديگري هم آمده است:
قطع اين مرحله بىهمرهي خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهي
(حافظ، غزليات، ش488)
جلالالدين بلخي در مثنوي معنوي خود در همين باب ميگويد: پيامبر بزرگوار الهي، جناب احمد محمود به شاگرد و صحابي همراه خود، علي بن ابيطالب فرمود: علي جان! بهرغم آنکه تو در کنار من رهشناس و رهپوي راه سلوکي، اما بههوش باش که در همه مراحل سلوک از من فاصله نگيري و به راهي غير از آنچه من پيش پايت گشودهام، کشيده نشوي:
گفت پيغمبر علي را: کي علـي
شيـر حقي، پهلواني، پردلي
ليک بر شيري مکن تو اعتميد
اندرآ در سايه نخل امــيد
(مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول)
پيروي و پرسش از دانايان و کارشناسان در هر زمينه، کاري خردمندانه و حتي گرايشي فطرى است. بالاتر از اين ميتوان گفت: پيروي و پرسش از دانايان يکي از ضرورتهاي اجتنابناپذير زندگي انسان؛ زيرا اگر انسان نخواسته باشد در هيچجا و از هيچکس چيزي نپرسد و يا از وي تقليد نكند، هيچگاه زندگىاش به سامان نمىرسد. فرصت و گستره عمر ما آنقدر زياد نيست که در همهجا و همهچيز خودمان خبره و کارشناس شويم و نخواهيم به کسي مراجعه کنيم. پس در هر جا كه نيازمند مهارت و يا دانشي هستيم كه دسترسي به آن براى خودمان يا بهسرعت ميسر نيست ـ به اينگونه که يا ابزارش را نداريم يا قدرت فكرى و توان علميمان ضعيف است، يا فرصت بهدست آوردنش را نداريم ـ بايد از كسانى كه مىدانند، بپرسيم.
کشف حقيقت درست ترين انگيزه در الگوبرداري
در پاسخ به پرسش سوم ميتوان گفت: انگيزه بايسته و درست در پيرويها و تقليدها، كشف حقيقت است. البته هميشه انگيزه پرسشهاي افراد در پيرويها و تقليدهايشان، كشف حقيقت و رسيدن به آن نيست. گاهى پيرويها با انگيزههاي ديگرى انجام مىگيرد كه مىتواند خطرناك و آسيبزا باشد. ازجمله، ممکن است گاهي کساني از روي تعصبات قومى و نژادي و يا صرفاً بهتبعيت از پدران و نياكانشان كارى را انجام دهند. اينگونه پيرويها و تقليدها خطرناك است؛ زيرا ممكن است كارى كه آنها مىكردهاند، نادرست بوده باشد و ما صرفاً با انگيزههاي عاطفي، خانوادگي و يا قومگرايانه چنين کاري را الگوبرداري کنيم. قرآن کريم در چندين جا به اين کار و خطرات حاصل از آن هشدار داده است. گاهي هم پيرويها با انگيزههاى كودكانه انجام ميشود؛ مثلاً، ممکن است كسانى در خود احساس حقارت كنند و يا گمان برند در زندگي اجتماعي و نزد ديگران شخصيتى ندارند و بخواهند براى كسب شهرت و يا جلب توجه و کسب محبوبيت، از ديگران تبعيت نمايند و به آنان شباهتى پيدا كنند تا كانون توجه قرار گيرند. اين انگيزهها هم خردمندانه نيست. انگيزه درست و خردمندانه در باب تقليد و پيروي اين است كه کسي بخواهد از اين راه حقيقتي را كشف كند و يا به راز پنهاني دست يابد (مصباح يزدي، 1381، جلسه سوم).
بنابراين در پاسخ به اين پرسش که از چه كسانى ميتوان يا بايد تقليد كرد، ميگوييم: اولاً، تقليدِ درست جايي است که انگيزه ما كشف حقيقت باشد. پس از اطمينان از داشتن انگيزه حقيقتجويي بايد ببينيم چه كسى حقيقت را بهتر يافته و يا چه كسى در اين زمينه معلوماتش از ديگران بيشتر است. حتي اگر امكان داشته باشد بايد از كسى پيروي كنيم كه هيچ خطايي نمىكند. البته اين فرض ايدهآل است. اما اگر ميسر نشد ـ دستکم ـ از كسانى تقليد کنيم كه در موضوع مورد نياز ما تخصص بيشترى دارند و كمتر خطا مىكنند. اين روش، در ميان خردمندان و فرهيختگان پذيرفته شده است. خردمندان در هرجا كه نيازمند كسب دانش، شناخت و يا مهارتى هستند از كسانى كه در آن فن تخصص دارند و از ديگران جلوترند، تقليد مىكنند. اين رويه همان است كه شيعيان در مسائل فقهى در قبال مراجع عظام تقليد انجام مىدهند. شيعيان هنگام عمل به آموزههاي رفتاري و احکام عملي ميکوشند كسى را شناسايي کنند كه در مسائل فقهى، از ديگران فقيهتر و مجتهدتر باشد. اين کار يك روش عقلايى و پسنديده است. اين سبک عملي نهتنها كار درستي است، بلكه بدون آن زندگى اجتماعى انسان سامان نمىگيرد (مصباح يزدي، 1381، جلسه سوم).
ويژگي مسلمانان و شيعيان در الگوبرداري از پيشوايان معصوم
براساس گفتههاي بالا، انسانها از يکسو بايد در آنچه کمبود علمي دارد و خودش چيزي نميدانند از کساني پيروي كنند كه بهتر مىدانند و شايستگي علمي بيشتري دارند. از سوي ديگر بر پايه اعتقاد ما مسلمانان و بهويژه ما شيعيان، يكى از بزرگترين نعمتهايى كه خداي متعال به ما ارزاني داشته اين است كه پيشوايان و الگوهايي را به ما معرفى نموده كه شناختشان خطابردار نيست. اين افراد از خطا و اشتباه مصون و پيراسته هستند. اين همان فرضى است كه اگر در زندگي کسي تحقق پيدا كند، گزينه ايدهآلى است؛ يعني براي آدمي فرصتي پيش آيد و از كسى پيروي و الگوبرداري كند، كه هيچ اشتباهي نمىكند. خداي متعال با فرستادن پيامبران و جانشينان معصومشان اين راه را پيش روي ما مؤمنان و دينباوران گشوده است. پيامبر اكرم و امامان معصوم بهسوي آدميان فرستاده شدهاند، در حالي که در رفتار و گفتار خود از هر خطا و اشتباهي پيراسته و دور هستند. اين پيراستگي به ما اطمينان ميدهد که از آنان پيروي و از شخصيتشان الگوبرداري كنيم. اين نعمت به اندازهاي سترگ است که هر چه درباره آن فکر كنيم و خدا را بر آن شكر كنيم، كم است. اگر اين وجودهاى مقدس، معصوم نبودند و ما نمىتوانستيم از گفتار و رفتارشان با اطمينان الگوبرداري كنيم، در زندگي با مشكلات فراواني روبهرو بوديم. امروزه يکي از ريشههاي اصلي چالشهايي که گروههاي گوناگون در گوشه و كنار دنيا با آن دست به گريبان هستند بهعلت نداشتن الگوي پيراسته و معصوم است (پايگاه الشيعة، 1400).
گستره الگوبرداري در زندگي دينمدارانه
پرسش مهم ديگر کاوش در عرصه الگوبرداري اين است که از خود بپرسيم بر اساس آموزههاي اسلامي دامنه و گستره پيروي، تقليد و الگوبرداري از پيامبر و امام معصوم تا کجاست؟ پيچيدگي اين پرسش هنگامي بيشتر ميشود که بار ديگر از خود بپرسيم: در اين زمان که هيچيک از ما به پيامبر و امامان معصوم دسترسي نداريم، چگونه ميتوانيم در سبک زندگي دينمدارانه از آنان الگوبرداري کنيم. به سخن ديگر، توصيه به الگوبرداري که در آيه کريمه بيست و يکم از سوره مبارکه احزاب آمده چگونه و تا کجاست؟!
پاسخ پرسش نخست ميتواند اين باشد که چگونگي الگوبرداري در هنگامه فقدان پيامبر و غيبت امامان معصوم با مراجعه به سيره برجاي مانده از آن معصومان ممکن است (مصباح يزدي، 1381، جلسه اول). اما چالش مهمتر پيش روي ما اين است که با فرض امکان دستيابي به سيره پيامبر و امامان معصوم امکان الگوبرداري در چه موضوعاتي وجود دارد؟ آيا در اين عصر و نسل هم ميتوان در سبک زندگي روزمره از پيامبر و امامان الگوبرداري کرد؟! آيا ميتوان در شکل و چگونگي خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت، آموزش و تجارت و تنظيم روابط ملي و بينالمللي از سبک زندگي پيامبر و اماماني ـ که در چندين قرن پيش زندگي ميکردهاند ـ الگوبرداري کرد؟!
تقليد و الگوبرداري در عرصه باورها (Beliefs domain)
در جستوجوي پاسخ پرسشهاي بالا بايد به چند نکته توجه نماييم: نخست اين که الگودهي و الگوبرداري در ادبيات قرآن و روايات با واژههاي گوناگوني تعريف شده است. واژههاي «تقليد، اتّباع، تأسي و اقتدا» تنها چند نمونه است. اين واژهها هرکدام بار معنايي خاصي دارد و نسبتهاي معنايي گوناگوني ميانشان برقرار ميشود. تعيين عرصه، چگونگي و گستره الگوبرداري بر پايه آموزههاي قرآني نيازمند کشف و فهم شبکه معنايي کليدواژهاي الگوبرداري در قرآن است. براي مثال، گاهى نسبت ميان اين واژهها عموم و خصوص است. «اتباع» و «تبعيت» عامتر از «تأسى» و «اقتدا» است . دو واژه اول شامل مسائل فكرى و نظرى و اعتقادى هم مىشود؛ مثلاً وقتى مىخواهيم از اهلبيت تبعيت كنيم در چه چيزهايى مىتوانيم از آنان تبعيت كنيم؟ همچنين اگر در آموزههاي ديني به ما دستور داده شده است دنبال اهلبيت برويد و از آنان پيروي کنيد، اين پيروي در کجاها و در چه چيزهايى ممکن است؟ پاسخ دقيق اين پرسشها نيازمند کاوشهاي محتوايي منابع ديني و بررسيهاي معناشناختي است که از حوصله اين مقاله بيرون است. اما پاسخ کوتاه به اين پرسش منوط به اين است كه بدانيم معمولاً ما در چه زمينههايي نيازمند تبعيت از ديگران هستيم؟
بر پايه حکم عقل و نيز گرايش هاي فطري معمولاً انسانها در مقام پاسخگويي به نيازها و کاستيهايشان ممکن است در زمينههايي از ديگران پيروي کنند. يكى از آنها عرصه باورهاست. هر کدام از ما عقايد، افکار و ديدگاههايى داريم که چه بسا منشأ عمل هم مىشود. بعضى از عقايد و ديدگاهها اعتقادى صرف است و نقش عملي ندارد. براي مثال اعتقاد به تعداد و پرسشهاي دو فرشته نکير و منکر در قبر، باور به معراجهاي نبوي و شمارش آنها، باور به عالم ذر و گروهبندي ارواح در آن عالم از جمله باورهايي است که تأثير مستقيمي در رفتارهاي ديني ما ندارد. باور به خداي يکتا، خبير و بصير و پيامبري که خاتم در زمان و مرتبه الهي است و باور اينکه نبوت و رسالت پيامبر اکرم در قالب امامت امامان معصوم تداوم مييابد از جمله باورهايي است که در رفتارهاي فردي و اجتماعي ما اثرگذار است. در نظام باورهاي اسلامي برخي بايد از راه بررسي و تحقيق بهدست آيد و برخي هم تقليدي است. بخش نخست موضوعاتي است كه ما آنها را با برهان عقلي اثبات مىكنيم؛ مثلاً اصل اعتقاد به خدا، اسماء و صفات الهي، توحيد، نبوت و معاد را با براهين عقلى اثبات مىكنيم و در موردشان نيازمند و مجاز به تعبد و تقليد نيستيم. اما گاهي نمىدانيم واقعيت امر چيست؟ فقط مىدانيم معصومى چنين فرموده يا چنان رفتار كرده است. در اين زمينه از وي پيروي ميکنيم. حتي برخي مسائل اعتقادى هم ممکن است برايمان جنبه تقليدى داشته باشد؛ مثلاً درخصوص سؤال شب اول قبر، انسان هرچه فكر كند و يا بخواهد برهان اقامه كند كه وقتى آدم را در قبر گذاشتند با او چه کاري دارند و از او چه چيزي ميپرسند؟ به جايي نميرسيم. بالاتر اين که اگر قرار باشد از او چيزي بپرسند اين پرسشها درباره چه موضوعات و مسائلي است؟ در اين زمينه عقل راه به جايى نمىبرد و نميتوان در مورد آنها برهان اقامه كرد. تنها راه پاسخيابي ما به اين پرسشها اين است كه ببينيم معصومان چه فرمودهاند. باور به پرسش شب اول قبر و چگونگي آن امري اعتقادى است که بايد از معصومان بگيريم و از آنان پيروي و تقليد كنيم.
البته بايد توجه داشته باشيم که واژه «تقليد» در اينجا، تقليد اصطلاحى در باب فقه نيست. «تقليد» در اينجا بهمعناي گرفتن علم از معصوم است. تقليد در فقه يعني: پيروي از فقيه با شرايط تعيين شده که مربوط به حوزه احکام رفتاري است. تقليد در اينباره همان معنايى است که در مباحث اجتماعى و روانشناسى هم مطرح است. اين اصطلاح فراتر از اصطلاح مطرح در مسائل فقهى است كه بخواهيم از فقيه جامعالشرائط تقليد كنيم. در اين معناي فراتر، حتي بيمارى هم كه به پزشك مراجعه ميکند کارش نوعي تقليد و الگوگيري است. كسى هم كه نقشه ساختماني را از مهندس و معمار مىگيرد يك نوع تقليد است. اعتقاداتى هم كه ما از حضرات معصومين ميگيريم تقليد است. هنگامي که چيزي به عقلمان نمىرسد، اگر امامان معصوم چيزي فرموده باشند، ما بدون چون و چرا، حرف و کلام آنان را ميپذيريم و آن را عين حقيقت ميدانيم. پس يكى از زمينههايى كه ما بايد از حضرات معصوم پيروي كنيم، مسائل فكرى، نظرى، اعتقادى و بهعبارت ديگر، عرصه باورهاست (مصباح يزدي، 1381، درس چهارم).
الگوبرداري در عرصه ارزشها (Values domain)
از عرصه دوم تقليد امروزه به «قلمرو ارزشها» ياد ميکنند. در قلمرو ارزشها بحث ميشود که در زندگي انسان چه چيزي خوب و چه چيزي بد است؟ بايدها و نبايدها زندگي کداماند؟ بايد توجه داشته باشيم که مفاهيم ارزشى، مفاهيم مربوط به عرصه بايدها و نبايدها و خوبها و بدهاست. البته واژه «باور و اعتقاد» را اگر بهمعناى عام آن بگيريم، شامل ارزشها مىشود. زيرا در اين معناي عام، باورها و عقايد، هم به هستها و نيستها و هم به بايدها و نبايدها اطلاق ميشود. اما امروزه در گفتمانهاي علمي و ديني، باورها را در برابر ارزشها قرار مىدهند. در دستهبنديهاي نوين، باورها و عقايد را مربوط به عرصه هستها و نيستها ميدانند و آنها را در يک دسته قرار مىدهند و ارزشها را مربوط به بايدها و نبايدها و در دسته ديگر جاي ميدهند. باورها گزارههاي توصيفي و ارزشها گزارههاي توصيهاي هستند.
در قلمرو ارزشها و در پاسخ به اين پرسش كه چه كارهايى خوب وچه كارهايى بد است، اگر عقل عرفي و عمومي خودمان مىرسد نيازي به وحى و شريعت نيست. اينها همان چيزهايي است که در دانشهاي منطق، فلسفه و اصولالفقه «مستقلات عقليه» نام گرفته است. در فقه اسلامي هم اگر در فرايند استنباط احکام شرعي دليلى نداشته باشيم يا حتى پيش از مراجعه به ادله فقهى اگر درباره مسئله يا موضوعي مستقلات عقليه داشته باشيم، برايمان حجت است. تا آنجا كه عقل مىرسد ـ البته نه صرف اين كه كسانى ادعا كنند عقل ما اينجور مىفهمد ـ حکم عقلي حجت است. منظور از «عقل» و «مستقلات عقلي»، عقلى است كه شواهد و آثارى دارد كه يکي از آنها اين است که همه عاقلان همانجور بفهمند و با هم در آن اختلافى نداشته باشند (مظفر، ج2، ص265-266).
پس در عرصه باورها و ارزشها تا آنجا كه عقل آدميان کارآمدي دارد و در حل يک مشکل اختلافى ندارند ما نيازمند الگوي ديني نيستيم. اما آنجا كه عقل بدان نميرسد و پيچيدگي بهگونهاي است که نيازمند اجتهاد است و بايد در پيچ و خم آن استدلال كرد و حتي پس از استدلال هم محل اختلاف است بايد به قول كسى اعتماد كرد و ـ بهقول امروزىها ـ بايد يك مرجع و نقطه اتکاء داشت که بتوان به آن تكيه كرد. در اينگونه موارد، ما شيعيان به حضرات معصوم اعتماد مىكنيم و ارزشهايمان را از آنها ميگيريم (مصباح يزدي، 1381، جلسه ششم).
الگوبرداري در عرصه روشها و راهکارها (Ways & tactics)
زمينه سوم تقليد و الگوبرداري اين است كه نخست براساس نظام ارزشهايمان اهدافى را براى زندگى خود ترسيم مىكنيم؛ مثلاً مىگوييم انسان بايد در پايان سير کمالي و تعالي ديني خود، عبد خالص و كامل بشود. او بايد مؤمن و اهل يقين بشود. سپس درصدد برميآييم که دريابيم از چه راهي ميتوان به اين هدف دست يافت؟ نميدانيم چگونه و از چه راهي ميتوان به اين اهداف دست يافت. در چنين جاهايي اگر نميدانيم که بايد چه كنيم كه به آن ارزشهاى والا و متعالى دست پيدا نماييم. پس از اينكه ارزشها را شناختيم و نظام ارزشيمان را شکل داديم، اما چون راه رسيدن به آن ارزشها را نميدانيم و يا به راهکار خود مطمئن نيستيم. در اين حالت هم بايد از داناي راه بپرسيم. البته ناگفته نماند که در اينجا هم اگر از راه تجربه يقينى يا استدلال عقلى يقينى بتوانيم به راهکار مطمئني دست يابيم بحثي نيست. اما اگر تجربه ما كافى نيست يا استدلالات ما ضعيف است و ما را به يقين نمىرساند و نميدانيم كه براي رسيدن به اهداف ارزشي از چه راهكارى بايد استفاده كنيم، بايد از كسى بپرسيم. اين قلمرو هم سومين زمينه الگوگيري و پيروي است. پس کارکردهاي تقليد و الگوبرداري سه عرصه «باورها» و «ارزشها» و «راهكارهاى رسيدن به اين ارزشهاى متعالى» است.
از نگاه علامه مصباح يزدي الگوبرداري داراي يك زمينه ديگر هم هست و آن عرصه نيازهاى ضرورى جامعه است. براي مثال، هنگامي که در تعاملات اجتماعي خود ميخواهيم با ديگران تفاهم داشته باشيم، بايد زبان همديگر را بشناسيم و از آن راه با يکديگر مرتبط شويم. براي نمونه اگر بخواهيم در يک کشور اسلامي و عربزبان زندگى كنيم، بهناچار در حرف زدن بايد از آنها تقليد نماييم؛ يعنى بايد زبانشان را بياموزيم. آشنايي با زبان سخن گفتن، باور يا ارزش متعالي نيست، اما يک نياز اجتنابناپذير زندگي است. مثال ديگر زبان نوشتاري است؛ خطى كه شهروندان يک فرهنگ با آن مىنويسند و با يکديگر ارتباط مفهومي برقرار ميکنند. اينهم نيازمند الگوبرداري است. اگر ما در يك كشور اروپايى زندگى كنيم، بهناچار بايد با خط لاتين بنويسيم. بايد ياد بگيريم که اهل آن زبان چگونه و با چه خطي مينويسند، ما هم همان کار را بكنيم؛ يعني از آنان تقليد و الگوبرداري نماييم.
توجه داريم که الگوبرداري از زبان و خط از قبيل راهكارهاى ارزشى نيست؛ زيرا اينها ابزار محض و آشنايي با چگونگي بهکارگيري آن است؛ يعنى نمىتوان گفت فلان خط خيلى خوب است و بايد آن را آموخت. نياز به زبان و خط بستگى دارد به اين كه آدم در چه منطقهاى زندگى كند و بايد كدام خط يا كدام زبان را بياموزد. درباره زبان و خط ما نيازمند الگوبرداري هستيم و غير از اين هم راه ديگري نداريم. بنابراين قسم چهارمى كه درباره آن نيازمند الگوبرداري هستيم امور ابزارى محض است. پس عرصههاي تقليد و الگوبرداري چهار قلمرو «باورها»، «ارزشها»، «راهكار رسيدن به ارزشها» و «ابزارهاى ارتباطي» همانند زبان گفتاري و نوشتاري است (مصباح يزدي، 1381، جلسه دوم).
تقليد و الگوبرداري در زمينه ابزارهاي ارتباطي (Communicational tools) به اندازه نيازمان و از هر كس که بتواند نياز ما را برآورده کند، عيبي ندارد؛ مثلاً اگر ما بخواهيم به زبان انگليسى سخن بگوييم يا به خط انگليسى چيزي بنويسيم، از يك كافر انگليسى هم که دشمن اسلام باشد، ميتوانيم کمک بگيريم. هنگامي که ما ميخواهيم ابزارى را ياد بگيريم هر كسى اين ابزار را در اختيارمان بگذارد، به سراغش ميرويم. در اينجا لزومى ندارد كه بگرديم يك عابد متقى پيدا كنيم تا از او زبان بياموزيم. گذشته از مسائل احتمالي جنبي که هنگام ارتباطگيري با چنين افرادي ممکن است پيش آيد، صرف آموختن زبان از هر كسى باشد، اشكالي ندارد. درخصوص فراگيري ديگر ابزارهاي ارتباطي و فناورانه نيز، همانند بهرهگيري از رايانه، تلفن همراه، دوربين و ديگر ابزارهايى كه براى ارتباط با ديگران از آن استفاده مىشود، الگوبرداري از ديگران عيبي ندارد؛ مثلاً رايانهاي را که امروزه در کارهاي عادي و علمي خود از آن استفاده ميکنيم، نمىدانيم چه كسى و يا کدام کشور ساخته است و آيا کشورهاي سازنده مسلمان بودهاند يا نبودهاند؟ البته جا دارد اگر کشور سازنده امريكايى باشد، ديگر استفاده نكنيم. اين روزها بهدليل خصومت صهيونيستها با مسلمانان، اگر کالايي اسرائيلى باشد، از آن استفاده نميكنيم. اين يك مسأله ارزشي جنبى در بهرهگيري از ابزارهاست. اما در کاربرد ابزارها، ما ميخواهيم به اهدافي هرچه سادهتر و هرچه سريعتر دست يابيم و ديگر كار نداريم چه كسى آن را ساخته يا براى چه هدفي آن را پرداخته است. همچنين دستگاه ضبط و پخش فيلم كه در کلاسها و تالارهاي همايش از آن استفاده مىكنند، هيچگاه كسي نمىپرسد شما اين را از چه كسى خريدهايد؟ و يا چه كسى آن را ساخته است؟ آيا سازندگان مسلمان بودهاند يا نه؟ چنين چيزهايي که صرفاً جنبه ابزاري دارد و وسايط ارتباطي ماست از هر راهى حاصل شود، مهم نيست. اينجا ديگر نمىگويند: برويد از پيامبر يا امام معصوم ياد بگيريد! البته اگر کشور توليدکننده ابزار با اسلام و مسلمانان سَر خصومت و درگيري داشته باشد، باز جنبه ارزشي منفي پيدا ميکند و ما چنين ابزاري را پس ميزنيم. اما بهطور کلي در باب ابزارها، ما از سازندگان پيجويي نميکنيم؛ چون ابزار محض است و بار ارزشى ندارد. در اين عرصه آگاهي از سازندگان تأثيرى در زندگى ما ندارد، بهخلاف بهرهگيري، تقليد و الگوبرداري در سه عرصه ديگر.
هنگامي که مىخواهيم به چيزي معتقد شويم و يا امرى را باور كنيم، اگر اين باور و اعتقاد در قلمرو عقل و فهم ما نيست، بايد آن را از يك منبع معتبر بگيريم؛ بايد مطمئن باشيم كسى كه اين باور يا اعتقاد را به ما القا مىكند خودش آن را درست فهميده است. اگر مرجع باور و اعتقاد ما خطاکار باشد و يا محتوايي که به ما ميدهد، درست نباشد، ندانستن و عمل نكردن يا تبعيت نكردن از او بهتر است. بهتر نباشد ـ دستکم ـ فرقى نمىكند که به حرف او عمل بکنيم يا نه. پس در عرصه باورها ما بايد مطمئن باشيم اگر باورى را از كسى تقليد مىكنيم و يا اعتقادى را از كسى مىگيريم، منبعى كه اين باور را به ما مىدهد، منبع معتبرى است.
با تأسف فراوان، امروزه در همه فرهنگها و ملتها و ازجمله در جوامع اسلامي باورهايي رواج پيدا مىكند كه معلوم نيست از چه منبع و چه کسي سرچشمه گرفته و آيا آن منبع معتبر بوده يا نه؟! بههرحال، در باب باورها و اعتقادات، خداي متعال بر ما منت گذاشته و منابع معتبرى به نام حضرات معصوم در اختيارمان قرار داده که سخنان، رفتار و منش آنها براى ما حجت است. اينان اگر باورهايى را به ما القا كنند، قابل اعتماد است. البته بهرهگيري از سنت معصومان در اين زمان و براي ما هنگامي معتبر و قابل پيروي است که از راه رواياتي به ما برسد که اسنادش صحيح و دلالتهايش روشن باشد. اين پيشنيازها بايد هنگام مراجعه به سيره براي ما احراز شده باشد. ما بدانيم که درباره فلان باور و يا ارزش ديني پيامبر اکرم چه فرمودهاند يا چگونه رفتار کردهاند؟ اگر صدور خبري برايمان ثابت شد و درباره آن اطمينان داشتيم، آن خبر براى ما حجت است.
البته سطح حجيت اخبار و روايات گوناگون است که در دانشهاي حديثپژوهي معيار و ملاک و نوعشناسياش مشخص شده است. گاهي خبري «متواتر» و زماني «مستفيض» و برخي وقتها هم بهشکل «خبر واحد» است که سطح حجيت در آنها متفاوت است. گاهي پرسيده ميشودکه آيا در امور اعتقادى و باورها خبر واحد حجت است يا نه؟ اينها بحث ديگرى است که در علوم حديثپژوهي پيگيري ميشود.
درخصوص باورها، مهم اين است که ما بدانيم و كشف كنيم که باور يا رفتاري را پيامبر يا معصومان تأييد کردهاند و خود به آن پايبند بودهاند. در اينصورت، اين کشف براي ما حجت است (مصباح يزدي، 1381، جلسه چهارم).
درستي و امکان الگوبرداري از الگو هاي کهنه
امروزه در لابلاي امواج شبههانگيزيهاي دينزدايانه پرسشهاي تازهاي مطرح شده است که برخي از آنها به حوزه الگوبرداري مربوط ميشود. گاهي ديده شده است که برخي از دگرانديشان در باب تقليد و الگوبرداري، پرسش تازهاي را مطرح کردهاند. آنان ميپرسند: آيا الگوبرداري در باورها از الگوهايي که ـ دستکم ـ مربوط به چهارده سده گذشته است و معلوم نيست حرفشان امروزه و براي زمان ما درست است، کار درستي است؟ (مهاجراني، 2001 و 1380) پاسخ اين است که دخالت عنصر زمان در چنين مواردى يکسان نيست و برحسب مورد فرق ميکند؛ مثلاً هنگامي که ميگوييم پيامبر اكرم در چهارده قرن پيش فرمودهاند: در شب اول قبر سؤال نكير و منكر از شما سؤال ميكنند، اين حرف ايشان براي ما امروز هم حجت است. ما نميتوانيم بگوييم: چون پيامبر اين حرف را چهارده سده پيش گفتهاند، پس ديگر امروزه براي ما حجت نيست؟ همچنين است درستي و الگوبخشي گفتهها و کردههاي نبوي و ديگر معصومان درخصوص عرضه برخي از ارکان نظام باورها و ارزشهاي ديني. در برابر، برخي ميگويند: امروزه همه چيز، از جمله زمان تغيير كرده است! آن هنگام خانهها خشتى بود و اکنون از سنگهاى قيمتى ساخته مىشود. آيا واقعاً اينگونه دگرگونيها موجب ميشود که آن دسته از فرمودههاي نبوي ديگر حجت نباشد؟
پاسخ منفي است؛ زيرا ميان اين دگرگونيها و آن باورها رابطهاي وجود ندارد. دسترسي به آن فرموده نبوي كشف يك واقعيتى است که شرايط زندگى مادى و دگرگونيهاي آن، در آن تأثيرى ندارد. آن فرموده و اين باور امروزه هم اعتقاد درستي است. در هر زمانى و در هر شرايطى اين باور درست است؛ زيرا مخبر صادق آن را فرموده، از سوي خدا هم فرموده است. بنابراين در بخش نخست، يعني بخش باورها كه بايد از پيامبر يا امام معصوم پيروي كنيم، شرايط زمانى در آن تأثيرى ندارد.
شرايط مكانى هم بههمين صورت است. باور به توحيد، يکي از باورهاي مهم اسلامي است. امروزه خدا يكى است، هزار سال پيشتر هم خدا يكى بوده و هزار سال بعد هم خدا يكى خواهد بود. عنصر زمان و دگرگونيهاي آن در اين باور تأثيري ندارد. ساير اعتقادات نيز همينگونه است. هر باور و اعتقادي که دليل متقن عقلى يا نقلى دارد ثابت است و شرايط زمانى تغييرى در آن ايجاد نمىكند. صرف اينكه الگوهاى ديني ما مربوط به چهارده قرن پيشتر بودهاند، اين دليل نمىشود كه باورهايمان را از آنها اخذ نكنيم (مصباح يزدي، 1381، جلسه پنجم).
چالش برانگيز بودن تقليد در عرصه ارزشها
برغم کارآمدي الگوبرداري در ارکاني از نظام باورها، تقليد و الگوبرداري در عرصه ارزش ها يا قلمرو خوب و بد بهمحکمي و روشني عرصه باورها نيست. هنگام گفتمان با ديگران در باب ارزشها و يا عرضه نظام ارزشي اسلامي در فضاهاي علمي کار ما آسان نيست. درخصوص ارزشها اختلافات بيشتر است؛ يعنى تنها شكاكان و سوفستاييان نيستند كه منكر علم يقيني در زمينه باورها ميشوند. بسيارى از كسان ديگرى هم كه باورهاى اصلى را يقينبردار مىدانند در زمينه ارزشها قائل به نسبيت هستند. اين افراد مىگويند: اساساً ما خوب و بد ثابت نداريم. اگر گفته شود که در عرصه باورها ما معتقديم: خدا يكى است، اين حرف پذيرفتني است. اين که بگوييم خدا هميشه يكى بوده و هميشه هم يكى خواهد بود، اين در زمينه باورهاست و پذيرفتني است. باور به معاد و جهان ديگر نيز اگر برايش دليل قطعى داشتيم، باور کردني است. اما اينكه فلان چيز در زمان گذشته خوب بوده، حالا هم خوب است؛ يا فلان رفتار در آن زمان بد بوده، حالا هم بد باشد، اين حرف بهسادگي پذيرفتني نيست (افضلي، 2016؛ وونگ، 1998). اساساً خوب و بد و داوري درباره آنها نسبى است. متغيرهاي چندي ممکن است در داوري نسبت به خوب يا بد بودن چيزي دخالت کند. خوبي و بد، هم نسبت به اقوام و فرهنگها فرق مىكند، هم نگاه جنسيتي زنان و مردان درباره خوب و بد متفاوت است و هم عامل دگرگونيهاي زمان و مکان در آن دخالت دارد. حتي تفاوتهاي مناطق جغرافيايى و اقليمها موجب تفاوت در داوري ما نسبت به خوب بودن و بد بودن چيزها و افراد ميشود. بنابراين ما خوب و بد و ارزشها را نمىتوانيم از كسانى كه در سدههاي پيشين و در منطقه عقبمانده عربستان زندگى مىكردند، اقتباس كنيم (مصباح يزدي، 1381، جلسه ششم).
در واکنش به اين چالش، بايد يك بحث مبنايى مطرح کرده و سپس موضع خود را درباره آن روشن کنيم. پرسش جدي و مهمي که در اينجا مطرح ميشود، اين است که آيا اساساً ما يك دسته خوبها و بدهاي ثابت داريم يا نه؟! پرسش ديگر اين که فرق بين خوب و بدهاى ثابت با متغير چيست و ملاک اين جداسازي كدام است؟ در پاسخ به اين پرسشها بايد توجه داشته باشيم که پيجويي از پاسخ دقيق اين پرسشها چيزي نيست که در اين مقاله بتوان به آن پرداخت؛ زيرا پاسخيابي براي اين پرسشها از مسائل بسيار پيچيده و مهمى است كه امروزه در فلسفه اخلاق و فلسفه ارزشها در دنيا مطرح ميشود. شايد كمتر مسألهاي در علوم انسانى باشد كه اينهمه در آن اختلاف باشد (خواص و همكاران، ۱۳۸۵، ص۹۶-۱۰۲).
آنچه سربسته و بهصورتي فشرده ميتوانيم در اين نوشتار مطرح کنيم، اين است که در باب ارزشها، يك سلسله ارزشهاى ثابت داريم که كلى و ثابتاند و در هيچ زمانى دگرگون نميشوند. کاربرد نخست اين ارزشها در عرصه اخلاق است. در باب ارزشهاي اخلاقي گفته شده که ظلم هميشه بد است و در برابر، عدالت هميشه خوب است و چيزهايى از اين قبيل.
پرسش مهم ديگر در اين باب آن است که اين ارزشهاي کلي و ثابت چندتاست که طرح آن هم از دامنه اين نوشتار بيرون است. نکته ما در اين نوشتار که بهعنوان اصل موضوع از فلسفه اخلاق اسلامي ميگيريم اين است که در نظام ارزشي اسلامي، ما يك سلسله ارزشهاى ثابت داريم كه در طول زمانها و مکانهاي گوناگون و نسبتبه افراد ثابت است و دگرگون نمي شود (مصباح يزدي، 1381، جلسه هفتم).
درخصوص اين دسته از ارزشها، اگر ما نيازمند تقليد بوديم آيا مىتوانيم از كسى كه 1400 سال پيشتر حرفي زده است يا ديدگاهي عرضه کرده است، تقليد كنيم؟ در پاسخ ميتوان گفت: چون اين ارزشها ثابت است و شرايط زمانى و مکاني در آن تغييرى ايجاد نمىكند، عيناً مثل باورهاست. همانگونه كه اعتقاد به خدا امر ثابتى است و زمان تغييرى در آن ايجاد نمىكند اين اصول كلى اخلاقى (همانند خوبيِ عدالت و بديِ ظلم و ستمگري) هم ثابت است و با گذر زمان تغييرى نمىكند. البته در بعضى از رفتارهاى اخلاقى ممکن است تغييراتى در ظاهرشان داده شود. اينگونه تغييرات حتى در يك زمان و البته در شرايط گوناگون تفاوت مىكند. ولى اينگونه ارزشهاي دگرگونپذير هم معيارها و موازين خود را دارد كه بررسي آنها از حوصله اين نوشتار بيرون است؛ مثلاً فرض كنيد راست گفتن ارزشي است که همه دربارهاش سخن ميگويند. راست گفتن کار خوبي است. اما بعضى جاها راستگفتن بد است. براي مثال، اگر راست گفتن موجب قتل يك انسان بيگناه و پاكى شود، نبايد راست گفت. يا دروغ گفتن بد است، اما اگر در جايي ـ مثلاً ـ موجب نجات جان پيامبرى شود آنجا خوب است و بايد دروغ گفت. پس اين ارزشها كمابيش متغير است؛ اما تغييرش بىحساب و بيمعيار نيست. اين دگرگوني در ارزش راست گفتن و دروغ گفتن بهخاطر تغيير زمان نيست، بلكه ملاكش تغيير مىكند. پس اگر اين ارزشهاى متغير را هم با توجه به تغيير ملاكهايش درنظر بگيريم، امور ثابتى خواهند بود. پس بهطور كلى، هم در باورها و هم در ارزشها آنجا كه عقل ما نمىرسد، ميتوانيم از وحى يا از حاملان و مبلغان آن استفاده كنيم و از آنان تقليد كنيم (مصباح يزدي، 1381، جلسه پنجم و ششم).
پيچيدگي تقليد در باب روشها و ابزارها
الگوبرداري در روشها و ابزارها سومين موردي بود که ما در اين نوشتار، چالش برانگيز بودن الگوبرداري در مورد آن را مطرح کرديم. البته خاطرنشان کرديم که الگوبرداري در روشهايى كه براى رسيدن به اهداف ارزشمند بايد از ديگران بگيريم، گفتمان پرپيچ و خمي است. نخستين پرسش در عرصه الگوبرداري در روشها و ابزارها اين است که در مورد الگوبرداري از تاكتيكها و روش هاى عملى ديگران، چه ميتوان کرد؟ آيا ميتوان از آنان تقليد کرد؟ فرض كنيد مىخواهيم در يک جامعه اسلامي امنيت برقرار کنيم. با توجه به اينکه برقراري امنيت در هر جامعهاي ضرورى است، آيا بايد براي تأمين اين هدف دستگاه نيروي انتظامي و پليس درست كرد يا راه ديگرى را پيش گرفت؟ پرسش ديگر اين است که اگر قرار شد دستگاه پليس داشته باشيم، آيا بايد اين دستگاه علنى باشد يا مخفى و يا ترکيبي از هر دو؟ سومين پرسش مهم اين است که آيا اين دستگاه چگونه بايد اداره شود و بودجهاش از كجا تأمين گردد؟ همچنين چه كسى بايد رئيس آن را تعيين كند؟ و چه كسى بايد داوطلبان اين نيرو را آموزش بدهد؟ و صدها مسأله ديگر كه مربوط به ريزهکاريهاي تأسيس و ساماندهي اين نيرو است. اين مثال با همه جزئياتي که دربارهاش مطرح کرديم مربوط به الگوبرداري در روشهاست.
ارزشى كه در اين مثال براى ما مطرح است حفظ امنيت جامعه است. حفظ امنيت جامعه ارزشى است قطعى و ثابت که بايد به آن رسيد؛ اما اينکه از چه راه يا راههايى ميتوان به آن رسيد، ممكن است در زمانهاي گوناگون فرق كند. مسلّماً در زمان ائمه اطهار دستگاههاى نيروى انتظامى پليس بهصورت کنوني وجود نداشته است. آيا چون در آن زمان روش ديگري بوده، حالا هم بايد بههمان صورت باشد؟ آيا شرايط زندگى كه عوض مىشود، باعث شود بايد دستگاههاى جديدى بنيانگذارى گردد؟
مسئله تأمين امنيت و پليس و نيروي انتظامي يک مثال ساده است. از اينکه بگذريم، بيشتر مسائل حكومتى و تغييري که در گذر زمان در آنها پيدا ميشود، از اين قبيل است. در زمان پيامبر و امامان معصوم يك والى مىفرستادند و او تمام امور يك شهر يا يك استان را اداره مىكرد. گاهى در كنار او يك امين بيتالمال هم مىفرستادند. گاهى در كنارش يك مفسر و مقري قرآن و يا يک عالم ديني هم مىفرستادند. همه كارهاى يك شهر و يا استان را همين دو، سه تن اداره مىكردند. اما حالا نه يك شهر كوچك، بلكه حتى يك دهكده هم با دو، سه نفر اداره نمىشود و دستگاههاى پيچيده ادارى لازم است. پيچيدگيهاي زندگى اينزمان با ويژگىهاى خاص خود، نظام حکومتي عريض و طويلي را ميطلبد. آيا در اينزمان ميتوان گفت که چون پيامبر و امام علي هيچوقت دستگاه پليس و يا ارتش و نيروى انتظامى نداشتهاند، پس ما هم در اينزمان همه اينها را کنار بگذاريم؟ آيا ميتوان گفت که اگر امروزه ما بخواهيم حكومت اسلامى و علوي داشته باشيم، همه اينها را بايد منحل كنيم؟ همين پرسش درباره ساير وزارتخانهها و دستگاههاي حکومتي نيز مطرح است (مصباح يزدي، 1381، جلسه هشتم).
آيا واقعا ميتوانيم بگوييم: چون ما مىخواهيم در باب دستگاههاي حکومتي به پيغمبر اكرم و ائمه اطهار تأسى كنيم و آنها چنين دستگاههايي نداشتهاند، ما هم نبايد داشته باشيم؟ آيا معناى «تأسى» در اينجا اين است، يا اينکه در اين موضوعات بايد الگوبرداري از معصوم را بهگونه ديگري تعريف کينم؟ اين پرسش، پيچيدهترين پرسش اين نوشتار است.
آن دو قسمت پيشين پاسخش سادهتر و هموارتر بود. درخصوص باورها و ارزشها گفتيم كه باورها كلاً امور ثابتى هستند و زمان در آنها نقشى ندارد. ارزشها هم ـ فىالجمله ـ تغيير چشمگيري ندارند و در موضوعات تغيير هم اگر ملاكاتش را پيدا كنيم با توجه به ملاكاتشان، ثابتاند. در نظام ارزشها هم زمان نمىتواند تغييرى ايجاد كند. اما موضع ما در مورد روشها، ابزارها و تاكتيكها تفاوت مىكند. بسيارى از مسائلى كه امروزه ما در زندگى نوين خود به آنها احتياج داريم از اين قبيل است. مشکل الگوبرداري در باورها و ارزشهايمان غالباً حل شده است و بهندرت اتفاق مىافتد كه در آنها اختلافاتى باشد و موجب بحث و كشمكش و نزاع واقع گردد. البته ممکن است ميان فرقهها در باب باورها و ارزشها اختلافاتى پيدا شود. اما كسانى كه اهل يك فرقه هستند و بر اصولى توافق كردهاند و مى خواهند حقيقت را بفهمند، مىتوانند باورها و ارزشهاى صحيح را بهدست بياورند. اما مسأله روش و ابزار و تاکتيک اينگونه نيست. در اين زمينه درستي تقليد و الگوبرداري بايد بررسي شود (مصباح يزدي، 1381، جلسه هفتم).
دو بعدي بودن تقليد در روشها و ابزارها
بازشناسي و حل چالش بزرگ و مهم الگوبرداري در روشها و ابزارها به اين است که در اين عرصه به مسأله دوبعدي بودن و دوپهلو بودن الگوبرداري در روش و ابزارها توجه کنيم. الگوبرداري در روشها، ابزارها و تاکتيکها يک مسأله دوجانبه و دوجنبهاي است. جنبهاي از اين مسأله مربوط به مسائل فقهى و تقليد در فقه است. در حوزه فقه از اين بحث ميشود که چه چيز حلال و چه چيز حرام است؟ همچنين در فقه در پي اين هستيم که چه چيز واجب و چه چيز مباح است؟ مسائلي همانند ماليات گرفتن بيش از مالياتهاي شناخته شده شرعي، همانند خمس و زكات پرسشهايي دارد که بايد در حوزه فقه مطرح شود؛ مثلاً پرسش از اين که آيا در جامعه اسلامي ماليات گرفتن درست يا نه؟ آيا ماليات گرفتن جايز است يا نه؟ بعضىها تصور مىكنند وقتى در اسلام مالياتهايى همانند خمس و زكات داريم، پس ديگر حق نداريم ماليات ديگرى قرار بدهيم. گرفتن ماليات يک مسأله فقهى است که فقها درباره آن بحث كردهاند و از سيره پيغمبر اكرم و ائمه اطهار و بهويژه از اميرالمؤمنين الگوگيري کردهاند كه گاهي بيش از خمس و زكات ضريبهاى ديگرى هم هست كه نيازهاي جامعه اقتضا مىكند دولت اسلامى آنها را هم از مردم بگيرد. بنابراين، يك فقيه جامع الشرائط و يا ولىّ امر و يا کسي که از سوي آنان گمارده شده است ميتواند چنين مالياتهايي را وضع کند (مصباح يزدي، 1381، جلسه هشتم).
اما مسائل و موضوعاتي که بيشتر جنبه ابزارى يا روشي محض دارد اينها گذشته از جنبه فقهي ريزهکاريهايي دارد که دقت و درايت خاصي را ميطلبد. در اين موضوعات گاهي پاى بعضى از مسائل تخصصى اجتماعى و سياسي پيش مىآيد که در تصميمگيري مؤثر است. براي مثال در مسائل مربوط به سياست بينالملل همانند مسأله برجام و مانند آن كه ما بايد با كشورهاى ديگر رابطه داشته باشيم، ريزهکاريهايي وجود دارد که بايد به آن توجه ويژه داشته باشيم. كدام جامعهاى است كه بتواند بدون توجه به اين مسائل زندگى آرام و خوبي داشته باشد و يا حتي بتواند به حيات خودش ادامه دهد؟ روشن است كه يك كشور نميتواند دور خود ديوارى بكشد و خود را از همه دنيا جدا كند. ما ناچاريم که با ديگران ارتباط داشته باشيم. اما پرسش اينجاست که آيا بايد با همه كشورهاى ديگر ارتباط داشت؟ در تنظيم روابط بينالملل با چه كشورهايى و چگونه و بر چه اساسى بايد روابط خود را تنظيم كنيم؟ اگر در يک مسأله بينالمللي همانند برجام با چالش بزرگ جهاني تحريم و تنشهاي شديد مالي و اقتصادي روبهرو شديم که حتي تيمهاي کارشناسي کارآمد هم از حل و رويارويي با آن عاجز ماندند چه ميتوان کرد؟ اگر در اينجا سادگى بهخرج دهيم و بگوييم: پيغمبر اكرم و اميرالمؤمنين در تنظيم روابطشان با ديگر کشورها فلات رفتار را مىكردند، ما هم بايد همانطور رفتار كنيم، در اينصورت با مشکل مواجه ميشويم.
براي مثال، يکي ديگر از مسائلي كه امروزه دنياي اسلام با آن روبهروست مسأله اشغال فلسطين و رويارويي با صهيونيزم جهاني است. در آنجا گروهي از مسلمانان زير سختترين شكنجهها از طرف صهيونيستها زندگى مىكنند، فريادشان هم بلند است. تمام هستى خودشان را هم براى حفظ هويت اسلامىشان در طبق اخلاص گذاشتهاند. پير و جوان و دختر و پسر و كودك از هيچ چيز مضايقه ندارند براى اينكه هويت اسلامى خودشان را حفظ كنند. در اينجا ما چه مي توانيم، بکنيم؟ آيا بهتر است به فلسطين و سرزمين اشغالي نيرو و يا اسلحه و يا پول بفرستيم و يا جور ديگري رفتار كنيم؟ اين مسائل ساده نيست تا ما بر اساس مفاد يك روايت يا يك رفتار نبوي خاصى جواب روشنى پيدا كنيم.
در اينباره نيازمند دو نوع كار علمى و تخصصى هستيم: يكى راجع به مسائل فقهى ـ كه متأسفانه ـ ما در اين زمينه كم كار كردهايم، اگرچه بايد سپاسگزار خداوند باشيم که در سايه تلاش فقهاي بزرگ اسلام در برخي ابواب فقهي، همانند طهارت و صلات دست ما پر است و دستاوردهاي چشمگيري داريم، اما در بعضى عرصهها كه امروز جوامع اسلامي بدان نيازمندند، تلاش چشمگيري نكردهاند؛ چون در گذشته به مسائل سياسي و اجتماعي نيازي نبوده است. امروزه يك سلسله مسائل مربوط به اداره حكومت است و کشورهاي اسلامي نيازمند پاسخ درست اسلام درباره آنها هستند. بايد در اين زمينه ها تحقيق بيشتري انجام گيرد. دستکم به اندازه يك دهم آنچه درباره طهارت و صلات بحث شده در باره اينها بحث شود، و چه بسا ضرورت اينها بيش از ابواب عبادي باشد. پس يك كار مستمر و عميق علمى مىخواهد تا مسائل فقهى آنها حل شود. اما باز هم سادهانگارى است اگر فكر كنيم با حل مسائل کلي فقهى آن، وظيفه ما روشن ميشود. پس از حل بعد فقهي، نوبت به تشخيص موضوعات و ظرافتهاي پيراموني آن ميرسد. تشخيص موضوعات يك كار تخصصى و فني ديگرى است (مصباح يزدي، 1381، جلسه هشتم و نهم).
اگرچه يک فقيه ميتواند سياستمدار هم باشد، اما هر فقيهى سياستمدار نيست. تشخيص موضوعات سياسى يک کار تخصصي است که بايد كسى كه در مسائل سياسى تخصص دارد، آنها را تشخيص دهد و درباره آنها تصميمگيري کند. در اينجا هم بايد تقليد كرد. بايد بدانيم که درخصوص همين مسأله فلسطين وظيفه کنوني ما چيست و چه بايد بكنيم تا در معادلات سياسي کم نياوريم. واقعاً ما نمىدانيم که در اينباره چه بايد بكنيم و حکم خدا را از چه كسى بپرسيم؟ اگر فقيهى با كمال دقت، مسائل كلى فقهى آن را حل كرده باشد آيا باز مىتواند وظيفه سياسي و جهاني ما را درباره فلسطين بهدرستي روشن كند؟ فقيه احكام كلى را استنباط مىكند؛ اما اينکه امروز درباره مسأله فلسطين چه بايد كرد و با چه شيوهاى و يا با چه ابزارى و از چه راهكارى بايد موضعگيري خود را در اينباره فهميد، اين چيز ديگرى غير از فقاهت مىخواهد. موضعگيري در اين زمينه نيازمند تخصص در مسائل سياسى است.
بههمان دليل كه ما در مسائل فقهى بايد به فقيه اعلم مراجعه كنيم در تشخيص وظيفهمان در اين مسائل سياسى نيز بايد به فقيه سياستمدارى كه در مسائل سياسى افقه و اعلم از ديگران است، مراجعه کنيم. اگر ـ بهفرض ـ فقهاي ما از سياست بىبهره باشند مسأله كلى فقهي آن را بايد از فقيه بپرسيم و تشخيص موضوعش را از يك سياستمدار ديندار و قابل اعتماد. در چنين حالتي بايد سياستمدار عادلى پيدا كنيم كه بتوانيم به او اعتمادکنيم و او به ما نظر بدهد كه بايد چه كنيم. اينجا هم جاى تقليد و الگوبرداري است. اما تقليد از چه کسي؟ از كسى كه تخصص دارد. سادهانگارى است كه بگوييم: امام معصوم فرمود: «من كان من الفقهاء كذا و كذا فللعوام ان يقلدوه» و نگفته بايد سياستمدار باشد! اين سادهانگارى است (مصباح يزدي، 1381، جلسه هشتم و نهم).
دليل تقليد، عقلى است و آن همان رجوع جاهل به عالم است در موضوعي كه نيازمند است تا او پاسخگو باشد؛ مثلاً فقيه مىگويد: اگر كسى روزه گرفتن برايش ضرر دارد، نبايد روزه بگيرد. آيا شما مىرويد از مرجع تقليد مىپرسيد كه آقا، روزه براى من ضرر دارد يا نه؟ طبيعي است که فقيه در اينجا به ما مىگويد: درباره بيماري و ضرر داشتن روزه، از يک پزشك متخصص بپرس. تشخيص موضوع و تصميمگيري درباره آن، کار فقيه اعلم و يا مرجع تقليد نيست. در باب موضوع احکام فقهي ما بايد به متخصص مراجعه کنيم که در اين موضوع صاحبنظر باشد. البته اگر فقيهى پزشك هم باشد حرف او در هر دو زمينه کارگشاي ماست؛ مثلاً در عصر اخير و در زمان کنوني امام خميني و مقام معظم رهبرىحفظهالله داراى دو مقام هستند؛ هم فقيهاند و هم سياستمدار. آنان اين مسأله را عملاً ثابت كردهاند و دنيا هم مىداند كه آن پيرمردى كه در قم شصتسال با فقاهت سروكار داشت، سياستمداران جهان را بهزانو درآورد. هنگامي که امام خميني در حسينيه جماران درباره يک موضوع سياسي صحبت مىكرند، گاه ميشد که سياستمداران و بهويژه رئيس جمهور آمريكا با دقت و حساسيت به سخنرانى امام گوش مىدادند و در پي تجزبه و تحليل آن بودند تا ببينند چگونه بايد در برابر آن واکنش داشته باشند. مىگفتند: ما نمىتوانيم پيشبينى كنيم که اين پيرمرد فردا چه خواهد گفت؟ پس موضوع به دو مهارت و دو تخصص نياز دارد و هر فقيهى نميتواند درباره آن نظر بدهد. در تشخيص مسائل كلى فقهى به هر فقيهى مىتوان مراجعه كرد ـ البته آنهم با رعايت شروط تعيين شده آن، همانند اعلميت و افقهيت ـ اما در تشخيص مسائل اجتماعى، سياسى و تخصصى بايد به فقيهى مراجعه كرد كه گذشته از فقه، در آن فن هم تخصص داشته باشد. راهحل ديگر اينکه فقيه و ولي امر در کنار خود، گروه مشاوران تخصصي داشته باشد يا پس از ابراز و ارائه دستورالعمل فقهي، ما را به فرد يا گروه مشاوران کارآمد و امين ارجاع دهد (مصباح يزدي، 1381، جلسه هشتم).
نتيجهگيري
اين نوشتار كوشيد تا مسئله تقليد و الگوبرداري را در زندگي ديني، بهويژه با توجه به چالشهاي نويني که ممکن است براي دينمداري جوانان داشته باشد، بررسي كند. فطري بودن گرايش به تقليد و الگوبرداري، چيستي تقليد، چرايي و دامنه آن، و کساني که شايستگي الگوشدن را دارند از جمله مسائلي بود که اين نوشتار آنها را بررسي كرد و پنجرههايي را بهرويمان گشودند. باورها، ارزشها و راهکارهاي کارآمد در نظام باورها و ارزشها عرصههايي بودند که درستي و چگونگي الگوبرداري در آنها واکاوي شد. پيچش تند الگوبرداري در ارزشها، دوجنبهاي بودن الگوبرداري در روشها، ابزارها و راهکارها و معماي پيوند زندگي در حال بهسبک زندگي الگوهاي سدههاي پيشين ديگر جنبههاي مهم اين نوشتار بود.
برخي بر اين باورند: بهفرض آنكه تقليد و تبعيت و تأسى در عرصه زندگي ديني کار درستي باشد، چنين کاري مربوط به هنگامي است كه الگو نزد ما حضور داشته باشد؛ اما بعد از گذشت چندين سده ما چگونه ميتوانيم از پيامبر و يا امامى الگوبرداري کنيم كه در زمانهاي دور زندگى مىكرده است؟ پاسخ اين بود كه ما در سه مرحله ممکن است نيازمند پيروي از يک الگو و الگوبرداري از وي باشيم. در عرصه باورها و ارزشها متغير زمان دخالت نمىكند و رفتار، گفتار و موضعگيري معصوم براي ما قابل الگوبرداري و همانندسازي است. درخصوص روشها، ابزارها، و تاكتيكهاى رفتارى بايد به دو جنبه توجه کنيم: در اين عرصه بايد به جنبه شكلى و قالبى اين ابزارها در کنار بُعد معنايي و محتوايى آن توجه کرد. معنا و محتوا ثابت و ماندگار است و شکل و قالب ممکن است بنابه شرايط زماني و مکاني دگرگون شود. همچنين در حوزه روش ها و تاکتيکها اگر فقيهى متخصص در حوزهاي خاص است و ما دستمان به امام معصوم نمىرسد، از وي پيروي ميکنيم.
امروزه در جوامع شيعي به بركت تثبيت نهاد ولايت فقيه مىتوانيم از ائمه معصوم با واسطه تأسى داشته باشيم. رفتار ولىّ فقيه براى ما حكم رفتار امام معصوم را دارد. اما اين رفتار دو بخش دارد: در مسائل فقهى فقط فقاهت شرط است، اما در مسائلى كه نيازمند تخصص در موضوع لازم است (مثل بعضى از مسائل سياسى پيچيده) بايد فقيه علاوه بر فقاهت و عدالت و تقوايى كه دارد، در مسائل سياسى، مديريت و رهبرى هم تخصص داشته باشد و يا مشاوران امين و کارشناسي داشته باشد که بتوان از او تقليد كرد. در کشور جمهوري اسلامي ايران، مقام رهبري علاوه بر شرطى كه در مرجع تقليد هست ـ علم و تقوا ـ آگاهى از مسائل سياسى هم در او شرط است. اگر احياناً رهبري در اين زمينه كمبودى داشته باشد، بايد بهكمك مشاوران قابل اعتماد، براى تشخيص پيچيدگيهاي موضوع، کاستي خود را برطرف کند.
- افضلي، سيد محمدمهدي، 2016م، «نسبيتگرايي در ارزشهاي اخلاقي»، برگرفته از سايت: http://eshraq.edu.af
- پايگاه علمي، فرهنگي و اعتقادي الشيعة، 1400، «اهلبيت برترين الگوهاي زندگي انسانهاست»، برگرفته از سايت:
- https://farsi.al-shia.org
- حافظ شيرازي، غزليات، برگرفته از سايت: https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh488
- خواص، امير و همكاران، 1385، فلسفه اخلاق، قم، معارف.
- شاملي، عباسعلي، 1387، چيستي و چگونگي آموزش و پرورش نبوي در قرآن کريم: روند دروني شدن ارزشها و شکلگيري نظام ارزشها، قم، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، دفتر نشر معارف.
- ـــــ ، 1387، در تکاپوي رسيدن به مدلي از تربيت اخلاقي در اسلام، قم، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، دفتر نشر معارف.
- ـــــ ، 1395، بنيانهاي ديني و فلسفي نظام تعليم و تربيت در اسلام، مجموعه مقالات، تهران، شوراي عالي آموزش و پرورش، با همکاري پژوهشگران.
- قائمي مقدم، محمدرضا، 1389، «روش الگويي در تربيت اسلامي»، معرفت، ش69، برگرفته از سايت:
- https://hawzah.net/fa/Article/View/89123
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1374، مباحثي پيرامون مسائل اعتقادي و اخلاقي، چ دوم، تهران، مركز آموزش مديريت دولتى.
- ـــــ ، 1381، نقش تقليد در زندگي انسان (درسهاي اخلاق دهه آخر ماه مبارك رمضان سال 1381)، مجموعه 9 درس، قم، دفتر مقام معظم رهبري.
- ـــــ ، 1382، كاوشها و چالشها، ج1و2، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1384، آموزش عقايد (دوره سه جلدى در يك مجلد)، چ هفدهم، تهران، شركت چاپ و نشر بينالملل سازمان تبليغات اسلامى.
- ـــــ ، 1395، نقش تقليد در زندگي انسان، چ هشتم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1393، چكيدهاى از انديشههاى بنيادين اسلامى، چ هفتم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، ج٢، برگرفته از: http://shiaonlinelibrary.com
- مفيدي، فرخنده، 1372، «نقش الگودهي معلم در جريان تعليم و تربيت کودکان دوره ابتدايي»، در: مجموعه مقالات دومين سمپوزيم جايگاه تربيت در آموزش و پرورش دوره ابتدايي، تهران، تربيت.
- مولانا، جلالالدين رومي، مثنوي معنوي، دفتر اول، برگرفته از سايت:
- https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh140
- مهاجراني، عطاءالله، 1380، قرائتهاي ديني، تهران، اطلاعات.
- ـــــ ، ۲۰۰۱م، التسامح و العنف في الاسلام، بيروت، رياض الريس للنشر.
- Bandura, Albert, 1977, “The Importance of Role Models in Social Learning”. In:
- https://learning-tribes.com/en/role-models-in-social-learning.
- Morgenroth, Thekla, Michelle K. Ryan & Kim Peters, 2015, “The Motivational Theory of Role Modeling: How Role Models Influence Role Aspirants’ Goals”, In:
- https://doi.org/10.1037/gpr000005.
- Wong، D. B. 1998, “Moral relativisim”. In: Routledge Encyclopedia of Philophy. Routledge,London, New York, V.6, P.541.


