اسلام و پژوهش‌های تربیتی، سال یازدهم، شماره اول، پیاپی 21، بهار و تابستان 1398، صفحات 85-102

    تحلیلی بر معناشناسی واژگان قرآنی در حوزه تربیت؛ ترسیم شبکه معنایی آن در قرآن کریم

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ سیدمحمدرضا حسینی نیا / استادیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه ایلام / m.hoseininia@ilam.ac.ir
    سارا ساکی / دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث دانشگاه ایلام / sarasaki87@yahoo.com
    چکیده: 
    این نوشتار، به منظور دستیابی به واژگان قرآنی حوزه تربیت و حوزه های معنایی آن، از رویکرد همزمانی استفاده کرده است. این پژوهش، به روش اسنادی و کتابخانه ای و به شیوه ای تحلیلی از نوع تحلیل معناشناسانه تدوین یافته است. لذا روش انجام این پژوهش توصیفی ـ تحلیلی است. ازاین رو، ابتدا حوزه های معنایی تربیت در دو محور مربی و متربی بررسی و پس از استخراج واژگان کلیدی هر حوزه بر اساس نص آیات قرآن کریم، به ترسیم شبکه معنایی آن در قرآن کریم پرداخته است. در این شبکه، مشاهده می شود که برخی واژگان حوزه مربی در عین اینکه در نص آیات قرآن کریم در یک مرتبه به عنوان مربی مطرح شده اند، در مرتبه ای دیگر، در همان نصوص آیات، نقش متربی را دارند. تنها واژه «الله» است که در این شبکه، نقش ثابتی داشته و در رأس واژگان حوزه مربی خودنمایی می کند. آنچه در نهایت در این شبکه، به روشنی قابل دستیابی است، اینکه از بین واژگان حوزه مربی در قرآن کریم، توجه قرآن بر واژه «الله» است و در بین واژگان حوزه متربی، توجه بر واژه «انسان» است. 
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Analysis of the Semantics of the Educational Terminology in the Qur’an; Drawing Its Semantic Network in the Holy Qur’an
    Abstract: 
    This paper used a synchronous approach to access the educational terminology in the Qur’an and its semantic domain. This research was done through documentary and library method in an analytical way as a semantic analysis. Hence, the method of this study is descriptive-analytical. Therefore, the semantic domain of education regarding two topics of instructor and trainee were examined first and then after extracting the key words of each domain from the verses of the Holy Qur’an, the semantic network of them in the Holy Quran was drawn. In that network, it was found that some words of instructor’s domain were mentioned in some Qur’anic verses for instructor and at the same time, they were mentioned in the same place for trainee. It is only the word "Allah" that has a fixed role in this network and stands at the top of the terminologies for instructor. On the whole, what was clear in this network was that among the words of the instructor’s domain in the Holy Quran is the focus of Qur'an was on the word "Allah" and among the terminologies for trainee in the Qur'an the focus was on the word "human".
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

      1. مقدمه

    معنا‌شناسي، يکي از رهيافت‌هاي نوين در حوزه زبان‌شناسي است که به مطالعه، تفسير و ترکيب کلمات در عبارات و جملات خاص مي‌پردازد. از جمله‌ ابزارهاي قرآن‌پژوهان براي تحليل متن قرآن کريم، مطالعه معناشناختي الفاظ قرآن کريم مي‌باشد. مقصود از «معناشناسي»، مطالعه علمي معناست (صفوي، 1378، ص27). در روش معناشناسي، دو رويکرد معناشناسي تاريخي و معناشناسي همزماني وجود دارد. در معناشناسي «تاريخي»، زمان در فهم معنا دخيل است و بر اساس تطور معنا در طول زمان، معنا مورد مطالعه قرار مي‌گيرد (ايزوتسو، 1368، ص39). در معنا‌شناسي «همزماني»، عنصر زمان حذف شده و متن بدون دخالت زمان بررسي مي‌شود (ايزوتسو، 1368، 40). در بين زبان‌شناسان متأخر ايزوتسو، مستشرق ژاپني، معتقد است براي فهم درست و دقيق مفاد و معاني واژه‌ها، بايد به بافت و سياق هم توجه کرد؛ به‌ويژه در متون ديني مانند قرآن کريم، که يک مجموعه تصادفي و اتفاقي از کلمات بدون نظم و قاعده نمي‌باشد، بلکه واژه‌هاي آن با قرار گرفتن در نظام و شبکه خاص، در ارتباط با ساير کلمات رنگ معناشناختي به خود مي‌گيرند که اگر بيرون از دستگاه بدون در نظر گرفتن بافت و سياق آيات لحاظ شوند، هرگز آن معنا را دربر نمي‌گيرند (ايزوتسو، 1360، ص25). اين پژوهش بر روش همزماني استوار است. کاربرد اين روش، بر نسبت‌هاي معنايي همنشيني و جانشيني تکيه دارد.

    اين پژوهش، درصدد است با تحليل ارتباط معنايي واژه‌هايي كه با واژه «تربيت» در يك حوزة معنايي قرار مي‌گيرند، به تبيين جايگاه معنايي واژگان حوزه تربيت در قرآن کريم بپردازد. براى بررسي و تحليل معناشناسي واژگان قرآني در حوزه تربيت و ترسيم شبکه معنايي آن در قرآن کريم، بايد پيش از هر چيز، اين واژگان قرآني شناسايي شوند و پس از آنکه ارتباط معنادار اين واژگان کشف شد، به ترسيم شبکه معنايي آنها اقدام كرد.

    بدين ترتيب، با توجه به اينكه موضوع تربيت از موضوعات بسيار بااهميت در مسائل مربوط به انسان است و در سرنوشت دنيوي و اخروي انسان تأثيرات بسيار عميقي داشته، سمت و سوي زندگي انسان را روشن مي‌كند، اهميتي خاص دارد و ضروري است با کمک اين روش نوين مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد. اما بايد دقت کرد که در اين زمينه، نياز به پژوهشي جامع، نوپردازانه و اصيل در منابع ديني است؛ زيرا هر كس مي‌تواند در باب تربيت اسلامي چيزي بنويسد و تكرار آثار قديم، مربوط به تربيت اسلامي باشد. همچنان‌که در زمينه مربوط به تربيت اسلامي، تکرار تأليفات زياد به چشم مي‌خورد. حال اگر با نگاهي معناشناسانه، به تربيت و حوزه‌هاي معنايي آن پرداخته شود، مي‌تون از تکرر تأليف در اين زمينه کاست.

    ازاين‌رو، هرچند مفهوم «تربيت»، يکي از موضوعاتي است که در طول تاريخ مورد توجه ‌انديشمندان بوده و در بسياري از اديان بدان پرداخته شده است، اما با توجه به گنجينه‌هاي معرفتي، که از گذشتگان به ارث مانده، و نياز جامعه به معارفي غني، قابل فهم و در دسترس، که با علوم امروزي همراه شده باشد، نگارنده را بر آن مي‌دارد که به انجام اين مهم اقدام كند.

    پرسش اصلي پژوهش اين است که حوزه معنايي تربيت در قرآن کريم، شامل چه واژگاني است و از ميان اين واژگان، در دو حوزه مربي و متربي، چه واژگاني مورد توجه قرآن کريم مي‌باشند؟ رابطه اين واژگان در شبکه معنايي قرآن کريم، به لحاظ روابط همنشيني و جانشيني، چگونه است؟

      1. حوزه‌هاي معنايي واژه تربيت در قرآن کريم

    حوزه‌هاي معنايي تربيت، از دو محور مربي و متربي تشکيل شده است. ميدان معنايي تربيت، از نسبت بين مربي و متربي به وجود مي‌آيد. آنچه که اين دو ميدان را به هم مرتبط مي‌كند، تعليم و آموزشي است که از سوي مربي، به متربي انتقال مي‌يابد. در نتيجه، ميدان معنايي تربيت شکل مي‌گيرد.

    در ميدان معنايي واژه «مربي» در قرآن کريم، واژگان الله، ملائکه، انسان و جن مطرح هستند که در حوزه مربي واژه «الله» در يک مرتبه بالاتر و در مرکز ميدان قرار دارد. ساير واژگان در ذيل آن قرار مي‌گيرند. از سوي ديگر، در ميدان معنايي واژه متربي در قرآن کريم، واژگان ملائکه، انسان و جن مطرح شده‌اند. اما وقتي خود واژه «انسان» در نقش مربي ظاهر مي‌گردد، باز هم اين شبکه گسترده‌تر شده و واژگاني چون انبيا، رسول، امام و علما در حوزه مربي مطرح مي‌شوند. هر يك از واژه‌هاي کليدي، با يک جهان‌بيني خاص، در ميدان معناشناسي مختلفي قرار مي‌گيرند و در ارتباط با هم، معناي يکديگر را تکميل مي‌کنند. سرانجام يک شبکه منسجمي از اصطلاحات و مفاهيم حوزه تربيت را تشکيل مي‌دهند. ازاين‌رو، هر يك از اين واژه‌ها، با قرار گرفتن در اين شبکه منسجم، نقش مهمي را در تبيين جهان‌بيني خاص مفاهيم تربيتي قرآن کريم ايفا مي‌کنند. بنابراين، در ابتدا به بررسي تک‌تک اين واژگان مي‌پردازيم.

        1. 1. واژه الله

    واژه الله در قرآن کريم، به دفعات به کار رفته است. بعضي از دانشمندان اوليه مسلمان، اين واژه را از اصلي سرياني يا عبري مي‌دانستند. اما اکثريت مدعي بودند که عربي خالص است؛ هرچند نظريات مختلفي در باب اشتقاق آن اظهار داشته‌اند. عده‌اي معتقد بودند: اشتقاقي ندارد و واژه‌اي مرتجل است. لغويان و دستورشناسان کوفي، عموماً آن را از ألالاه مشتق مي‌دانند. حال آنکه بصريان آن را از أللاه مي‌گيرند. «ولاه» را اسم فعل از «ليه» به معناي رفيع يا محجوب بودن مي‌شمارند. اختلاف حدس و گمان درباره ريشه «إلاه» حتي از اين هم بيشتر است. بعضي آن را از «أَلَهَ»، به معناي پرستيدن و برخي از «أَلِهَ»، به معناي سرگردان بودن، و بعضي ديگر، از «أله إلي»، به معناي روي‌آوردن به کسي براي حمايت، و برخي ديگر از «وَلِهَ» به معناي سرگردان بودن مشتق مي‌دانند. دانشمندان غربي تقريباً متفق‌القول‌اند که سرمنشأ واژه را بايد در يکي از دين‌هاي کهن جست‌وجو کرد. در حوزه زبان‌هاي سامي، واژه‌اي است که بسيار براي خداوند به کار رفته است. مثلاً در عبري، آرامي، سرياني، سبايي. بنابراين، واژه عربي «إله» بي‌ترديد يک واژه اصيل و کهن سامي است. اما صورت اللَّه به کلي متفاوت است و بي‌ترديد اين صورت مانند صورت ماندايي و هزوارش پهلوي، به اصل سرياني بازمي‌گردد. به هر حال، واژه مدت‌ها پيش از زمان حضرت محمدˆ، وارد مذاهب شرک‌پرستي عربستان شده است و به دفعات، در کتيبه‌هاي عربستان شمالي و کتيبه‌هاي عربستان جنوبي به کار رفته است. به‌عنوان مثال، به معناي «با همه خدايان»، همچنين در عبارات قسم پيش از اسلام، مانند آنچه هوروويتس از قيس بن خطيم نقل کرده، و صورت‌هاي قسم بسيار ديگر، که شنقيطي در مقدمه‌اي که بر معلقات نوشته آورده است. امکان دارد که عبارت «اللَّه تعالي» اصل عربي جنوبي داشته باشد؛ زيرا نام آن در کتيبه‌هاي قتباني آمده است (جفري، 1386، ص126).

    بدين ترتيب، عده‌اي واژه «الله» را عربي اصيل نمي‌دانند و اصل آن را «الاها» کلمه سرياني به معناي خدا يا از لفظ عبري مي‌دانند. اما علماي لغت، واژه «الله» را اسم جلاله خداوند متعال و شناخته‌ترين نام باري‌تعالي و واژة عربي اصيل مي‌دانند. در قرآن کريم کلمه «الله»، بسيار به کار رفته است. اما بايد دانست در اين كلمه، صفت به‌خصوص از صفات حق تعالى منظور نيست و آن فقط علم ذات بارى تعالي است، ولى التزاماً به جميع صفات خدا دلالت دارد و شايد از اين جهت، گفته‏اند: «اللَّه نام ذات واجب‌الوجودى است كه جامع تمام صفات كمال است. اين واژه مجموعاً دو هزار و هفتصد و دو بار در قرآن کريم به کار رفته که پنج بار آن، به شکل «اللّهم» و بقيه به شکل «اللَّه» است (عبدالباقي، 1418ق، ص48).

        1. 2. واژه ملائکه

    دومين واژه در ميدان معنايي حوزه مربي، واژه «ملائکه» است. در آيات قرآن کريم، علاوه بر خداي متعال ملائکه نيز جزو مربيان معرفي شده‌اند که بيانگر اين مطلب است که ملائکه نيز به نوعي مربي انسان است. واژه مَلَك (بفتح ميم و لام)، به معناي فرشته و جمع آن ملائكه است. برخي از لغويون معتقدند: اصل واژه «ملائكه» از «مألك» است. آن‌گاه لام را مقدم و همزه را مؤخر نمودند و واژه «ملأك» شكل گرفت كه از «ألوكه»، به معناى رسالت است. سپس همزه به دليل كثرت استعمال حذف و به واژه «ملك»، تبديل گشت (جوهري، 1085ق، ج‏4، ص161؛ راغب اصفهانى، 1412ق، ص 82؛ طريحى، 1375، ج‏5، ص256). فراهيدي نيز واژه «الملائكه» را تخفيف الملأك مي‌داند و اصل اين واژه را از مألك مي‌داند که در آن، لام مقدم و همزه مؤخر شده است. لذا واژه ملأك، از الألوك به معناي رسالت مي‌باشد (فراهيدي، 1410ق، ج‏5، ص380). البته راغب، نظر ديگري را نيز نقل کرده است که برخي از نحويون معتقدند: واژه المَلَكُ از لفظ ملائکه است و ميم در آن زايد مي‌باشد. برخي ديگر، اين واژه را مشتق از المِلك يعنى قدرتمند مي‌دانند (راغب اصفهانى، 1412ق، ص776).

    برخي ديگر از لغويون، اين دو معنايي را که اکثر لغويون مطرح کرده‌اند، رد کرده و معناي ديگري را بيان کرده‌اند. از جمله مصطفوي در کتاب التحقيق مي‌نويسد: «ملائکه از ريشه ماده ملک که در آن نوعي صفا، روحانيت و خلوص و تجرد است که موجب شدت و قدرت در ذات ملائکه مي‌شود و محدوديت‌هاي مادي را از وجود آنها دور مي‌کند» (مصطفوي، 1360، ج‏11، ص165). وي ذيل اين واژه، نظر ساير لغويون در اين زمينه را مخدوش كرده و مي‌نويسد:

    ملک و ملائکه ماخوذ از ماده ملک در زبان عربي، سرياني، ارامي و عبري است و سخن از اشتقاق آن از الک، آن‌گونه که در ساير کتب لغت آمده است و نيز تفسير آن به مفهوم رسالت در نهايت سستي است. تحقيقاً ملائکه در مفهومش مأخوذ از رسالت نمي‌باشد. مانند مفاهيم عبادت و خضوع و معرفت و اطاعت و مأموريت در بعضي اعمال و غير آنها از خصائص مراتب آنهاست و به اقتضاي اين خصوصيات ممتاز در خلقتشان اموري چون صفا و پاکي، طهارت و خشوع و... به آنها منسوب مي‌شود (همان، ص 164).

    خلاصه اينكه بنا بر نص صريح قرآن كريم، ملائكه جمع ملك است و با توجه به اينکه ملائکه، موجودات مجرد و فوق مادي هستند، نظر مصطفوي نظرات گذشته را تصحيح کرده است. آرتور جفري نيز در کتاب واژه‌هاي دخيل ذيل واژه ملک به اين اختلاف اشاره مي‌كند و در مجموع، اصل واژه را حبشي دانسته و در پايان، جمعي بين نظرات لغويون مسلمان ايجاد مي‌کند و مي‌نويسد: دانشمندان مسلمان در عربي دانستن اين واژه متفق‌القول‌اند. اما در باب اينکه از ملک يا ألک مشتق شده است، در ميان خود مشاجره دارند، اما بي‌شك اصل واژه، حبشي است، با جمع ويژه آن‌که يک کلمه متداول حبشي، براي هم به مفهوم فرشته و هم به مفهوم فرستاده و پيام‌آور است. به اين ترتيب، دقيقاً کلمه با واژه عبري، واژه فنيقي و سرياني تطبيق مي‌کند (جفري، 1386، ص388).

    بررسي اين واژه در نص قرآن کريم، نشان مي‌دهد که اين موجودات نزد خداوند متعال، از مقام و منزلتي خاص برخوردارند؛ زيرا خداوند متعال در قرآن کريم، از آنان به «عباد الرَّحمن»، «عباد مکرمون»، «مدّبرات امر» و... ياد فرموده، به آنان سوگند خورده و نام آنان را در کنار نام خود ذکر فرموده، مورد خطابشان قرار داده و بالأخره، ايمان به وجود اين موجودات غيبي را در شمار ايمان به خود و رسول واجب شمرده است: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» (بقره: 285)؛ «پيامبر [خدا] بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتاب‌ها و فرستادگانش ايمان آورده‏اند [و گفتند:] «ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمى‏گذاريم». از ميان آنان، رسولاني برگزيده تا کلام خداوند را به پيامبران ابلاغ کنند. نظير آيه «اللَّهُ يَصْطَفِى مِنَ الْمَلَئكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعُ بَصِير» (حج: 75)؛ «خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمى‏گزيند و نيز از ميان مردم. بى‏گمان خدا شنواى بيناست. با توجه به سياق آيه، مراد از «رس ل» فرشتگان است: و نيز آيه «وَآتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (بقره: 87)؛ «و عيسي پسر مريم را معجزه‌هاي آشکار بخشيديم و او را با روح‌القدس تأييد کرديم». مراد از روح‌القدس، جبرئيل امين است. اين نيز يكى از القاب اوست. ايّدناه؛ يعنى قوّيناه، او را تقويت نموديم و اصل آن ايّد به ‌معناى قوّه است و تأييد جبرئيل از حضرت عيسى، با اينكه بر ساير پيغمبران نيز نازل مي‌شده است (طيب، 1378، ج‏2، ص94). ازاين‌رو، روح‌القدس يکي از القاب جبرئيل است و از وظايف وي رساندن وحي به پيامبران است. به اين صورت، خداوند در رساندن وحي به پيامبران، گاه فرشته يا فرشتگاني را واسطه قرار مي‌دهد. با توجه به نقش مهمي که اين موجودات در فرايند وحي و انتقال پيام خداوند به بشر دارند.

        1. 3. واژه انسان

    سومين واژه در ميدان معنايي حوزه مربي «انسان» است. اين واژه، در قرآن کريم 65 بار به کار رفته‌ است (عبدالباقي، 1418ق، ص119). واژه «انسان»، اسم جنس است كه بر مذكر و مؤنث و واحد و جمع واقع مى‏شود و به علت ظاهر بودنش، كه لباس طبيعى خلقت بر تن دارد، انسان ناميده شده و خلافش پرى (جن) است كه ناپيداست (راغب اصفهانى، 1369، ج‏1، ص216). راجع به اين واژه، علماي لغت به دو دسته تقسيم مي‌شوند.

    دسته اول: برخي از لغويون، اين واژه را از ريشه إنس مي‌دانند؛ به معناي ألفت و محبت خلاف تنفر و بى‏محبتى است. إِنْسِيّ‏- منسوب به إنس است. واژه إنسىّ در جايى به‌كار مى‏رود كه انس و محبت در آن زياد باشد. به هر چيزى كه مورد محبت قرار گيرد نيز (إنسّ) گويند. از اين جهت، حيوانى را كه به دنبال راكبش و صاحبش مى‏دود و مي‌رود «انسىّ» گويند. بالأخره، به هر چيزى كه به سوى انسان مى‏آيد و از جانب ديگر دور مى‏شود، «إنسى» گويند. جمع‏ إِنْس‏، أُنَاس‏ و أَنَاسِيّ‏ است (راغب اصفهانى، 1412ق، ص94؛ خسروي حسيني، 1369، ج‏1، ص215). از جمله ازهري، فيومي، راغب و مصطفويي، اين واژه را از ريشه أنس مي‌دانند و ذيل اين واژه بدان پرداخته‌اند (راغب اصفهاني، 1412ق، ص94، ذيل ماده أنس؛ مصطفوي، 1360، ج1، ص175؛ ازهري، 1421ق، ج13، ص60؛ فيومي، 1414ق، ص26).

    دسته دوم: اين واژه را از ريشه نسي مي‌دانند. از جمله فراهيدي و ابن منظور، آن را از ريشه نسي مي‌دانند (فراهيدي، 1410ق، ج7، ص304؛ ابن منظور، 1408ق، ج‏6، ص10). البته با وجود اختلاف در ريشه اين واژه، در فهم معناي آن، به‌عنوان يک اسم عام براي نوع آن تأثيري ندارد (مصباح يزدي، 1377، ص37).

    بدين ترتيب، نظرات لغويون درباره واژة انسان مختلف است. ولي علي‌رغم اين اختلاف، همه آنها در زائد بودن نون آخر اتفاق نظر دارند.

        1. 4. واژه جن

    چهارمين واژه در ميدان معنايي حوزه مربي، واژه «جن» مطرح شده است. «جن»، موجودى نامرئى است كه در قرآن مجيد به وجودش تصريح شده است. در قرآن کريم، سوره‌اي مستقل با نام «جن» وجود دارد. از زبان آنها، حقايقى را دربارة جنيان براى بشر بيان مي‌كند که موجوديت او را، در عين اينکه موجودي نامرئي و مستور است اثبات مي‌کند. اين واژه، مشتق از ريشه «ج ن ن»، به معناي پوشش و استتار است (فراهيدي، 1410ق، ج6، ص20؛ ابن فارس، 1404ق، ج1، ص422؛ جوهري، بي‌تا، ج5، ص2093؛ راغب اصفهاني، 1412ق، ص204؛ابن منظور، 1414ق، ج13، ص92). از نظر برخي لغويون، علت نامگذاري جن به اين نام، وجود نوعي پوشيدگي يا پنهان‌سازي در آن است. مثلاً به قلب جنان گويند؛ زيرا در ميان بدن پوشيده است. به سپر مِجَنّ و مِجَنّة گويند؛ چراکه صاحب سپر را مي‌پوشاند. به باغ و مزرعه و چمن جنت و جنات گويند؛ چون روى زمين را مي‌پوشانند و بچه را از آن جهت جنين گويند كه شكم مادر او را پوشانده است (خسروى حسينى، 1369، ج‏1، ص414؛ ابن منظور، 1408ق، ج‏13، ص92؛رازي، 1958م، ج 2، ص147). بيشتر لغويون واژه جنّ را واژه‌اي عربي مي‌دانند. نولدكه، واژة جنّ را عربي و معرّب از اصل حبشي آن دانسته است. اما به نظر ساير خاورشناسان، ريشة واژة جنّ در زبان‌هاي اكدي، آرامي، عبري و سرياني، به معناي پوشش و استتار وجود دارد (اميدسالار، 1383، ج 10، ص4903). معادل اين واژة در زبان فارسي، پري و ديو است (اميدسالار، 1383، ج 10، ص792؛ سجزي، ۱۳۶۴، ج ۱، ص۶۵). اين كلمه در فارسي به اشتباه به صورت اَجنّه جمع بسته مي‌شود؛ درحالي كه اَجنّه جمع جنين، است نه جن. قرآن كريم، مي‌فرمايد: وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُم» (نجم: 32)؛ و در آن موقع كه به صورت جنين‌هايى در شكم مادرانتان بوديد. پس به كار بردن كلمة اجنه، به جاي جن‌ها يا جنيان، غلط است (اميدسالار، 1383، ج 10، ص4903).

    روشن است که اين واژه از ريشه ج ن ن مي‌باشد که در معناي اصلي آن نوعي پوشش و استتار است و لغويون آن را اسم جمع يا اسم جنس براي موجودي نامرئي و مستور مي‌دانند.

        1. 5. واژه رسول

    از منظر قرآن کريم، پس از خداوند متعال، دومين مربي انسان، پيامبر اكرمˆ است كه خود فرمود: من معلم برانگيخته شده‌ام و ائمه اطهار و بزرگان دين نيز هر يك، معلماني برجسته و راهنماياني بس شايسته بوده‌اند. ازآنجاکه اهداف مهم انبيا، هدايت افراد انسان به سوي خداي تعالي است. اين امر، با تعليم و تربيت امکان‌پذير خواهد بود. همه احکام و دستورات شرعي مربوط به تعليم و تربيت و هدف از آن، پرورش انسان و سوق دادن او به سمت کمالات انساني و معنوي است که پيامبر گرامي اسلام، به‌عنوان مجري اين برنامه مأمور اجراي آن شده بود. قرآن کريم، در سوره جمعه به اين وظيفه مهم انبياي الهي اشاره كرده است: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِهِ وَيزَکِّيهِمْ وَيعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَة»(جمعه: 2)؛ او کسى است که از ميان مردم درس‌نخوانده رسولى فرستاد تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را تزکيه کند، و کتاب و حکمت بياموزد.

    ازاين‌رو، تربيت مردم و تزکيه نفوس، از رذايل اخلاقي و کج‌روي‌هاي رفتاري وظيفه پيامبران بوده و آنان نيز تا آنجا که برايشان ممكن بود، ضمن استفاده از روش‌هاي مؤثر در تعليم و تربيت، به تحقق آن همت گماشتند. پيامبر اکرمˆ به‌عنوان آخرين فرستاده خدا، مأموريت يافت تا بناي مکارم اخلاق را که پيشينيان پايه‌گذاري کرده بودند، تکميل کند. با تزکيه نفوس انسان‌ها، جامعه بشري را به سوي کمالات روحي و معنوي خود سوق دهد. چنان‌که يکي از شعارهاي محوري پيامبر اسلامˆ چنين بود: «إِنَّمَا بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الاخلاق»؛ تنها براي تکميل فضايل اخلاقي برانگيخته شدم (حر عاملي، بي‌تا، ج12، ص174؛ مجلسي، 1403ق، ج67، ص327؛ بيهقي، 1424ق، ج10، ص323).

    از اين روايات، مي‌توان دريافت که مسئله اخلاق از سوي معصومان‰ مورد پيگيري قرار گرفته، و يکي از اهداف مهم دين، تربيت صحيح انسان‌ها بوده است؛ زيرا آدمي در پرتو مکارم اخلاق است که از قيد خودخواهي و خودمداري رهايي يافته، بر غرايز حيواني و تمايلات نفساني چيره مي‌شود. پيامبر اکرمˆ زحمات طاقت‌فرسايي را در جهت تحقق اين هدف مهم متحمل گشت. در نتيجه، شاگردان ممتازي را تربيت كرد و به جامعه انساني تحويل داد.

        1. 6. واژه امام

    از منظر قرآن کريم، پس از پيامبر اكرمˆ، امامان معصوم‰، به‌عنوان مربيان انسان در نظر گرفته شده‌اند. واژه «امام»، به معناي مقتدا و پيشوايى كه مردم به او اقتدا كرده، در گفتار و كردار از او پيروي كنند. واژه «امام» كه از ماده «اَمّ» مي‌باشد، در اصل به معناي «قصد كردن» است. لغويون در کتب لغت در مورد اين واژه، معاني مختلفي بيان کرده‌اند. از جمله در برخي از کتب لغت، واژه «امام» به معناي پيشواست. از جمله راغب اصفهاني در لغت‌نامة خود، مي‌نويسد:

    والامام المؤتم به إنسانا كأن يقتدى بقوله أو فعله، أو كتابا أو غير ذلك محقا كان أو مبطلا وجمعه أئمة؛ امام آن انساني است که مردم به او اقتدا مي‌کنند و از او پيروي مي‌کنند. مثلاً، به قول يا به کارهاي او اقتدا مي‌کند يا به‌عنوان کتاب يا غيرکتاب، که به اينها امام گفته مي‌شود و اين امام و پيشوايي که مردم اقتدا مي‌کنند فرقي نمي‌کند که محق باشد يا مبطل باشد و جمع آن هم ائمه مي‌شود (راغب اصفهاني، 1412ق، ص24؛ ج‏1، ص197).

    برخي ديگر از لغويون نيز، چنين معنايي را از واژه امام ارائه داده‌اند. مثلاً صاحب صحاح اللغة نيز بر همين نظر است و مي‌نويسد: «والإمَامُ‏: الذى يُقْتَدَى به، وجمعه‏ أَيِمَّةٌ»؛ امام کسي است که مردم به او اقتدا مي‌کنند و پيشواي مردم است و جمع آن هم ائمه است (جوهري، 1085ق، ج5، ص1865). از منظر ساير لغت‌شناسان، از جمله ابن منظور براى واژه «امام»، معانى زيادى ذکر شده است، از جمله پيشوا، معلم، ريسمانى که بناها به هنگام بناى ساختمان از آن براى نظم کار استفاده مى‌کنند، و جاده و قسمت پيش رو و مانند آن. وي در ادامه مي‌نويسد: «والأَمامُ: بمعنى القُدّام ويكون الإِمامُ رئِسياً»؛ همواره به کسي که رياست يک قومي را دارد امام گفته مي‌شود (ابن منظور، 1408ق، ج12، ص24). مصطفويي نيز مي‌نويسد:

    أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة هو القصد المخصوص، أي القصد مع التوجّه الخاصّ اليه. وهذا المعني محفوظ في جميع مشتقّاتها. إِمام علي وزن کتاب، الإمام کلّ من اقتدي به و قدّم في الأمور، و النبي إمام الأئمّۀ، و الخليفۀ إمام الرعيۀ، و القرآن إمام المسلمين؛ امام بر وزن «کتاب» اسم مصدر است. سپس به هر چيز که انسان به آن توجه کند و مقصود او واقع شود، اطلاق مى‌شود. اين واژه با اختلاف موارد، و جهات و ملاحظات گوناگون، متفاوت مى‌گردد. گاه گفته مى‌شود: امام جمعه، امام جماعت، امام هدايت و گاه گفته مى‌شود امام ظلالت (مصطفويي، 1360، ج 1، ص136).

    در مجموع، به نظر مى‌رسد آن‌گونه که مصطفويي اشاره کرده‌اند، ريشه تمام اين معانى، همان قصد کردن توأم با توجه خاص است و حتى اگر مادر را اُمّ مى‌گويند، يا بر اصل و اساس هر چيزى واژه «اُمّ» اطلاق مى‌شود، به اين دليل است که مقصود انسان، و مورد توجه اوست. همچنين، امام به معناى مقتدا به کسى گفته مى‌شود که مردم با قصد و توجه خاص به سراغ او مى‌روند (مصطفويي،‌ همان).

    بنابراين، مي‌توان گفت: واژه امامت از يک سو، «معناي رهبري و رياست» که در آن فردي خاص مورد تبعيت و پيروي قرارمي‌گيرد؛ يعني رئيس باشد و از سوي ديگر، «تبعيت و پيروي» را مي‌رساند؛ به اين معنا که مورد تبعيت و اقتدا قرار مي‌گيرد.

        1. 7. واژه علما

    دسته دوم از انسان‌ها، غير انبيا مي‌باشند. مقصود از غير انبيا در اين پژوهش، انسان‌هاي عادي مي‌باشند. نظير علماي يک جامعه که مي‌توانند مربي عموم مردم باشند.

    يكي از نيازهاي اساسي بشر، رسيدن به كمال است. براي رسيدن به كمال و سعادت، بايد راه‌هاي گوناگوني را طي كند. يكي از اين راه‌ها، حصول علم و همنشيني با علماست؛ چراكه عبادات، معاملات، معاشرات، مناكحات و... ، همگي نيازمند به وجود علم و علما هستند. اهميت اين مسئله به‌اندازه‌اي است كه رسول اكرمˆ، نزد خداوند متعال براي افزايش آن دعا فرموده، همان افزوني در علم است كه خداوند متعال در قرآن مي‌فرمايد: «وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا» (طه: 114)؛ و بگو: پروردگارا، بر دانشم بيفزاى.

    ازآنجاکه دين اسلام، مبتني بر عقل و خرد است و دانش و آگاهي، پايه و اساس آن را تشکيل مي‌دهد، در اولين آيات نازل شده بر رسول اکرمˆ، تماماً سخن از خواندن، قلم و تعليم بوده است. در جاي‌جاي قرآن کريم، به فراگيري علم و دانش و مبارزه با جهل دعوت شده است. در تعبيرات قرآن کريم، افراد نادان، کور و نابينا هستند، به گونه‌اي که در قيامت نيز نابينا محشور مي‌شوند. در دين اسلام، مقام عالم و دانشمند آن‌قدرعظيم و والاست که تنها انبيا و اوصيا از نظر رتبه بر آنها برتري دارند. به همين دليل، از منظر قرآن کريم در مرتبه چهارم به‌عنوان مربيان انسان‌ها معرفي شده‌اند. در فرهنگ قرآن، منظور از عالم و دانشمند، افراد باسوادي نيستند که ذهن خود را از معلومات و محفوظات بسيار انباشته باشند، بلکه کساني هستند که به مرتبه بالايي از فهم و بصيرت و خودشناسي رسيده باشند و انديشه و عمل آنها، بر اساس حق و حقيقت باشد. اکنون به بررسي اين واژه در آيات قرآني مي‌پردازيم:

    در مورد آياتي که به واژه علما پرداخته‌اند، اين نکته قابل توجه است که به طور کلي، از دو دسته آيات سخن به ميان آمده است:

    دسته اول: آياتي که به‌صورت مستقيم در آنها لفظ «علما» آمده است. نظير آيه: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (فاطر: 28)؛ از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى‏ترسند.

    معنايى است كه از سياق آيه به دست مي‌آيد، مراد از «علما»، علماى باللَّه است. مراد از خشيت درباره علما، همان خشيت حقيقى است كه به دنبالش خشوع باطنى و خضوع در ظاهر پيدا مى‏شود. بنابراين خشيت به معناى حقيقى كلمه، تنها در علما يافت مى‏شود؛ زيرا آثار آن در اعمالشان هويدا مى‏گردد، و فعلشان مصدق قولشان مى‏شود (طباطبايي، 1374، ج17، ص59).

    اکثر مفسران مراد از «علما» در اين آيه را بندگان خردمند و دانشمند مي‌دانند كه به مقام عالى خشيت، يعنى «ترس از مسئوليت توأم با درك عظمت مقام پروردگار» نائل مى‏گردند (مکارم شيرازي، 1371، ج‏18، ص247؛ قرشي، 1375، ج‏9، ص38؛ قرائتي، 1388، ج‏7، ص494؛ رضايى اصفهانى، 1387، ج 17، ص119؛ حسيني همداني، 1404ق، ج‏13، ص309). بدين ترتيب، در اين دسته از آيات واژه «علما»، در بافت زباني آيات آمده است.

    دسته دوم: آياتي هستند كه به‌صورت غيرمستقيم، به اين مسئله پرداخته و در حقيقت، مفهوم آنها دلالت بر اين واژه دارد. نظير واژگان احبار، أُولِي الْأَمْر، اولي الالباب، رَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم و... ، که همه اين واژگان با اندکي اختلاف، بيانگر مفهوم عالم و دانشمند مي‌باشند. مانند اين آيه: «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ» (نساء: 162)؛ ليكن راسخان آنان در دانش، و مؤمنان، به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند... «قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (مائده: 100)؛ بگو: پليد و پاك يكسان نيستند، هرچند كثرت پليد[ها] تو را به شگفت آوَرَد. پس اى خردمندان، از خدا پروا كنيد، باشد كه رستگار شويد.

      1. ترسيم شبکه معنايي واژگان قرآني در حوزه تربيت

    در ميدان معنايي واژه مربي در قرآن کريم واژگان الله، ملائکه، انسان و جن مطرح شده‌اند که در حوزه مربي واژه الله، در يک مرتبه بالاتر و در مرکز ميدان قرار مي‌گيرد. ساير واژگان ذيل آن قرار مي‌گيرند. هر يك از واژه‌هاي کليدي، با يک جهان‌بيني خاص، در ميدان معناشناسي مختلفي قرار مي‌گيرند. در ارتباط با هم، معناي يکديگر را تکميل مي‌کنند. سرانجام، يک شبکه منسجمي از اصطلاحات و مفاهيم حوزه تربيت را تشکيل مي‌دهند. ازاين‌رو، هر يك از اين واژه‌ها، با قرار گرفتن در اين شبکه منسجم، نقش مهمي را در تبيين جهان‌بيني خاص مفاهيم تربيتي قرآن کريم ايفا مي‌کنند.

    وقتي «الله» در اين شبکه در نقش «مربي» است، ساير واژگان در يک مرتبه پايين‌تر در نقش «متربي» ظاهر مي‌شوند که هر يك به نوعي، مورد تعليم و تربيت الهي قرار مي‌گيرند. با توجه به اينکه جهان‌بيني قرآن، اصولاً خدامحوري است؛ طبيعي است که اين واژه، والاترين واژه کانوني در حوزه مربي باشد، به طوري که اين واژه، بر کل واژگان حوزه احاطه داشته باشد.

     

    در نص قرآن کريم، خداوند متعال به‌عنوان اولين مربي و تربيت‌کننده معرفي شده است. انسان کامل پيش از ساير واژگان اين حوزه، مورد تعليم و آموزش خداوند قرار گرفته‌اند. ازاين‌رو، اولين موجودي که نسبت به خداي متعال متربي مي‌شود، واژه «انسان» مي‌باشد. اين نسبت در آيه «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِين» (بقره: 31)؛ و [خدا] همه [معانى‏] نام‌ها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه كرد و فرمود: «اگر راست مى‏گوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد»، مطرح شده است. بر اساس نص اين آيه، انسان در تعليم مقدم بر ملائکه مي‌باشد. همين مطلب، تأييد مي‌کند که خداوند متعال، مربي اول و انسان، اولين متربي وي مي‌باشند. تعليم به انسان در ساير آيات نيز مشاهده مي‌شود. نظير آيه «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم‏» (علق: 5)؛ آنچه را كه انسان نمى‏دانست [به‌تدريج به او] آموخت. و آيه «اتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ‏» (بقره: 282)؛ و از خدا پروا كنيد، و خدا [بدين‌گونه‏] به شما آموزش مى‏دهد، و خدا به هر چيزى داناست‏. در نص اين آيه، تقوا موجب تعليم الهى است، اما آيه مورد بحث درصدد بيان اين جهت نيست؛ زيرا «واو» عطف بر سر آن، مانع از چنين دلالتى است. علاوه بر اينكه، اين معنا با سياق آيه و ارتباط ذيل آن، با صدرش سازگار نيست. مؤيد اين گفتار، اين است كه كلمه «اللَّه» دو بار تكرار شده است، براى اينكه در دو كلام مستقل مى‏باشد، و براى بار سوم نيز بيان كرده تا علت را برساند، و بفهماند كه خدا شما را تعليم مى‏دهد؛ به اين جهت است كه او به هر چيزى داناست، و اگر او به هر چيزى داناست، براى اين است كه اللَّه است (طباطبايي، 1374، ج‏2، ص669). همچنين، آيه «فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون‏» (بقره: 239)؛ پس اگر بيم داشتيد، پياده يا سواره [نماز كنيد]؛ و چون ايمن شديد، خدا را ياد كنيد كه آنچه نمى‏دانستيد به شما آموخت. در نص اين آيات، تعليم الهي متوجه شخص خاص نمي‌باشد و همه اقشار بشر، مي‌توانند مشمول اين تعليم باشند که اين مطلب، اصل تعليمي براي انسان را ثابت مي‌كند.

    دومين موجودي که مورد تعليم خداوند قرار مي‌گيرد، ملائکه است. اين نسبت در آيه «قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا»(بقره: 32)؛ گفتند: منزهى تو! ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته‏اى، هيچ دانشى نيست؛ مطرح شده است. چنان‌که مشاهده مي‌شود، نص آيه به صراحت نشان مي‌دهد که ملائکه مورد تعليم الهي واقع شده، خود آنها بر اين مطلب نيز تصريح کرده‌اند. همين مطلب، تأييد مي‌کند که خداوند متعال به نوعي مربي ملائکه مي‌باشد.

    سومين موجودي که مورد تعليم خداوند قرار مي‌گيرد، جنيان‌اند. با وجود اينکه جن موجودى نامرئى است، اما در قرآن به وجود آن تصريح شده است. بدين ترتيب، در اين آيات خداوند مربي و ساير واژه‌هاي متربي‌اند و خداوند، نقش اصلي در انتقال علم را بر عهده دارد.

    اما در نصوص آيات قرآن کريم، ملائکه که نسبت به خدوند سبحان در نقش متربي بود، وقتي در مقابل انسان قرار مي‌گيرد، اين بار در نقش مربي وي ظاهر مي‌شود. آنچه که ملائکه به انسان آموزش مي‌دهد، گاه تنها متوجه به انبيا و گاه متوجه انسان‌هاي عادي مي‌باشد. لذا اين بخش در دو محور مطرح مي‌شود.

        1. الف. محور اول: تعليم ملائکه به انبيا

    آياتي در قرآن وجود دارد که نشان مي‌دهد ملائکه، مربي انسان از سنخ انبيا مي‌باشند. نظير «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى» ‏(نجم: 5-4)؛ اين سخن بجز وحي‌اى كه وحى مى‏شود نيست. آن را [فرشته‏] شديدالقوى به او فراآموخت. علامه در تفسير الميزان مي‌نويسد:

    منظور اين است که رسول آنچه كه از قرآن تلاوت مى‏كند، وحي‌اى است كه خداى تعالى به او مى‏كند. ضمير در «علمه» به رسول خداˆ برمى‏گردد كه در اين‏صورت، مفعول دوم تعليم كه يا قرآن است و يا مطلق وحى حذف شده، و تقدير آن «علمه القرآن او الوحى- قرآن يا وحى را به او تعليم كرده» مى‏باشد، و مراد از كلمه شَدِيدُ الْقُوى جبرئيل است؛ چون خداى سبحان او را در كلام مجيدش به اين صفت ياد كرده است (طباطبايي، 1374، ج19، ص43).

    مفسران ديگر نيز به اين مطلب، در تفاسير خود اشاره کرده‌اند (قرشي، 1375، ج‏10، ص397؛ طيب، 1369، ج‏12، ص323).

    در اين بخش، نکته قابل تأمل اين است که با دقت در نصوص آيات، روشن مي‌شود که در اصل خداي متعال مربي و انسان متربي است. ملائکه در اين بين، نقش انتقال وحي را به عهده دارد و به نوعي، مربي دوم انسان مي‌باشد. ازاين‌رو، مي‌توان گفت: بر اساس اين آيه، جبرئيل در انتقال وحي الهي به نوعي مربي پيامبرˆ بوده است. همچنين، در آيه «وَإِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِين‏ يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ‏» (آل عمران: 43-42)؛ و [ياد كن‏] هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم، خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مريم، فرمانبرِ پروردگار خود باش و سجده كن و با ركوع‏كنندگان ركوع نما.

    مرحوم علامه معتقد است: در اين آيه دلالتى است بر اينكه مريمƒ محدثه بوده؛ يعنى از كسانى بوده كه ملائكه با او سخن مى‏گفته‏اند. آن حضرت نيز سخنان آنان را مى‏شنيده است (طباطبايي، 1374، ج‏3، ص: 295). ازاين‌رو، باز هم نص آيه نشان از مربي بودن ملائکه و متربي بودن انسان (حضرت مريم) دارد. نمونه همين مطلب، در آيه بعد مشاهده مي‌شود: «وَلَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى» (هود: 69)؛ و به راستى، فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند. برخي مفسران، واژه «الرسل» را در اين آيه، جمع واژه «رسول» دانسته، مراد از آن را دسته‌اي از ملائکه که بر حضرت ابراهيم† به‌صورت انسان نمايان شده‌اند، تا بشارت تولد اسحاق را به وي بدهند، تفسير کرده‌اند (مغنيه، 1424ق، ج‏4، ص248). علامه نيز مي‌نويسد: و منظور از كلمه «رسل» در آيه مورد بحث ملائكه‏اى هستند كه به نزد ابراهيم† فرستاده شدند تا او را به فرزنددار شدن بشارت دهند (طباطبايي، 1374، ج‏10، ص477-490). همچنين آيه «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ» (تکوير: 21-19)؛ كه [قرآن‏] سخن فرشته بزرگوارى است. نيرومند [كه‏] پيش خداوند عرش، بلندپايگاه است. در آنجا [هم‏] مُطاع [و هم‏] امين است‏. علامه مي‌نويسد: مراد از رسول جبرئيل است، و در اينكه «قول» را به جبرئيل به ‌عنوان رسول نسبت داده، مى‏فهماند كه در حقيقت، قول از آن خود خداست، و نسبتش به جبرئيل نسبت رسالت به رسول است (همان، ج‏20، ص357). مشاهده مي‌شود که در اين آيه، بازهم مربي اصلي در واقع خداوند مي‌باشد و ملائکه نقش واسطه‌اي تعليم انسان را به‌عنوان متربي، به عهده دارند. اين مطلب، اثبات مي‌کند که ملائکه نيز به‌عنوان مربي انسان، در قرآن مطرح شده‌اند.

    بنابراين، با استناد به اين آيات و نيز نظر مفسران برجسته، قرآن مي‌توان گفت: در اين آيات، ملائکه نقش مربي و رسول نقش متربي را برعهده دارند. هرچند که در حقيقت ملائکه نقش واسطه ميان خدا و رسول را به عهده دارند. اما به طور کلي، در اين آيات وحي توسط ملائکه، به‌عنوان راهي براي تعليم به انسان به‌کار رفته است. در نتيجه، ملائکه هم به نوعي مربي انسان بوده‌اند. ازاين‌رو، هم الله و ملائکه هردو مربي انسان مي‌شوند.

        1. ب. تعليم ملائکه به انسان‌هاي عادي

    وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى‏ مُلْكِ سُلَيْمانَ وَما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ‌هارُوتَ وَمارُوتَ وَما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُر (بقره: 102)؛ و آنچه را كه شيطان‌[صفت‏]‌ها در سلطنت سليمان خوانده [و درس گرفته‏] بودند، پيروى كردند. و سليمان كفر نورزيد، ليكن آن شيطان‌[صفت‏]‌ها به كفر گراييدند كه به مردم سحر مى‏آموختند. و [نيز از] آنچه بر آن دو فرشته، ‌هاروت و ماروت، در بابِل فرو فرستاده شده بود [پيروى كردند]، با اينكه آن دو [فرشته‏] هيچ كس را تعليم [سحر] نمى‏كردند مگر آنكه [قبلاً به او] مى‏گفتند: ما [وسيله‏] آزمايشى [براى شما] هستيم، پس زنهار كافر نشوى.

    اين آيه از آيات پربحث و اختلاف‌انگيز قرآن کريم مي‌باشد و اختلاف نظر مفسران در تفسير اين آيه، بسيار است. علامه طباطبايي، پس از ضرب وجوه محتمله در يكديگر، آنها را به يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال رسانيده است. مرحوم علامه در ادامه مي‌نويسد:

    به‌خدا سوگند اين مطلب از عجائب نظم قرآن است كه يك آيه‏اش با مذاهب و احتمال‌هايى مي‌سازد، كه عددش حيرت انگيز و محيرالعقول است، و در عين حال كلام همچنان بر حسن و زيبايى خود متكى است، و به زيباترين حسنى آراسته است، و خدشه‏اى بر فصاحت و بلاغتش وارد نمي‌شود (طباطبايي، 1374، ج‏1، ص353).

    از ظاهر آيه استفاده مي‌شود كه شياطين به مردم سحر مي‌آموختند و مردم را به اعمالى كه موجب تفرقه و ضرر و زيان آنها بود، وادار مى‌كردند. اين تعليم، يا به واسطه الهام شياطين به اوليا و دوستانشان بود و يا به‌واسطه نوشتن سحر و نيز نجات و پنهان نمودن آن در زير تخت سليمان و منتشر نمودن آن، بعد از فوت سليمان بود. روى اين اصل، مردم بسيار گرفتار سحر و مضرات ناشي از آن شدند. خداوند دو ملك را به‌صورت آدمى مصور نمود كه راه ابطال و دفع سحر را به مردم بياموزند و آنها به مردم گفتند كه ما براى امتحان و افتتان شما آمده‏ايم، مبادا از اين علم سوء استفاده نموده، بر ضرر يكديگر به‌كار بريد. ولى مردم از علم‏ دفع سحر كه به آنان تعليم شد سوء استفاده كرده و به جاى اينكه با آن دفع سحر كنند، بر ضرر يكديگر استعمال كردند (طيب، 1369، ج‏2، ص129). عده‌اي ديگر از مفسران، در تفاسير خود به اين مطلب اشاره کرده‌اند (حسينى همدانى، 1404ق، ج‏1، ص274؛ مغنيه، 1424ق، ج‏1، ص162؛ قطب، 1425ق، ج‏1، ص95؛ شاه‏عبدالعظيمى، 1363، ج‏1، ص216؛ قرائتي، 1388، ج‏1، ص170). بنابر سياق آيه، دو تن از ملائکه، به صورت انسان ظاهر شده و سحر و جادو را به انسان تعليم داده، به نوعي مربي وي بوده‌اند. پس مي‌توان گفت: بر اساس نص قرآن کريم، تعليم ملائکه به انسان در اين آيه، به گونه‌اي اثبات شده است.

    در بحث مربي بودن ملائکه، انسان در دو مرتبه متفاوت متربي آنها مي‌شوند؛ چراکه اين تعليم، گاه خطاب به انسان از سنخ انبياست و گاه انسانِ از سنخ غيرانبيا مي‌باشد.

    به طورکلي، انسان متربي و ملائکه مربي انسانند. ملائکه‌اي که تاکنون در نقش متربي نسبت به خداي متعال قرار داشتند، اين بار در نقش مربي براي انسان مطرح مي‌شوند. اما در اين ميان، بايد توجه داشت که وقتي ملائکه به‌عنوان مربي انسان مطرح مي‌شوند، آنچه که به انسان مي‌آموزند، وحي الهي است. اين وحي در حقيقت کلام الهي است. ملائکه نيز به نوعي نقش واسطه‌اي بين خدا و انسان مطرح هستند. مربي ملائکه، الله است. انسان آنچه از ملائکه مي‌آموزد، در واقع علم خداست. ازاين‌رو، الله مربي و انسان متربي است و ملائکه به‌عنوان واسطه نقش مربي انسان است.

    در بخشي ديگر از آيات قرآن کريم، علاوه بر خداي متعال و فرشتگان، خود انسان نيز جزو مربيان معرفي شده‌اند. حال اگر انسان را به‌عنوان مربي در نظر بگيريم، در اين صورت متربي وي نيز متفاوت مي‌باشد. متربي مي‌تواند از سنخ انسان (انبيا يا انسان عادي) و يا حتي حيوانات باشد؛ به اين معنا که گاه انسان نقش مربي براي حيوانات ايفا مي‌كند؛ و به اين صورت، حيوانات تحت تعليم انسان قرار گرفته‏اند.

        1. ج. تعليم انسان به حيوانات

    در اين آيات، انسان نقش مربي براي حيوانات ايفا کرده است. مثلاً، در آيه «يَسْئَلُونَكَ ماذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِساب‏» (مائده:4)؛ از تو مى‏پرسند: چه چيزى براى آنان حلال شده است؟ بگو: چيزهاى پاكيزه براى شما حلال گرديده و نيز صيد حيوانات شكارگر كه شما به‌عنوان مربيان سگ‌هاى شكارى، از آنچه خدايتان آموخته، به آنها تعليم داده‏ايد براى شما حلال شده است‏. پس از آنچه آنها براى شما گرفته و نگاه داشته‏اند بخوريد، و نام خدا را بر آن ببريد، و پرواى خدا بداريد كه خدا زودشمار است‏.

    «جوارح»، جمع جارحه است. جارحه، به معناى هر حيوانى است كه به دنبال شكار باشد. غذاى خود را از اين راه فراهم كند. كلمه «مكلبين»، در اصل به معناى تعليم دادن و تربيت كردن سگ براى شكار است. يا به معناى نگهدارى سگ براى شكار و به كار زدن آن، در شكار است. از اينكه جمله: «وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ» را مقيد كرد به قيد «مكلبين»، فهميده مى‏شود كه حكم حلال بودن نيم‌خورده جوارح، مختص به سگ شكارى است، و از سگ شكارى به ساير درندگان تجاوز نمى‏كند. جمله: «مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ»، قيد ديگرى است كه حكم حلال بودن نيم‌خورده سگان را مقيد مى‏كند به صورتى كه سگ، شكار را براى صاحبش گرفته باشد، نه براى خودش پس اگر بدون فرمان صاحبش، شكارى را صيد كرد؛ در صورتى كه صاحبش آن را مرده بيابد، حلال نيست. و جمله: «وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ»، آخرين شرط حلال بودن شكار سگ است؛ آن اين است كه صيد علاوه بر اينكه بايد به وسيله حيوان تعليم يافته شكار شده و صاحبش آن را فرمان داده باشد، صاحب حيوان، هنگام فرمان دادن و روانه كردن سگ، نام خدا را ذكر كرده باشد. حاصل معناى آيه اين است كه درندگان تعليم يافته، كه همان سگ شكارى باشد، اگر براى شما چيزى از حيوانات وحشى حلال گوشت را - كه جز با سر بريدن حلال نمى‏شود - شكار كرد، و شما هنگام فرمان دادن، نام خدا را برده باشيد، آن شكار براى شما حلال است. البته اين در صورتى است كه درنده، آن حيوان را قبل از رسيدن شما كشته باشد. همين كشتن درنده حكم سر بريدن را دارد. اما اگر زخمى كرده باشد، و شما آن را زنده دريابيد، تذكيه آن تنها به اين است كه ذبحش كنيد. در اين صورت، نيازى به حكم صيد سگ نيست؛ زيرا حكم چنين شكارى، همان حكم ساير حيوانات حلال‌گوشت است (طباطبايي، 1374، ج‏5، ص325).

    در تفاسير ديگر، به اين مطلب پرداخته شده. مثلاً، مکارم شيرازي، مي‌نويسد: صيدِ حيوانات صياد كه تحت تعليم شما قرار گرفته‏اند؛ يعنى از آنچه خداوند به شما تعليم داده، به آنها آموخته‏ايد، براى شما حلال است (مکارم شيرازي، 1371، ج4، ص274)؛ يا قرائتي در تفسير نور مي‌گويد: كلمة‏ «مُكَلِّبِينَ» از ريشه «كلب»، به معناى تعليم‌دهندگان سگ‌هاى شكارى است و تنها صيد سگ‏هاى آموزش ديده حلال است (قرائتي، 1388، ج‏2، ص241).

    پس با توجه به تفسير آيه، صيدِ حيوانات صياد، كه تحت تعليم انسان قرار گرفته‏اند، و انسان مربي آنها بوده، حلال مي‌باشد. روشن است که در اين آيه انسان، مربي و حيوان سگ متربي است. اما گاهي خود انسان مربي انسان ديگر مي‌شود که به دو گونه قابل طرح است.

    الف. يک دسته از انسان‌ها انبيا مي‌باشند. در برخي از آيات قرآن کريم، به داستان برخي از انبيا اشاره شده است (نساء: 164-163؛ غافر: 78). ازاين‌رو، خود قرآن کريم نيز به اين دسته از انسان‌ها توجه داشته است. با توجه به اين نکته، اگر انبيا را مربي بگيريم، متربي آنها دو دسته انسان مي‌باشد.

    الف. تعليم انبيا به انبياي ديگر: در نگاه اول، قرآن به اين مطلب پرداخته است که خود انبيا به همديگر تعليم داده‌اند و نسبت مربي و متربي را بين خود به وجود آورده‌اند. نظير اين نسبت، در داستان حضرت موسي و خضر مشاهده مي‌شود: آيه «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف:66)؛ موسى به او گفت: آيا تو را- به شرط اينكه از بينشى كه آموخته شده‏اى به من ياد دهى- پيروى كنم؟

    در نص اين آيه حضرت موسي از حضرت خضر تقاضاي تعليم علومي مي‌خواهد که خداي متعال به خضر تعليم فرموده است. و لفظ «رشدا» مى‏شود مفعول «تعلمن» باشد؛ يعنى از آنچه تعليم يافته‏اى به من تعليم كن (طبرسي، بي تا، ج‏15، ص104؛ طباطبايي، 1374، ج‏13، ص475؛ طيب، 1369، ج‏8، ص382؛ قرشي، 1375، ج‏6، ص250؛ قرائتي، 1388، ج‏5، ص199). همچنين آيه «قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً» (کهف:70)؛ گفت: اگر مرا پيروى مى‏كنى، پس از چيزى سؤال مكن، تا [خود] از آن با تو سخن آغاز كنم.

    ب. تعليم انبياء به انسان‌هاي عادي: گاهي نيز اين نسبت (مربي و متربي)، بين انبيا و انسان‌هاي عادي به‌ وجود مي‌آيد. براي مثال، در آيه «كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقره:151)؛ همان‌طور كه در ميان شما، فرستاده‏اى از خودتان روانه كرديم، [كه‏] آيات ما را بر شما مى‏خواند، و شما را پاك مى‏گرداند، و به شما كتاب و حكمت مى‏آموزد، و آنچه را نمى‏دانستيد به شما ياد مى‏دهد.

    نص آيه، فرستادن رسولˆ در بين مردم عادي را جهت تزکيه و تعليم مسائلي از قبيل کتاب و حکمت و... به صراحت بيان کرده است. علامه طبرسي، به اين مطلب اشاره کرده، مي‌نويسد:

    رسول آمده تا قرآن را براى شما بخواند و شما را به واسطه امر پروردگار در معرض ترقى و كمال قرار بدهد و چيزهايى كه راهى به دانستن آنها نداشتيد، با ذكر دليل و برهان به‌شما بياموزد و كلمه تعلم در جايى به‌كار مي‌رود كه مطلب را با ذكر دليل عقلى بيان كنند. لذا اين موضوع هم، مناسب است كه در رديف نعمت‏ها محسوب گردد (طبرسي، بي‌تا، ج2، ص117).

    نظير همين نکته، در آيه 2 سوره جمعه ديده مي‌شود: «هُوَالَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِين‏» (جمعه:2)؛ اوست آن كس كه در ميان بى‏سوادان فرستاده‏اى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد، و [آنان‏] قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

    بدين ترتيب، قرآن کريم اين مطلب را که انبيا براي تربيت و تعليم مسائلي به انسان‌هاي ديگر فرستاده شده‌اند، به صراحت بيان کرده است.

    ج. تعليم انسان عادي به همنوع خود: اما گاهي نيز نسبت مربي و متربي، بين دو انسان عادي رخ مي‌دهد. مثلاً، علماي يک جامعه نسبت به انسان‌هاي عادي که در حقيقت علما در نقش مربي و انسان‌هاي ديگر، در نقش متربي معرفي مي‌شوند. بنابراين، علما مي‌توانند نقش مربي را نسبت به ساير انسان‌ها ايفا کنند.

    در آيات قرآن کريم، علاوه بر خداي متعال و ملائکه، انسان، و جنيان نيز جزو مربيان معرفي شده‌اند. مثلاً در برخي آيات قرآن کريم، اجنه به انسان سحر آموخته‌اند و به نوعي، مربي انسان در اين زمينه بوده است. در آيه: «وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى‏ مُلْكِ سُلَيْمانَ وَما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ‌هارُوتَ وَمارُوتَ وَما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَلا يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَلَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» (بقره:102). بر اساس نص اين آيه، اجنه به انسان سحر آموخته‌اند. ازاين‌رو، به نوعي مربي انسان، در زمينه تعليم سحر بوده است.

      1. نتيجه‌گيري

    در اين شبکه، مشاهده مي‌شود که واژگان الله، ملائکه، جن و انسان، در عين اينکه در نص آيات قرآن کريم در يک مرتبه به‌عنوان مربي مطرح شده‌اند، در مرتبه‌اي ديگر، خود واژگان ملائکه، جن و انسان در همان نصوص آيات نقش متربي را دارند. تنها واژه جلاله «الله» است که در اين شبکه، نقش ثابتي داشته و در رأس واژگان حوزه مربي خودنمايي نموده و بر کل واژگان شبکه احاطه کامل دارد. آ نچه در نهايت، در اين شبکه به روشني مشاهده مي‌شود اين است که از بين واژگان حوزه مربي در قرآن کريم، توجه قرآن بر واژه «الله» است. در بين واژگان حوزه متربي، توجه بر واژه «انسان» است. نصوص آيات قرآن نيز اين مطلب را تأييد مي‌کند. لازم به يادآوري است که بيشتر آيات قرآن کريم، در حوزه متربي متوجه انسان است و بيشتر آيات در جهت تربيت و تعليم انسان مي‌باشد.

    اين انسان، در نصوص آيات آن‌قدر مورد توجه است که در هر دو حوزه مربي و متربي، به صورت بسيار دقيقي مورد توجه بوده است؛ زيرا با اينکه اين واژه متربي، نسبت به ساير واژگان حوزه مربي است، اما وقتي خود واژه در نقش مربي ظاهر مي‌گردد، باز هم اين شبکه گسترده‌تر شده و واژگاني چون انبيا، رسول، امام و علما در حوزه مربي مطرح مي‌شوند. حال، اگر بخواهيم شبکه واژگان تربيت در دو حوزه مربي و متربي در قرآن کريم را ترسيم كنيم، نهايتاً به شکل زير ترسيم مي‌شود.

     

     

     

     

     

     

     

    References: 
    • قرآن کريم، ترجمه محمدمهدي فولادوند، تهران، دفتر مطالعات و تاريخ معارف اسلام.
    • آلوسى، سيدمحمود، 1415ق، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم‏، تحقيق: على عبدالبارى عطيه، بيروت، دار الكتب العلميه‏.
    • ابن سيده، علي بن اسماعيل، ۱۴۲۱ق، المحکم و المحيط الاعظم، بيروت، دار الکتب العلميه.
    • ابن فارس، احمد بن فارس، 1404ق، معجم مقاييس اللغه، تحقيق: عبدالسلام محمد‌هارون، بي‌جا، مکتب الاعلام الاسلامي.
    • ابن منظور، محمد بن مكرم‏، 1414ق‏، لسان العرب، بيروت، دار صادر.
    • ازهري محمد بن احمد، ۱۴۲۱ق، تهذيب اللغه، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • اميدسالار، محمود، 1383، دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنياد دائرة المعارف الاسلامي.
    • ايزوتسو، توشي‌هيكو، 1360، ساختمان مفاهيم اخلاقي ـ ديني در قرآن، ترجمه: فريدون بدره‌اي، تهران، قلم.
    • ـــــ ، 1361، خدا و انسان در قرآن، ترجمه: احمد آرام، تهران، مؤسسه تحقيقات فرهنگي و زبان‌شناختي.
    • بانو فريد، اعظم، 1388، از اسماء الله تا لقاء الله، قم، اشک ياس.
    • بلخى، مقاتل بن سليمان‏، 1423ق‏، تفسير مقاتل بن سليمان‏، تحقيق: عبدالله محمود شحاته‏، بيروت، دار إحياء التراث‏.
    • جفري، آرتور، ۱۳۸۶، واژه‌هاي دخيل در قرآن مجيد، ترجمه: فريدون بدره‌اي، تهران، توس‏‫.‬‬‬‬‬
    • جوهري، اسماعيل بن حماد، 1085ق، الصحاح ‌تاج ‌اللغه و صحاح ‌العربيه، تحقيق: احمد عبدالغفور عطار، بيروت، دار العلم للملايين.
    • حسينى شاه عبدالعظيمى، حسين بن احمد، 1363، تفسير اثنا عشرى‏، تهران، ميقات‏.‏
    • حسينى شيرازى، سيدمحمد، 1424ق‏، تقريب القرآن إلى الأذهان‏، بيروت، دار العلوم‏.
    • حسينى همدانى، سيدمحمدحسين، ‏1404ق‏‏، انوار درخشان، تحقيق: محمدباقر بهبودي، تهران‏، كتاب‌فروشى لطفى‏.
    • خسروى حسينى، غلامرضا، 1369، ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن‏، تهران‏.
    • رازي، ابي‌حاتم، 1958م، الزينة في الكلمات الاسلامية العربية، قاهره.
    • راغب اصفهانى، حسين بن محمد، 1412ق‏، المفردات في غريب القرآن‏، تحقيق: صفوان عدنان داودى‏، بيروت، دار العلم الدار الشاميه.
    • زبيدي، محمد مرتضي، 1414ق، تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دار الفکر.
    • زنجي سجزي، محمودبن عمر، ۱۳۶۴، مهذّب الاسماء في مرتّب الحروف و الاشياء، ترجمه: محمدحسين مصطفوي، تهران.
    • صبان، محمد بن على، بي‌تا، حاشية الصبان على شرح الأشمونى على ألفية ابن مالک و معه شرح الشواهد للعيني‏، محقق: عبدالحميد هنداوى، بيروت، المکتبة العصرية.
    • صفوي، كورش، 1387، درآمدي بر معني‌شناسي، تهران، سوره مهر.
    • طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1374، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه.
    • طبرسى، فضل بن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصرخسرو.
    • ـــــ ، 1412ق، جوامع الجامع في تفسير القرآن المجيد، بيروت، دار الاضواء.
    • طريحي، فخرالدين، 1375، مجمع البحرين، چ سوم، تحقيق: سيداحمد حسيني، تهران، کتاب‌فروشي مرتضوي.
    • طوسى، محمد بن حسن، بي‌تا، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
    • طيب، سيدعبدالحسين، 1378، ‏اطيب البيان في تفسير القرآن‏، تهران، اسلامي.
    • عبدالباقي، محمد فؤاد، 1418ق، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکريم، بيروت، دار الفکر.
    • فخر رازى، محمد بن عمر، 1420ق، التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، چ سوم، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
    • فراهيدى، خليل بن احمد، 1410ق‏، العين‏، قم، هجرت‏.
    • قرائتى، محسن‏، 1383، تفسير نور‏، تهران‏، مركز فرهنگى درس‌هايى از قرآن.
    • قرشى، سيد‌على‌اكبر، 1371، قاموس القرآن، چ ششم، تهران، دار الكتب الإسلاميه‏.
    • ـــــ ، 1375، تفسير احسن الحديث، چ سوم، تهران‏، بنياد بعثت.
    • قطب، محمد، 1362، روش‌هاي تربيتي اسلام، ترجمه: سيدمحمدمهدي جعفري، تهران، سازمان اسناد و کتابخانه ملي ايران.
    • کاشاني، ملافتح‌الله، 1336، تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين، تهران، کتاب‌فروشي علمي.
    • کرماني، سعيد، 1384، معناشناسي عقل در قرآن، دانشگاه امام صادق.
    • مصباح يزدي، محمدتقي، 1377، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • مصطفوى، حسن‏، 1380‏، تفسير روشن‏، تهران، كتاب‏.
    • ـــــ ‏، 1360، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران‏، بنگاه ترجمه و نشر كتاب‏‏.
    • ـــــ ، 1368، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
    • مغنيه، محمدجواد، 1424ق‏، تفسير الكاشف‏، تهران، دار الكتب الإسلاميه.
    • نجفى خمينى، محمدجواد، 1398ق‏، تفسير آسان‏، تهران، اسلاميه‏.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینی نیا، سیدمحمدرضا، ساکی، سارا.(1398) تحلیلی بر معناشناسی واژگان قرآنی در حوزه تربیت؛ ترسیم شبکه معنایی آن در قرآن کریم. دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 11(1)، 85-102

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدمحمدرضا حسینی نیا؛ سارا ساکی."تحلیلی بر معناشناسی واژگان قرآنی در حوزه تربیت؛ ترسیم شبکه معنایی آن در قرآن کریم". دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 11، 1، 1398، 85-102

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینی نیا، سیدمحمدرضا، ساکی، سارا.(1398) 'تحلیلی بر معناشناسی واژگان قرآنی در حوزه تربیت؛ ترسیم شبکه معنایی آن در قرآن کریم'، دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 11(1), pp. 85-102

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینی نیا، سیدمحمدرضا، ساکی، سارا. تحلیلی بر معناشناسی واژگان قرآنی در حوزه تربیت؛ ترسیم شبکه معنایی آن در قرآن کریم. اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 11, 1398؛ 11(1): 85-102