اسلام و پژوهش‌های تربیتی، سال دوازدهم، شماره اول، پیاپی 23، بهار و تابستان 1399، صفحات 5-22

    مبانی معرفت‌شناختی تربیت دینی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    محمد داودی / دانشیار گروه علوم تربیتی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه / mdavoudi@rihu.ac.ir
    چکیده: 
    هدف این مقاله بررسی مبانی معرفت شناختی تربیت دینی و استخراج دلالت های تربیتی آنهاست. برای رسیدن به این هدف از روش تفسیری برای کشف و توضیح مبانی و از روش استنتاجی برای استخراج دلالت های تربیتی استفاده شده است. یافته های تحقیق نشان می دهد که تربیت دینی دست کم سه مبنای معرفت شناختی دارد: 1. معناداری و عقلانیت گزاره های دینی؛ 2. تقدس گزاره های دینی؛ و 3. تفسیرپذیری ضابطه مند گزاره های دینی. از این مبانی سیزده دلالت به دست آمد که برخی از مهم ترین آنها عبارت اند از: آزادی متربی، تکثرگرایی روشی در تربیت دینی، تلقینی و تحمیلی نبودن تربیت دینی، پرورش روحیه‌ی تعبد آگاهانه، پرورش روحیه‌ی تسلیم در برابر آموزه های دینی، پرورش توانایی نقادی، تنوع ضابطه مند تربیت دینی، و بی طرفی مربی.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Epistemological Foundations of Religious Education
    Abstract: 
    This paper aims at studying the epistemological foundations of religious education and extracting their educational implications. To this end, the interpretive method has been used to discover and explain the foundations, and the inferential method has been used to extract the educational implications. Research findings show that religious education has at least three epistemological bases: 1. The meaningfulness and rationality of religious propositions. 2. The sanctity of religious propositions. 3. The systematic interpretability of religious propositions. Thirteen indications were obtained from these principles, some of the most important of which are: freedom of educator, methodical pluralism in religious education, religious education without indoctrination and imposition, developing the spirit of conscious worship, cultivating the spirit of submission to religious teachings, enhancing the ability to criticize, systematic diversity of religious education, and impartiality of educator
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

     

      1. مقدمه

    يكي از مسائل مهم فلسفة تربيت ديني مشخص كردن مباني تربيت ديني است. مباني تربيت ديني گزاره‌هايي است كه از علوم ديگر گرفته شده است و به‌عنوان پايه و اساس فرايند تربيت ديني مورد استفاده قرار مي‌گيرد. در اين مقاله مباني معرفت‌شناختي تربيت ديني را بررسي و دلالت‌هاي آنها را بيان مي‌كنيم. روش تحقيق مورد استفاده در اين مقاله، روش تفسيري و استنتاجي است. از روش تفسيري در توضيح مباني معرفت‌شناختي، و از روش استنتاجي در استخراج دلالت‌هاي مباني براي تربيت ديني استفاده کرده‌ايم. منظور از تربيت ديني، فراهم آوردن زمينه‌هاي لازم براي رشد و پرورش ايمان آگاهانه به آموزه‌هاي اساسي دين و عمل به مقتضاي آن است.

    در بررسي مباني تربيت ديني مي‌كوشيم: اولاً مباني قريبة داراي تأثير روشن و مهم را مطرح كنيم؛ ثانياً در ذيل هر مبنا دلالت يا دلالت‌هاي مهم آن مبنا براي تربيت ديني را نيز بيان نماييم.

    با بررسي معرفت‌شناسي و مسائلي که در آن مطرح است و با در نظر گرفتن تربيت ديني و مسائل آن، مي‌توان دست‌کم به سه مبناي معرفت‌شناختي مهم براي تربيت ديني رسيد که در اين مقاله اين سه مبنا (معناداري و عقلانيت گزاره‌هاي ديني، تقدس گزاره‌هاي ديني و تفسيرپذيري ضابطه‌مند گزاره‌هاي ديني) را توضيح مي‌دهيم و دلالت‌هاي آن را بررسي مي‌كنيم.

    شايان ذکر است که در فلسفة تعليم و تربيت که موضوع اين مقاله نيز بخشي از آن است، مباني تعليم و تربيت به‌عنوان اصول موضوعه از علوم ديگر گرفته مي‌شود و به همين جهت، نيازي نيست به صورت تفصيلي، به‌گونه‌اي که در علوم مربوطه با نقد و بررسي همة استدلال‌هاي مخالف و موافق بحث مي‌شود، بحث و بررسي شود؛ بلکه تنها به اندازه‌اي که خود مبنا و ابعاد و جوانب آن و مهم‌ترين دليل اثبات به‌اختصار توضيح داده شود، کفايت مي‌کند. آنچه مهم است، انتخاب مباحثي به‌عنوان مبناست که دلالت‌هاي مهمي داشته باشد و مهم‌تر از آن، بررسي دلالت‌هاي آنهاست.

      1. مبناي اول: معناداري و عقلانيت گزاره‌هاي ديني

    پوزيتيويست‌ها معتقدند گزاره‌اي معنادار است كه قابل تحقيق تجربي باشد؛ يعني بتوان شرايطي را مشخص كرد كه در آن شرايط، گزارة مذكور را بتوان به صورت تجربي رد يا اثبات كرد. از سوي ديگر، معتقدند براي گزاره‌هاي ديني نمي‌توان شرايطي مشخص كرد كه در آن شرايط، قابل رد و اثبات تجربي باشند. بنابراين، گزاره‌هاي ديني معنادار نيستند (پترسون و ديگران، 1376، ص260).

    برخلاف ادعاي پوزيتيويست‌ها، گزاره‌هاي ديني معنادار هستند؛ زيرا اولاً معناداري غير از تحقيق‌پذيري است؛ ثانياً تحقيق‌پذيري نيز منحصر به تحقيق‌پذيري تجربي نيست. معناداري غير از تحقيق‌پذيري است، خواه تحقيق‌پذيري را معادل اثبات‌پذيري يا تأييدپذيري يا ابطال‌پذيري بدانيم. براي مثال، اين گزاره را در نظر بگيريد: «قبل از پيدايش انسان‌هاي فعلي در روي زمين، انسان‌هاي ديگري در روي زمين زندگي مي‌كرده‌اند». اين گزاره معنادار است؛ ولي تحقيق‌پذير نيست؛ به اين سبب كه نمي‌توان شرايطي مشخص كرد كه تحت آن شرايط اين گزاره را بتوان رد يا اثبات كرد؛ زيرا به دليل فاصلة زماني زياد ميان انقراض انسان‌هاي قبل و پيدايش انسان‌هاي فعلي، همة شواهد و قرائن مربوط به انسان‌هاي پيشين از ميان رفته است. به‌علاوه، اگر بپذيريم معناداري هميشه ملازم با تحقيق‌پذيري است، بايد توجه داشته باشيم كه تحقيق‌پذيري منحصر در تحقيق‌پذيري تجربي نيست؛ زيرا گزاره‌ها منحصر در گزاره‌هاي تجربي و محسوس نيستند و گزاره‌هاي غيرتجربي هم وجود دارند. بنابراين، اگر معناداري را معادل تحقيق‌پذيري بدانيم، تحقيق‌پذيري را منحصر در تحقيق‌پذيري تجربي نمي‌دانيم. گزاره‌هاي تجربي، تحقيق‌پذيري تجربي و گزاره‌هاي غيرتجربي تحقيق‌پذيري خاص خود را دارند. ثالثاً همة گزاره‌هاي ديني از سنخ گزاره‌هاي ناظر به خدا و فرشتگان و امور غيبي نيستند. بخشي از گزاره‌هاي ديني ناظر به پديده‌هاي محسوس و قابل تجربه و از سنخ گزاره‌هاي تجربي‌اند. بدين ترتيب، بايد گفت گزاره‌هاي ديني معنادارند؛ چون يا از سنخ گزاره‌هاي تجربي‌اند كه تحقيق‌پذيري تجربي دارند يا از سنخ گزاره‌هاي غيرتجربي (عقلي و نقلي) هستند كه تحقيق‌پذيري متناسب با خود را دارند.

    اكنون كه معناداري گزاره‌هاي ديني ثابت شد، نوبت به بحث عقلانيت آنها مي‌رسد. در باب گزاره‌هاي ديني در سه مقام مي‌توان از عقل استفاده كرد: 1. استفاده از عقل در مقام فهم آموزه‌هاي ديني و انتظام بخشيدن به آنها؛ 2. استفاده از عقل در مقام استنباط گزاره‌هاي ديني از متون ديني، مانند كاري كه فقها انجام مي‌دهند؛ 3. استفاده از عقل در مقام اثبات آموزه‌هاي ديني و دفاع از آنها نظير كاري كه متكلمان انجام مي‌دهند. استفادة اول و دوم از عقل را تقريباً همه قبول دارند. آنچه محل بحث است، استفاده از عقل در مقام اثبات و دفاع از آموزه‌هاي دين است. اگر آموزه‌هاي دين قابل اثبات و دفاع عقلاني باشد، عقلاني، و در غير اين صورت غيرعقلاني است.

    در باب عقلانيت آموزه‌هاي ديني (قابليت اثبات و دفاع عقلاني)، دو ديدگاه كلي وجود دارد: ايمان‌گرايي و عقل‌گرايي. ايمان‌گرايي بر آن است كه عقل نمي‌تواند گزاره‌هاي ديني را اثبات يا نفي كند و عقل‌گرايي معتقد است عقل اين توانايي را دارد.

    ديدگاه ايمان‌گرايي گرايش‌هاي مختلفي دارد كه به دو گرايش از مهم‌ترين آنها اشاره مي‌شود: 1. گرايش اول ايمان‌گرايي افراطي است كه معتقد است به هيچ منبع معرفتي ديگري غير از وحي نيازي نيست و به همين جهت، عقل شأن و منزلتي ندارد. در ميان اهل سنت، اهل حديث و نمايندة آنها احمد بن حنبل طرفدار اين ديدگاه هستند. اهل حديث معتقدند در مسير استخراج احكام فقهي از منابع اسلامي و در مسير فهم آموزه‌هاي ديني بايد از دخالت تعقل و انديشة بشري جلوگيري شود؛ از چارچوب آيات و روايات خارج نشد و در فهم آيات و روايت نيز ظاهر آنها ملاك است و مدلول روايات، هرچند سند معتبري نداشته باشند، پذيرفته مي‌شود و اگر تعارضي با عقل داشته باشد، مدلول روايت بر عقل مقدم است. اين گروه با فلسفه و كلام سخت مخالف‌اند. اين تأكيد افراطي بر ظواهر و مخالفت با استفاده از عقل در سنجش و ارزيابي روايات، گاه به تجسيم و تشبيه و اظهارنظرهايي خلاف عقل سليم منجر شده است كه از آن جمله مي‌توان به اثبات دست و پا، چشم، انگشت و... براي خداوند اشاره كرد. ابن تيميه اين ديدگاه را در قرن هشتم هجري با اندكي تغيير دوباره در ميان اهل سنت احيا كرد (شيرواني و همکاران، 1391، ص168).

    در ميان شيعيان نيز اخباري‌ها را بايد متعلق به همين گرايش دانست. اخباري‌ها كتاب و سنت را تنها منبع براي دريافت معارف اعتقادي و فقهي مي‌دانستند و به‌كارگيري عقل در كنار اين دو منبع را انحراف از صراط مستقيم هدايت به‌شمار مي‌آوردند. روايات تجليل از عقل را نيز ناظر به عقل فطري (عقل بديهي) و نه عقل عمقي نظري مي‌دانستند (همان، ص172).

    در ميان غربي‌ها نيز كركگارد از طرفداران اين گرايش است. او معتقد بود عقل مخالف ايمان است، اين دو با يكديگر قابل جمع نيستند؛ زيرا ايمان مستلزم تعهد، خطركردن، و انتخاب است و اين مستلزم آن است كه متعلق ايمان امري غيرقابل درك با عقل، يقين‌ناپذير و معرفت‌ناپذير باشد (صادقي، 1391، ص34).

    ايمان‌گرايي اشكالاتي دارد كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود:

     الف) در قرآن و متون روايي، تعداد زيادي آيه و روايت در ستايش از عقل و توصيه به استفاده از عقل در درك و فهم و ارزيابي آيات و روايات وجود دارد. خداوند در توصيف كافران، آنان را لال و كر و كوري مي‌داند كه اهل تعقل نيستند (بقره: 171) و نيز در توصيف كفار و مشركان، آنان را مقلدان پدراني مي‌داند كه اهل تعقل و تفكر نبودند و گمراه بودند (بقره: 170). همچنين كساني را كه اهل تعقل و تفكر نيستند، پليد مي‌داند (يونس: 100). خود خداوند متعال در مقام احتجاج با اهل كتاب كه معتقد بودند غير از يهوديان و مسيحيان كسي وارد بهشت نمي‌شود، از آنها برهان و دليل مي‌خواهد (بقره: 111). در روايات نيز عقل مخاطب خداوند متعال، محبوب‌ترين آفريدة خدا، حجت دروني خدا بر انسان و ملاك ثواب و عقاب دانسته شده است (کليني، 1407ق، ج 1، ص10و11). كساني مانند اهل حديث، ابن تيميه و اخباري‌ها كه مدعي پذيرش بي‌چون‌وچراي مفاد روايات هستند، ناچار بايد به اين روايات و آيات نيز توجه كنند.

    محدود كردن عقل به عقل فطري و بديهي توسط اخباري‌ها نيز دليلي ندارد؛ زيرا اگر حكم بديهي عقل به‌دليل يقيني بودن پذيرفته است، حكم غيربديهي عقل نيز در صورت يقيني بودن بايد پذيرفته شود.

    ب) تكيه بر ظواهر آيات و روايات سخني حق است؛ اما اين به‌معناي كنار گذاشتن قواعد عقلايي ناظر به مقام سخن گفتن نيست. چنان‌كه در سخن گفتن معمولي ميان مردم قواعدي مانند مجاز و استعاره كنايه، و تكيه بر قرائن و شواهد براي رساندن معناي مقصود رايج است، در قرآن و سخنان پيامبرˆ و ائمه‰ نيز همين قواعد حاكم است. بنابراين بايد از اين قواعد در فهم و سنجش استفاده كرد تا به نتايجي نامعقول از قبيل اثبات دست و پا و چشم و گوش براي خداوند متعال نرسيد.

    ج) پذيرش روايات فاقد سند معتبر، به‌ويژه در جايي كه مفاد آنها با عقل ناسازگار است، با توجه به رواج جعل حديث كه در روايات (کليني، 1407ق، ج 1، ص62، «أَيهَا النَّاسُ قَدْ كَثُرَتْ عَلَي الْكَذَّابَة») نيز به آن تصريح شده است، هيچ توجيهي ندارد.

    د) نظر كركگور دربارة ايمان‌گرايي نيز ـ چنان‌كه صادقي گفته است ـ چند مشكل اساسي دارد. مبناي عقلاني نداشتن انتخاب دين و مذهب، تناقض ايمان‌گرايي با حقيقت‌جويي انسان، منافات نداشتن التزام به دين با مستدل بودن دين و عدم تناقض شورمندي و ارادي بودن دين با عقلانيت دين، از مهم‌ترين اشكالات وارد بر اين نظريه است (صادقي، 1391، ص53).

    2. گرايش ديگر، ايمان‌گرايي است كه توسط ويتگنشتاين مطرح شده است. او معتقد است كه عقل و ايمان دو دنياي متفاوت با زبان و قواعد ويژه دارند و به همين دليل، نمي‌توان قواعد عقل را در مورد ايمان به‌كار برد. بنابراين با قواعد و معيارهاي عقلي نمي‌توان و نبايد دربارة گزاره‌هاي ديني داوري كرد؛ بلكه دين هم براي خود قواعد و معيارهاي ويژه‌اي دارد كه براي داوري دربارة گزاره‌هاي ديني بايد از آنها استفاده كرد. ايمان‌گرايي ويتگنشتاين نيز اشكالاتي دارد كه آن را ناپذيرفتني مي‌كند: 1. مطابق اين نظر، انسان هيچ مبنايي براي انتخاب دين ندارد؛ زيرا با ملاك‌هاي عقلي نمي‌توان دربارة دين ارزش‌داوري و تصميم‌گيري كرد؛ 2. لازمة اين نظريه اين است كه فيلسوفان توانايي درك گزاره‌هاي ديني را نداشته باشند؛ درحالي‌كه متدينان سخن فيلسوفان، و فيلسوفان دست‌كم بخشي از گزاره‌هاي ديني را مي‌فهمند؛ 3. بر اساس اين نظريه، پيروان اديان مختلف نيز به‌دليل داشتن دنيا و زبان و قواعد متفاوت، از فهم سخن يكديگر بايد عاجر باشند؛ درحالي‌كه چنين نيست؛ 4. و اشكال اين است كه بر اين اساس، پيروان مذاهب مختلف يك دين نيز بايد در انتخاب يك مذهب از ميان مذاهب گوناگون هيچ مبناي قابل دفاعي نداشته باشند؛ درحالي‌كه چنين نيست (صادقي، 1391، ص39).

    از آنچه گفتيم، روشن شد كه ايمان‌گرايي و ناعقلاني بودن گزاره‌هاي ديني مردود است و آنچه پذيرفتني است، عقلانيت گزاره‌هاي ديني است؛ اما عقل‌گرايي نيز سه گرايش مختلف دارد: عقل‌گرايي افراطي؛ عقل‌گرايي انتقادي و عقل‌گرايي اعتدالي.

    1. عقل‌گرايي افراطي: عقل‌گرايي افراطي معتقد است كه عقل به‌تنهايي براي كشف تمام حقايق مرتبط با زندگي كافي است. به همين جهت، برخي از عقل‌گرايان بشر را بي‌نياز از وحي مي‌دانند و براي دين فايده‌اي قائل نيستند. برخي ديگر، دين را نه‌تنها بي‌فايده، بلكه نامعقول مي‌دانند؛ زيرا گزاره‌هاي ديني را مخالف عقل و غيرقابل اثبات با دلايل قانع‌كننده براي همه مي‌دانند. برخي نيز وحي را به‌عنوان راه معرفت مي‌پذيرند؛ اما يگانه معيار پذيرش گزاره‌هاي ديني را خردپذيري آن مي‌دانند و به همين جهت، گزاره‌هاي خردناپذير را رد كرده، يا چنان تأويل و تفسير مي‌كنند كه با فهم عقلي سازگار گردد. مكتب اعتزال در ميان مكاتب كلامي، و ابن رشد در ميان فلاسفه، از گروه اخير به‌شمار مي‌روند (شيرواني و همکاران، 1391، ص183).

    اين ديدگاه اشكالاتي دارد كه مهم‌ترين آنها عبارت‌اند از: الف) پيش‌فرض طرفداران عقل‌گرايي افراطي اين است كه عقل انسان در درك حقايق هيچ محدوديتي ندارد و همة حقايق را مي‌تواند به‌صورت كامل درك كند؛ اما اين پيش‌فرض نادرست است و عقل انسان نيز مانند حواس او در درك حقايق محدوديت‌هايي دارد كه بايد به آنها توجه كرد. بنابراين برخورداري از عقل به‌معناي بي‌نيازي از وحي نيست؛ ب) پيش‌فرض ديگر اين نظريه اين است كه گزاره‌هاي ديني، يا خردپذيرند يا خردستيز. بنابراين در برخورد با گزاره‌هاي غيرخردپذير دو راه در پيش مي‌گيرند: رد يا تأويل و تفسير؛ اما نوع سومي از گزاره‌ها نيز وجود دارد كه عبارت‌اند از گزاره‌هاي خردگريز. اين گزاره‌ها مخالف عقل نيستند؛ ولي توسط عقل هم قابل درك و فهم نيستند. بنابراين، عقل نمي‌تواند معيار صحت و سقم گزاره‌هاي ديني باشد.

    2. عقل‌گرايي انتقادي: عقل‌گرايي انتقادي مي‌گويد درست است كه عقل توانايي اثبات گزاره‌هاي ديني را ندارد، اما توانايي نقد آنها را دارد و مي‌تواند به ما بگويد كدام گزاره‌هاي ديني قابل قبول نيستند. بنابراين، عقل فقط توانايي نقد را دارد، نه اثبات. اشكال اين ديدگاه اين است كه به نسبيت منجر مي‌شود؛ زيرا نمي‌تواند به‌صورت قطعي حقانيت يك دين را اثبات كند (همان، ص190).

    3. عقل‌گرايي اعتدالي: آنچه قابل قبول است، عقل‌گرايي اعتدالي است. مراجعه به منابع ديني نيز نشان مي‌دهد كه آموزه‌هاي اساسي دين اسلام مانند توحيد و نبوت و بسياري از آموزه‌هاي فرعي آن، قابل اثبات عقلاني هستند و مي‌توان از آنها دفاع عقلاني كرد و اين همان كاري است كه پيامبرˆ و ائمه‰ و بعد از آنان متكلمان بزرگي مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، نصيرالدين طوسي و فيلسوفان بزرگي مانند فارابي، ابن سينا، سهروردي و ملاصدرا در گذشته انجام داده‌اند و علامه طباطبايي، شهيد مطهري و آيت‌الله جوادي آملي در دوران معاصر انجام مي‌دهند. امام رضا† در جواب كسي كه از او پرسيد: امروز حجت خدا بر مردم چيست؟ فرمود: عقل (کليني، 1407ق، ج 1، ص25). البته، بايد يادآور شد كه عقل در درك آموزه‌هايي مانند خدا و صفات او محدوديت دارد و در عين حال كه مي‌تواند صحت عقيده‌اي مانند وجود خدا و صفات او را اثبات كند، اما از درك كنه ذات خدا و صفات او عاجز است (شريف رضي، 1393، ص65). بنابراين، عقل نقش مفتاحي دارد و كليد ورود به دين است.

    ثانياً عقل توانايي درك همة آموزه‌هاي ديني را ندارد و برخي گزاره‌هاي ديني قابل درك توسط عقل نيستند (گزاره‌هاي خردگريز). برخي گزاره‌هاي ديني نيز به‌صورت مستقل براي عقل قابل درك نيستند؛ مانند برخي گزاره‌ها در قلمرو مناسك و عباديات و احكام. مانند اينكه: چرا نماز ظهر چهار ركعت، نماز مغرب سه ركعت و نماز صبح دو ركعت است؟ چرا در حج، طواف هفت دور است؟ چرا دية زن و مرد يا ارث زن و مرد متفاوت است؟ بنابراين، عقل نمي‌تواند معيار گزاره‌هاي ديني باشد؛ به‌گونه‌اي كه اگر عقل از درك گزاره‌اي عاجز باشد، آن را رد كنيم و خارج از دين بدانيم.

    ثالثاً به‌جز دو مورد ذكرشده در بالا، در بقية موارد، عقل توانايي درك و فهم گزاره‌هاي ديني را دارد و حتي مي‌تواند بر اساس آنها احكام جديدي را نيز كشف كند. بنابراين، عقل نقش مصباحي و منبعي هم دارد.

        1. دلالت تربيتي اول: موجه بودن تربيت ديني

    برخي معتقدند كه از نظر عقلي، تربيت ديني توجيه قابل قبولي ندارد؛ زيرا گزاره‌هاي ديني اموري بي‌معنا و پوچ و غيرقابل اثبات عقلاني هستند. در مبناي فوق، اثبات شد كه آموزه‌هاي ديني گزاره‌هايي معنادار و عقلاني‌اند. بنابراين، تربيت ديني امري معقول و پذيرفتني است.

        1. دلالت تربيتي دوم: تلقيني و تحميلي نبودن تربيت ديني

    برخي بر اساس ادعاي غيرعقلاني بودن گزاره‌هاي ديني، معتقدند كه ماهيت تربيت ديني از سنخ تلقين و تحميل است. از ديد اين افراد، تربيت ديني يعني انتقال خرافات و افسانه‌هايي كه هيچ پايه و اساسي ندارند (سيلي، 1985، ص9). بر اساس مبناي عقلانيت آموزه‌هاي ديني، اين ادعا رد مي‌شود؛ زيرا همة آموزه‌هاي ديني گزاره‌هايي هستند ناظر به واقعيت‌هاي جهان هستي (شامل طبيعت و ماوراي طبيعت) و روابط ميان آنها و ناظر به چگونه زندگي كردن بر اساس واقعيت‌هاي موجود كه همة آنها با منطق خاص خودشان قابل تحقيق و اثبات‌اند. بنابراين، تربيت ديني انتقال خرافات و افسانه‌هاي پيشينيان نيست؛ بلكه آموزش آموزه‌هايي ناظر به واقعيت‌هاي جهان هستي و دستورالعمل‌هايي براي چگونه زيستن در جهان و از سنخ دانش و معرفت است و به همين جهت، آموزش آنها نيازمند استدلال و تعقل است، نه تحميل و تلقين؛ مگر در مواردي که مخاطب توان درک استدلال را ندارد، مثل کودکان؛ يا در مواردي که مخاطب علم و آگاهي دارد و هدفْ دروني کردن آموزه‌هاست.

    از آنچه گفتيم، يك دلالت ديگر هم به‌دست مي‌آيد و آن اينكه ازآنجاكه ماهيت تربيت ديني استدلالي و تعقلي است، لازمة تربيت ديني صحيح، پرورش توانايي عقلاني است؛ زيرا در صورتي كه عقل متربي تربيت‌يافته باشد و با منطق و روش صحيحِ رد و اثبات گزاره‌ها آشنا باشد و توانايي تشخيص استدلال درست از نادرست را داشته باشد، مي‌تواند گزاره‌هاي ديني را بفهمد و گزاره‌هاي ديني معتبر را از غيرمعتبر تشخيص بدهد. چنين كسي مي‌تواند در برابر دغلكاران و تبليغات گمراه‌كنندة صاحبان ثروت و قدرت كه مي‌خواهند خرافات را به‌جاي دين به مردم تزريق كنند، مقاومت كند و راه درست را تشخيص بدهد.

    خداوند در قرآن از كساني كه به‌جاي تكيه بر عقل و خرد خود، ناآگاهانه از سنت‌هاي آبا و اجدادي خود تقليد مي‌كنند، انتقاد مي‌كند و خطاب به آنان مي‌فرمايد: «آيا هرچند پدرانشان اهل تعقل نباشند [باز از آنها تعبيت مي‌كنند]؟» (بقره: 26). احتجاج يكي از روش‌هايي است كه در قرآن از آن براي دعوت به دين استفاده شده است. احتجاج به‌معناي بحث و گفت‌وگوي استدلالي است كه در آن، دو طرف براي اثبات مدعاي خود دليل مي‌آورند. خداوند در رد دليل كساني از اهل كتاب كه دين اسلام را بريده از سنت ابراهيم، و دين يهود و مسيحيت را پيوسته به سنت ابراهيم مي‌دانستند و به همين جهت، در مقابل دعوت پيامبر اسلامˆ مقاومت مي‌كردند، مي‌فرمايد: «يا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّورَاةُ وَالإنجِيلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»؛ اي اهل كتاب! چرا دربارة ابراهيم [با پيامبر] بحث مي‌كنيد؛ در‌حالي‌كه تورات و انجيل جز بعد از او نازل نشده است؟ آيا تفكر نمي‌كنيد؟ (آل‌عمران: 65).

    عقلانيت گزاره‌هاي ديني اقتضا مي‌كند كه اگر در مواردي در يك موضوع نظرات گوناگوني مطرح است، نظرات گوناگون همراه با استدلال‌هاي آنها مطرح گردد تا متربي با بررسي آنها بتواند نظر صحيح را انتخاب كند. خداوند در قرآن به بندگاني كه سخنان مختلف را مي‌شوند و بهترين و متقن‌ترين آنها را برمي‌گزينند و بر اساس آن عمل مي‌كنند، بشارت مي‌دهد: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»؛ پس [اي پيامبر] مژده ده بندگاني را كه سخنان [گوناگون] را مي‌شوند و بهترين را [انتخاب كرده، از آن] پيروي مي‌كنند (زمر: 18-19). البته بايد توجه داشت كه گاه رعايت مقضيات رشد متربي، اقتضا مي‌كند كه مطالب به‌صورت غير استدلالي مطرح گردد يا از استدلال‌هايي متناسب با ويژگي‌هاي ‌شناختي و عقلي او استفاده گردد؛ اما هنگامي كه توانايي‌هاي عقلي متربي كامل شد، بايد استدلال‌هاي مربوط به آنها نيز به وي آموزش داده شود.

        1. دلالت تربيتي سوم: آزادي متربي

    لازمة عقلانيت و استدلالي بودن تربيت ديني، برخورداري متربي از آزادي بحث و نقد و گفت‌وگوست. متربي حق دارد از مربي طلب دليل كند و حق دارد در دليل‌هاي ارائه‌شده دقت و تشكيك كند. در اين صورت است كه متربي مي‌تواند ايمان خود را بر پايه‌اي استوار قرار دهد تا در برابر تندبادهاي تشكيك‌ها و شبهات دچار تزلزل نشود. در قرآن آياتي وجود دارد كه بيانگر گفت‌وگوي ميان مشركان و كفار با پيامبرˆ است. بخشي از سورة آل‌عمران ناظر به گفت‌وگوي پيامبرˆ با مسيحيان نجران دربارة تثليث و خدا بودن عيسي† و روح‌القدس و دربارة منشأ و سابقة دين اسلام است. در اين گفت‌وگوها پيامبرˆ با منطق و استدلال با آنها بحث مي‌كند و در مورد خدا نبودن حضرت عيسي† به اين صورت استدلال مي‌كند: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيكُونُ»؛ همانا مثل عيسى نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [كه] او را از خاك آفريد؛ سپس بدو گفت: باش؛ پس وجود يافت (بقره: 59). همچنين در سورة بقره، گفت‌وگوي ديگري را از اهل كتاب همراه با جواب آن مي‌آورد: «وَقَالُواْ لَن يدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»؛ و [يهود و نصارا] گفتند: هرگز كسى به بهشت درنيايد، مگر آنكه يهودى يا ترسا باشد. اين آرزوهاى [واهى] ايشان است. بگو: اگر راست مى‏گوييد، دليل خود را بياوريد (بقره: 111). همچنين در سورة يس نمونه‌اي از گفت‌وگوي مشركان با پيامبرˆ را نقل مي‌كند: «أَوَلَمْ يرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ * وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِي خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يحْيي الْعِظَامَ وَهِي رَمِيمٌ * قُلْ يحْييهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ»؛ مگر آدمى ندانسته است كه ما او را از نطفه‏اى آفريده‏ايم؛ پس به‌ناگاه وي ستيزه‏جويى آشكار، شده است. و براى ما مثلى آورد و آفرينش خود را فراموش كرد: گفت چه كسى اين استخوان‌ها را كه چنين پوسيده است، زندگى مى‏بخشد. بگو: همان كسى كه نخستين‏بار آن را پديد آورد و اوست كه به هر [گونه] آفرينشى داناست (يس: 77-79).

    در سيرة پيامبرˆ و اهل‌بيت‰ نيز گفت‌وگو ميان ايشان و اصحاب، امري مرسوم بوده و اصحاب در گفت‌وگوها نظرات خود را آزادانه بيان مي‌كردند و پيامبر با استدلال جواب آنها را مي‌داده است. گفت‌وگوي امام صادق† با ابن ابي العوجاء (کليني، 1407ق، ج 1، ص74) و مناظرات امام رضا† با علماي اديان ديگر (ابن بابويه، 1398ق، ص417) نمونه‌اي از اين گفت‌وگوهاست.

        1. دلالت تربيتي چهارم: تكثرگرايي روشي در تربيت ديني

    برخلاف علوم تجربي و علوم عقلي و نقلي ـ كه در آنها از يك روش براي آموزش استفاده مي‌شود ـ در تربيت ديني لازم است از روش‌هاي گوناگون استفاده شود؛ زيرا گزاره‌هاي ديني همگي از يك سنخ نيستند. برخي از آنها عقلي، برخي ديگر تاريخي و نقلي، و برخي ديگر تجربي هستند؛ درحالي‌كه گزاره‌هاي علوم تجربي يا گزاره‌هاي علوم عقلي يا گزاره‌هاي علوم نقلي، همگي از يك سنخ هستند. به همين جهت، در آموزش دين بايد به‌تناسب از روش‌هاي عقلي، نقلي، شهودي و تجربي استفاده كرد.

        1. دلالت تربيتي پنجم: پرورش روحية تعبد آگاهانه

    با توجه به محدوديت عقل بشر در درك و فهم دلايل برخي از آموزه‌هاي ديني، چاره‌اي جز پذيرش تعبدي آنها نيست. خداوند متعال در قرآن در مواردي به محدوديت درك و فهم بشر اشاره كرده و از او خواسته است به اين محدوديت توجه داشته باشد. براي مثال، در سورة بقره، در مورد زنان مطلقه‌اي كه بعد از تمام شدن عدة طلاق قصد دارند با فرد ديگري ازدواج كنند، دستور مي‌دهد كه مانع ازدواج آنها نشوند؛ زيرا «ذلِكُمْ أَزْكى‏ لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللَّهُ‏ يعْلَمُ‏ وَأَنْتُمْ‏ لا تَعْلَمُونَ»؛ اين كار براي شما پربركت‏تر و پاكيزه‏تر است؛ و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد (بقره: 232). در اين آيه، خداوند از مسلمانان مي‌خواهد از دستور خداوند كه به نفع آنهاست، پيروي كنند؛ هرچند نمي‌توانند خير و حكمت آن دستور را درك كنند. همچنين در تشريع حكم جهاد، به كراهت انسان از جنگ و جهاد اشاره مي‌كند و مي‌فرمايد: چه‌بسا چيزي براي شما ناخوشايند باشد، درحالي‌كه به‌نفع شماست؛ و چه‌بسا چيزي براي شما خوشايند باشد و در واقع به ضرر شما باشد. «وَاللَّهُ‏ يعْلَمُ‏ وَأَنْتُمْ‏ لا تَعْلَمُونَ»؛ و خداوند مي‌داند و شما نمي‌دانيد (بقره: 216).

    باوجوداين، تعبد در جايي است كه حقانيت دين و «حكم الله» بودن و «از جانب خدا بودن» آموزة ديني ثابت شده باشد. بنابراين، تعبدي بودن برخي احكام و آموزه‌ها نبايد بهانه‌اي براي ترويج تقليد كوركورانه و استفاده نكردن از عقل و انديشه براي درك عميق‌تر آموزه‌هاي ديني باشد. خداوند در قرآن كساني را كه كوركورانه از ديگران تبعيت مي‌كنند، سرزنش مي‌كند: «وَإِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيهِ آباءَنا أَوَلَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يعْلَمُونَ شَيئاً وَلا يهْتَدُونَ»؛ و چون به آنان گفته شود: به‌سوى آنچه خدا نازل كرده و به‌سوى پيامبر [ش‏] بياييد، مى‏گويند: آنچه پدران خود را بر آن يافته‏ايم، ما را بس است. آيا هرچند پدرانشان چيزى نمى‏دانسته و هدايت نيافته بودند؟ (مائده: 104). بنابراين، در تربيت ديني، پرورش روحية تعبد آگاهانه ضرورت دارد.

        1. دلالت تربيتي ششم: تلقين، روش آموزش تعبديات

    چنان‌كه پيش از اين گفته شد، اصل و قاعدة اساسي در تربيت ديني كمك به متربيان براي درك و فهم آموزه‌هاي ديني و پذيرش آگاهانة آنهاست. بنابراين، استفاده از استدلال و ديگر روش‌هاي عقلاني براي تربيت ديني، يك اصل است. اما اين قاعده در دو مورد استثنا مي‌خورد: نخست، در مورد آموز‌ه‌هاي تعبدي. در آموزش آموزه‌هاي تعبدي، ازآنجاكه دليل و حكمت نهفته در آن آموزه براي ما روشن نيست، نمي‌توانيم براي اثبات آن و دفاع از آن استدلال كنيم؛ هرچند مي‌توانيم خود آن آموزه را شرح و بسط بدهيم. در چنين مواردي، از تلقين بايد استفاده كرد. مورد دوم، متربيان و مخاطباني است كه هنوز از نظر توانايي‌هاي‌ شناختي به حدي نرسيده‌اند كه بتوان براي آنها استدلال كرد؛ و از سوي ديگر، نمي‌توان تربيت ديني آنها را نيز به‌تأخير انداخت. در اين موارد نيز ضرورت دارد كه آموزه‌هاي ديني به آنها به صورت غيراستدلالي القا شود تا زماني كه توانايي لازم را به‌دست آوردند، از راه آشنايي با استدلال‌هاي مربوط و تفكر و تعقل، آنها را بفهمند و درك كنند و آگاهانه بپذيرند.

      1. مبناي دوم: تقدس گزاره‌هاي ديني

    در مبناي قبل گفتيم كه گزاره‌هاي ديني معنادار و عقلاني هستند؛ اما افزون بر اين، گزاره‌هاي ديني از تقدس هم برخوردار هستند. براي «مقدس» معاني مختلفي ذكر شده است: از جانب خدا بودن؛ فوق چون‌وچرا بودن؛ نقض‌ناپذير بودن (صادقي، 1391، ص59)؛ که مي‌توان گفت دو معناي آخر، لازمة معناي اول هستند.

    به‌هرحال، منشأ تقدس، امري متعالي و برتر از عالم طبيعت، يعني خداوند متعال است (همان). هنگامي كه انسان برتري و بزرگي فوق‌العاده خداوند (يعني جلال و هيبت خداوند) و فاصلة پرناشدني ميان خود و خداوند را درك مي‌كند، حالت خوف و خشيت به او دست مي‌دهد؛ و هنگامي كه كمال نامتناهي خداوند (يعني جمال خدا) را درك مي‌كند، حالت عشق و اميد و جذبه به او دست مي‌دهد؛ و همين دو موجب مي‌شوند كه هرچه متعلق به خدا و مرتبط با او باشد، براي او عزيز و چون‌وچراناپذير و نقض‌ناپذير باشد. بنابراين، آموزه‌هاي ديني ـ كه همگي يا مرتبط با خدا هستند، زيرا متعلَّق آنها خداست يا از جانب خدا هستند ـ تقدس دارند. برخي از آموزه‌هاي ديني كه محكم، يقيني و قطعي هستند، تقدس مطلق دارند و برخي ديگر كه، ظني هستند و حجم بيشتري از معارف ديني را تشكيل مي‌دهند، تقدس نسبي دارند. منظور از تقدس نسبي اين است كه اين آموزه‌ها براي كسي تقدس دارند كه براي او ثابت شده است از جانب خدا هستند؛ اما براي كسي كه به چنين نتيجه‌اي نرسيده است، تقدسي ندارند. براي مثال، عالم ديني كه با مراجعه به منابع ديني به اين شناخت رسيده كه «پرداخت خمس درآمد در زمان غيبت، يكي از دستورات واجب دين است»، اين آموزه امري مقدس و در نتيجه چون‌وچراناپذير و نقض‌ناپذير است؛ ولي براي كسي كه به چنين نتيجه‌اي نرسيده، اين حكم از تقدسي برخوردار نيست.

    از آنچه گفته شد، يك نتيجة ديگر هم به‌دست مي‌آيد و آن اينكه تقدس و عقلانيت با يكديگر ناسازگار نيستند. يك آموزه مي‌تواند عقلاني و درعين‌حال مقدس باشد (صادقي، 1391، ص66)؛ از آن جهت كه عقلاني است قابل تشكيك، و از آن جهت كه مقدس است، تشكيك‌ناپذير باشد؛ به اين صورت كه مؤمن تا در مقام كشف و فهم آموزة ديني است ـ البته آموزه‌هاي غير قطعي ـ مي‌تواند در آموزة مدنظر چون‌وچرا و تشكيك كرده، حتي آن را رد كند؛ زيرا كشف و فهم آموزه‌هاي ديني، فرايندي عقلاني است و عقلانيت، هميشه ملازم با چون‌وچرا و رد و اثبات است؛ اما پس از كشف و فهم و اثبات، ديگر جاي چون‌وچرا و رد و اثبات نيست؛ زيرا ثابت شده است كه اين آموزه، صادرشده از جانب خداوند متعال و «حكم الله» بوده و در نتيجه، مقدس است. بنابراين، در دين اسلام آموزه‌هاي ديني در عين عقلانيت، از تقدس هم برخوردارند و هيچ تعارضي ميان عقلانيت و تقدس وجود ندارد: تقدس عقلاني.

    هنگامي كه عالم ديني بعد از طي فرايند عقلاني به اين شناخت مي‌رسد كه گزاره الف «حكم الله» است، اين گزاره، هم براي خود او و هم براي كساني كه خودشان توانايي درك و فهم احكام را ندارند و به همين جهت به او به‌عنوان عالم ديني مراجعه مي‌كنند، «حكم الله» و مقدس است و قابل چون‌وچرا و نقض نيست. البته مراجعة جاهل به عالم، امري عقلايي است و اختصاص به دين ندارد. در بسياري از امور روزمرة زندگي نيز ما به متخصصان مراجعه مي‌كنيم.

    اين مطلب را مي‌توان به كل دينداري هم تعميم داد و گفت، ايمان مؤمنان دو نوع است: عالمانه و عاميانه. ايمان عالمانه مبتني بر معرفت و شناخت عميق و دقيق است. در اين ايمان، مؤمن نخست به متعلق ايمان خود شناخت عميق پيدا مي‌كند؛ سپس آن را مي‌پذيرد و به آن متعهد و ملتزم مي‌شود؛ هرچه شناخت بيشتر و عميق‌تر باشد، ايمان نيز عالمانه‌تر خواهد بود؛ اما در ايمان عاميانه، ايمان مبتني بر شناخت و آگاهي عميق نيست؛ بلكه بيشتر مبتني بر شناخت اجمالي و سطحي و حتي تقليدي است. البته آنچه مطلوب است، ايمان عالمانه است، نه عاميانه. اما ازآنجاكه ايمان عالمانه براي همه ممكن نيست، ايمان عاميانه هم اگر به اموري تعلق گرفته باشد كه واقعاً صحيح و درست هستند و صحت آنها در جاي خود اثبات شده باشد، ايماني صحيح و مقبول و متعلق آن مقدس و ماية سعادت و نجات خواهد بود؛ اما ايمان عاميانه اگر به چيزي تعلق گرفته باشد كه واقعاً صحيح و درست نيستند يا حداقل در جاي خود صحت و درستي آنها اثبات نشده باشد، مقبول نبوده، متعلق آن نيز مقدس نخواهد بود و در واقع به خرافات بيشتر شبيه خواهد بود.

        1. دلالت تربيتي هفتم: پرورش روحيه تسليم بودن در برابر آموزه‌هاي ديني

    تقدس دين و آموزه‌هاي ديني اقتضا مي‌كند كه پيروان دين در مقابل آموزه‌هاي ديني تسليم باشند؛ به اين معنا كه دستورات ديني را بپذيرند و به آنها ملتزم باشند. مؤمن ممكن است به آنچه خودش درست مي‌داند، عمل نكند. همچنين ممكن است با توجيه يا بدون توجيه، به توصيه‌هاي بهترين و دلسوزترين دوستان و نزديكان خود، هرچند صحيح باشد، عمل نكند؛ اما نسبت به دستورات ديني هيچ‌گاه اين اجازه را به خود نمي‌دهد كه آن دستورات را توجيه و تأويل كند و از انجام آن سر باز بزند. در اينجا لازم است به اين مطلب اشاره كنيم كه تسليم با تعبد متفاوت است؛ از اين جهت كه تعبد مربوط به مواردي است كه حكمت و دليل حكم روشن نيست. اما تسليم شامل تمام دستورات ديني است، خواه حكمت آن روشن باشد يا نباشد.

    خداوند متعال دين مطلوب را «اسلام» يعني تسليم بودن در برابر خداوند و دستورات او مي‌داند: «إِنَ‏ الدِّينَ‏ عِنْدَ اللَّهِ‏ الْإِسْلام»‏؛ در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است‏ (آل‌عمران: 19). اسلام در اين آيه، چنان‌كه علامه در الميزان (طباطبايي، 1402ق، ج3، ص120) گفته‌اند، در معناي لغوي خود به‌كار رفته است. در آية ديگري، خداوند همة مؤمنين را به تقوا و تسليم فرامي‌خواند: «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَ‏ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا آن‌گونه‌كه حق پرواكردن از اوست، پروا كنيد؛ و زينهار، جز مسلمان نميريد (آل‌عمران: 102). برگزيدگي حضرت ابراهيم† در دنيا و از صالحان بودن او در آخرت نيز بر اساس آيات قرآن، مربوط به مقام تسليم او در برابر خداوند است (بقره: 130-131). افزون بر تسليم در برابر خدا، تسليم بودن در برابر پيامبرˆ و ائمه‰ نيز مورد تأكيد است: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيطاعَ‏ بِإِذْنِ اللَّهِ.... فَلا وَرَبِّكَ لا يؤْمِنُونَ حَتَّى‏ يحَكِّمُوكَ‏ فيما شَجَرَ بَينَهُمْ ثُمَّ لا يجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيتَ وَيسَلِّمُوا تَسْليماً»؛ و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر آنكه به توفيق الهى از او اطاعت كنند...؛ ولى چنين نيست؛ به پروردگارت قَسَم كه ايمان نمى‏آورند، مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان ماية اختلاف است، داور كنند؛ سپس از حكمى كه كرده‏اى، در دل‌هايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند، و كاملاً سرِ تسليم فرود آورند (نساء: 64-65). در روايات نيز بر اطاعت و تسليم تأكيد شده است. امام صادق† در ذيل آيه، فرمودند: به‌خدا اگر به خداي واحد ايمان بياورند و نماز را برپا دارند، آن‌گاه تسليم نباشند، به همين سبب مشرك خواهند بود. آن‌گاه آيه 64 سورة نساء را تلاوت كردند (صفار، 1404ق، ج 1، ص521).

        1. دلالت تربيتي هشتم: آشنا كردن متربيان با نقش و جايگاه علماي دين

    با توجه به نقش مهمي كه عقل بشري در درك و فهم و تفسير و استنباط آموزه‌هاي ديني دارد و اين نقش به عهدة علماي دين گذاشته شده است، در متون ديني ارزش و احترام ويژه‌اي براي علماي دين در نظر گرفته شده و وظايف آنها نسبت به آموزه‌هاي ديني و وظايف مردم نسبت به علماي دين به‌تفصيل بيان شده است و علماي رباني و واقعي از عالماني كه به وظايف خود عمل نمي‌كنند و از جايگاه خود سوء‌استفاده مي‌كنند، براي مردم معرفي شده‌اند. بنابراين، ضرورت دارد متربيان با جايگاه علماي دين، نقش و وظايف آنها و نيز نقش و وظايف مردم در برابر آنها آگاه و به آنها متعهد باشند.

      1. مبناي سوم: تفسيرپذيري ضابطه‌مند متون ديني و تكثرگرايي ضابطه‌مند در تفسير

    متون ديني بدون پيام و صامت محض نيستند؛ به‌گونه‌اي‌كه بتوان مطابق خواست مفسر و بر اساس فرهنگ و دانش زمانه، تفسيرهاي گوناگون و متعارض از آن به‌دست داد. البته برخي معتقدند كه متون ديني و شريعت، مانند طبيعت، صامت است. چنان‌كه طبيعت نيازمند تفسير است، شريعت نيز نيازمند تفسير است و ازآنجاكه تفسير تحت تأثير پيش‌داشته‌ها، پيش‌فهم‌ها، پيش‌فرض‌ها و نيازهاي مفسر است و اين امور بر حسب علوم و فرهنگ زمانه تغيير مي‌كنند، تفسير شريعت نيز متناسب با زمان تغيير مي‌كند (صادقي، 1391، ص58). اين مدعا نادرست و اثبات‌ناشدني است؛ زيرا متون ديني از جنس گزاره است و گزاره در درون خود حاوي معنايي است؛ به‌خلاف طبيعت، كه از جنس گزاره نيست و معنايي در درون خود ندارد و تفسير آن نيز بيان علت‌هاي آن است.

    ممكن است گفته شود، پذيرفتن اين مطلب كه متون ديني از جنس گزاره و قوامش به معناست، نافي تفسيرها و قرائت‌هاي مختلف نيست؛ زيرا معناي كلمات و تركيب‌ها با پيشرفت علوم و فرهنگ متفاوت مي‌شود و به همين دليل، تفسيرها نيز متفاوت و نوبه‌نو مي‌شوند (همان، ص322). جواب اين است كه معناي واژه با ماهيت حقيقي معنا متفاوت است. مدلول كلمه، نه ماهيت حقيقي معنا، بلكه ويژگي‌هاي شناخته‌شدة مدلول است؛ پس لزوماً با پيشرفت علوم، معناي كلمات تغيير نمي‌كند. گيريم كه معناي كلمات هم تغيير كندـ كه علت آن هم لزوماً پيشرفت علم نيست ـ باز هم معنايي كه اين كلمه در زمان صدور متن داشته، براي ما حجت است.

    ممكن است گفته شود، چون گوينده متون ديني، خداوند است و خداوند كه عالم مطلق و دانا به حقايق همة امور است، كلمات را در معناي حقيقي خود كه همان ماهيت حقيقي مدلول است، به‌كار مي‌برد، به همين سبب، هرچه علم بشر بيشتر پيشرفت كند، به معناي حقيقي كلمات نزديك‌تر مي‌شويم. پس معنايي كه در زمان معاصر از كلمات و جملات متون ديني فهميده مي‌شود، مقصود خداوند بوده است (همان، ص90). پاسخ اين است كه در متون ديني، كلمات در همان معنايي كه مردم عصر نزول به‌كار مي‌بردند، به‌كار رفته است؛ چراكه در غير اين صورت، تفاهمي صورت نمي‌گرفت. به عبارت ديگر، زبان امري قراردادي است براي فهماندن معنا و مقصود مورد نظر گوينده و اين مستلزم آن است كه گوينده كلمات و جملات را در معنايي به‌كار برد كه مطابق قواعد زبان از آن فهميده مي‌شود؛ نه در معنايي ويژه و شخصي كه با قواعد زبان از آن فهميده نمي‌شود. مخاطب نيز موظف است بكوشد معناي منظور گوينده را بر اساس قواعد زبان دريابد. پس اگر سخن گوينده قابليت بيان چندين معنا را داشته باشد، تنها معنايي پذيرفته است كه بر اساس قواعد زبان از آن اراده شده است. به عبارت ديگر، نمي‌توان هر معنايي را كه سخن تاب آن را دارد يا معنايي را كه خواننده اختراع مي‌كند، به آن نسبت داد و پذيرفت. خداوند نيز در مقام سخن با انسان، بر اساس همين قواعد سخن مي‌گويد.

    بطون گوناگون داشتن متن ديني‌اي مانند قرآن نيز منافاتي با اين مدعا ندارد؛ زيرا كه بطون، معناهايي عميق‌تر از همان معناي ظاهري دارند؛ ولي سازگار با آن هستند، نه مخالف با آن. بنابراين، بطن داشتن قرآن به‌معناي صامت بودن آن نيست.

    بنابراين، متون ديني صامت نيستند؛ به‌گونه‌اي كه هيچ پيام مشخصي نداشته باشند و خوانندة متن بتواند هر معنايي را از آن استخراج كند. متون ديني از جنس گزاره و داراي پيام مشخصي هستند كه خواننده بايد تلاش كند همان پيام را درك كند. از سوي ديگر، قرآن چنان‌كه در سورة آل‌عمران آمده، حاوي دو نوع آيه است: «محكم» و «متشابه‌» (آل‌عمران: 8). محكمات معناي روشن و واضحي دارند و نيازي به تفسير ندارند؛ اما متشابهات، هم نياز به تفسير دارند و هم چندين تفسير را مي‌پذيرند. روايات صادر از معصومان‰ نيز مانند قرآن داراي محكم و متشابه‌اند (کليني، 1407ق، ج 1، ص63). بنابراين، بخشي از متون ديني قابليت چندين تفسير را دارند؛ اما ازآنجاكه متون ديني پيام مشخصي دارند، تفسير متن بايد در راستاي كشف همان پيام باشد. به همين جهت، تفسير بايد تابع ضوابط و قواعدي باشد كه اگر آن قواعد رعايت نشود، تفسير مورد نظر نيز صحيح و مقبول نخواهد بود. به همين جهت، در روايات معصومان‰ از تفسير به رأي نهي و چنين تفسيري مردود شمرده شده است. باوجوداين، رعايت قواعد تفسير ممكن است ما را به چند تفسير قابل قبول از متن مورد نظر برساند كه ممكن است برخي از آنها به پيام متن نزديك‌تر باشند. بنابراين، تكثر بي‌ضابطه در تفسير متون ديني كه بر اساس آن بتوان بي‌نهايت خوانش و تفسير داشت، مردود است. از سوي ديگر، نمي‌توان تكثر در تفسير را نيز به‌صورت كلي نفي كرد. تكثر در تفسير، اگر ضابطه‌مند باشد، مقبول است. پس تفسير بي‌ضابطه و تكثر بي‌ضابطه در تفسير، مردود است و تفسير ضابطه‌مند و تكثر ضابطه‌مند در تفسير، مقبول. در ميان تفاسير ضابطه‌مند نيز تفسيري كه به پيام متن نزديك‌تر باشد، مقبول‌تر است.

        1. دلالت تربيتي نهم: درست‌ترين تفسير و خوانش، منبع تدوين محتواي تربيت ديني

    چنان‌كه در بالا گفته شد، متن ديني پيامي دارد و در صورتي كه فهم پيام متن نياز به تفسير داشته باشد، تفسير بايد در راستاي فهم پيام باشد و بدين سبب، قواعدي دارد كه بايد رعايت شود. پس، تفسير ممكن است نادرست يا درست باشد. تفسير درست نيز بر اساس ميزان نزديكي به پيام متن، درجاتي دارد. بر اين اساس، تفسيرهاي نادرست نمي‌توانند و نبايد محتواي تربيت ديني را شكل دهند؛ چراكه اين تفاسير نتوانسته‌اند پيام و مقصود دين را بفهمند و آنچه به‌عنوان دين مطرح مي‌كنند، در واقع منظور نظر خداوند و پيامبر نيست. اين تفاسير، آنچه منظور و مطلوب خودشان بوده، خواسته يا ناخواسته، به‌عنوان دين مطرح كرده‌اند. پس تفسيرهاي نادرست نبايد منبع تعيين و تدوين محتواي تربيت ديني باشند؛ بلكه محتواي تربيت ديني بايد بر اساس تفاسير صحيح انتخاب و تدوين شود؛ اما بايد توجه داشت كه تفاسير صحيح نيز مراتبي دارند. آن تفاسيري بايد منبع تدوين و تعيين محتوا باشند كه در كشف پيام دين موفق‌تر بوده‌اند.

    معيار تشخيص تفسير درست و موفق، همان قواعدي است که در اجتهاد و استنباط احکام از قرآن و سنت در کتاب‌هاي فقه و اصول، و اصول و قواعد تفسير و فهم آيات و روايات در کتاب‌هاي تفسيري و حديثي آمده است.

        1. دلالت تربيتي دهم: پرورش توانايي نقادي

    پيش از اين گفتيم كه تفسير متن ديني ممكن است نادرست يا درست باشد و تفسير درست نيز بر اساس ميزان نزديكي به پيام متن، درجاتي دارد. بر اين اساس، متربيان بايد به‌گونه‌اي تربيت شوند كه بتوانند تفاسير و خوانش‌هاي نادرست را از درست تشخيص بدهند تا بتوانند خود را از آسيب‌هاي گرفتار شدن در دام تفاسير نادرست حفظ كنند. به‌علاوه، بايد به‌گونه‌اي تربيت شوند كه بتوانند از ميان تفسيرهاي درست نيز تفسيرهايي را انتخاب كنند كه در كشف پيام دين موفق‌تر و به پيام اصلي آن نزديك‌تر شده‌اند و تحقق اين مقصود با پرورش قوة تفكر و آشنايي با قواعد تفسير متن و مهم‌تر از همه، آشنايي متربي با تفاسير مختلف از دين حاصل مي‌شود. همچنين خود اين تفسير صحيح نيز بي‌نياز از نقد نيست؛ زيرا اين تفسير نيز حاصل كوشش عقلاني بشر است و امكان اشتباه و خطا در آن وجود دارد و تنها از راه بررسي و نقادي پيوسته است كه امكان اصلاح و نزديك‌تر شدن آن به پيام دين فراهم مي‌آيد. خود اين تفسير و خوانش، فراتر از نقد است. بنابراين، پرورش توانايي نقادي در متربيان، يك ضرورت است. در متون ديني نيز بر نقد و سنجش سخنان و انديشه‌ها تأكيد شده است. از مسيح† روايت شده: «حق را از اهل باطل بگيريد؛ ولي باطل را از اهل حق نگيريد و نقاد سخن باشيد. چه‌بسا گمراهي‌اي كه با آيه‌اي از قرآن زينت شده است؛ چنان‌كه مس با [روكشي از] نقره زينت داده مي‌شود. هر دو در ظاهر يكسان‌اند، اما خبرگان [سكه تقلبي را از واقعي] تشخيص مي‌دهند» (باقري، 1387، ج 1، ص230).

        1. دلالت تربيتي يازدهم: تنوع ضابطه‌مند تربيت ديني

    يكي از نتايج تكثرگرايي ضابطه‌مند در تفسير متون ديني، پذيرش چند تفسير و خوانش از متون ديني است كه همگي آنها در حد قابل قبولي در كشف پيام دين موفق بوده‌اند. در اين صورت، نوعي تكثر و تنوع در تربيت ديني نيز مجال بروز و ظهور مي‌يابد؛ زيرا ممكن است گروهي تفسير الف را مقبول‌تر بدانند و آن را پايه و اساس تربيت ديني خود قرار دهند و گروهي ديگر تفسير ب و گروهي ديگر تفسير ج را.

    به‌علاوه، بر اساس اين مبنا، در درون تربيت ديني نيز نوعي تكثر و چندصدايي مجال بروز و ظهور مي‌يابد؛ زيرا اگر چندين تفسير مقبول از دين وجود دارد، هرچند نظام تربيتي يكي از اين تفاسير را به‌عنوان بهترين تفسير پذيرفته و مبناي تربيت ديني قرار داده باشد، باز هم بايسته است محتواي تربيت ديني به‌گونه‌اي باشد كه متربي با تمام اين تفاسير آشنا بشود تا بتواند آگاهانه تفسير بهتر را انتخاب كند و به آن ملتزم شود.

    البته روشن است كه اين تنوع در تربيت ديني و تكثر در محتوا و چندصدايي، محدود است به تفاسير و خوانش‌هاي صحيح از متون ديني و به همين جهت، تنوع و تكثر بي‌حساب و كتاب نيست.

        1. دلالت تربيتي دوازدهم: بي‌طرفي مربي

    مجاز بودن طرح نظرات و تفاسير مختلف، اما مقبول از دين، مستلزم آن است كه مربيان و متربيان هر دو به آرا و نظرات مخالف احترام بگذارند و در رد و اثبات آنها تنها بر اساس صحت و سقم ادله عمل كنند. تحقق اين امر اقتضا مي‌كند مربي بي‌طرفي خود را در مقام ارائة تفسيرهاي گوناگون حفظ كند؛ زيرا تنها در اين صورت است كه متربي فرصت مي‌يابد آگاهانه خوانش مطلوب‌تر را انتخاب كند و به آن متعهد گردد. اين بي‌طرفي با وظيفة هدايتگري مربي نيز منافات ندارد؛ زيرا فرض اين است كه تفسيرهاي ارائه‌شده همگي درست و مطابق ضوابط و قواعد تفسير هستند. به‌علاوه، ادلة آنها نيز مطرح مي‌شود. همچنين بايد توجه داشت كه اجراي كامل اين اصل در دوره‌هايي ممكن است كه متربي به توانايي ‌شناختي لازم براي درك و فهم تفسيرهاي گوناگون و دلايل آنها دست يافته باشد.

    البته بايد توجه داشت که مقبوليت تفسيرهاي مختلف از دين به معناي اين نيست که لزوما همة آنها کاملاً کاشف از مقصود خداوند و پيامبرˆ و ائمه‰ بوده‌اند؛ بلکه تنها به اين معناست که مطابق قواعد موجود در تفسير و فهم و در اجتهاد، اين تفسيرها همگي مقبول‌اند و مي‌توان به آنها استناد کرد و عمل نمود.

        1. دلالت تربيتي سيزدهم: هويت متمايز روش‌هاي تحقيق در دين

    از مطالبي كه گفته شد، يكي از وجوه تمايز مهم دين با علوم طبيعي نيز روشن شد. در علوم طبيعي روش تحقيق، مشاهده و تجربه است و دانشمند (فاعل شناسا) تا حد زيادي از موضوع تحقيق (موضوع شناسايي) جداست؛ اما روش تحقيق در دين، بيشتر عقلي و ذهني و نقلي است و محقق از موضوع تحقيق جدا نيست. همين اقتضا مي‌كند روش پژوهش در دين و علوم طبيعي نيز متفاوت باشد. روش مشاهده و تجربه، آزمايش تجربي، گردش علمي و مانند آن، تنها در آموزش برخي آموزه‌ها، مانند آموزه‌هاي تاريخي دين، كاربرد پيدا مي‌كند.

      1. نتيجه‌گيري

    از مباني سه‌گانه معرفت‌شناختي تربيت ديني كه در اين مقاله بررسي شد، اين نتايج به‌دست آمد:

    1. تربيت ديني امري معنادار و موجه و معقول است؛ زيرا آموزه‌هاي ديني عقلاني‌اند.

    2. تربيت ديني داراي چند ويژگي مهم است:

    الف) تنوع ضابطه‌مند: تربيت ديني يك شكل ندارد و متناسب با تفسيرها و خوانش‌هاي متنوع از دين، اشكال و انواع گوناگوني مي‌يابد.

    ب) چندصدايي: با توجه به وجود چند تفسير مقبول از دين، هرچند نظام تربيتي يكي از اين تفاسير را به‌عنوان بهترين تفسير پذيرفته و مبناي برنامة خود قرار داده باشد، باز هم بايسته است محتواي تربيت ديني به‌گونه‌اي باشد كه متربي با تفاسير ديگر هم آشنا شود تا بتواند آگاهانه تفسير بهتر را انتخاب كند و به آن ملتزم گردد.

    ج) انعطاف‌پذيري: تربيت ديني يك هستة اصلي و مشترك دارد كه ثابت است و تغييرناپذير؛ و يك پوسته دارد كه متناسب با شرايط زماني و مكاني، يعني ويژگي‌هاي منطقه‌اي، قومي، نژادي، و شرايط اجتماعي و فرهنگي، تغيير مي‌پذيرد. بنابراين، تربيت ديني براي جامعة ايراني ممكن است متفاوت با تربيت ديني براي جامعة عراقي يا آمريكايي باشد. چنان‌كه ممكن است تربيت ديني پسران متفاوت با تربيت ديني دختران باشد.

    3. فرايند و روش‌هاي تربيت ديني به اين شرح است:

    الف) در تربيت ديني، فهم و پذيرش متربي مهم‌ترين اصل است و وظيفة مربي كمك به متربي براي فهميدن است و به همين دليل، استدلال و بحث و گفت‌وگو، روش‌هاي اصلي تربيت ديني هستند.

    ب) با توجه به تأكيد بر فهم و استدلال و گفت‌وگو، متربي از آزادي كامل براي بحث و گفت‌وگو و نقد و انتقاد برخوردار است؛ چراكه اين امور لازمة فهميدن است. به‌علاوه، مربي نيز بايد بي‌طرفي خود را در مقام آموزش رعايت كند تا متربي بتواند آزادانه آنچه درست است، انتخاب كند.

    ج) اجبار، تحميل و تلقين، در تربيت ديني جايگاهي ندارند و استفاده از آنها مگر در موارد استثنايي مجاز نيست. براي مثال، مي‌توان از تلقين در آموزش تعبديات و در آموزش غير تعبديات براي كودكاني كه هنوز به سن درك و فهم استدلالي نرسيده‌اند، استفاده كرد.

    د) روش‌هاي آموزش دين و روش‌هاي تحقيق در دين، منحصر به يك روش نيست و تركيبي از روش‌هاي گوناگون است؛ به‌خلاف روش‌هاي آموزش و تحقيق در علوم تجربي، عقلي، نقلي و شهودي؛ زيرا گزاره‌هاي ديني همگي از يك سنخ نيستند.

    4. منبع تعيين و تدوين محتواي تربيت ديني، تفسيري از دين است كه از همة تفاسير ديگر به پيام دين نزديك‌تر باشد. بر اساس اين تفسير، محتواي تربيت ديني شكل مي‌گيرد و به دانش‌آموزان آموزش داده مي‌شود. اگر اين تفسير تغيير كند، به تناسب آن، محتواي تربيت ديني نيز تغيير مي‌كند.

    5. برخي از اهداف و مطلوب‌هاي تربيت ديني عبارت‌اند از:

    الف) پرورش توانايي تفكر و تعقل و نقادي: درك و فهم متون ديني نيازمند بهره‌گيري از عقل است و به همين دليل، قدرت تفكر و تعقل متربيان بايد پرورش يابد تا بتوانند درك و فهم صحيحي از دين داشته باشند. به‌علاوه، برداشت‌هاي نادرستي از دين و آموزه‌هاي ديني نيز مطرح مي‌شود. گاه به انگيزة سودجويي و رسيدن به اهداف شخصي و خودخواهانه و گاه از سر جهل و ناداني. ازاين‌رو لازم است قدرت نقادي در متربيان پرورش داده شود تا بتوانند فهم‌ها و برداشت‌هاي نادرست را تشخيص دهند و از آنها دوري كنند.

    ب) پرورش روحية تسليم: پس از فهم و پذيرش، تسليم بودن در برابر آموزه‌هاي ديني و چون‌وچرا نكردن و نقض نكردن آنها مهم‌ترين اصل در تربيت ديني است. تسليم بودن، هم شامل آموزه‌هايي است كه حكمت و دليل آن براي ما روشن است و هم آموزه‌هايي كه حكمت آن براي ما روشن نيست.

    ج) پرورش تعبد آگاهانه: با توجه به محدوديت عقل بشر در درك و فهم آموزه‌هاي ديني، تعبد در مقابل آموزه‌هايي كه عقل قادر به اثبات آنها نيست، ضرورت دارد. البته اين تعبد بعد از اثبات «حكم الله» بودن آن آموزه است و تشخيص اين امر نياز به تفكر و نقادي دارد. بنابراين، يكي از امور ضروري در تربيت ديني، پرورش دانش و بينش و روحية لازم براي تعبد آگاهانه در برابر آموزه‌هاي ديني است كه عقل توانايي اثبات آنها را ندارد.

    د) آشنا كردن با نقش و جايگاه علماي دين: علماي دين در عصر غيبت معصومين‰ نقش مبلغ و مفسر دين را علاوه بر نقش‌هاي ديگر بر عهده ‌دارند. بنابراين، متربيان بايد با نقش و جايگاه و وظايف آنها آشنا باشند تا بتوانند به بهترين نحو از علماي دين بهره‌مند شوند و در مقابل، وظايف خود را در قبال آنها به‌درستي ادا كنند.

     

     

    References: 
    • نهج البلاغه، 1393، شريف رضي، ترجمه: محمد دشتي، تهران، پيام عدالت.
    • باقري، خسرو، 1387، درآمدي بر فلسفة تعليم و تربيت جمهوري اسلامي ايران، تهران، علمي و فرهنگي.
    • برقي، احمد بن محمد بن خالد، 1371ق، المحاسن، تصحيح: جلال‌الدين محدث، قم، دار الكتب الاسلاميه.
    • پترسون، مايكل و ديگران، 1376، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه: احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو.
    • ابن بابويه (الصدوق)، محمد بن علي، 1398ق، التوحيد، تصحيح: هاشم حسيني، قم، جامعة مدرسين.
    • شيرواني،‌ علي و همكاران، 1391، مباحثي در كلام جديد، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
    • صادقي، هادي، 1391، درآمدي بر كلام جديد، قم، طه و معارف.
    • صفار، محمد بن حسن، 1404ق، بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم‏، تصحيح: محسن كوچه‌باغي، قم، مكتبة آية الله المرعشي.
    • طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1402ق، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
    • كليني، محمد بن يعقوب، 1407ق، الكافي، تصحيح: علي‌اكبر غفاري و محمد آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
    • Sealy, John, religious education: philosophical perspective, LondonGeorge Allen & Unwin, 1985.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    داودی، محمد.(1399) مبانی معرفت‌شناختی تربیت دینی. دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 12(1)، 5-22

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمد داودی."مبانی معرفت‌شناختی تربیت دینی". دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 12، 1، 1399، 5-22

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    داودی، محمد.(1399) 'مبانی معرفت‌شناختی تربیت دینی'، دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 12(1), pp. 5-22

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    داودی، محمد. مبانی معرفت‌شناختی تربیت دینی. اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 12, 1399؛ 12(1): 5-22