روششناسی الگو در انتقال ارزشها
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
نقش بنيادين الگو در تربيت، بر كسي پوشيده نيست. صرف نظر از مباحث اساسي هستيشناسانه، ويژگيهايي همچون اختيار، تغييرپذيري، انعطافپذيري، كمالجويي و پيشرفت، آشكارا از آدمي موجودي استثنايي در بين موجودات ديگر ساخته است. انسان، ميتواند هم آموزش و هم تربيت را به دو شكل خودآگاهانه و ناخودآگاهانه فرا گيرد.
در اين تغيير و كمالجويي، پيدا كردن راحتترين، عينيترين و سريعترين مسير، همواره مطلوب متوليان امر تعليم و حتي متربيان و متعلمان بوده است. الگوپذيري را ميتوان در رسيدن به كمالات، عينيترين و سريعترين راه دانست. دوران جواني نيز به دليل برخورداري آدمي از فطرت پاك و گرايش به آرمانهاي انساني، آمادهترين دوره براي معرفي و بهرهگيري درست از الگو ميباشد. متعلمان و افراد تحت تربيت، همواره خواهان آناند كه اهداف و غايات تعليم و تربيت را در قالبي مجسم و عيني مشاهده كنند؛ چراكه اين امر، ضمن دفع توهمي و ذهني بودن آموزههاي تربيتي و رفع شبهة خيالي بودن گزارهها، حركت در مسير تعليم و تربيت را سرعت ميبخشد. الگو، در روش و رفتار نيز انسان را قادر ميسازد تا گامهاي رساتري بهسوي اهداف بردارد. بنابراين، روششناسي تأثير الگو بر امر تربيت و مؤلفههاي آن، ضمن كمك بيشتر به بهرهگيري اصولي از اين شيوة تربيتي، ميتواند هم متوليان و مسئولان امر تربيتي و هم متربيان و افراد تحت تربيت را از غلتيدن در آسيبهاي احتمالي كه ناشي از عدم شناخت ابعاد و ظرفيتهاي آن است، باز دارد.
اين نوشتار با رويكرد مسئلهمحوري به موضوع الگوپذيري نسل جوان از عالمان ديني ميپردازد و درصدد پاسخ به اين پرسش مهم است كه بهرهگيري از الگوهاي تعاليبخش به چه پيشدرآمدها و مقدماتي نياز دارد؟ پيش از اينكه به الگوپذيري توصيه شود و اقدام عملي صورت گيرد، چه تمهيداتي را بايد در نظر گرفت؟ تأمل در اين مقدمات و تمهيدات، در راستاي تسريع و تعميق الگوپذيري ضروري است. هرچند ميتوان در اين زمينه يافتههاي بسياري در كتابهاي مربوط سراغ گرفت، نگارنده تحقيق و بررسي گستردهتر در آن را، به ويژه با رويكرد ياد شده، لازم ميداند.
بر اين اساس، نوشتار حاضر با استفاده از قرآن و روايات اسلامي، به طور مختصر به برخي از مهمترين مؤلفههاي مؤثر در امر الگوپذيري نسل جوان از عالمان ديني پرداخته است. نگارنده بر اين نكته تأكيد ميورزد كه براي پيشگيري از انحراف در امر تربيت، و سرعت و سهولت بخشيدن به تأثيرگذاري الگو بر افراد هدف، توجه به مؤلفههاي ياد شده و بهكارگيري آنها در عمل، امري لازم و ضروري است.
تغييرمندي جهان و الگوپذيري انسان
موجودات عالم، آشكارا از عوامل اطراف خود تأثير ميپذيرند و همواره در معرض تغيير و تحولاند. حتي سختترين و نفوذناپذيرترين موجودات، همچون سنگها و صخرههايي كه ضربالمثل سختياند، در گذر زمان، از تابش نور آفتاب، گردبادها و رگبارها تأثير ميپذيرند. اين تغييرپذيري و تأثر از محيط اطراف، در نباتات و حيوانات بيشتر و ظريفتر از موجودات بيجان و جامد صورت ميگيرد. تأثيرپذيري در انسان، به علت برخورداري از قوة عقل و اختيار، عالمانه و عامدانه است. اين تأثيرپذيريِ عالمانه و عامدانه، در اصطلاح تعليم و تربيت، الگوپذيري ناميده ميشود. انتخاب الگو در آدمي، بر اساس افكار، احساسات و عواطف و ارزشهاي حاكم بر او شكل ميگيرد. بر اين مبنا، انسان در طول حيات خود ميتواند الگوهاي متعددي را متناسب با افكار و ارزشهايش برگزيند. البته شكلگيري افكار، ارزشها، عواطف و احساسات، همواره آگاهانه نيست؛ از اينرو، گزينش الگو نيز چهبسا ناخودآگاه صورت ميپذيرد. بنابراين، آدمي متأثر از نوع تعليم و تربيتش، چه بهصورت رسمي و چه غيررسمي، به انتخاب الگو ميپردازد و حتي كيفيت الگوپذيري و محدودة آن را نيز براي خود مشخص ميكند؛ چراكه الگو نمونة عيني و قابل رؤيت آرمانها و آرزوهاي نهفته در نهان آدمي است.
جوان و نقش الگو
الگو نمونه و مصداق عيني آرمانها و آرزوهاي انسان است. هرچند انسانها در همة مراحل زندگي، الگو را نصبالعين خود قرار ميدهند، اما در سنين نوجواني و جواني، نقش الگو بسيار برجستهتر و مؤثرتر است.
جوان به دليل آمادگي ذهني، سادگي و بيآلايشي روحي، پاكيِ سرشت و انگيزه، قدرت و نيروي بدني، و آرمانگرايي و آرزومندي، گرايشي شديد به انتخاب الگو در زندگي خود دارد و حتي بسيار سريع، به انتخاب الگو دست ميزند. او ضمن پيروي از الگو، در عمل به آن نيز پافشاري ميكند و تعصب ميورزد.
جوان افزون بر انتخاب سريع الگو، در تطبيق خود بر آن نيز تعجيل ميورزد. او ميخواهد هرچه زودتر خود را به رنگ الگو درآورد و خود را همچون او بسازد. جوان تمام حركات و سكنات الگو را در رفتار و گفتار، زير ذرهبين قرار ميدهد و بهشدت اصرار ميورزد كه همانند الگو رفتار كند؛ سخن بگويد؛ راه برود؛ نگاه كند و حتي همچون او بيانديشد. جوان با ياد الگو از خواب بيدار ميشود و تمام ظرف خيالات و آرزوهاي روزانة خود را از ياد او سرشار ميسازد؛ همچون او مينشيند؛ غذا ميخورد؛ راه ميرود؛ حرف ميزند؛ ميخندد؛ نگاه ميكند و سرانجام، چون او ميخوابد و در عالم رؤيا نيز الگوي خود را ميبيند. بنابراين، الگو خواب و بيداري و حتي رؤياي شبانة جوان را به خود اختصاص ميدهد. و همچون خون در رگ و پي او جاري ميشود. جوان به الگوي خود عشق ميورزد. و از موي سر تا نوك پاي الگو و از كلاه تا كفش او را با چشمي تقليدگونه مينگرد و تمام تلاش خود را صرف ميكند تا همة آنچه را كه از الگو سر ميزند، در عمل نمايش دهد.
جايگاه الگو در اسلام
الگوپذيري در قرآن كريم
ازآنجا كه فطرت آدمي، به ويژه جوان، آمادة نقشپذيري از الگوست، قرآن كريم بر دقت در انتخاب الگو و عقلانيت آن بسيار تأكيد ميورزد. اساساً بعثت پيامبران و ارسال رسولان از جانب خداوند متعال، به هدف ارائة الگويي فكري و عملي براي انسانهاست. هرچند قرآن كريم تنها دو نفر از پيامبران را بهصراحت الگو معرفي ميكند، اما به دلايل عقلي و نقلي قطعي ميدانيم كه همة پيامبران الگوي آدمياناند. شايد علت اينكه قرآن تنها حضرت ابراهيم و پيامبر اسلام را الگو معرفي ميكند، اين است كه اين دو پيامبر بزرگوار، جامعيت و عظمت فوقالعادهاي داشتند كه بيش از ديگر پيامبران و در همة امور ميتوانند الگوي آدميان باشند.
قرآن كريم دراينباره ميفرمايد: «به يقين در ابراهيم براي شما اسوه و الگوي خوبي هست.»(ممتحنه: 4) لكن بلافاصله ميفرمايد «هر آن كسي كه با ابراهيم و همچون او، از ايمان و عمل صالح برخوردار باشد، براي شما الگوست. بنابراين، ابراهيم نخستين و برجستهترين الگو براي كساني بود كه با او بودند و همة آنان الگويي پسنديده براي آيندگان خواهند بود.
خداوند در آيه 21 سورة مباركة احزاب نيز ميفرمايد: «بهيقين براي شما در زندگي رسول خدا الگو و سرمشق خوبي هست.» اين آية شريفه بيانگر حكمتهايي در زمينة انتخاب الگوي پسنديده است كه در نوشتار حاضر به برخي از آنها اشاره خواهيم كرد. در اينجا بيان اين نكته ظريف ضروري است كه قرآن كريم به دليل برخورداري ابراهيم از برخي ويژگيها، همچون امت واحده بودن و به مقام امامت رسيدن، او را اسوه و الگوي بارز و برجسته معرفي كرده است؛ زيرا الگوي شايسته بايد در همة ابعاد، نقش تربيتي و نمونه بودن خود را ايفا كند. اين نكته نشانگر آن است كه در عين وجود الگوهاي مختلف، آدمي بايد به الگوي حَسَن ـ الگويي كه در همة ابعاد و جوانب بهترين است ـ چشم بدوزد و تنها او را در همة زواياي زندگي، نصبالعين خود قرار دهد.
بر اين اساس، قرآن كريم آخرين پيامبر الهي، حضرت محمدبن عبدالله را كه عصارة خلقت و جامع همة نيكيها و فضيلتهاي پيامبران الهي است، الگوي حسن و نيكو معرفي ميكند. شايد سرّ آن اين باشد كه پيامبر اكرم هم الگوي خوبي است و هم بهترين و كاملترين الگو در همة ابعاد است.
الگوپذيري در نهجالبلاغه
اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه با بياني زيبا به نقش برجستة الگو در تربيت آدميان اشاره ميفرمايند. حضرت با اشاره به آية شريفة قرآن كه رسول خدا را الگو و اسوة حسنه معرفي ميكند، ميفرمايد: «ولَقد كان في رسول الله كَاف لك في الاُسوه.»[1] «رسول خدا براي شما در اسوه بودن كافي است.» همانگونه كه بيان شد، گويا همين كافي بودن و واضح و روشن بودن جنبههاي الگويي در رسول گرامي اسلام دليل معرفي او در قرآن بهعنوان الگوي حسنه بوده است؛ زيرا آن وجود مقدس، بهترين الگو در همة ابعاد است؛ تا جايي كه همة الگوها، الگو بودن خود را وامدار اويند؛ به اين معنا كه هيچ كس نميتواند الگويي مناسب براي آدميان بوده باشد؛ مگر اينكه به گونهاي از كمالات او برخوردار باشد و نور و روشنايي آن حضرت را عرضه كند. الگوي خوب، الگويي است كه رسول خدا را الگوي خود قرار داده و از او بهرة معنوي گرفته باشد.
بنابراين، همة الگوهاي عالم، صرفاً واسطهاي هستند كه به ميزان ظرفيت خود بهرهاي از آن الگوي حسنه و وجود نوراني بردهاند و با كسب نور و روشنايي از آن آفتاب جهانافروز، توانستهاند بر پنجرهها و دريچههاي وجود آدميان بتابند. از اينرو، حضرت در ادامه ميفرمايد: «و دليلٌ َلكَ علي ذَمِّ الدُّنيا و عَيبها و كثره مخازيها و مساويها...»؛[2] «پيامبر راهنماي خوبي براي تو در شناخت بديها و عيب دنيا و زيادي رسواييها و زشتيهاي آن بود؛ چراكه دنيا از هر سوي بر پيامبر بازداشته و براي غير او گسترانده شد. او از پستان دنيا شير نخورد و از زيورهايش فاصله گرفت.» سپس حضرت در ادامه، ضمن بيان ويژگيهاي پيامبر اكرم، كه دليل الگو بودن آن حضرت است، نام برخي از پيامبران الهي را ميبرد كه آنان نيز الگوي آدمياناند.
نكتة قابل توجه در بيان الگوي حسنه بودن پيامبراكرم بياعتنايي آن حضرت به دنيا و رويگرداندن از آن است. در اين بيان اميرالمؤمنين نكات بسيار مهمي نهفته است كه صاحبان عقل و خرد ميتوانند از آن بهره گيرند. مهمترين و اساسيترين نكته اين است كه الگو بودن پيامبراكرم براي شما درك درستي از رابطة دنيا و آخرت به انسان ميآموزد. بنياديترين حقيقت باور به اين است كه دنيا موقتي، محل عبور و مزرعة كشت براي سراي آخرت است. كسي كه اين مهم را باور كرده، از پيامبراكرم الگو گرفته و گوي سعادت را ربوده است؛ زيرا اين باور، زيربناي همة باورها و رفتارها و بلكه همة صفتهاي خوبي است كه يك انسان بايد آنها را كسب كند. «عُرضت عليه الدّنيا فَأبي أن يقَبلها»؛[3] دنيا بر او عرضه شد، اما او به دنيا اقبال نشان نداد. اين ويژگي، منشأ همة ويژگيهاي نيك انساني است. امام صادق فرمود: «حُبّ الدنيا رأس كل خطيئه»؛[4] دوستي دنيا سرمنشأ همة خطاهاي ديگر است. اوصاف ناپسندي همچون كبر، غرور، ريا، حسد و رياستطلبي، و همة خلقهاي ناپسند اخلاقي و اعمال ناشايست، مانند دروغ، غيبت، تهمت و بيبندوباري، و همة فسادها و انحرافات مالي، بهنوعي در اقبال به دنيا و دوستي و عشق به آن ريشه دارد.
الگوسازي عالمان وارسته و انديشمندان عارفمسلك مسلمان براي نسل جوان امروز، مستلزم روششناسي مؤلفههاي گوناگوني است كه موجوديت آن مؤلفهها و شكلگيري آنها، بنيان مرصوصي را فراهم ميسازد كه الگو شدن عالمان و پذيرش آن از سوي جوانان، به فرهنگ و امري ماندگار در جامعه تبديل ميشود. در نوشتار حاضر به روششناسي برخي از عمدهترين مؤلفهها در اين زمينه اشاره ميشود.
روششناسي مؤلفههاي الگوپذيري جوانان از عالمان ديني
الف) روششناسي مؤلفههاي مرتبط با الگو
1. باورمندي
اين نكته كه عالمان بايد به آنچه ميگويند و مينمايند، باور قلبي داشته باشند، حقيتي انكارناپذير است؛ زيرا امور دروغين و خلاف واقع، دير يا زود، يا آشكار ميشوند و يا تأثير خود را از دست ميدهند. اميرالمؤمنين ميفرمايد: «ما أضَمر احدٌ شيئاً الا ظهر في فَلَتات لِسانه وصَفَحات وجهه»؛ آدمي هيچ چيز را پنهان نميكند، مگر اينكه در لغزشهاي زبان و رنگ و رخسارة او نمايان ميشود.[5] سخني كه از دل برميآيد، لاجرم بر دل مينشيند. بر اين اساس، آنجا كه اميرالمؤمنين سخن از تأسي به پيامبراكرم به ميان آورد، دليل آن را باور قلبي حضرت ميداند: «فَأعرض عن الدنيا بقلبه، وامات ذكرها من نفسه»؛[6] پيامبراكرم با قلب خود از دنيا روي گردانيد و يادش را از جان خود ريشهكن كرد. اين اعراض، با زبان و گفتارِ صرف نبود. حضرت، زبان به ذم دنيا و دل به مدح آن نداشت؛ بلكه با تمام وجود ذمّ دنيا را باور كرده بود.
يكي از رموز تأثيرگذاري امام خميني بر جوانان، و اقبال و علاقة قلبي آنان به وي، باور قلبي امام به سخنانش بود. قلب آدمي سرمنشأ همة رفتارها، گفتارها، خصلتها و اوصاف اوست. قلب همچون چشمة جوشاني است كه سرزمين وجود آدمي را آبياري ميكند. اگر از اين چشمه، آبي گوارا و مصفا خارج شود، همة وجود آدمي را سرسبز، و كام تشنة او و همة تشنگان را سيراب ميكند، اما چنانچه از آن آبي گلآلود و متعفن بيرون آيد، جز لايهاي سخت و خشن بر جاي نمينهد كه حاصلش قطعات خشك و بُرَندهاي است كه بر جان وي و ديگر آدميان زخمه ميزند.
2. عمل گرايي
يكي از بهترين نشانههاي باورمندي، عمل آدمي است. چنانچه بيان شد، باورها ريشه و بنيان اعمال آدمياند. باوري كه ثمرة عمل در پي نداشته باشد، باور نيست. اگر عالمان به آنچه از باورشان به زبان جاري ميكنند، لباس عمل نپوشانند، دير يا زود نوع مردمان حقيقتطلب از اطراف آنان پراكنده ميشوند. مردم بايد ادعاي عالمان را در عمل ببينند تا اقبال قلبي به آنان نشان دهند. نيمجو كردار، به از صد من گفتار است؛ چنانكه سعدي شيرين سخن گفته است: «به عمل كار برآيد، به سخنداني نيست».
از اينرو، حضرت پس از اينكه فرمودند: «ولقد كان في رسولالله كافٍ لك في الأسوة...»؛[7] «براي تو كافي است كه راه و رسم پيامبراكرم را اطاعت نمايي...، فرمود: «زيرا پيامبراكرم از پستان دنيا شير نخورد، و از زيورهاي آن فاصله گرفت». در ادامه، دربارة راه و رسم زندگي رسول خدا ميفرمايد: «والمقتصُّ لِأثره قضم الدنيا قضماً...»؛[8] «آن حضرت از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند و به دنيا با گوشة چشم نگريست. دو پهلويش از تمام مردم فرورفتهتر و شكمش از همه خاليتر بود. دنيا را به او نشان دادند، اما نپذيرفت.»
جوانان به طور فطري شيفتة صداقتاند و بهترين نشانة صداقت، بروز و ظهور ادعاها در عمل است. در اينجا، كار براي عالماني كه بايد اسوه باشند، بسيار سخت ميشود. چهبسا براي برخي عالمان، برخورداري از دنيا از راه حلال نيز ميسر باشد، اما چون الگوي مردم و در برابر ديد و قضاوت جامعهاند، نهتنها مستحب است كه از حلال دنيا نيز به متوسط آن اكتفا كنند، بلكه در مواقعي و شرايطي، اين امر به وجوب ميرسد و ترك آن، چهبسا فعلي حرام باشد؛ زيرا موجب سست شدن باورهاي ديني و گزارههاي مقدس الهي مردمان، به ويژه جوانان پاكسيرت است؛ دلهاي آنان را آشفته ميكند و چهبسا دستان پاك آنان را نيز آلوده سازد و نمكي بر زخم جسم و جان كساني باشد كه از كمترين امكانات براي امرار معاش محروماند.
اساساً عطر دل انگيز عمل، هرچند گفتار و ادعايي همراه آن نباشد، از فرسنگها راه مشام مشتاقان را سرمست ميكند و باران بهاري آن، كوير تشنة جان آدميان را سيراب ميسازد و بوستاني از رياحين جانافزا و گلهاي شورانگيز ميروياند.
حضرت علي خطاب به جابربن عبدالله انصاري فرمود: «اي جابر! استواري دين و دنيا به چهار امر محقق ميشود: عالم مستعملٍ علمه؛ اول به عالمي است كه به علم خود عمل كند». سپس فرمود: «پس هرگاه عالم علم خود را تباه كند، نادان به آموختن روي نياورد.»[9]
تجربه به همة ما نشان داده است كه تأثيرگذاري عمل، بسيار بيشتر از سخن است. عامل بودن عالمان به علم خود، موجب اقبال جوانان به آنان و الگوپذيري از ايشان است. تأثير وجود پيامبران و اولياي الهي ـ كه اميرالمؤمنين در اين خطبه به آنها اشاره ميكند ـ در تعاليبخشي به اخلاق انسانها و زنده كردن ارزشهاي والاي انسان در بين مردم، بسيار بيشتر از تأثير قوانين وضعشده از جانب مراجع قانونگذار، و حتي بسيار مؤثرتر از پند و اندرزها و ديگر وسايل توجيهكنندة مردم بهسوي كمال بوده است؛ چراكه «اولاً اصول و قوانين مقرره، براي ادارة حقوقي جوامع وضع ميگردد و معمولاً الزامي براي تكامل شخصيتي و روحي آنان ندارد و تنها براي دفع مزاحمتها به كار ميرود؛ ثانياً فراوان ديدهاند كه اين قوانين و نظامات حقوقي، همانند تارهاي عنكبوت بوده است كه تنها مگسها را به تور مياندازد، نه شير و ببر و پلنگ و اژدها را. از طرف ديگر، پند و اندرزها اگرچه با دلهاي مردم سروكار دارد و در طول تاريخ، آثاري هم داشته است، ولي به جهت احتياج تأثير به تحريك قطبنماي درون آدمي كه وجدان ناميده ميشود، نتوانسته است تاكنون بهعنوان اصول الزامي و ضروري، بشريت را به طور جدي و فراوان نجات بدهد.»[10]
3. اخلاص
آنچه به عمل آدمي ارزش ميدهد، اخلاص است. عملي كه عاري از اخلاص باشد، تأثير چنداني در مردمان نخواهد گذاشت. گويا اخلاص، عطر دلانگيزي است كه وقتي عملي از آن برخوردار باشد، در فضا پخش ميشود و دل و جان رهروان را نوازش ميدهد. اخلاص، اكسيري است كه در هر عملي يافت شود، آن را همچون طلا گرانبها و ارزشمند ميسازد. عمل بدون اخلاص، همچون جسد بدون روح است اخلاص، عمل را چنان معطر ميسازد كه رهگذران را از بوي خوش خود سرمست ميسازد اخلاص همچون مغناطيسي است كه آدميان را مانند قطعات آهن در ميان خروارها خاك، بهسرعت به خود جذب ميكند و حتي نيروي مغناطيسي خود را نيز به آنها ميبخشد. انسان مخلص در بند نام و نشان نيست و براي او فرق نميكند كه از او نامي ميبرند يا نه؛ چراكه نام خود را در لوح الهي و نزد خداي عالم و قادر ثبت ميبيند.
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جريدة عالم دوام ما
«اخلاص يك پديدة سادة رواني كه در گفتوگوهاي معمولي متداول است، نميباشد؛ بلكه اين يك فعاليت بسيار والاي روحي است كه شايستگي به دست آوردن آن، مربوط به انسان و كوششها و گذشتهاي او از اميال نفساني است.»[11]
در حديث قدسي چنين آمده است كه: «الأخلاص سرٌّ مِن أسراري أستودَعتُه قلب مَن أجبَبتُ مِن عبادي»؛[12] «اخلاص، سرّي از اسرار من است. آن را در دل هر كسي از بندگانم كه دوستش دارم به وديعت مينهم. بر همين اساس، در حديث معروفي كه امام رضا از پيامبراكرم نقل فرمودهاند، چنين آمده است: «مَن أخلص لله أربعين صباحاً جَرَت ينابيع الحكمة مِن قلبه علي لسانه»؛ چهل روز اخلاص ورزيدن، موجب جاري شدن چشمههاي حكمت از قلب آدمي بر زبان اوست.[13] همة اين حقايق نشان از اهميت جايگاه و موقعيت والاي اخلاص در جان آدمي و تأثيرگذاري اعجابانگيز آن دارد.
4. عشق و محبت
مقولة محبت و تأثيرگذاري آن، از اعجابانگيزترين امور در عالم است. محبت در هر سطحي، حتي پيش از رسيدن به حد عشق كه انباشت و تورمي از محبت و مهربانيهاست، بر آدميان و حتي ديگر موجودات تأثير ميگذارد و ناخودآگاه آنها را به خود جذب ميكند. محبت ورزيدن به انسانها و علاقة قلبي به متربيان و متعلمان، هديهاي الهي است كه خداوند به انسانهاي برگزيدة خود، بر اساس شايستگيهاي اكتسابي آنها عطا ميكند. از اينرو، خداوند دربارة پيامبراكرم فرمود: «وبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنتَ فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك ...»؛ (آل عمران: 159) به (بركت) رحمت الهي، در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدي؛ و اگر خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو پراكنده ميشدند... .
بنابراين، محبت به جوانان و عشق ورزيدن به آنان از دل و جان موجب ميشود تا زبان و عمل آدمي نيز نرم شود و عملاً بتواند به آنان نزديك شود. اين نزديكي، خود عاملي براي جذب و تحت نفوذ و تأثير قرار دادن آنان است.
5. زيباييشناسي كلامي
الگوپذيري جرياني است مستمر كه در طول زمان تحقق ميپذيرد و در زمان نيز استمرار مييابد. در اين جريان، مسألة ارتباط، نقش والايي را ايفا ميكند. زبان، به مثابه عاملي مهم در برقراري ارتباط با انسانها، نقش بسيار حياتي در جريان الگوپذيري دارد. هرچند دربارة مقوله مهم ارتباط ميتوان از ابعاد گوناگون سخن گفت و از جوانب مختلف؛ همچون علمي، فلسفي، ديني، هنري، اخلاقي و روان شناختي، آن را مورد توجه و بحث و بررسي قرار داد، لكن ارتباط زباني با جوانان از بُعد تفهيم و تفاهم، نقش اساسي را به خود اختصاص ميدهد. انسانها داراي زبان مشترك فطرتاند و قرآن كريم نيز بر اساس همين زبان با آدميان سخن گفته است: «پس روي خود را به سوي دين برگردان. (چراكه اين ديني است) براساس فطرت خداوندي، كه آدميان را بر آن فطرت آفريده است.»(روم: 30) اما در هر زمان، زبان و ادبيات خاصي بر فرهنگها و ملتهاي گوناگون حاكم است كه جريان فهم و ارتباط بين آدميان، بر اساس آن زبان خاص صورت ميگيرد و حتي مفاهيم معقول را ميتوان با ادبيات حاكم بر جامعه، بهخوبي به آنها منتقل كرد. براي نمونه، قرآن كريم از مَثَل براي انتقال مفاهيم متافيزيكي و ماوراي طبيعي خود بهره ميگيرد؛ چراكه زبان مثال را همة انسانها خوب ميفهمند.
افزون بر اين، پيامبران الهي نيز مأمورند تا با زبان قوم خود با آنها سخن بگويند: «وما أرسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم...»؛ (ابراهيم:4) ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم تا (حقايق) را براي آنها آشكار سازد.
حضرت موسي در جريان مأمور شدن براي رفتن به دربار فرعون از خداوند درخواست كرد تا برادرش هارون را به كمك وي بفرستد و استدلال او اين بود كه «وأخي هارون هو أفصح مني لساناً فأرسله معي ردءاً يصَدِّقُني»؛ (قصص: 34) و برادرم هارون، زبانش از من فصيحتر است؛ او را همراه من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق كند. همچنين حضرت موسي از خداوند درخواست ميكند تا زبان وي را گويا كند: «وأحلُل عُقدۀً من لساني يفقهوا قولي»؛ (طه: 27 و 28) گره از زبانم بگشاي تا سخنان مرا بفهمند.
ب) روششناسي مؤلفههاي مرتبط با الگوپذيران
1. موقعيتشناسي علم
بيشتر انسانهايي كه چندان خود را در ميدان مغناطيسي عالمان قرار نميدهند و دورادور دربارة همة عالمان بهطور يكسان قضاوت ميكنند، از جايگاه علم، و منزلت و قداست آن در هندسة آفرينش الهي آگاهي ندارند. كساني كه به ارزش طلا و جواهرات واقف نيستند، مسلماً بر صندوق جواهرات و حاملان آن نيز وقعي نمينهند.
مقولة علم در عالم وجود، ارزشي بس والا دارد كه در اين مجال، گنجايش بيان آن نيست. قرآن كريم دربارة علم ميفرمايد: «بگو آيا كساني كه ميدانند، با كساني كه نميدانند يكساناند؟...» (زمر: 9) جايگاه بلند علم در آيات و روايات اسلامي چنان است كه خواب عالم نيز از بيداري و شبزندهداري غيرعالم با ارزشتر دانسته شده است؛ نگاه به درب خانة عالم، عبادت شمرده ميشود؛ دو ركعت نماز عالم، از هفتاد ركعت نماز غير عالم برتر خوانده است؛ و ...
اينگونه از احاديث، در جوامع روايي ما بسيار است كه اگر جوانان ما با نگرشي برخاسته از دين و آموزههاي ديني به آنها بنگرند و به آنها باور داشته باشند، قطعاً عالمان ديني را با نظري واقعبينانهتر خواهند نگريست و خود را بيشتر در معرض نور علم آنان قرار خواهند داد. چنانچه حضرت علي در حديثي فرمود: «الناس أعداء ما جهلوا»؛[14] مردمان دشمن چيزي هستند كه بدان جهل دارند. بسياري از دوريها و قهرها ناشي از ناداني و ندانستن قدر و منزلت اموري است كه با آنها قهر كردهايم.
2. موقعيتشناسي تهذيب
توجه به تهذيب و تزكية نفس و اهميت آن در زندگي انسان، ميتواند در گرايش و انگيزش جوانان به عالمان، بسيار مؤثر باشد. انسان دنياي امروز به دليل رشد افسارگسيختة تكنولوژي و مظاهر آن، ترغيب و تشويق به بهرهگيري از مصنوعات بشري و ابزارهاي راحتي و آسايش، مشغلههاي متعدد و رشد زندگي شهرنشيني، از شگفتيهاي درون جان خود و تهذيب نفس بهشدت غافل شده است و اساساً آن را چندان لازم و ضروري نميداند.
غفلت از اين حقيقت، نياز به علم و عالمان ديني را بيمعنا ميكند. آنان انگيزهاي براي الگو قرار دادن عالمان، حتي عالمان وارسته و مهذّب ندارند. آنان كه به اين غفلت دچار شدهاند، آن قدر كه براي ابزار كار خود، همچون تيشه، بيل، آچار، انبردست، ميز و صندلي، ماشين، كامپيوتر، موبايل، اتاق كار، دكوراسيون منزل و دفتر و نماي ساختمان خود اهميت ميدهند، به عالماني كه بايد از معنويت و نور علم الهي آنان بهره برند و جان تشنة خود را سيراب كنند، اهميت نميدهند؛ چون نسبت به اين حقيقت احساس نياز نميكنند و انگيزهاي در خود نميبينند.
سخن در اين است كه در اين ميان مقصر كيست. شايد اينان خود چندان مقصر نباشند. مَثَل اينان مَثَل بيماراني است كه از بيماري خود آگاهي ندارند؛ بنابراين به طبيب احساس نياز نميكنند و به قول حكيم سنايي غزنوي:
تو را يزدان هميگويد كه در دنيا مخور باده تو را ترسا هميگويد كه در صفرا مخور حلوا
زبهر دين نبگذاري حرام از حرمت يـزدان وليك از بهر تن، ماني حلال از گفتة ترسا[15]
بنابراين، پيش از بحث دربارة الگو بودن عالمان، بايد انگيزه و احساس نياز را در نسل جوان ايجاد كرد. يك عامل مهم در گرايش جوانان به الگوپذيري از عالمان وارسته، طرح نيازهاي معنوي در كنار نيازهاي مادي، و بلكه تبيين تقدم نيازهاي معنوي براي نسل جوان در دنيايي است كه تكنولوژي، فرهنگ خود را بر آن سيطره داده است.
پيامبراكرم فرمود:
علم بر دو نوع است: علم دينها و علم بدنها. پس به واسطة علم دين، جان
انسانها حيات و زندگي خود را باز مييابد و به واسطة علم بدنها حيات جسماني
آدميان. و بدان كه دينها بالاتر و باارزشمندتر از بدنهايند. بنابراين، حفظ دين واجبتر از حفظ بدن است.[16]
در دنياي كنوني، غفلت از اين حقيقت كه جان آدمي مهمتر و حياتيتر از بدن اوست، فرهنگ غالب شده است و همين امر، جريان گرايش به امور معنوي و الگوهاي آن را نيز متوقف يا كُند ساخته است. هرچند در دهههاي اخير، بارقههايي از بازگشت بشر به معنويت و نيازهاي معنوي ديده ميشود، اما هنوز به فرهنگ غالب نرسيده است.
3. باور به تحولپذيري
آدمي در معرض تغيير و تحول است. يكي از مؤلفههاي تمهيدي براي الگوسازي است كه اولاً وجود انعطاف در افراد را بپذيريم و باور كنيم كه انسانها ميتوانند تغيير كنند. نهتنها ميتوانند، بلكه چه بخواهيم و چه نخواهيم، تغيير و تحول در انسانها رخ داده است و خواهد داد؛ ثانياً، به نقش الگو در اين تغيير و تحول واقف شويم. كسي كه باور ندارد آدمي ميتواند به راحتي تغيير كند، براي الگو نميتواند نقشي قايل باشد. اساساً الگو بودن الگو و فلسفة اعتقاد و باور به آن، از باور به تغيير و تحول انسان ريشه ميگيرد. هرچند اين باور، در نگاه اوليه تا بدان حد واضح و روشن است كه سخن گفتن از آن تكرار به نظر ميرسد، اما اين اصل، در عمل چندان مورد توجه قرار نميگيرد و به همين دليل، آسيبهاي زيادي در امر تعليم و تربيت داشته است.
4. ظاهرپذيري باطنگرايانه
هدف از الگوسازي، رسيدن به محتوا و كسب فضايل و ارزشهاي حقيقي است؛
اما در جريان الگوسازي نبايد از اين نكته غافل شد كه افعال و گفتار و حتي ظواهر
الگو نيزبه طور طبيعي مورد تقليد واقع ميشوند. علت اين امر، تسلط رواني الگو بر
فرد الگوپذير است.
در اينجا به اين نكته بايد توجه كرد كه اكتفا به ظاهر، اساساً نادرست و ناكافي است؛ اما اين بدان معنا نيست كه ظاهر را ناديده بگيريم و آن را نفي كنيم. نفي ظاهر، در مواردي امكانپذير نيست و از سوي ديگر، توجه و اهتمام به آن ميتواند به روند جريان الگوسازي كمك كند. به دليل آرماني بودن الگو، فرد الگوپذير نميتواند از ظواهر رفتاري او غفلت كند. بر اين مبنا، اسلام به الگو سفارش ميكند كه افزون بر توجه به باطن، از ظواهر نيز غفلت نكند، تا موجبات انحراف فرد الگوپذير را فراهم نسازد؛ چراكه «المجاز قنطرة الحقيقه»؛ مجاز خود پلي است براي رفتن بهسوي حقيقت. بنابراين، افراد الگوپذير را نبايد از الگو قرار دادن ظواهر الگو منع كرد؛ بلكه در سطحي حتي بايد به ظواهر توصيه كرد. از نظر روانشناسي نيز اين نكته اثبات شده است كه آدمي از باب «إن لم تكن حليماً فتحلّم، فانّه قلّ من تشبّه بقوم الّا أوشك ان يكون منهم»؛[17] ميتواند با ظاهري آراسته به حلم و يا هر صفت پسنديده و حتي ناپسند، بهمرور به باطن آن صفت دست يابد. بنابراين، فردي كه در زمرة عالمان سالك و وارسته نيست، سزاوار است خود را در ظاهر به آنها نزديك كند؛ البته نه از باب ريا و فريب، بلكه از باب فراهمسازي و تمهيد ورود در سلك آنان.
5. دورهشناسي
نقش تربيتي الگو در همة مراحل زندگي انسان انكارناپذير است؛ بهترين زمان براي بهرهگيري از اين ظرفيت، دوران جواني است. در اين دوران و حتي پيش از آن، شخصيت انسانها شكل ميگيرد و اساساً دل و جان جوان آمادة پذيرش الگو و تقليد از آن براي كمالبخشي به ظرفيتها و تواناييهاي موجود در خود است.
اميرالمؤمنين خطاب به امام حسن فرمود:
قلب نوجوان چونان زمين كاشتهنشده آمادة پذيرش هر بذري است كه در آن پاشيده شود. پس در تربيت تو شتاب كردم، پيش از آنكه دل تو سخت شود و عقل تو به چيز ديگري مشغول گردد.[18]
اين زمينِ آماده، منتظر الگوي مجسمي است تا همة آرزوها و آمال خود را در آن الگو پيدا كند؛ از اينرو، جوان غايت كمال خود را همچون فرد الگو ميبيند. با گذشت زمان، دل آدمي سختتر و عقل و انديشهاش به امور متعدد مشغول ميشود و با اشتغال دل و عقل، توجه به الگوي مناسب چندان مؤثر نيست. بنابراين، به تجربه ثابت شده است كه مردان و زنان ميان سال چندان رغبتي به الگوپذيري و پيروي از الگو ندارند. اميرالمؤمنين پس از اشاره به تجربه و مطالعة خود در حيات و تاريخ امتهاي پيشين و انتقال آن به فرزند خويش ميفرمايد:
...پس آنگونه كه پدري مهربان نيكيها را براي فرزندش ميپسندد، من نيز بر آن شدم تو را به خوبيها تربيت كنم؛ زيرا در آغاز زندگي قرار داري؛ تازه به روزگار روي آوردهاي و نيّتي سالم و روحي باصفا داري.[19]
نشان دادن الگو، يعني قابل دسترس كردن ارزشها و نشان دادن راه براي دستيابي به آرمانها و آرزوها. البته بايد توجه داشت كه الگو بودن يا الگو شدن به اين معنا نيست كه فرد الگو، به غايت و نهايت درجة ارزشهاي انساني دست يافته است. در بيشتر مواقع، حتي كساني كه محو در الگو و كمالات او شدهاند، به اين امر واقفاند كه الگوي آنها چهبسا به طوركامل داراي همة مراتب ارزشي نيست، اما در عين حال، از يك سو چون برتر از او را نمييابند و از سوي ديگر، به طور فطري احساس ميكنند كه بايد نمونهاي عيني در پيش روي خود داشته باشند، از الگو استقبال ميكنند و شخصيت رواني ـ احساسي خود را به او ميسپارند و ميكوشند تا سرزمين وجودشان را همچون او بارور سازند.
6. هوشمندي هيجاني
هوش هيجاني[20] در كنار هوش عقلاني، به بخش احساسات و عواطف انساني ارتباط دارد. به طور خلاصه، ميتوان گفت: «هوش هيجاني، قدرت كنترل صحيح و مديريت درست احساسات و عواطف با توجه به شرايط گوناگون، بهمنظور ايجاد تعادل بين احساسات و منطق، براي دستيابي به حداكثر خوشبختي است.»[21] احساسات و عواطف، چنانچه به درستي كنترل نشوند، موجب خسارات بسياري بر شخصيت آدمي خواهند شد. نقش مديريت هوش هيجاني در شكلدهي به شخصيت انسان، بسيار مؤثر است. در الگوسازي براي جوان، بايد به اين بخش بسيار مهم وجود انسان توجه داشت تا بتوان با بهرهگيري درست از آن، شخصيت انساني را بارور ساخت. الگوپذيري، بدون توجه به نقش
عاطفه و احساس، و ارتباط اين دو با منطق و عقلانيت، ممكن نيست. خداوند متعال
در وجود انسان مجموعهاي از تواناييها و استعدادها را به وديعت گذاشته است
كه بهرهگيري درست از آنها امكان دستيابي به كمال را براي آدمي فراهم ميسازد. از اينرو، غفلت از هر يك، پيمودن مسير رشد و تعالي را مشكل و بلكه در مواردي ناممكن ميكند. هوش هيجاني، از آن دسته تواناييها در وجود انساني است كه به ويژه در الگوپذيري جوانان براي تكميل شخصيت آنها بسيار مؤثر ميباشد و غفلت از آن، جريان الگوپذيري را دچار اختلال ميكند.
بنابراين، در پيروي و تقليد از الگوهاي رفتاري، ايجاد تعادل بين احساس و عقل ضروري است. در بسياري از مواقع، جوان به دليل عشق و علاقة شديد به الگو، قادر به كنترل عواطف و احساسات خود نيست. اين امر، تعصب و تقليد كوركورانه از الگو، و نتايج ناخوشايندي را در پي دارد.
7. ظرفيتشناسي
انسان در دورههاي مختلف زندگي، ظرفيتها و تواناييهاي خاصي دارد. در مسير تربيت، توجه به اين ظرفيتها و مراتب، توانايي، ضروري است و بلكه اساساً بدون توجه به اين حقيقت، امر تربيت ناممكن ميشود. انتظاري كه ما از يك كودك هفت ساله داريم، مسلماً آنگونه نيست كه از يك نوجوان پانزده ساله انتظار داريم؛ همينطور، انتظار ما از يك نوجوان، همان انتظاري نيست كه از جوان داريم، و ... .
در بحث الگوپذيري جوانان نيز دقيقاً بايد به اين امر توجه داشت. چه در امور شكلي و ظاهري و چه در امور معنوي و روحي، نبايد انتظار داشت كه جوان يكباره و دفعتاً مراحل كمال را طي كند. حتي در ظواهر بايد به اين مهم بسيار توجه داشت. بر يك جوان روا نيست در شكل ظاهري خود، دقيقاً همچون الگويي كه سالها از عمر او گذشته است، عمل كند؛ براي مثال، محاسن خود را همچون عالمي شصت يا هفتاد ساله بلند كند؛ مثل او به محاسن شانه بزند؛ قيافة خود را همچون او درآورد؛ چون او تسبيح بگرداند و ذكر بگويد؛ و همانند الگو در كوچه و خيابان حركت كند؛ سر سفره بنشيند و غذا بخورد؛ و دقيقاً حركات و سكنات او را در زندگي تقليد كند. اين امر، نهتنها پسنديده نيست، بلكه چهبسا بسيار ناپسند و مضحك جلوه كند. در مسير الگوپذيري، بايد به اينگونه امور توجه داشت و فرد الگوپذير را از آن پرهيز داد؛ چون در غير اين صورت، مصداق اين شعر طنرآميز خواهد شد:
شيئان عجيبان هما اَبرَد مِن يخ شَيخٌ يتصبّا وصَبّي يتَشيخ
«دو چيز بسيار عجيب است و سردتر از يخ به نظر آدمي ميآيد: يكي پيرمردي كه جواني كند و ديگري جواني كه همچون پيرمردان، خود را به قيافه و عمل آنان درآورد.»
كمال شخصيت انسان به اين است كه در مراحل مختلف سني، بهاقتضاي روانشناسي آن مرحله، از تغذية روحي متناسب برخوردار شود. همانگونه كه ذائقة كودك يك ساله، چون ذائقة كودك ده ساله نيست و ذائقة كودك ده ساله نيز چون ميانسالان نميباشد، نيازهاي روحي آنها نيز نبايد يكسان پنداشته شود. افراد در سنين جواني بايد جوانيِ معقول و مشروع خود را داشته باشند و ميانسالان نيز بهاقتضاي سنين خود بهرة روحي ـ رواني را از مواهب الهي ببرند؛ اما در كنار اين بهرهها، به ميزان توانايي و بهاقتضاي سنين آنان بايد ذائقة معنوي آنها را سيراب كرد و ايشان را از غذاهاي روحي متناسب محروم نكرد؛ زيرا كمبود غذاهاي معنوي نيز موجب اختلال روحي آنان ميشود.
8. شيوهشناسي رفتاري
موضوع رفتارشناسي يا شيوهشناسي عمل، در مسئلة الگوپذيري بسيار مهم است. هرچند اين مؤلفه به گونهاي به بحث ظرفيتشناسي در الگوپذيري مرتبط است، اما خود موضوعي مستقل و امري جداگانه است. در اينجا سخن دربارة شيوههاي عمل الگو و انتقال درست آن به فرد الگوپذير است. براي روشن شدن موضوع، مثالي ذكر ميكنيم:
امروزه كم نيستند جواناني كه در سر، سوداي رسيدن به مقصود بدون تلاش و كوشش و صرفاً با يك ورد و دعا را دارند. اين امر، نهتنها در امور معنوي كه در امور مادي نيز صادق است. عدهاي بدون توجه به رفتارشناسي انسانهاي موفق در زندگي مادي و چگونگي كار و تلاش آنها و تحمل سختي و رنج و مرارتهاي آنان، دوست دارند ره صد ساله را يكشبه بپيمايند و صاحب مال و منال فراوان شوند؛ در حالي كه اين امر، خيالي خام بيش نيست. چهبسا رسيدن به اين آرزو و دستيابي به ثروت و سرماية مادي، از طريق نامشروع و نامعقول ميسر باشد؛ اما اين مطلب از بحث كنوني ما خارج است؛ چراكه انحراف از مسير كمالِ فردي و اجتماعي است و سرانجام هلاكت در ظاهر و باطن را به همراه دارد.
بنابراين، راه مشروع و معقول آن ممكن نيست، مگر با رفتارشناسي صاحب ثروت و مكنت و بررسي مراحل رشد وي. با رفتارشناسي افراد موفق و عمل به آن، هر انساني ميتواند به آن موقعيت دست يابد. در امور معنوي نيز امر دقيقاً همين گونه است. دستيابي به مراتب علمي و عرفاني عالمان و عارفان، بدون رفتارشناسي آنها و شيوه و سيرة عملي آنان ممكن نيست.
وبالكد تكتسب المعالي فمن طلب العلي سهر الليالي
مقامات بلند و جايگاههاي ارزشمند، با تلاش و تحمل سختيهاي فراوان بهدست ميآيد؛ پس كسي كه طالب بزرگي است، بايد شب و روز در مسير كسب آن بكوشد و تن به شبزندهداري در مسير هدف بدهد و زحمات را متحمل شود.
9. زمان شناسي
توجه به تغيير و تحول عنصر زمان و مكان در الگوپذيري بسيار مهم و اساسي است. با گذشت زمان و دگرگوني شرايط زندگي، بسياري از مظاهر زندگي بشر، و حتي در برخي موارد، محتوا و معناي زندگي دچار دگرگوني و تغيير ميشود. تحولات و دگرگونيها، از شيوه و نوع لباس پوشيدن و تغذيه گرفته تا وسايل زندگي و ارتباطات انساني، تجهيزات و ابزار امرار معاش، نوع تحصيل و تحول در رشتههاي علوم و گسترش دانشها و ايجاد شاخههاي جديد از علم، ميزان نياز به برخي علوم و حد و مرز تحصيل و فراگيري آن، متروك شدن برخي علوم و رشتهها، اقتضائات زمان به فراگيري علوم جديدتر و...، بايد نگاه ما را نيز به الگوهاي رفتاري و نوع بهرهگيري از آنها متحول سازد.
اسلام با مطرح كردن زهد و تفسير زماني از آن، راهحل بسيار ستودني در اين زمينه ارائه ميدهد. زهد ظاهري دارد و باطني، ظاهر آن بياعتنايي به دنيا در ظواهر زندگي و سبك بيروني آن است و باطن آن، غناي روحي و بيتفاوتي يا نبود دگرگونيهاي شديد قلبي نسبت به داشتهها و نداشتههاست. چنانچه روح آدمي بهسرعت و بهشدت تحت تأثير امكانات و مواجب بيروني و اموال و سرمايههاي خارجي قرار گيرد و با اندك نسيمي كه وزيدن ميآغازد، ظاهر و باطن روح وي با امواج پرتلاطم آن متأثر و دگرگون شود، گرفتار بزرگترين آفت در مسير كمال و رشد فضايل انساني خواهد شد. اين حالت، خروج آدمي را از زهد نشان ميدهد. همة سخن در اينجا اين است كه در جريان الگوپذيري، بايد از يكسو به عنصر گذشت زمان و تغيير و تحول در ظواهر، و از سوي ديگر بهمعناي زهد مطرحشده در اسلام توجه داشت تا هدف از الگوپذيري كه دستيابي به حقايق باطني است، محقق شود.
10. شمولگرايي
نگاه زاويهاي و تكبعدي به مسئلة الگوها ميتواند جريان الگوپذيري را دچار اختلال كند. در الگوسازي بايد به اين نكته دقت كرد كه صرفاً يك جنبة خاص از مشي رفتاري الگو مورد توجه قرار نگيرد؛ بلكه همة جوانب و مجموعهاي از رفتارها و سيرة عملي مرتبط با وي براي فرد الگوپذير در معرض ديد و توجه واقع شود. اين امر، ضمن جلوگيري از انحراف، روند الگوپذيري را تسريع ميكند و رشد همهجانبة شخصيت فرد الگوپذير را در پي دارد. اگر قصد داريم زندگي عالمي وارسته را براي جوانان نورسيده الگوسازي كنيم، نميتوانيم صرفاً به نماز شبخواندن و سحرخيزي او، موفقيتهاي او در تحصيل و يا شيوههاي رفتاري شخصي، خانوادگي و اجتماعي او بسنده كنيم؛ بلكه بايد مجموعهاي از رفتارهاي وي را در ابعاد مختلف به فرد الگوپذير معرفي كنيم و در معرض ديدگان وي قرار دهيم. اگر او نماز شب ميخوانده يا در تحصيل علم شبانهروز كوشا بوده و يا رفتار خاصي داشته است، بايد ديد در كنار اين امور، آيا وي تفريح روزانه يا هفتگي هم داشته است يا نه؟ آيا اهل مزاح بوده است يا نه؟ خوشمشربي او چگونه بوده است؟ تنوع رفتاري وي چه بوده است؟ آيا اهل سفر، شنا و گعدههاي دوستانة سالم و فرحبخش هم بوده است يا نه؟
بسياري از جوانان به علت معرفي نادرست همة جوانب و ابعاد زندگي عالمان، تصويري درست و همهجانبه از زندگي و گونههاي رفتاري آنان در ذهن خود ندارند؛ در نتيجه، امكان الگوپذيري از آن عالمان براي ايشان در هالهاي از ابهام و سردرگمي فرو رفته است؛ چون از همة ابعاد زندگي آنان شاكلهاي منسجم در ذهن خود نساختهاند. بنابراين، برداشت و تصور زاويهاي، نيز در بسياري مواقع، موجب انحراف و بدآموزي ميشود. بنابراين، در جريان الگوپذيري كارآمد، معرفي همهجانبه و تجسم همة ابعاد زندگي عالمان براي جوانانِ تشنه معنويت، در عين توجه به همة نيازهاي آنان، امري لازم و ضروري است.
11. مطلقگريزي
يكي ديگر از نكات مهم در تقويت و اثربخشي به جريان الگوسازي به طور مطلق، به ويژه الگوسازي عالمان براي جوانان، توجه به مسئلة مطلقگريزي است. همة انسانها غير از معصومين در معرض اشتباه، خطا، نسيان و گناهاند. انسانها به طور فطري بهدنبال الگوهايي هستند كه از بالاترين حد ممكن در خطا ناپذيري و عصمت برخوردار باشند و گويا يكي از اسرار عصمت پيامبران و امامان نيز همين بوده باشد؛ اما در هر حال، عصمت تام، جز در تعداد معدودي از انسانها و به اعتقاد ما شيعيان، جز در پيامبران و چهارده معصوم يافت نميشود. بنابراين، در مراتب پائينتر از پيامبر گرامي اسلام و ائمة اطهار نبايد بهدنبال الگوهاي معصوم و مبرا از هرگونه خطا و اشتباه باشيم؛ زيرا در اين صورت، دچار بدفهمي و بلكه گمراهي و انحراف خواهيم شد. اين نكتة اساسي را بايد به الگوپذيران و جوانان جوياي حقيقت و هدايت تفهيم كرد و به آنان آموزش داد كه افراد الگو، اولاً از همة ابعاد الگو نيستند و ثانياً، در همان بُعد خاص يا موضوع الگو نيز امكان خطا و انحراف در آنان وجود دارد. باورمندي به اين نكتة مهم ميتواند ضمن تسهيل و تسريع جريان الگوپذيري، از بسياري انحرافات جلوگيري كند.
راز عدم اقبال شايسته و مورد انتظار جوانان اين روزگار به عالمان ديني و كمرنگ شدن جريان الگوپذيري، در اين نكته نهفته است. ما از عالمان ديني، حتي در بالاترين سطوح معرفتي و اخلاقي، نبايد انسانهايي مبرا از خطا و اشتباه و حتي دور از گناه و معصيت در ذهن جامعه و جوانان ترسيم كنيم. اين امر، هرچند بهظاهر در زمان كوتاه و بهصورت احساسي ميتواند به شور و اشتياق آنان و هيجانهاي روحي ايشان براي اقبال به عالمان بيانجامد، اما چون واقعيت و حقيقت چيز ديگري است، پس از فروكش كردن هيجانات و احساسات زودگذر و سپري شدن زمان، اين امر بر آنان آشكار خواهد شد كه واقعيت چيز ديگري بوده است. آنگاه نهتنها ما به هدف خود دست نيافتهايم، بلكه بر روند تربيت درست از طريق الگوسازي، لطمهاي بزرگ وارد كردهايم كه زيان آن نهتنها بر دين و ديانت الگوپذيران و متربيان جبرانناپذير است، بلكه سلامت روح و روان آنان را نيز تهديد ميكند. اين عمل، حتي خيانت بزرگي به عالمان ديني و جايگاه واقعي آنان است كه نتايج سوء آن اساس دين را تهديد ميكند.
12. تفكيكگرايي
آدمي موجودي برخوردار از استعدادها و تواناييهاي اعجابانگيز و در عين حال محدود و محكوم به نقصان است. باور به اينكه هيچ انساني (غير از معصومين) را نميتوان يافت كه در همة ابعاد از كمال نهايي و حتي مطلوب برخوردار باشد، امر الگوپذيري را واقعي، آسان و سهلالوصول ميكند. توجه به اين حقيقت ضروري است كه انسان در همة ابعاد كامل نيست و حتي در عين برخورداري از شايستگي و كمال مطلوب، ممكن است در يك يا چند زمينه، نهتنها الگو نباشد، بلكه اساساً سزاوار سرزنش باشد. براي مثال، يك بازيگر شايسته در صحنة تئاتر، لزوماً نميتواند يك همسر خوب يا معلم خوب نيز باشد و چهبسا حتي يك بازيگر معمول در صحنة سينما به شمار نيايد. يك عالم ديني هم ميتواند در يك يا چند زمينه الگوي خوب باشد؛ مثلاً تقوا، شيوة علمآموزي و مشي زندگي خانوادگي؛ اما همين عالم ديني ممكن است در صحنههاي سياسي، اساساً هيچگونه شايستگي و توانايي نداشته نباشد. بنابراين، در اين بخش نهتنها قابل الگوگيري نيست، بلكه دقيقاً بايد از وي پرهيز كرد و شايد به تجربه نيز ثابت شود كه نوعاً خلاف موضعگيريهاي وي، صائب و درست بوده است.
اين طرز برداشت كه نوعاً در بسياري از افراد جامعه، به ويژه جوانان ديده ميشود كه شيوههاي رفتاري الگو را در همة بخشها و ابعاد زندگي، همچون روش غذا خوردن، لباس پوشيدن، تسبيح گرداندن و حتي موضعگيريهاي سياسي، تقليد ميكنند، غلط و در بسياري موارد، خطرناك است. بنابراين، بايد دقيقاً براي جوانان تشريح كرد كه چه فرد يا چه گروهي از افراد، در چه مواردي ميتوانند و يا بايد الگوي آنان باشند. توجه به اين حقيقت، ضمن جلوگيري از انحراف، زمينة تعالي و ترقي را در فرد الگوپذير فراهم ميكند و روند تكاملي آن را تسريع ميبخشد و در عين حال، اختلال در مسير الگوپذيري را به پايينترين حد ممكن ميرساند.
13. استمرارگريزي
ازآنجاكه انسان موجودي در معرض تغيير و تحول است، در يك زمان ميتواند از شايستگيها و تواناييهاي زيادي برخوردار باشد؛ ولي پس از مدتي تواناييها و شايستگيهاي خود را از دست بدهد. از سوي ديگر، ممكن است آدمي زماني فاقد هرگونه شايستگي يا بخشي از شايستگيها باشد؛ اما با گذشت زمان شايستگيهاي لازم را كسب كند. توجه به اين امر ميتواند در الگوپذيري بسيار مؤثر باشد. چه بسيار انسانهاي شايستهاي كه زماني الگو بودهاند، اما با گذشت زمان و با از دست دادن شايستگيهاي لازم، قابليت خود را براي الگو بودن در زمانهاي بعد از دست دادهاند. از سوي ديگر، انسانهايي يافت ميشوند كه از هيچگونه شايستگي براي الگو شدن برخوردار نبودهاند، اما با گذشت زمان قابليت لازم براي الگو شدن را كسب كردهاند. اين موضوع در تاريخ گذشته و حتي انقلاب اسلامي ما نيز نمونههاي بسياري داشته است كه عدم توجه به آن ميتواند سلامت جامعه و تربيت درست افراد را تهديد كند. بنابراين، تعصب ورزيدن بر بقاي الگو و توصيه به جاودانه و ابدي بودن رفتار الگوها، بدون اهتمام و دقت به اين واقعيت مهم و ملاحظة شخصيت كنوني آنان، موجب انحرافات فرهنگي بسياري براي جوامع بوده است.
بر همين اساس، امام خميني در وصيتنامة معروف خود فرمود: «ملاك، حال فعلي افراد است». نهتنها ملاك قضاوت و اعطاي نمرة شايستگي، حالِ كنوني افراد است بلكه ملاك و معيار براي الگوسازي شخصيتها و قهرمانها در عرصههاي مختلف نيز حال افراد ميباشد. همانگونه كه گذشتة نادرست افراد نميتواند ملاك محكوميت آنها براي همة زمانها باشد، گذشتة خوب و شايستگيهاي تاريخي آنان نيز نميتواند ملاكي براي قضاوت دربارة آنها براي همه زمانها بوده باشد. اگر انسان موجودي است تغييرپذير، پس در هر زمينهاي بايد براساس واقعيت وجودي او در همان زمان و عصر خاص و بر مبناي بروز شايستگيهاي ذاتياش دربارة او قضاوت كرد و نمرة قبولي يا مردودي به او داد.
نقش رسانه و شيوههاي تبليغ
در امر الگوسازي، در كنار شايستگيهاي ذاتي و توجه به واقعيات و حقايق موجود، توجه به امر تبليغات و رسانهها نيز بسيار مهم و اساسي است. در اين زمان، به علت گسترش فوقالعادة فناوري ارتباطات از يك سو، و پيچيده و علمي شدن تبليغات در ابعاد و زواياي مختلف از سوي ديگر، تنوع و سرعتبخشي به الگوها و نيز جذابيتبخشي و توجهآفريني به آنها بسيار افزايش يافته است.
امروزه تعداد زيادي از جوانان، متأثر از بمباران تبليغاتي غرب، هر صبح و شام با الگوهاي از پيشتعيينشده مواجه ميشوند و درصدد تقليد از آنها برميآيند. راه مبارزه با اين مراكز الگوسازي كاذب، سه كار موازي است:
1. آگاهيبخشي و آموزش جوانان براي شناسايي استعدادها و شايستگيهاي ذاتي خود؛
2. كمك به آنان در تشخيص الگوهاي واقعي از الگوهاي مصنوعي و غيرواقعي و تفكيك الگوهايي كه بر مبناي يك نياز حقيقي و واقعي در انسانها شكل ميگيرند، از الگوهايي كه صرفاً بر اساس غرايز و شهوات زودگذر و براي كسب پول و سرمايه و موقعيتهاي كاذب اجتماعي معرفي ميشوند؛
3. استفاده و بهرهگيري از شيوههاي علمي و روشهاي معقول و مشروع تبليغات رسانهاي براي معرفي الگوهاي حقيقي و پاسخگو به نيازهاي واقعي و بنيادي.
امروزه بايد در شيوههاي سنتي معرفي الگوها تجديد نظر كرد. چنانچه آن شيوهها مطلقاً قابل نفي نباشند و در زمان حال نيز كارايي خاص خود را داشته باشند، تعريف رويكردهاي جديد در كنار آنها بهمنظور تبليغ الگوهاي متعالي ديني، امري ضروري است. غفلت از اين مهم و عدم استفاده از رسانه و پيچيدگيهاي تبليغي آن، امر الگوسازي سالم را در جهان امروز دچار كندي و اختلال ميكند و اساساً كارايي آن را از بين ميبرد.
نتيجه گيري
قرآن كريم، سنت و سيرة پيامبراكرم و اهلبيت، به ويژه نهجالبلاغه، به الگو و كاركردهاي ويژة آن در امر تعليم و تربيت بسيار تأكيد ورزيده و راهكارهايي اساسي در اين زمينه ارائه كردهاند. توجه به شايستگيهاي ذاتي الگو از يك سو، و شيوه و روشهاي بهرهگيري از الگو از سوي ديگر، ميتواند در امر الگوسازي و الگوپذيري مؤثر باشد و موجب سهولت و سرعت تعليم و تربيت شود. توجه و اهتمام به ظرافتها و پيچيدگيهاي موجود در مسير الگوسازي و الگوپذيري، مانع از برداشتهاي سوء و انحرافات تربيتي خواهد شد.
در اين نوشتار، ضمن اشاره به جايگاه الگو در تعليم و تربيت اسلامي، روششناسي مؤلفههاي اساسي الگوپذيري در انتقال ارزشها تبيين شده است. سرعت و سهولت آموزش و تربيت در جامعة اسلامي، مستلزم توجه جدي عالمان، متوليان، متربّيان و جوانان به اين مؤلفههاست.
- ستيوهين، هوش هيجاني، ترجمه رؤيا كوچك انتظار، بيجا، انتشارات سفير اردهال، 1386.
- جعفري، محمدتقي[علامه]، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، چ هشتم، بيجا، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1386.
- حافظ شيرازي، خواجه شمس الدين، چ پنجم، تهران، سنايي، 1361.
- حرّاني، ابو محمد حسنبن علي حسينبن شعبه، تحف العقول، ترجمه صادق حسنزاده، چ دوم، بيجا، آلعلي، 1382.
- سنايي غزنوي، ابوالمجد مجدود بن آدم، ديوان سنايي، (به سعي و اهتمام سيد محمّدتقي مدرّس رضوي)، تهران، كتابخانه سنايي، 1362.
- شيخ صدوق، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بابويه القمي، الخصال، تصحيح: علي اكبر غفاري، قم، منشورات جامعه المدرسين في الحوزه العلميه بقم، 1403ق.
- ـــــ ، عيون الاخبار الرضا(عليه السلام)، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1380.
- مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، چ سوم، بيروت، مؤسسه التاريخ العربي، 1403 ق.
- مولوي، جلالالدين محمدبن محمد، مثنوي معنوي، شرح عبدالباقي گولپينارلي، ترجمه و توضيح توفيق سبحاني، سازمان انتشارات، 1374.