نقش معرفت نفس در مدیریت گرایشهای نفسانی
Article data in English (انگلیسی)
-
- مقدمه
از جمله چالشهاي مهم و تعيين کننده در فلسفه اخلاق و فلسفه تربيت، موضعگيري درباره پيوند و ميزان رابطه ميان معرفت و پايبندي به ارزشهاي اخلاقي است. اين چالش که از دوران باستان مطرح بوده و ذهن بشر را تا به امروز به خود مشغول کرده، گاهي به اين صورت پرسيده شده است: «پايبندي به ارزشهاي اخلاقي، آيا وابسته به معرفت آدمي به اين ارزشها و ميزان و نوع آن است يا نه؟» برخي از فيلسوفان باستان، مانند ارسطو، معتقد بودند كه افعال اخلاقي وابسته به دانش و معرفت آدمي نيستند؛ بلکه اين افعال يا پاي بندي به ارزشها، برخاسته از عادات و انگيزههاي هر فرد هستند. در مقابل، کساني مانند سقراط و افلاطون قائل بودند كه ريشة ناپايبندي و عدم رعايت فضايل اخلاقي در بين انسانها، ناداني و عدم معرفت آنان است. آنان مدعي بودند که هرکس مرتکب بدي شود، به دليل آن است که نيکي را نميشناسد (کاپلستون، ۱۳۷۵-۱۳۸۸، ص130-131)؛ يعني پذيرش و پايبندي به ارزشهاي اخلاقي در هر فرد، وابسته به دانش و معرفت به اين ارزشها و ميزان و نوع آن در آن فرد است.
اين چالش فکري، در دوران معاصر هم موضوع بررسيها و تحقيقات تجربي گوناگوني بوده است. از جمله کساني که در قرن اخير به بررسي رابطه ميان بينش اخلاقي و رفتار اخلاقي با روش تجربي پرداختهاند، لورنس کهلبرگ (۱۹۸۷-۱۹۲۷) بوده است. در اين نظريه، به نوعي رابطه تقويت کنندگي بين رشد قضاوت اخلاقي و بروز رفتار اخلاقي اشاره شده است؛ يعني رشد قضاوت و تفکر اخلاقي، که از مقوله شناخت و بينش است، احتمال بروز رفتار اخلاقي را افزايش ميدهد. براي مثال، بزهکاران در مقايسه با افراد مطيع قانون ـکه از نظر تراز سنّي و هوشي يکساناندـ از لحاظ قضاوت اخلاقي در سطح پايينتري قرار دارند (اتکينسون، 1375، ص152). شواهد ديگري نيز در کارهاي کهلبرگ و کساني که روي نظريه او کار کردند، بر همين نکته تأکيد دارند. براساس نتايج آزموني کاربردي که توسط کهلبرگ دربارة زندانيان زن انجام شد، به نظر ميرسد حساسيت نسبت به موضوعات اخلاقي و ارزشهاي برتر انساني، بر اثر سعي در بالا بردن سطح قضاوت اخلاقي، بهبود مييابد؛ اما تغييرات عمدهاي در سطوح تحوّل اخلاقي به چشم نميخورد؛ و ديگر اينکه تغيير در کيفيت استدلال اخلاقي ضرورتاً موجب تغيير در رفتار اخلاقي نميشود. بنابراين، حاصل اين گونه تحقيقات تجربي تاکنون گوياي اين مطلب بوده است که اگرچه تأثير قطعي ميان معرفت و رفتار ثابت نشده و لزوماً تغيير در شناخت و تفکر به تغيير در رفتار اخلاقي و رشد آن نميانجامد، اما مسلّماً در همه موارد بيتأثير نيست و دستکم مواردي ميتوان يافت که اين تأثير آشکار است؛ مثلاً به عقيده والتر ميشل (1930) موضوع خويشتنداري به طور چشمگيري متأثر از عوامل شناختي است. هرچه تحولات شناختي کودکان نسبت به رفتارهاي مطلوب بيشتر شود، شکيبايي آنان در برابر وسوسهها بيشتر خواهد شد (بيريا و ديگران، ۱۳۷5،ص1124). البته اين مطلب با بروز رفتارهاي مثبت اخلاقي متفاوت است.
بنابراين، اگرچه اين چالش ريشه در انديشههاي تربيتي يونان باستان دارد، اما در عصر حاضر نيز اين پرسش مطرح بوده است که چرا با وجود اينکه انسانها فضايل اخلاقي را ميشناسند و از درک ارزش آنها لذت ميبرند، اما در مقام عمل غالباً موفق به رعايت آنها نميشوند؟ ريشة اين مشکل کجاست و پاسخ اين پرسش چيست؟ آيا ريشة اين مشکل به عدم شناخت درست و کامل ارزشهاي اخلاقي برميگردد يا به عدم دروني شدن ارزشهاي اخلاقي؟ و يا اينكه مشکل ناشي از عدم تحقق و تثبيت تربيت اخلاقي، به معناي به کار بسته نشدن يافتههاي تعليم و تربيت در تحقق اهداف حوزه اخلاق است؟ چون که تربيت اخلاقي از نگاه برخي دانشمندان مسلمان (مطهري، ۱۳۷۴، ص74و75)، گوهر و هسته مرکزي تنظيم رفتارها و روابط انسان در همه عرصههاست. از نگاه آنان، تربيت اخلاقي به شکلگيري شخصيت يا طبيعت ثانوي آدميان بازميگردد. پيام اين رويکرد اين است که دستاورد تربيت اخلاقي همانند طبيعت اوليه، ميتواند امري پايدار و ماندگار باشد.
در پاسخ به اين پرسشها، اين پرسش مطرح ميشود که نقطه اصلي و کانوني که بايد محور و اساس فعاليتهاي تربيتي، بهويژه تربيت اخلاقي باشد، چيست؟ ازآنجاکه موضوع تربيت اخلاقي، انسان است و با توجه به پيچيدگيهاي شخصيتي هر فرد انساني و فراواني مخاطبين، ايجاد هرگونه تحولي در او نيازمند برنامهاي دقيق، جامع و واقعنگر است تا اقدامات تربيتي مؤثر و مفيد باشد. پژوهشگر اين نوشتار کوشيده است تا جايگاه و نقش خودشناسي در بهينهسازي فرايند تربيت اخلاقي را بهعنوان يکي از پيشنيازهاي اين فرايند، واکاوي و بررسي نمايد.
-
- بيان مسئله
به منظور تحقق اهداف تربيت اخلاقي، تجويزها و موضعگيريهاي گوناگوني صورت ميگيرد. با مروري بر قرآن کريم، سيره معصومان و آثار فقيهان تربيتي و انديشمندان مسلمان، شاهد رويکردهاي تربيتي گوناگوني در اين زمينه هستيم. تأکيد بر يک بعد، به معناي نفي نقش ساير عوامل در تربيت اخلاقي نيست. بر اساس اين نگاه، رويکردهاي تربيتي هرگز با هم ناسازگار نيستند و يکديگر را نفي نميکنند؛ بلکه هريک تنها سهمي از تدارک زمينههاي تربيت را با تأکيد و اصرار بر بعد خاصي پوشش ميدهد.
از جمله رويکردهاي مهم مطرح در تربيت اخلاقي، رويکرد تربيتي مبتني بر معرفت يا شناختي است که ما از آن با عنوان «تأثير معرفت بر تربيت اخلاقي» ياد ميکنيم. منظور از رويکرد تربيتي مبتني بر معرفت، يعني معرفت و شناخت، شرط لازم موفقيت هر فعاليتي، از جمله فعاليتهاي مربوط به تربيت اخلاقي است. به عبارت ديگر، زيربناي تمامي فعاليتها و اقدامات تربيتي در اين رويکرد، «معرفت» است.
معرفت، متعلقها وحوزههاي متعدد و گوناگوني مانند معرفت به نفس، معرفت به رب، معرفت به مبدأ و غيره دارد که هر کدام ميتواند در روند و چگونگي تربيت اخلاقي سهيم باشد. ضمن اعتراف به نقش اجتنابناپذير تمام اين معارف در تربيت اخلاقي، با توجه به وسيع بودن حوزه معارف، تمرکز پژوهش حاضر بر معرفت نفس است. البته تمرکز بر يک مقوله، به معناي ناديده گرفتن و نپرداختن به ساير مؤلفهها نيست.
-
- مفهومشناسي
- الف. چيستي، نقش و جايگاه معرفت
- مفهومشناسي
راغب اصفهاني در مفردات، در توضيح واژه «عَرَفَ» گفته است: معرفت، شناختن شيء است با تفکّر و تدبّر در آثار آن شيء؛ و آن اخصِ از علم است؛ لذا ميگويند فلاني به خدا معرفت دارد و نميگويند به خدا علم دارد؛ چون شناخت خدا با تفکر در آثار اوست؛ و ميگويند خدا به موجودات علم دارد و نميگويند معرفت دارد؛ زيرا معرفت، در علم قاصري که با تفکر به دست ميآيد به کار ميرود (راغب اصفهانى، 1412، ص560). در فرهنگ واژگان مترادف و متضاد، معرفت را به معناي آگاهي، اطلاع، بينش، حکمت، دانش، شناخت، شناسايي، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضيلت، کمال و وقوف يافتن گرفتهاند (خداپرستي، 1376، ص406).
نويسندة کتاب اقرب الموارد، دربارة واژه «عَرَفَ» گفته است: معرفت، شناختن به يکي از حواس پنجگانه است (شرتوني،۱۴۰۳، ص768). مؤلف قاموس القرآن هم دربارة همين واژه گفته است: معرفت و عرفان به معناي درک و شناختن است. عرفان نسبت به علم، شناخت ناقصي است؛ و آن از تفکر در آثار شيء ناشي ميشود (قرشى بنايى،1412، ص326و327). طريحي در مجمع البحرين، معرفت را به بازشناسي معلومي که فراموش شده بود، تعريف کرده است (طريحي، 1375، ص161و 162).
با بررسي واژه معرفت در کتابهاي لغت به اين نتيجه ميرسيم که معرفت در لغت به معناي «شناختن»، «دانستن» و آگاهي» آمده است.
در ادبيات فلسفه اسلامي، براي معرفت تعريفهاي گوناگوني بيان شده است (فياضي، 1386، ص54). از ديدگاه علامه مصباح يزدي، معرفت شامل هر نوع آگاهي و ادراک ميشود. خواه اين علم و آگاهي حضوري و شهودي باشد و خواه حصولي با تمام اقسام آن (مصباح يزدي، 1383، ص155و 169-186)؛ چراکه ايشان معتقدند به دليل محدود بودن دايره علم حضوري، اگر راهي براي بازشناسي حقايق در ميان علوم حصولي نداشته باشيم، نميتوانيم منطقاً هيچ نظريه قطعي را در هيچ علمي بپذيريم و حتي بديهيات اوليه، قطعيت و ضرورت خودشان را از دست خواهند داد (سليماني اميري، ۱۳۸۸، ص229-243).
با توجه به معناي لغوي و اصطلاحي معرفت و با نظر به کاربرد معرفت در آموزههاي ديني، بر اين باور هستيم که معرفتْ اصل ايمان و مرتبه بالايي از علم و شناخت است که عميق و دقيق ميباشد. براي نمونه، امام صادق در روايتي ميفرمايد: «الْمَعْرِفَةُ أَصْلٌ فَرْعُهُ الْإِيمَانُ؛ معرفت، اصل است و ايمان فرع بر معرفت» (مجلسي، 1403، ج3، ص14). در روايت ديگري حضرت علي خطاب به کميل ميفرمايد: «يَا كُمَيْلُ مَا مِنْ حَرَكَةٍ إِلَّا وَأَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَى مَعْرِفَة». تا انسان به چيزي معرفت نداشته باشد، به اهداف عالي خويش نميرسد (ابن شعبه حرانى، 1404، ص171). همچنين در روايتي از امام صادق نقل شده است که آن حضرت شرط قبولي عمل در پيشگاه خداوند را معرفت ميداند: «لَا يَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ...» (كلينى، 1429، ص107). باز امام صادق در روايتي ميفرمايد: «الْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً؛ عمل کننده بيبصيرت مانند رهپويي است که بيراهه ميرود و سرعتِ حرکت، نهتنها او را به هدف نميرساند، دورترش نيز ميسازد» (همان، باب من عمل علي غير علم، ص107).
بنابراين، آنچه لغويين در مقايسه علم و معرفت گفتهاند، دقيق و پذيرفته نيست. معرفت نقطة مقابل «غفلت» است؛ يعني آن گونه که غفلت خروج از آگاهي است و موجب شقاوت آدمي ميشود، معرفت از جنس آگاهي است که موجب نجات و سعادت آدمي ميگردد. به اعتقاد ما، معرفت يعني از بين رفتن غفلت؛ خواه با معرفت حضوري باشد، خواه حصولي. به عبارت ديگر، معرفت نوعي تصديق است، نه تصور.
-
-
- ب. معرفت
- النفس
- ب. معرفت
-
استاد فياضي ضمن بيان تفاوت معرفتالنفس و علمالنفس، معرفتالنفس را چنين تعريف ميکند: «معرفتالنفس، به صورت گزاره و قضيه نيست؛ بلکه شناختي حضوري، جزئي و عملي است و شخص بيواسطه نفس خويش را درمييابد» (فياضي، 1389، ص44و45).
معرفت نفس يعني شناخت انسان از خود، استعدادها، ظرفيتها، قابليتها، سرمايهها و داشتههايي که خداوند به وي هديه کرده است و به نوعي پيشنياز تكامل انسانى به شمار ميآيند؛ همچنين شامل آگاهي از يافتههايي ميشود که نفس در فرايند کمال و ارتقاي خود ميتواند به آنها دست يابد. بنابراين، مراد از يافتههاي نفس، ويژگيها، تواناييها، موقعيتها، حالتها، مقام و جايگاهي است که ميتواند به آنها دست يابد. ازآنجاکه رسالت مربيان در تربيت اخلاقي، تدبير و تربيت نفس است، تحقق اين رسالت در گرو شناختن غرايز، انگيزهها و سرمايههاي اصلي نفس است. اساساً تقوا ـ که در فرهنگ تربيت اخلاقي اسلامي اوج هدف تربيت ديني برشمرده شده است ـ هنگامي حاصل ميشود که متربي به خودشناسي و خوديابي موفق شده باشد و در پي آن ميکوشد تا به درجة خودشکوفايي و خودسازي برسد. اساساً هرگونه برنامهريزي و سياستگذاري آموزشي ـ پرورشي، بدون داشتن تصويري روشن از خود، تقريباً ناممکن است. نکته قابل توجه اينکه مربي و آموزشگر نيز براي امداد آموزشي و پرورشي فراگير خود، از داشتن چنين آگاهيهايي دربارة فراگير بينياز نيست.
خلاصه اينکه نخستين و اصليترين پيشنياز و هدف در تربيت اخلاقي، پس از رسيدن به سنين بالندگي، «خودشناسي يا معرفت نفس» است. تا هنگامي که مربيان و متربيان از چيستي، داشتهها و سرمايههاي نفس خود و يافتههايي که درصدد دستيابي به آنها هستند، آگاه نباشند، هرگونه تلاش تربيتي، افکندن تير در تاريکي است. بنابراين، خودشناسي، پيشنياز اجتنابناپذير ورود به عرصه تربيت اخلاقي است که در ادامه بررسي خواهد شد.
-
-
- ج. تربيت اخلاقي
-
تربيت ديني، حالت مَقسمي دارد و دربرگيرنده ساير ساحتهاست. تربيت اعتقادي ويژه شناخت و درونيسازي باورها (ايمان)، تربيت عبادي محدود به شناسايي و التزام به احکام رفتاري، تربيت معنوي و عرفاني اشاره به ياريرساني به متربيان براي فهم توحيد و وصول به قرب الهي از راه دل و شهود با بهرهگيري از سير و سلوک و طي منازل عرفاني دارد؛ و تربيت اخلاقي ويژه مديريت و تربيت نفس و اميال و گرايشهاي آن بر اساس ارزشهاي اخلاقي است.
علامه مصباح يزدي تربيت اخلاقي را اينگونه تعريف ميکند: «تربيت اخلاقي برنامهريزي براي رشد اخلاق متربيان، دانشجويان و دانشآموزان در جهت مطلوب اسلام است» (جمعي از نويسندگان، 1388، ص26).
تعريف ارائه شده، ناظر به تربيت اخلاقي در نظام آموزشي رسمي است؛ در حالي که بايد با يک نگاه وسيع و جامع، تربيت اخلاقي را تعريف کنيم که هم برنامه تربيتي رسمي و غير رسمي و هم برنامه تربيتي اخلاقي خود تربيتي را دربر گيرد.
همان گونه که عمل تربيت مستلزم زمينهسازي براي شکوفا شدن استعدادهاست، تربيت اخلاقي هم مستلزم فراهم کردن زمينههاي آموزشي و پرورشي خاصي براي شکوفايي و تثبيت يک سلسله ارزشهاي اخلاقي فطري است که انسان از آغاز تولد با خود به همراه دارد؛ اما ممکن است به واسطة عوامل مختلف دروني و بيروني، پوشيده يا خاموش بماند. با توجه به آيات ابتدايي سوره مبارکه شمس، حضور فطري اين ارزشها به وضوح ديده ميشود که نفس انسان، هم استعداد ترقّي و تکامل، و هم استعداد سقوط و تنزّل را دارد. اگر آن را «تزکيه» کند، رشد ميکند و بارور ميشود؛ و اگر آن را به «پليدىها» آلوده کرد، رو به ضعف و سستي ميگذارد و فاسد ميگردد.
فطري بودن ارزشها با گرفتار دسيسه شدن و دفن روح آگاه، سازگاري دارد؛ اما اگر فطري بودن به معناي دانش حصولي بديهي بود، هرگز به صورت گسترده مدفون و مورد دسيسه واقع نميشد و به تعبير قرآن، نسبت به گروههاي کثيري به واسطة شرک پوشيده نميگشت. کشف اين دفينه، نيازمند تزکيه و سلوک، و محتاج يک تحول و انقلاب در وجود آدمي است و اين انقلاب همان حقيقتي است که حضرت علي از آن با عنوان حکمت ارسال رسل و انزال کتب ياد ميکند. ايشان در حکمت آمدن انبيا ميفرمايد: «و يثيروا لهم دفائن العقول؛ انبيا آمدند تا ميثاق فطرت را ـ که همان سرمايه دفن شده آدميان است ـ ظاهر کنند (زماني، 1374، ص21).
بنابراين با توجه به حضور فطري ارزشها در انسان و با ملاحظه تعريفهايي که علماي اخلاق و دانشمندان تعليم و تربيت در اين زمينه ارائه کردهاند، به نظر ما تربيت اخلاقي عبارت است از: «فرايند طراحي و برنامهريزي براي چگونگي به کارگيري، تقويت و هدايت استعداها و قواي دروني، و شناختن و شناساندن فضايل و رذايل، و ايجاد زمينه به منظور توسعه و تثبيت ارزشها، صفات و رفتارهاي پسنديدة اخلاقي و دفع رذايل اخلاقي در خود يا ديگري در راستاي دستيابي به سعادت و کمال مطلوب اسلام». به تعبير ديگر، تربيت اخلاقي همان مديريت و هدايت اميال و گرايشهاي نفس انساني بر پايه نظام ارزشهاي اخلاقي اسلامي با هدف رسيدن به ملکات و شخصيت اخلاقي بر اساس درونيسازي فضايل و مهار و برونسازي رذايل ميباشد.
-
-
- د. نفس
-
يکي از واژههايي که در قرآن و روايات با کاربردهاي گوناگون به کار رفته، «نفس» است. به اعتقاد علامه مصباح يزدي، «نفس» مشترک لفظي است. اين واژه در قرآن و فلسفه داراي کاربردهاي گوناگوني است و همين کاربردهاي گوناگونِ قرآني و فلسفي، منشأ اشتباه در علمالنفس و دانش اخلاق ميشود. در حکمت و فلسفه، واژه نفس مساوي با روح آدمي است و مسلّماً در اخلاق بدين معنا نيست؛ چون «روح» گرايشهاي گوناگوني دارد و عقل، تمايلات متعالي انسان و فطرت الهي از شئون اوست و اساساً روح بسيار شريف است و به خداي متعال انتساب دارد (حجر: 29).
استاد مصباح يزدي ضمن تبيين اينکه حقيقت انسانْ همان روح يا نفس آدمي است (مصباح يزدي، 1388ج، ج2، ص35)، با توجه به کاربردهاي قرآني نفس ـ که گاهي سخن از نفس مطمئنه است، گاهي سخن از نفس لوّامه و گاهي سخن از نفس اماره ـ اين برداشت را دارند که نفس به غير از معناي لغوي، مفهوم ديگري ندارد و نفس در لغت به استثناي مواردي كه به صورت تأكيد به كار رفته، مانند «جاء زيد نفسه»، عموماً معناي «شخص» يا «من» از آن منظور گرديده است؛ با اين تفاوت كه به تناسب موارد مختلف، ويژگيهايي به آن افزوده ميشود كه واژه نفس به لحاظ آن ويژگي، بار ارزشيِ مثبت يا منفي مييابد؛ و علت خوب يا بد معرفي شدن نفس، گرايش به اموري است که يا آن امور خيرند و عامل پيشرفت و ترقي انسان ميشوند يا گرايش به اموري دارد که شر هستند و مانع ترقي انسان ميگردند (همو، 1388 الف، ص110-112). البته به نظر میرسد کاربرد نفس در سوره مبارکه شمس با این ادعا منافات دارد. مراد از «نفس»، نفس انسانيت و جان همه انسانهاست (موسوی همدانی، 1374، ج20، ص449).
بنابراين، حقيقت تشکيل دهنده وجود آدمي، نفس است که شناسايي انگيزهها و سرمايههاي آن، در يک طرح هرمي به گونه زير مطرح شده است.
-
- نفس، بسان هرمي سه بعدي
علامه مصباح يزدي براي آنکه الگويي قابل فهم از نفس معرفي کنند، از روش تشبيه معقول به محسوس کمک گرفته و نفس را به هرمي تشبيه کرده است که سه سطح جانبي دارد. ايشان در تبيين چرايي تشبيه نفس به هرم سه بعدي ميفرمايند: تشبيه به هرم بدين لحاظ است که نقطه رأس هرم نمايانگر وحدت مقام نفس باشد که همه سطوح مفصل و متعدّد، به اجمال در آن نقطه به وحدت ميرسند؛ چنان که برعکس نيز از نقطه واحد رأس با همين مقام وحدتي که دارد، شئون مختلفي پديد ميآيد يا ظاهر و متجلّي ميشود. ابعاد سهگانه نفس به ترتيب عبارتاند از: معرفت، محبت و قدرت. سه بعدي که براي نفس نام برده شدند، در مقام بساطت نفس، يعني در نقطه رأس هرم، يک چيز و عين خود نفساند؛ ولي وقتي به مقام تفصيل ميآيند، به صورت چهرههايي مختلف و جداگانه از يکديگر تجلّي مييابند که با سه واژه معرفت، محبّت و قدرت از آنها ياد ميشود (مصباح يزدي، 1388ج، ج2، ص31-34).
طبق اين الگو، بر پايه هستيشناسي نفس آدمي، سه گرايشِ اصلي در نفس با عنوانهاي جاودانهگرايي، کمالگرايي و لذتگرايي وجود دارد که بايد در فرايند تربيت اخلاقي مديريت و تنظيم شود. ازآنجاکه رسالت تربيت اخلاقي، مديريت و تنظيم نفس و قابليتها و سرمايههاي آن است، هرگونه تلاش تربيتي در ساحت اخلاقي بايد متمرکز بر مديريت و مهندسي اين سه گرايش باشد.
-
- گرايشهاي نفس
گرايشهاي نفس را ميتوان به يك لحاظ در زمره فروع و شاخههاي حبّ نفس و خوددوستي ـ كه يكي از ابعاد سهگانه نفس است ـ به شمار آورد. گرچه به لحاظ ديگر، همان طور كه حبّ نفس از دو بعد ديگر نفس (يعني علم و قدرت) جدا نيست، ميتوان گفت: گرايشها و انگيزههاي فرعي آن نيز گرچه مظاهر و فروع حبّ نفساند، با آن دو بعد ديگر (يعني علم و قدرت) نيز ارتباط قوي دارند؛ چراكه گرايشها و انگيزههاي انساني، كششها و جاذبههايياند، اما نه همانند كششها و جاذبههاي مغناطيسي كور و تاريك؛ بلكه جاذبهها و كششهايي كه كموبيش با ادراك و آگاهي درهم آميختهاند و پيوسته به چيزهايي تعلق ميگيرند كه به نحوي هرچند ضعيف، براي انسان شناخته شده باشد؛ خواه به نحو ادراك فطري يا اكتسابي و خواه به نحو ادراك اجمالي يا تفصيلي. به هرحال، اين علم و آگاهي و ادراك است كه به تمايلات فطري جهت ميدهد و موجب خيزش و بيداري و رشد و باروري و شكوفايي آنها خواهد شد.
به تعبير علامه مصباح يزدي، از جمله عواملي که در انقباض و انبساط تمايلات و گرايشهاي نفس تأثيرگذار است و در تعيين و انتخاب اهداف دور و نزديک آنها به شدت خود نمايي ميکند، درجات شناخت و معرفت و سطحي و عميق بودن معرفت و شناخت، از حيث کميت و کيفيت است (مصباح يزدي، 1388ج، ج2، ص165).
بر اساس تبيين علامه مصباح يزدي، هرچه از رأس هرم دورتر ميشويم و به طرف قاعده (مقام تفصيل و بساطت) ميرويم، شاخههايي از اميال، غرايز و سايقهاي اين هرم ظاهر ميشود که به رغم تأثير علم و قدرت در پديد آمدن آنها، اساس و ريشة تمامي آنها حب نفس است. حب نفس، مبدأ رفتارهاي گوناگون انسان ميشود و از آن به غريزه، سائقه يا مبدأ صدور فعل ياد ميشود که کار اخلاق، هدايت و تدبير اين غرايز است.
حب بقا، حب کمال و لذتجويي (سعادتطلبي)، سه نوع گرايش اصلي است که از نفس آدمي ريشه ميگيرند و همه تلاشهاي وي توسط اين سه گرايش، انگيزهبخشي و جهت داده ميشود؛ سپس بقية گرايشها و تمايلات انسان، همگي از اين کانالهاي اصلي منشعب ميشوند. با توجه به نقشي که اين گرايشها در فعال کردن آدمي دارند، مديريت و ساماندهي اين گرايشها خود کار بسيار حياتي است. با توجه به تعريف و جايگاهي که تربيت اخلاقي در بين ساحتهاي تربيت دارد، تربيت اخلاقي بايد متوجه تنظيم و هدايت اين سه گرايش اصلي باشد.
قبل از پردازش و بازشناسي گرايشهاي اصلي نفس، به جهت درهمتنيدگي و ايجاد يک ترتب منطقي بين مباحث، لازم است به سرمنشأ تحقق و به وجود آمدن اين گرايشها اشارهاي کنيم.
نفس آدمي موجودي مجرد است که يکي از شاخصههاي آن، داشتن قوة ادراک و حرکت ارادي است که اينها دو دستگاه مشترک روانتني را تشکيل ميدهند: يکي دستگاه ادراک و ديگري دستگاه اراده. ادراک در انسان به صورتهاي گوناگوني تحقق ميپذيرد و متعلقهاي مختلفي دارد که نخستين متعلق اين ادراک، خودشناسي و خوديابي است. دستگاه دومي که در انسان وجود دارد، دستگاه اراده است. در انسان، ميلها، کششها و جاذبههايي وجود دارد که منشأ پيدايش اراده و حرکت ارادي ميشود. بين دستگاه ادراك با دستگاه اراده پيوند وجود دارد؛ يعني انگيزش هر ميل، مسبوق به احساس خاصي است كه با آن، سنخيت و هماهنگي دارد؛ چنان که ارضا، اشباع اميال و خواستههاي غريزي نيز متوقف بر ادراكات متناسبي است.
با توجه به نيروهاي مختلف ادراكي و تحريكي و چگونگيِ تأثير و تأثر آنها و تعامل آن با دستگاه اراده، ميتوانيم اين نتيجه را بگيريم که يا انسان ابتدا نوعي كمبود را در خود مييابد و از آن، احساس رنج و ناراحتي ميكند، يا لذت شناخته شدهاي را در خود نمييابد و به جستوجوي آن ميپردازد. اين احساس رنج يا انتظار لذت، او را وادار به كوشش و تلاش ميكند تا با انجام كاري مناسب، رنج خود را برطرف و لذت منظور را تأمين كند و نياز بدني يا روحي خود را مرتفع سازد. بنابراين، ميتوان گفت كارهاي انسان فطرتاً در جهت رفع نقص و تحصيل كمال است.
در تبيين چرايي مسير افعال انسان ميتوان استدلال کرد که اصليترين گرايش رواني انسان، حبّ ذات و حبّ به کمالات ذات است و طبيعيترين اثري که بر حبّ ذات مترتب ميشود، حبّ بقا، حب کمال و حب سعادت است. ازاينرو، هرگونه احساس رنج و کمبود که گرايشهاي فطري آدمي را تهديد کند، باعث تحرک او ميشود.
بعد از تبيين اجمالي چگونگي به وجود آمدن گرايشهاي اصلي نفس، به بيان تفصيلي و بازشناسي اين گرايشها ميپردازيم.
-
-
- گرايش به جاودانگي (حب بقا)
-
يکي از گرايشهاي اصلي و اساسي نفس که لازمة طبيعي حبّ ذات است، ميل به بقا و جاودانگي است که از آن با عنوان «حب بقا» تعبير ميشود. علاقه به بقا، طبق تعابير قرآن براساس اختلاف عقايد و باورها، نمودهاي مختلفي پيدا ميکند. علاقه شديد به عمر دراز، آرزوهاي طولاني و تنفر از مرگ، جلوههايي از علاقه انسان به جاودانگي و بقاست. قرآن مجيد درباره اين ميل و خواسته که در يهوديان دنيادوست بسيار قوي بوده است، ميفرمايد: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلي حَياةٍ وَمِنَ الَّذينَ أَشْرَکُوا يوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يعَمَّرَ وَاللّهُ بَصيرٌ بِما يعْمَلُونَ؛ و آنها را حريصترين مردم بر زندگي [اين دنيا] خواهي يافت؛ [تا آنجا] که هر يک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود؛ در حالي که اين عمر طولاني، او را از کيفر [الهي] باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست» (بقره: 96).
از سوي ديگر، تحمل رياضتهاي دشوار، مجاهدتها و تلاشهاي خستگيناپذير معنوي، از وجود اين غريزه در نهاد مؤمنان و خواسته طبيعي آنان براي خلود و بقا در بهشت حکايت دارد. اين ميل به خلود در قيامت تأمين شده و بهشت جاوداني را براي انسان رقم ميزند. خداوند متعال خلود در قيامت را پاسخي براي تمايل انساني به بقا قرار داده است و به مؤمنان چنين وعده ميدهد: «وَالَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً...؛ و کساني که ايمان آوردند و کارهاي شايسته انجام دادند، به زودي آنها را در باغهايي از بهشت وارد ميکنيم که نهرها از زير درختانش جاري است؛ هميشه در آن خواهند ماند» (نساء: 57).
با اينکه گرايش حب بقا فطري است و ريشه در فطرت انسان دارد، چرا از اين گرايش دو نتيجه متضاد گرفته ميشود و همه انسانها در تشخيص مصداق بقا يا در انجام کارها، به دو گروه متعارض و متفاوت تقسيم ميشوند.
در پاسخ ميگوييم: «حبّ بقا» كه نخستين غريزه يا گرايش از سه غريزه اصلي انسان است، تحت تأثير عامل «علم و معرفت» در دو شكل مختلف ظهور و بروز پيدا ميكند و به دو نوع كاملاً متمايز از فعاليتهاي انساني منتهي خواهد شد. در واقع منشأ اختلاف و تنوع رفتارهاي ظاهري انسان، علم و معرفت است؛ يعني اگرچه اين انگيزه در اصل ريشه فطري دارد، اما شكلگيري و جهتيابي آن، در گرو يك عامل بيروني (يعني علم و شناخت) خواهد بود و درجات معرفت ميتواند موجب ظهور و شكوفايي آن در شكلهاي مختلف شود؛ جهتهاي گوناگوني بيابد و انسان را به انجام كارهاي مختلفي وادارد (مصباح يزدي، 1388ج، ج2، ص43-44). به تعبير ديگر، اينجاست که نقش معرفت و شناخت، در ميل به بقا و جاودانگي خودنمايي ميکند و عرصة جولان و بروز و ظهور جايگاه معرفت ميباشد؛ يعني اين تنوع رفتار ظاهري، ناشي از درجات مختلف معرفتي است که در افراد انساني وجود دارد.
به طور مختصر، نقش معرفت در شکوفايي، تصعيد و تصحيح حب بقا يا جاودانهگرايي را اينگونه ميتوان تبيين کرد که، انسان ميل به ابديت دارد و اين ميل بر اساس حكمت آفرينش الهي در نهاد انسان قرار داده شده است. قرآن هم نهتنها نسبت به آن نظر منفي ندارد، بلكه بسياري از تعاليم آن بر اساس اين ميل پيريزي شده است؛ اما اين ميل نيز همانند ديگر اميال فطري انسان، در اصل آفرينش شكل مشخص و غيرقابل تغييري ندارد و مصداق مشخصي را نشان نميدهد؛ بلكه همانند همه تمايلات و گرايشهاي اصلي انسان، حكم ماده خامي را دارد كه ميتوان آن را به طرق مختلف قالبريزي كرد و در ابعاد گوناگون زندگي به كار گرفت. ازاينرو، هم ميتواند در زندگي براي انسان مفيد باشد و هم زيانبار.
پرسشي که اينجا مطرح ميشود، اين است که اين بقا به كداميك از ابعاد زندگي انسان مربوط ميشود و از چه طريقي بايد آن را جستوجو كرد؟
براي پاسخ بايد از عقل و معرفت كمك گرفت. كسي كه از ابزار معرفتي عقل به خوبي استفاده کند و معرفت صحيحي نسبت به نفس انساني پيدا كند و مستقلاً يا با كمك نقل به اين واقعيت برسد كه حقيقت انسان نابود شدني نيست و مجدداً روزي باز خواهد گشت و زندگي ابدي خواهد داشت، از وجود اين ميل در طريق تكامل خودش ميتواند به خوبي بهره بگيرد و براي فعاّليتهاي مثبت، سازنده و مطلوب اخلاقي، در چارچوب بينش اسلام، انگيزه قوي پيدا كند؛ ولي اگر انسان در به كار گرفتن عقل خود و شناخت حقيقت انسان تنبلي كند، نور معرفت در دل او نتابد و ايمان به آخرت نياورد، طبعاً آنچه را كه به اسم حيات و زندگي ميشناسد، منحصر در همين حيات و زندگي دنياست و در نتيجه بقا و دوام همين زندگي را طلب خواهد كرد.
-
-
- گرايش کمالخواهي (حب کمال)
-
ميل به پايندگي و بقا معمولاً به گرايش ديگري ميانجامد که همان کمالگرايي است. کمالگرايي جلوه ديگري از همان خوددوستي، و به تعبير بهتر، ويژگي ديگر خوددوستي است. از يک گرايش به گرايش ديگر انجاميدن، به اين معنا نيست که اين گرايشها در وجود بر يکديگر ترتب داشته باشند و وجود يکي مترتب بر وجود ديگري است؛ بلکه به اين معناست که گرايش ديگر به طور طبيعي فعال ميشود؛ يعني همان نفسي که حب ذات دارد و ميخواهد باقي باشد، نميخواهد اين بقايش همراه با نقص و کاستيها باشد.
در كمالخواهي، انسان به دنبال نوعي افزايش كمّي يا كيفي يا شكوفايي است و به دنبال آن است كه چيزهايي را به دست آورد و بهره وجودياش بيشتر شود. حب کمال، خود به دو شعبه قدرتطلبي و حقيقتجويي تقسيم ميشود که بررسي آنها خود مجال ديگري ميطلبد.
با اينکه حقيقتجويي و قدرتطلبي ريشه در فطرت انسان دارد، مشاهده ميشود انسانها در انتخاب قدرت و حقيقت واقعي و راه رسيدن به آنها اتفاق نظر ندارند و دچار چنددستگي و تعارض ميشوند و هر دستهاي به دنبال مصاديق مختلف قدرت و حقيقت ميرود و در مسير رسيدن به آن نيز دچار چنددستگي ميشوند. اين پرسشي است که بايد پاسخ داده شود.
قدرتطلبي در انسان به شکلهاي متعدد بروز مييابد که در اين تنوعطلبي، روي دو مؤلفه معرفت و شناخت ميتوان تکيه کرد. تعلّق انسان به مظاهر مختلف قدرت، بستگي به درجات مختلف شناختي است كه نسبت به مظاهر گوناگون قدرت دارد و اساساً تحصيل قدرت از کانالهاي اختياري بايد به کمک علم و شناخت انجام بگيرد و اگر درک درستي از اين رابطه ـ کسب قدرت و معرفت ـ پيدا کنيم، به کمک آن ميتوانيم در کسب قدرت و به كارگيري اين گرايش، مسير درستي را طي کنيم تا كارهايي كه در اين مسير انجام ميشوند، از نظر اخلاقي ارزشمند باشند.
در بحث حقيقتطلبي نيز اين گونه است. حقيقتجويي يا همان حسّ كنجكاوي، ذاتي انسان است؛ اما هدايت و انتخاب راه آن و ترجيح رشتهاي از رشتهها و حقيقتي از بين حقايق، بستگي به شناخت قبلي ما دارد. عامل «شناخت خود»، در شكل گرفتن فعاليتهاي علمي مؤثر است؛ يعني هر محصلي كه ميخواهد تحصيل علم كند و يك رشته تخصصي از تحصيل علم را انتخاب نمايد، طبعاً بايد نسبت به وجود، ضرورت و ارزشمندي آن شناخت قبلي پيدا كند.
انسان زماني ميتواند دنبال سعادت و کمال خود برود که به خودش توجه داشته باشد؛ يعني شرط رفتن به دنبال کمال آن است که از خودش تعريفي دقيق داشته باشد تا بداند کمالش چيست. طبق نظر اهل معقول، تعريف کامل در جايي که علت مادي و صوري در کار باشد، آن است که مشتمل بر علل اربع باشد؛ يعني ما وقتي ميتوانيم چيزي را به طور کامل بشناسيم که بدانيم چه کسي آن را به وجود آورده (علت فاعلي)؛ از چه چيزي و چگونه به وجود آمده (علت مادي)؛ چه کمالي را بالفعل دارد (علت صوري)؛ و چه خواهد شد و به کجا ميتواند برسد (علت غايي). تحقق هدف کمالگرايي، در گرو اصول و روشهايي است که در جاي خود بايد بررسي شود.
-
-
- گرايش لذتجويي و سعادتخواهي
-
سومين گرايش يا ميل غريزي که از نفس آدمي سرچشمه ميگيرد و منشأ بسياري از تلاشها و فعاليتهاي او ميشود، گرايش به لذتجويي يا سعادتخواهي است. بر اساس گوناگوني اندامهاي بدني و حواس چندگانه، آدميان ميتوانند لذتهايي متناسب با اين اندامها و حواس داشته باشند. به همين صورت، متناسب با گوناگوني قوا، ابعاد و جنبههاي رواني (بينشي، گرايشي، هيجاني و انگيزشي)، ما ميتوانيم لذتهاي گوناگون داشته باشيم. لذت عبارت است از درک و رسيدن به حالت سرور رواني که معمولاً به دنبال کاميابي، احساس يا ادراک چيزي است که با عضو يا قوه خاصي از قواي نفس ملايمت دارد. لذتها چه برآمده از حواس ظاهري و چه برخاسته از قوا و نيروهاي باطني نفس باشند، از نظر دوام، وسعت و شدت، داراي مراتب و درجهبندي خاص خود است که اين تفاوت مراتب و درجات لذت، به مراتب معرفت بستگي دارد. کسي که سطح معرفتي او به اندازه درک امور محسوس و مادي است، لذت را در رسيدن به ماديات ميداند؛ اما کسي که به مراتب عالي معرفت رسيده، به دنبال لذتهاي معنوي بوده، هدفش کسب رضايت الهي است.
در جمعبندي رابطه معرفت و شکوفايي، تثبيت و تصحيح سعادتطلبي انسان، ميتوان چنين گفت که نهتنها رفتار انسان بر اساس شناخت و معرفت صورت ميگيرد، بلکه سعادت واقعي انسان هم در گرو معرفت و شناخت حقايق عالم هستي، مبدأ، معاد، درک فقر خود و موارد اين چنيني است. هر اندازه معرفت انسان وسعت يابد و از درک بيشتري برخوردار باشد، امکان دستيابي به سعادت و لذت براي او بيشتر خواهد بود. به اعتقاد علامه طباطبايي سعادت حقيقي انسان در اين دنيا، جز با اختيار و پيمودن مسير اختيار امکان ندارد. خداوند نيز معرفت و هدايت لازم براي انتخاب و اختيار را در انسان قرار داده است (موسوي همداني، 1374، ج20، ص196؛ ج12، ص15)؛ يعني پيششرط لازم براي رسيدن به سعادت، معرفت است که خداوند با ارسال رسل و انزال کتب آسماني، هم منبع و هم راه کسب معرفت را در اختيار بشر قرار داده است.
-
- رابطة معرفتالنفس و تربيت اخلاقي
از زماني که روح در کالبد خاکي انسان دميده ميشود و نفس انساني شکل ميگيرد تا زماني که اين نفس از کالبد بدن خارج ميشود، هر لحظه احوالي به خود ميگيرد. يکي از مهمترين مباحث در انسانشناسي، شناخت اين احوال نفس و مديريت و مهار آن است؛ همان طور که پيش از اين گفتيم، بيگمان دانستن تواناييها و ضعفهاي نفس با شناخت دقيق از حقيقت نفس ميتواند به آدمي کمک کند تا به درستي از نقاط قوت و ضعف بهره گيرد و مديريت و هدايت سير هستيشناختي خود را به حوزه وجه اللهي نفس ـ که از آن به عقل، فطرت و قلب سليم ياد ميشودـ واگذار کند.
از رهنمودهاي قرآن کريم و اهلبيت اين گونه به دست ميآيد که «خودشناسي» مهمترين مسير يا ابزار هدايت انسان است. علامه طباطبايي در ذيل آية «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد! مراقب خود باشيد. هرگاه شما هدايت يافته باشيد، كسي كه گمراه شده، به شما زياني نرساند» (مائده: 105)، بحث گستردهاي را آورده و خواسته است از سياق اين آيه استفاده كند كه تأمل در نفس، راهي براي هدايت است؛ چون صدر آيه تأكيد دارد بر اينكه خودتان را بيابيد و در خود انديشه كنيد (موسوي همداني، 1374، ج6، ص238). مفاد آيه شريفه بر اساس تفسير علامه طباطبايي اين است: هنگامي كه در نفس خود بينديشيد، به هدايت ميرسيد و ديگر گمراهي ديگران به شما زياني نميرساند.
اساساً انسان براي آنكه حركت انساني خود را در قوس صعود قرب الي اللّه شروع كند، نياز به آگاهي دارد. آگاهي از حقيقت «خود»، متقوم به سه آگاهي است: آگاهي از خدا، از روز بازپسين و از راهي ايمن (نبوت)، كه به آن مقصد منتهي ميشود. بنابراين براي بيرون آوردن انسان از غفلت، اولين مرحله اين است كه در ذهنش ايجاد سؤال كنند: مثلاً آيا تو خدا و آفريدگاري نداري؟! آيا گستره زندگي تو همين زندگي دنيايي است و قيامتي در كار نيست؟! آيا حساب و كتابي وجود ندارد؟! قرآن و پيامبر براي غفلتزدايي آمدهاند.
حتي در متون ديني، شناخت دربارة مبدأ و معاد، به طور ضمني از انسان خواسته شده و بهعنوان تكليف بزرگ به عهده او گذاشته شده است. در روايت منسوب به حضرت علي نقل شده است: « رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَرَفَ مِنْ اَيْنَ وَفي اَيْنَ وَاِلي اَيْن»(مصباح يزدي، 1386، ص65). اگر كسي سه شناخت را تحصيل كند و بتواند پاسخ سه پرسش اساسي را بدهد، «خود» را شناخته است؛ يعني شناخت خود، ملازم با شناخت سه اصل «توحيد»، «نبوت» و «معاد» است. همچنين در روايتي از حضرت علي به صراحت بيان شده که شناخت خداوند، در شناخت خود انسان نهفته است. حضرت فرمودند: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّينِ وَهُوَ عِلْمُ مَعْرِفَةِ النَّفْسِ وَفِيهِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ عَزَّ وَجَلَّ؛ علم را فرا بگيريد، اگرچه در چين باشد؛ و آن، علم شناخت نفس ميباشد كه معرفت پروردگار نيز در آن است» (مجلسي،1403، ص32).
با توجه به اينکه غفلت از خود نيز ملازم با غفلت از همه يا برخي از اين سه امر است و در سايه اين غفلت، به مرتبه «كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (اعراف: 179) سقوط ميکنيم، معرفت و آگاهي از اين اصل، لازم و ضروري است.
همچنين بر اساس اين فرمايش مولاي متقيان که ميفرمايد: «كُلَّما زَادَ علمُ الرّجُلِ زادَتْ عِنَايتُه بِنَفسِهِ، وبَذَلَ في ريِاضَتهَا وصِلاحِها جَهْدَه؛ هرچه دانش شخص بيشتر شود، پرداختن وى به خود افزايش پيدا مىكند و تاآنجاكه در توان دارد، در راه رياضت و تربيت نفس و اصلاح خويش مىكوشد» (تميمي آمدي،1410، ص535)، ميتوان گفت معرفتالنفس سلسلهجنبان معرفت به ربّ، مبدأ، مقصد، معاد و نبوت و امام بهعنوان انسانهاي بالفعل و كامل است؛ يعني اگر معرفتالنفس پيدا شود، راه براي ظهور ساير معارف باز خواهد شد. ازاينرو، اولين گام براي صعود به مقام انسان کامل خداگونه ـ که همان اوج آراستگي به ارزشها و پيراستگي از ضدارزشهاست ـ معرفت نفس و خودشناسي است.
بنابراين، يکي از متعلقهاي شناخت که پايه ساير معارف و اساس حرکت تکاملي انسان به شمار ميآيد، خودشناسي است. اساساً اينکه نخستين کار تربيتي انبيا تلاوت قرآن و بيدارسازي انسانهاست، بر اين پيشفرض مبتني است که چون انسانها در مسير زندگي خود دچار يک سردرگمي و گمشدگي ميشوند که باعث فراموش کردن و از ياد بردن توانشها و قابليتها ميشود، لذا انبيا آنها را متوجه محتوا و قابليتهاي فطري خود ميکنند.
در ضرورت چنين شناختي ميتوان چنين گفت: موجودي که فطرتاً داراي حب ذات و طالب کمال است و قابليت رسيدن به مقام «قَابَ قَوْسَينِْ أَوْ أَدْنىَ» (نجم: 9) را که جبرئيل از رسيدن به آن مقام بازماند، دارد، طبيعي است که به خود بپردازد و درصدد شناختن کمالات خويش و راه رسيدن به آنها برآيد؛ چراکه بدون شناختن حقيقتِ انسان و ارزشِ واقعي او، ديگر بحثها بيهوده و بيپايه است. علامه مصباح يزدي در اين باره ميفرمايند: «اِصراري كه اديان آسماني و پيشوايان ديني و علماي اخلاق بر خودشناسي و خودپردازي دارند، همگي ارشادي است به همين حقيقت فطري و عقلي» (مصباح يزدي، 1387، ص18). معلوم است که مراد از شناخت نفس، معرفت بدن جسماني نيست؛ چراکه شناختن اين بدن جسماني چندان دخالتي در معرفت پروردگار ندارد.
در آثار معرفت نفس و رابطة آن با تربيت اخلاقي، ميتوان به برخي از آثار اين شناخت اشاره کرد. از جمله آثاري که ميتوان بيان کرد، علاقهمندي انسان به تحصيل کمالات، تهذيب اخلاق و برداشتن رذايل است؛ زيرا آدمي بعد از آنکه حقيقتِ خود را شناخت و دانست که حقيقت او جوهري است از عالَم ملکوت، که به اين عالم جسماني آمده، به اين فکر ميافتد که چنين جوهر شريفي را عبث و بيفايده به اين عالم نفرستادهاند؛ و از سوي ديگر ميفهمد که صِرف وجود روح و بدن و شناخت ظاهري از چشم و گوشت و پوست و خواستههاي باطني، مانند گرسنگي و تشنگي و شهوت، نميتواند فايده اين جوهر شريف باشد؛ زيرا که بهايم هم از اين روح و بدن و اين ظواهر و بواطن برخوردارند. انسان بر اثر اين انديشه ميفهمد که صفات و کمالات الهي زيبندة او هستند و غرض از آمدنش به اين عالم آن است که با اکتساب اين کمالات، به عالم فرشتگان راه يابد و خود را از عالم حيواني و مادي برهاند؛ و همين است که سعادت او را تأمين ميکند و به اين صورت، خودشناسي عامل تحول نفس و تکامل ميگردد و او را سعادتمند ميسازد (نراقي،1390، ص39-41).
دومين اثر شناخت نفس آن است که فرد به اصليترين قواي خويش، يعني عقل، وهْم، شهوت و غضب که منشأ رفتارهاي او هستند، پي ميبرد و ميفهمد که خيرها و شرها و خوبيها و بديهاي انسان، به يکي يا مجموعه اين قوا برميگردد و تربيت صحيح در گرو تقويت عقل است. اين نوع شناخت، زمينهساز تبعيت از عقل و تربيت بر اساس راهنماييهاي آن خواهد بود.
سومين اثري که براي تبيين رابطه معرفت نفس و تربيت اخلاقي ميتوان بيان کرد، ايجاد خوف از خدا و در نتيجه طي کردن مراتب کمال است. بر اساس آيه شريفة «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء» (فاطر: 28)، خشيت و علم با هم مناسبت دارند. علامه طباطبايي ذيل اين آيه کريمه ميفرمايد: «مراد از خشيت در چنين زمينهاى، همان خشيت حقيقى است كه به دنبالش خشوع باطنى و خضوع در ظاهر پيدا مىشود. اين همان معنايى است كه از سياق آيه برمىآيد» (موسوي همداني، 1374، ج17، ص59). بر مبناي ترابط بين معرفت نفس و معرفت رب، هر قدر علم انسان به خدا، صفات خدا، حکمت خدا و اهداف خدا بيشتر باشد، خشيت او، يعني احساس کوچکي و ضعف و هراس از اينکه از چشم خدا بيفتد، در دلش بيشتر ميشود. وقتي اين حالت بيشتر شد، به خدا بيشتر پناه ميبرد؛ و در اين صورت، خدا هم بيشتر به او لطف ميکند؛ و تدريجاً مراتب کمال را طي ميکند تا به مراتب عالي برسد.
-
- معرفتالنفس، پيشنياز شکوفايي، تصعيد و تصحيح گرايشهاي فطري
علاوه بر آثاري که در زمينه معرفت نفس و تربيت اخلاقي بيان کرديم، خودشناسي يکي از مؤلفههاي مؤثر در شکوفايي، تصعيد و تصحيح گرايشها و اميال انساني است. اين تأثير به گونهاي است که پيشنياز لازم اين مراحل يا سطوح سهگانه نيز ميباشد؛ يعني اگرچه جاودانگي، کمالطلبي و سعادتطلبي داراي بنماية فطرياند، ولي در بيشتر انسانها به سرحد آگاهي و هوشياري کافي نميرسد و نياز به تربيت و راهنمايي صحيح دارد؛ تا چه رسد به سطح تصعيد و تصحيح. لذا تحقق هر کدام از اين سطوح (شکوفايي، تصعيد و تصحيح) در گرو معرفت و شناخت است که معرفت نفس در رأس ساير معارف است. در يک جمله ميتوان گفت: تأثير معرفت بر گرايشهاي فطري انسان، تأثيري فراگير است؛ يعني هم در شکوفايي، هم در تثبيت و هم در تصعيد و تصحيح آنها نقشآفرين است.
گرايشهاي فطري سرمايههايياند که خداوند در وجود آدمي قرار داده و حکم استعداد و قوه را دارند و غالباً به صورت ناخودآگاه و بر اثر تجربه به صورت عادت درآمدهاند. لازمه بهرهگيري از هر استعداد و قوه آن است که بالفعل شود؛ چراکه صرف قوه کارايي ندارد. وظيفه انسان فراهم کردن زمينه و بستر به منظور شکوفايي کامل شخصيت انسان و استعدادهاي خويش است. شکوفايي استعدادها و گرايشهاي فطري به معناي افزايش سعة وجودي و بالفعل شدن ظرفيتهاي فطري و ظهور اسما و صفات ربوبي در وجود انسان است.
مراد از تصعيد، افزايش و ارتقاي کيفي سطح تمايلات، گرايشها و نيات از مراتب و مراحل پايين به رتبههاي بالا و خدامحورانه است؛ يعني گرايشهاي آدمي در سطوح نيازهاي فردي و مادي و دنيوي باقي نماند. براي مثال، اينکه انسان عبادت را به چه منظوري انجام دهد، يا رفتارهاي اختياري را به چه انگيزهاي انجام دهد، بستگي به سطح معرفت و شناختي است که انسان از خودش و خداوند دارد. کسي که سطح معرفتياش بالاست و به نفس خويش واقف باشد، به گونهاي عبادت ميکند؛ و کسي که چنين شناختي ندارد، عبادت را نه از باب وظيفه و تکليف، بلکه از باب گشايش در امور و ترس از اينکه مبادا گرفتار حوادث سوء شود، انجام ميدهد. اين تفاوت در عبادتها ـ که به حسن فاعلي برگشت ميکنند ـ ارتباط مستقيم با سطح معرفتي انسان دارد. اميرالمؤمنين در اين کلام نوراني ميفرمايد: «[الهي] مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك؛ خدايا تو را نه بخاطر ترس از دوزخ و اشتياق به بهشت، بلكه به خاطر شايستگى الوهيتت مىپرستم» (مجلسي، همان، ج67، ص186). همچنين امام صادق در سخن گهرباري عبادتکنندگان را به سه دسته تقسيم ميکنند و ميفرمايند: «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ؛ عدهاي خداوند را به آرزوي گشايش امور عبادت ميکنند، که اين عبادت تجار است؛ و عدهاي از روي ترس خدا را عبادت ميکنند و اين عبادت بردگان است؛ و عدهاي هم به خاطر شکرگزاري از خداوند عبادت ميکنند و اين عبادت آزادگان است» (حر عاملي، 1409، ص63).
همان طور که صرف فطري بودن گرايش باعث شکوفا شدن، تحريک شدن و فعال شدن آن گرايش نميشود، فطري بودن يک گرايش باعث نميشود که از هرگونه آسيبي هم در امان باشد. بنابراين، لازمه رسيدن به بقا، کمال و سعادت مطلوب، هم شکوفا کردن و فعال کردن گرايشهاي فطري و هم مصون نگه داشتن آنها از آسيبهاست. حتي ميتوان گفت شکوفايي گرايشهاي فطري، مشروط به شناخت آسيبها و برطرف کردن آنهاست. مراد از تصحيح گرايشهاي فطري، بررسي آسيبهاي موجود در مسير گرايشها و اصلاح آنهاست. عنوان آسيبها و موانع، به امور و پديدههايي اطلاق ميشود که در شکوفايي، بالفعل شدن و اوجگيري گرايشها سنگاندازي ميکنند و تأثير منفي دارند و موجب انحراف گرايشها از مسير طبيعي خود ميشوند؛ و در نتيجه آدمي از انتخاب مسير و مصداق صحيح به منظور دستيابي به گرايشهاي فطري کمال، قدرت و بقا حقيقي جا ميماند.
-
- نتيجهگيري
بر اساس ديدگاه علامه مصباح يزدي در تبيين هرم رواني، نفس انسان متشکل از سه بعد معرفت، محبت و قدرت است که اينها خود منشأ سه گرايش فطري بقا، کمال و سعادتاند و اين سه گرايش به نوبه خود منشأ تمام تلاشهاي آدمي ميباشند. تعبير گرايشها به اين معنا نيست که نفس داراي سه گرايش گوناگون است. بر اساس قاعده فلسفي «النفس في وحدتها کل القوي» به نظر ما حب بقا، حب کمال و سعادتطلبي را نميتوان بهعنوان سه گرايش از گرايشهاي نفس مطرح کرد؛ بلکه اينها ويژگيهاي نفساند که احتياج به مديريت دارند. حال اين پرسش مطرح ميشود که آيا صرف وجود اين گرايشهاي فطري، مانند تمايلات اخلاقي ميتوانند نجاتبخش و سعادتبخش باشند؟ قطعاً چنين نيست؛ زيرا اينها صرف نياز و سرمايهاند که حالت ناآگاهانه يا نيمهآگاهانه دارند که بايد از حالت ناآگاهانه و نيمهآگاهانه خارج شوند؛ يعني هم به فعليت درآيند و شکوفا شوند و هم اينکه هدايت شوند و در مسير صحيح قرار بگيرند و ارتقا پيدا کنند. لازمة شکوفايي، تثبيت و تصعييد اين گرايشها، تلاش خود انسان است که در سايه تربيت اخلاقي حاصل ميشود. بنابراين، رسالت تربيت اخلاقي تنظيم و هدايت سه گرايش اصلي «جاودانگي، کمالخواهي و لذتجويي» است.
بدون ترديد، شرط لازم براي شکوفايي، تصعيد و نيرومندي گرايشهاي انسان، شناخت و آگاهي است. هرچه اين آگاهي نسبت به متعلّق گرايش، دقيقتر و جامعتر باشد، زمينه براي قوّت گرايش در جهت مثبت يا منفي آن در مسير کمال و سعادت انسان، وضوح بيشتري مييابد، که نتيجه آن نيز تقويت گرايش به سوي آن است؛ زيرا انسان طالب زيباييها و کمال سعادت خويش است.
معرفت، زمينهساز ايمان و رشد انسان است و ايمان به همراه همت و اراده انسان، محبتآفرين ميشود. محبت پلي است ميان معرفت و طاعت؛ زيرا از سويي معلول معرفت است و از طرفي علت طاعت. محبت، بيمعرفت به دست نميآيد؛ چنانکه اطاعت، بدون محبت محقق نميشود.
معرفتي که در اين پژوهش بررسي شد، معرفتي است که بهعنوان متغير و عامل اصلي شکلدهي و پيشنياز تربيت اخلاقي معرفي شده است؛ اما به نظر ميرسد دستاورد فرايند تربيت اخلاقي هم معرفتي است که آن نيز قابل پژوهش و بررسي است.
نکته ديگري که ميتوان بهعنوان دستاورد پژوهش حاضر مطرح کرد، بررسي نسبتاً تفصيلي نقش معرفت در جهتدهي گرايشهاست. البته اين معرفت در راستاي اثربخشي خويش داراي آسيبهايي هم هست که در پژوهش ديگري بايد به آن پرداخته شود.
از نگاه پژوهشگر، نخستين گام در مسير هدايت، شکوفاسازي و تصحيح گرايشهاي فطري، شناخت نفس است. در ساية شناخت نفس، هر فرد به تحصيل کمالات و تهذيب اخلاق خود علاقهمند ميگردد و براي برداشتن و دور کردن رذايل و زشتيها کوشش ميکند. اساساً راز تأثير معرفت نفس در تحصيل کمالات اين است که هرچه خودشناسي روشنتر، کاملتر و عميقتر باشد، انسان را بيشتر به سوي خود جلب ميکند. هرچه معرفت انسان به داشتهها و يافتههاي خويش بيشتر شود، گرايشها و تمايلات او به امور مثبت بيشتر خواهد شد.
راز اينکه در آموزههاي ديني بر تدبر و تفکر تأکيد فراوان شده، اين است که در سايه تدبر، زواياي خودشناسي و معرفت نفس ارائه شده در آموزهها، آشکار ميشود. به بيان ديگر، انسانها ذاتاً گرايش به کشف حقيقت هر چيزي دارند؛ اما بر اثر نشستن غبار غفلت بر حقيقت، سراغ امور مشابه و حقيقتنماها ميروند. نقش معرفت، برداشتن حجاب از چهره حقيقت است. البته حواسمان هست که معرفت شرط لازم براي مديريت گرايشهاي فطري است؛ اما شرط کافي نيست.
- قرآن کريم، 1373، ترجمه: ناصر مکارم شيرازي. قم، دار القرآن الكريم.
- نهج البلاغه، 1374، سيد رضي، ترجمه: مصطفي زماني، تهران، پيام اسلام.
- اتکينسون، ريتال و ديگران، 1375، زمينه روانشناسي، ترجمه: محمدنقي براهني و ديگران، تهران، رشد.
- آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسين، 1366، شارح غرر الحكم و درر الكلم، چ چهارم، تهران، دانشگاه تهران.
- بيريا، ناصر و ديگران، 1375، روانشناسي رشد: با نگرش به منابع اسلامي، تهران، سمت.
- تميمي آمدي، عبدالواحد بن محمد، 1410ق، غرر الحكم و درر الكلم، چ دوم، قم، دار الكتاب الإسلامي.
- جان ديوئي، 1341، دموکراسي و آموزش و پرورش، ترجمه: اميرحسين آريانپور، تهران، کتابفروشي تهران.
- جمعي از نويسندگان، 1388، تربيت ديني در جامعه اسلامي معاصر: گفتوگوها، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- خداپرستي، فرجالله، 1376، فرهنگ واژگان مترادف و متضاد، شيراز، دانشنامه فارس.
- راغب اصفهانى، حسين بن محمد، 1412ق، مفردات ألفاظ القرآن، بيروت: دار القلم- الدار الشاميه.
- رزاقي، هادي، 1387، نگرش و ايمان در تربيت ديني، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- رهنمايي، سيداحمد، 1390، آرا و انديشههاي تربيتي انديشمندان مسلمان (مکتب تربيتي علامه طباطبايي)، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- شرتوني، سعيد، 1403ق، اقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد، قم، مکتبه آية الله المرعشي النجفي.
- شاملي، عباسعلي، و شهناز يوسفي، 1394، بنيانهاي ديني و فلسفي نظام تعليم و تربيت اسلامي، تهران، سادس.
- شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، 1409ق، وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آل البيت.
- طريحي، فخرالدين بن محمد، 1375، مجمع البحرين، چ سوم، مصحح: احمد حسينى اشكورى، تهران، مرتضوى.
- محدث قمي، شيخ عباس، 1371، مفاتيح الجنان، تهران، اسلامي.
- فياضي، غلامرضا، 1386، درآمدي بر معرفتشناسي، تدوين: مرتضي رضايي و احمدحسين شريفي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1389، علم النفس فلسفي، تحقيق و تدوين: محمدتقي يوسفي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- قرشى بنايى، علىاكبر، 1412ق، قاموس قرآن، چ ششم، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
- کاپلتسون، فردريک، ۱۳۷۵-۱۳۸۸، تاريخ فلسفه، ترجمه: سيدجلالالدين مجتبوي، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالي، مرکز انتشارات علمي و فرهنگي.
- مجلسى، محمدباقر، 1403ق، بحار الأنوار، چ دوم، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1388 ج، اخلاق در قرآن، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1388 الف، انسانسازي در قرآن، تدوين: محمود فتحعلي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1388 ب، به سوي او، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1387، خودشناسي براي خودسازي؛ به سوي خودسازي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1383، آموزش فلسفه، چ چهارم، تهران، شركت چاپ و نشر بينالملل وابسته به مؤسسه انتشارات اميركبير.
- ـــــ ، 1386، آيين پرواز، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مطهري، مرتضي، 1374، فلسفه اخلاق، تهران، صدرا.
- موسوى همدانى، سيدمحمدباقر، 1374، ترجمه تفسير الميزان، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه.
- نراقي، ملااحمد، 1390، معراج السعاده، چ پنجم، قم: بهار دلها.