اسلام و پژوهش‌های تربیتی، سال چهارم، شماره اول، پیاپی 7، بهار و تابستان 1391، صفحات 31-66

    بررسی و نقد نظریه‌ی تربیتی فمینیسم

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    محمدآصف محسنی (حکمت) / دانشجوی دکتری فلسفة تعلیم و تربیت اسلامی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / asif1354@gmail.com
    چکیده: 
    فمینیسم، به مثابه‌ی نظام فکری برآمده از انگاره‌ی اومانیسم، بازتاب مکتب های فکری مدرن غربی، در بحث زنان است. با توجه به ویژگی های مشترک همه‌ی گرایش ها، می توان تعریف و نظریه‌ی تربیتی مشترک و نسبتاً فراگیر برای آنها در نظر گرفت. فمینیست ها عرصه تعلیم و تربیت را بهترین بستر برای توانمندسازی زنان و ترویج دیدگاه های نقادانه‌ی مبتنی بر جنسیت، رسیدن به برابری کامل زن و مرد، گسترش رشته‌ی مطالعات زنان و غیره از اهداف خود در این عرصه می دانند. برای رسیدن به این اهداف، اصول و روش های همچون نقد، تشابه محوری، مخالفت با خانه داری و مادری، الگوسازی فمینیستی و غیره را در پیش گرفته اند. در ارزیابی و نقد فمینیسم باید توجه داشت که اولاً، نباید نهضت دفاع ازحقوق و کرامت زنان را با فمینیسم یکسان پنداشت؛ ثانیاً، آثار مثبتی که این نهضت داشته، نه آثار اندیشه های فمینیستی، بلکه آثار طرح بحث حقوق زنان در غرب است؛ ثالثاً، در یک نگاه جامع ضمن توجه به آثار مثبت طرح بحث حقوق زنان، باید به پیامدهای ویرانگر اندیشه های فمینیستی نیز توجه نمود.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of the Educational Theory of Feminism
    Abstract: 
    Feminism as a social movement, an ideological system and one of the products of humanism. It grew in a secular cultural context and developed as part of the West's modern thought. This movement focused on the field of education and urged for making an overall change in it. It is not easy to expound the theoretical principles and philosophical theory of feminism. Anyway, the different feministic trends share common grounds with current philosophies in negative approach, and they all reject rationalism, objectivism, and fundamentalism in ontology, and epistemology, essentialism and dualism in anthropology. In axiology they emphasize on secularism, individualism, supervision instead of justice, and the superiority of feministic values. In order to evaluate feminism, first we should not consider that the movement for defending women's rights and reviving their human dignity to be the same as feminism. Second, some of the positive consequences of feministic thoughts are not consequent on these thoughts but on the question of women's rights in West. Third, it is necessary to simultaneously consider the positive outcomes and devastating effects of feministic thoughts.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

     

    مقدمه

    در دنياي معاصر، مباحث مربوط به زنان در حوزه‌هاي گوناگون از حساس‌ترين بحث‌ها محسوب مي‌شود. تجزيه و تحليل نقادانة جنسيت، دست‌کم، از اواخر نيمة اول قرن بيستم به اين سو، در عرصه‌هاي اعتقادي، علمي، فرهنگي، سياسي، تربيتي، اخلاقي و غيره، جايگاه مهمي ‌را به خود اختصاص داده است. نگاه نقادانة مبتني بر جنسيت، کوشيده است در حوزه‌هاي گوناگون، به‌خصوص در حوزة مسايل تربيتي، قرائت‌هاي جنسيتي جديد ارائه نمايد. شايد بتوان ادعا نمود که در دنياي معاصر نظام‌هاي فکري، به‌خصوص نظام‌ها و نهادهاي تربيتي، بيش از هر منظر ديگر، از منظر جنسيتي به نقد کشيده شده است. انديشه‌هاي فمينيستي، به‌خصوص از نيمة دوم قرن بيستم به بعد، تأثيرات زيادي بر مباحث تربيتي در سطوح گوناگون مباني، اصول، روش، اهداف، برنامه‌ريزي درسي و غيره داشته است. علاوه بر اين، در سال‌هاي اخير مراكز علمي و تحقيقاتي اکثر کشورهاي جهان، شاهد پديد آمدن رشتة جديد و پرطرفداري با عنوان «مطالعات زنان» مي‌باشد. اين موضوع مهم و بين‌رشته‌ايي، كه در پيوند با تخصص‌هاى مختلف علوم انساني تأسيس گرديده، در ابعاد گوناگون نظري و عملي در حال گسترش است. از اين‌رو، بررسي نظريه‌ و مدعيات تربيتي فمينيسم و نقد آن اهميت دوچندان دارد.

    چيستي فمينيسم

    واژة فمينيسم (feminism)، از ريشة Feminine گرفته شده است که در فرانسوي و آلماني، معادل Feminin و به معناي زن يا جنس مؤنث است.[1] در کتاب‌هاي لغت، ذيل اين واژه، معناهاي از قبيل نهضت آزادي زنان، جانبداري از تساوي حقوق زنان و مردان، زن‌باوري، عقيده به برابري زن و مرد، طرفداري از زنان، نهضت طرفداري از حقوق زنان، باور به اينکه زن و مرد بايد از حقوق و فرصت‌هاي برابر برخوردار باشند و تلاش براي رسيدن به اين هدف بيان شده است.[2]

    ارائة تعريف جامع و مانع از فمينيسم بسيار دشوار است. به همين دليل، ابتدا ويژگي‌هاي مشترک گرايش‌هاي فمينيستي، سپس، تعريف نسبتاً فراگير از آن ارائه مي‌شود. مهم‌ترين ويژگي‌هاي مشترک فمينيسم عبارتند از:

    1. اعتقاد به اينکه وضعيت زنان در جامعه‌ مطلوب نيست و حقوق واقعي آنان، بيش از آن چيزي است که تاکنون به آن رسيده‌اند.

    2. براي رسيدن به وضعيت مطلوب، بايد مبارزه و تلاش نمود.

    3. وضعيت مطلوب و آرماني، تساوي حقوق زنان و مردان و يا حتي برتري حقوق زنان بر مردان است.

    4. با توجه به بستر توسعة فمينيسم، همچنين مطالباتي‌که دارند، اومانيستي و سکولار بودن از ويژگي‌هاي مشترک گرايش‌هاي فمينيستي به حساب مي‌آيد.

    5. رويکرد انتقادي به خانواده، که از موضع آرام فمينيسم ليبرال آغاز مي‌شود، در فمينيسم راديکال و سوسيال به اوج مي‌رسد و در فمينيسم پست‌مدرن، دوباره معتدل‌تر مي‌گردد.[3]

    با توجه به ويژگي‌هاي مشترک گرايش‌هاي فمينيستي، مي‌توان گفت: فمينيسم عبارت است از: «دفاع از حقوق زنان، مبتني بر انگارة اومانيسم و سکولاريسم، با تأکيد بر غيرطبيعي دانستن نابرابري‌هاي موجود و حرکت به سمت برابري يا موقعيت برتر زنان.»[4]

    تاريخچه فمينيسم

    دربارة سرآغاز و عوامل شکل‌گيري جنبش فمينيسم، نظريات متعدد وجود دارد: در يک نگاه کلي، مي‌توان گفت: علاوه بر تحولات فکري و مباحث انديشه‌اي، که در غرب مدرن رخ داد، يک‌سلسله حوادث مهم سياسي، اجتماعي و اقتصادي نيز در گسترش آن نقش تعيين‌کننده داشته است. به عنوان نمونه، پيروزي انقلاب کبير فرانسه و شرکت فعّال زنان در آن، از عوامل شکل‌گيري جنبش فمينيسم است. در امريکا، شروع اين جنبش از مبارزات ضدبرده‌داري در اوايل قرن نوزده بوده است. در سال 1848، اولين قطعنامة حقوق زنان توسط يک‌صد تن از زنان و مردان فمينيست، با کسب اکثريت اندک به تصويب رسيد.[5] در بريتانيا، انقلاب صنعتي و راه يافتن زنان به کارخانه‌ها و مشاغل جديد، فمينيسم را گسترش داد و نهادينه کرد.[6]

    برخي، نقش خانم مري ولستون کرافت[7] را در شکل‌گيري جنبش فمينيسم تعيين‌کننده دانسته، بيانية معروف سيصد صفحه‌اي وي را تحت عنوان «استيفاي حقوق زنان»،[8] که در سال 1792 منتشر شد، سنگ‌بناي فمينيسم مدرن مي‌دانند. اعتقاد خانم کرافت مبني بر ساختگي و تاريخي بودن ضعف و فرودستي زنان و تأکيد وي بر حقوق برابر سياسي، آموزشي، اشتغال و همچنين استقلال اقتصادي زنان از مردان، هنوز از مباني فمينيسم به حساب مي‌آيد.[9]

    به دليل اينکه در نيمة اول قرن نوزدهم، در کشورهايي همچون فرانسه، انگلستان و امريکا، بيانيه‌ها، اعلاميه‌ها و مقالاتي سرنوشت‌ساز در دفاع از برابري حقوق زنان و مردان صادر شد و گردهمايي‌هايي در اين جهت برگزار گرديد، برخي آغاز جنبش زنان را اواخر نيمه اول قرن نوزدهم مي‌دانند.[10] با توجه به اينکه فمينيسم، ريشه در تغييرات فرهنگي دارد، مي‌توان گفت، فمينيسم از پديده‌هاي مدرن غربي است که پس از عصر روشنگري به وجود آمده و در پيدايش آن، عواملي همچون مباني انديشه‌اي غرب جديد از قبيل اومانيسم، سکولاريسم، انديشه سياسي اجتماعي نوين غرب و تحولات نظام سرمايه‌داري نقش اساسي داشته است.[11]

    امواج فمينيسم

    جنبش فمينيسم را به صورت عمده، به سه موج تقسيم مي‌کنند:

    موج اول، از اواخر نيمة اول قرن نوزدهم آغاز مي‌شود و تا حدود 1920 استمرار مي‌يابد. در اين سال، زنان براي اولين بار حق رأي و مشارکت سياسي ـ اجتماعي پيدا مي‌کنند و به يکي از آرمان‌هاي بزرگ خود نايل مي‌آيند. مهم‌ترين مطالبات زنان در اين موج، عبارت بود از: حق تحصيل، حق برابري در کار، حق حضور در فعاليت‌هاي سياسي و اجتماعي. بنابراين، هويت اين جنبش و مطالبات زنان در موج اول، عمدتاً رنگ حقوقي دارد.[12]

     تلفات زياد مردان و درگيري آنها در جنگ‌‌هاي جهاني اول و دوم، و نياز کارخانه‌ها به نيروي کار، به‌خصوص نيروهاي مطيع و کم‌هزينه، موجب شد که زنان در کارخانه‌ها استخدام شوند و مطالبات آنها در خصوص حضور در بازار کار و داشتن حق اشتغال برآورده شود. از سوي ديگر، ضرورت صلح و پايان جنگ نيز به عنوان يک دغدغة اصلي مطرح بود. عوامل فوق، موجب شد جنبش فمينيستي آرام‌تر گردد. به همين دليل، از سال 1920 تا 1960 را دورة «فترت» نام‌گذاري کرده‌اند.[13]

    موج‌ دوم فمينيسم، که از 1960 و تحت تأثير جنبش‌هاي تند اجتماعي چپ و نظريه‌هاي فلسفي جديد آغاز گرديد، جدي‌ترين موج به حساب مي‌آيد. البته اين بار نيز نظام سرمايه‌داري در شکل‌گيري اين موج، نقش تعيين‌کننده داشت.[14] مهم‌ترين ويژگي موج دوم، خلق و نهادينه کردن ادبيات فمينيستي، تأکيد بر نقد فرهنگي و ارائة نظريه‌هاي فرهنگي جديد است. موج دوم فمينيسم، به عنوان يک نظريه مطرح شد. طرفداران آن مي‌کوشيدند در تحليل وضعيت زنان، علل فرودستي، وضعيت آرماني و ارائة راهبردهاي فمينيستي جهت رسيدن به وضعيت مطلوب، به نظريه‌هاي عام و جهان‌شمول نايل آيند. برابري و تشابه، گفتمان غالب فمينيسم موج دوم به حساب مي‌آيد.[15]

    آنها نظام خانوادگي و جدايي عرصه‌هاي عمومي از خصوصي را از عوامل اصلي فرودستي زنان مي‌دانستند و براي رهايي آنان از وضعيت موجود و رسيدن به برابري کامل، با هرگونه دوگانه‌انگاري به‌شدت مخالف بودند. در اين راستا، سقط جنين را ترويج مي‌کردند، و بر تفکيک روابط جنسي از توليد مثل تأکيد داشتند. گفته سيمون دوبوار را، که «آزادي زن از شکم او آغاز مي‌شود»، سرلوحه کار خود قرار داده بودند.[16]

    موج سوم فمينيسم، از حدود سال 1980 و در واکنش به افراط‌گرايي و کل‌گرايي موج دوم شروع شد. اين موج، با پذيرش برخي تفاوت‌هاي طبيعي زن و مرد، ايدة کلي و فراگير را مردود مي‌دانستند. اين انديشه‌، که بخشي از انديشه‌هاي پست‌مدرن به حساب مي‌آيد، به فمينيسم «پست‌مدرن» معروف است. از ويژگي‌هاي مهم موج سوم، به رسميت شناختن تعدد، تکثر و تنوع در فمينيسم و انتقال بخشي از مبارزات فمينيستي به حوزه‌هاي مشترک با ساير جنبش‌هاي اجتماعي است.[17]

    فمينيسم، علاوه بر موج‌هاي گوناگون گرايش‌هاي متعدد و متفاوتي نيز دارد؛ زيرا گرايش‌هاي فمينيستي، در واقع بازتاب نظريه‌هاي مکاتب مختلف موجود، در بحث زنان است كه مجالي ديگر براي طرح آنها وجود دارد.

    چيستي نظرية و نظرية تربيتي فمينيسم

    واژة انگليسي Theory، برگرفته شده از واژة لاتيني Theoria است. اين واژه، در زبان فرانسه به شکل theorie و در زبان ايتاليايي teoria درآمده است. معناي لغوي Theory آن‌گونه که در لغت‌نامه Oxford، ذيل همين واژه آمده عبارت است از: پيش‌فرضي که چيزي را تبيين مي‌کند. به نظر کردن، ژرف‌انديشي و نظرپردازي. همچنين به چشم‌انداز، منظره و نمايش نيز اين واژه اطلاق مي‌شود.[18]

    «نظريه» به معناي عام کلمه، به عنوان يک فرآيند از نگاه و نظر آغاز و به تعمق و ژرف‌انديشي دربارة يک موضوع ختم مي‌گردد. بنابراين، نظريه، طرحي است براي نظم‌‌بخشي متفکرانه و خردمندانه دربارة يک موضوع، اعم از اينکه معرفتي باشد، يا هنجاري. به عبارت ديگر، نظريه، قالب فکري است که مي‌توان حاصل هر نوع تحقيقي، اعم از تجربي يا غيرتجربي را در آن ريخت و معنا کرد. از اين‌حيث هر شاخه‌اي معرفتي و هنجاري، ناگزير نظريه‌‌پذير و نيازمند آن است. اما نظريه، بسته به شرايطي که هر شاخه دارد، ممکن است قالب‌هايي کم و بيش متفاوت داشته باشد و در آزمون، اعتبارسنجي آن معيارها و ابزارها همواره به طور مشابه و يکسان مورد استفاده قرار نگيرد.[19]و[20]

    بين نظرية توصيفي و هنجاري تفاوت وجود دارد: نظرية هنجاري طرحي است براي ديدن و فکر کردن دربارة آنچه هست. در حالي‌که، نظرية هنجاري طرحي است براي ديدن و فکر کردن دربارة آنچه بايد باشد. نظرية تربيتي، با توجه به اقتضاي موضوع خود، بايد به همان اندازه که توصيفي است، هنجاري نيز باشد. به عبارت ديگر، نظرية تربيتي هم بايد فراهم آورندة يک طرح فکري براي درک تعليم و تربيت باشد، هم بايد در همة اين موارد، ما را به ديدن و تفكر دربارة آنچه بايد باشد، قادر سازد. بنابراين، نظرية تربيتي، طرح فکري منظمي است که انسان را قادر مي‌سازد تا دربارة تعليم و تربيت، چگونگي کاربرد دانش علمي در مسائل تربيتي، و نحوة تحقيق و قضاوت دربارة طرح‌هاي تربيتي، به تنظيم گزاره‌هاي توصيفي و هنجاري بپردازد.[21]

    با توجه به نقاط مشترک گرايش‌هاي فمينيستي و تعريف مشترکي که از آنها ارائه شد، مي‌توان تصوير کلي و نسبتاً جامع از نظرية تربيتي فمينيسم را ترسيم و آن را مورد ارزيابي و نقد قرار داد. بنابراين، نظرية تربيتي فمينيسم، عبارت است از: چارچوب فکري مبتني بر جنسيت که از سوي فمينيست‌ها دربارة مباني، اصول، اهداف، روش‌ها و برنامه‌هاي تربيتي ابراز شده و مورد تشويق و تعقيب آنان قرار گرفته است.

    مباني فلسفي نظرية تربيتي فمينيسم

    در آثار فمينيست‌ها، داعيه‌هاي فلسفي گوناگون و متفاوتي وجود دارد که وجه غالب آن، انتقاد از فلسفه و ديدگاه‌هاي رايج فلسفي است. گرايش‌هاي گوناگون فمينيستي، انديشه‌هاي فلسفي غرب را گرفتار کژبنيادي جنسيتي مي‌دانند و بر اين باورند که، اين فلسفه چون از اساس کج بوده، بايد از پاي‌بست ويران شود؛ يعني مفاهيم اساسي فلسفه و فلسفه‌ورزي، معيار انديشه‌هاي فلسفي و قلمروهاي آن همه بايد تغيير کند. با وجود اين، هنوز موفق نشده‌اند که نظام فلسفي سامان‌مندي بنا کنند. در واقع، فمينيست‌ها در مباحث فلسفي تاکنون بيشتر موضع سلبي و انتقادي دارند، تا موضع اثباتي و در عمل، از ضعف مبنا و نبود مباني فلسفي مستحکم رنج مي‌برند. بنابراين، مراد از مباني فلسفي فمينيسم به معناي واقعي کلمه اين است که اين جنبش‌ها، به‌رغم گرايش‌هاي مختلفي که دارند، در يک‌ مجموعه مواضع انتقادي عليه فلسفه، تاحدود زيادي وحدت نظر دارند.

    در اين نوشتار، با اغماض از اختلاف نظرها، مهم‌ترين انگاره‌هاي فلسفي مشترک آنان را، که در عين حال مي‌توانند به مثابة مباني فلسفي تعليم و تربيت فمينيستي نيز تلقي شوند، بيان خواهيم کرد. به دليل اينکه محور مباحث فلسفي در سده‌هاي اخير در غرب، مباحث مربوط به معرفت‌شناسي بوده و مباحث هستي‌شناسي در محاق قرار داشته است، مباحث فلسفي فمينيست‌ها نيز بيشتر ناظر به معرفت‌شناسي رايج، يعني سوبژکتويسم دکارتي و ايده‌آليسم آلماني از سويي، جزم‌گرايي و عينيت‌گرايي حاکم بر تجربي مسلکان انگليسي زبان، از سوي ديگر مي‌باشد و به‌رغم ادعاهاي بزرگ هنوز نتوانسته‌اند معرفت‌شناسي فمينيستي را به صورت اثباتي تئوريزه کنند. در يک نگاه کلي، مهم‌ترين مباني فلسفي فمينيسم، که غالباً جنبة سلبي دارند، عبارتند از:

    1. انسان‌محوري (اومانيسم)

    فمينيسم، به عنوان يک پديدة زاييدة بستر اومانيستي غرب، انسان‌ را محور و منشأ همة حقايق، معرفت‌ها و ارزش‌ها مي‌پندارد، و اعتقاد به حقايق ماواريي و متافيزيکي را قبول ندارد. هرچند فمينيست‌ها، سوبژکتويسم دکارتي و عقل‌گرايي کانتي و هگلي را، که انديشة اومانيستي را در غرب تبيين فلسفي کرد و در نهادينه شدن آن نقش اصلي را ايفا نمود، ردّ مي‌کنند. اما مخالفت آنها با عقل‌گرايي به اين دليل بود که، اين انديشه‌ها ويژگي‌هاي مردانه را اصل قرار داده و به ويژگي‌هاي زنانه بي‌اعتنايي کرده‌اند. اما در اينکه انسان محور حقايق، معرفت‌ها و ارزش‌ها است، همه اشتراک نظر دارند. در واقع، فمينيسم نشأت گرفته از اومانيسم و بازتاب اين انديشه در مباحث مربوط به جنسيت است. به همين دليل، مباني همة گرايش‌هاي فمينيستي از يک آبشخور سيراب مي‌شوند. همان‌گونه که اساس مدرنيسم و پست‌مدرنيسم را انسان‌گرايي به‌جاي خدامحوري، تشکيل مي‌دهد، اساس انديشه‌هاي فمينيستي، نيز انسان‌‌محوري است.[22]

    2. ضديت با عقل‌گرايي

    فمينيست‌ها، عقل‌گرايي رايج در فلسفه را که به‌خصوص در فلسفة دکارت، کانت، هگل و غيره برجسته است، به‌شدت نقد مي‌کنند. عقل‌گرايان، با تأکيد بر عقل و تفکر بازنمودي، نه‌تنها عقل را برتر از عواطف و احساسات به شمار مي‌آوردند، بلکه عواطف را مزاحم عقل دانسته، و معتقدند که عواطف، بايد همواره تحت فرمان و کنترل عقل باشد. دکارت تأکيد مي‌کرد که عواطف و احساسات، ماهيت وحشي دارند و آدمي بايد بکوشد که به رهبري عقل، آنها را کنترل کند. کانت نيز پيروي از تمايلات و احساسات را ديگر آئيني و ضدعقلانيت و اخلاقي زيستن مي‌دانست.[23] اين معنا از منظر فمينيستي، حاکي از آن است که در اين نظام معرفتي، زنان به منزلة مظهر عواطف و هيجانات، موجودات ثانوي و مردان به منزلة مظهر عقل، موجوداتي اصيل تلقي شده است. همچنين، اگر عواطف بايد تحت فرمان عقل درآيد، زنان نيز بايد تحت فرمان مردان باشند. چنان‌که روسو، در کتاب اميل، مبناي تربيت صحيح را استقلال و تربيت عقلاني اميل(مذکر) و وابستگي و اطاعت‌پذيري سوفي(مؤنث) قرار مي‌دهد. فمينيست‌ها، در واکنش به اين نگاه، خواستار نفي عقل‌گرايي و توجه ويژه به ساير جوانب دخيل در انديشه انساني، به‌خصوص توجه به نقش عشق، عواطف و احساسات هستند. آنان عقل‌گرايي را يک جريان جزم‌گرا و عاري از انعطاف و پويايي مي‌دانند که از سويي، موجب حاکميت و نهادينه شدن نظام مردسالاري و از سوي ديگر، موجب جزم‌گرايي و خشونت شده است. در حالي که، اگر به معرفت‌شناسي مبتني بر عشق و احساسات روي آوريم، جهاني عاري از خشونت و نظام اجتماعي کاملاً پويا خواهيم داشت.[24]

    3. توجه به امور انضمامي و ضديت با عينيت‌گرايي

    در تجربه‌گرايي، بر جدايي سوژه از ابژه و درک صريح و مستقل واقعيت تأکيد فراوان شده است. در اين نظام معرفتي، تأکيد بر اين است که با واقع به صورت کاملاً بي‌طرف و غيرانضمامي برخورد شود. دانشمندان در علوم مختلف، بايد در پي آن باشند که بر داده‌هاي خالص تکيه کنند و ارزش‌ها، علايق و عواطف خود را در يافته‌هاي عيني دخالت ندهند. فمينيست‌ها، برخلاف اين نظام معرفتي، معتقدند که بايد به امور جزئي و نه‌تنها امور کلي و عام، زمينه‌‌هاي خاص امور و نه‌تنها شکل انتزاعي آنها، عواطف و نه‌تنها عقل، همدلي و عشق و نه‌تنها بررسي‌هاي مستقل و عيني، وارد عرصة تفکر و معرفت‌شناسي بشوند. بنابراين، اولاً، معرفت و نحوة ادراک تابع نحوة نگاه‌ فاعل ادراک به واقعيت است و واقعيت محض، به هيچ عنوان قابل اصطياد نمي‌‌باشد. ثانياً، نگاه زنان نسبت به ابژه‌هاي ادراکي، با نگاه مردان به آنها متفاوت است. در نتيجه، معرفت‌شناسي متفاوت از معرفت‌شناسي موجود را مي‌طلبد. ثالثاً، نگاه زنانه به جهان، داراي مزيت است. از اين‌رو، بايد نظام معرفتي فمينيستي به وجود آورد و آن ‌را جايگزين نظام‌هاي معرفتي موجود کرد.[25]

    4. ضديت با مبناگرايي

    از مباني معرفت‌شناختي فمينيسم، مخالفت با مبناگرايي است که هم بر معرفت‌شناختي تجربه‌گرا و هم بر نظام معرفتي عقل‌گرايان حاکم است. فمينيست‌ها، مبناگرايي را ناشي از ويژگي‌هاي مردانه مي‌پندارند و خواستار پايان آن مي‌باشند. مبناگرايي حاکم بر فلسفه، به‌گونه‌‌اي است که نظام‌هاي معرفتي موجود را خدشه‌ناپذير و کاملاً مبرهن مي‌داند. در حالي‌که، خدشه‌ها و اشکالات فراوان بر آن وارد است.[26] با اينکه فمينيست‌هاي موج اول و دوم، کما بيش از يک‌نوع شعارهاي کلي و جزمي سخن مي‌گفتند، فمينيست‌هاي موج سوم، با تکيه بر آموزه‌هاي پست‌مدرنيستي، از هرگونه فراروايت و کلي‌نگري به‌شدت انتقاد مي‌کنند و خواستار کثرت‌گرايي در همة عرصه‌ها هستند.

    مباني انسان‌شناختي نظرية تربيتي فمينيسم

    در مباحث انسان‌شناسي، گرايش‌هاي گوناگون فمينيستي، در برخي مسايل بنيادي اختلاف نظر جدي دارند. به عنوان مثال، فمينيست‌هاي موج دوم، تفاوت‌هاي طبيعي ميان زن و مرد را منکرند و جنسيت را يک امر فرهنگي و اجتماعي مي‌پندارند، اما فمينيست‌هاي موج سوم، تفاوت‌هاي طبيعي ميان زن و مرد را مي‌پذيرند. به‌رغم اين اختلاف نظرها، يک‌سلسله اشتراکات اساسي نيز دارند که در اين نوشتار، به مهم‌ترين آنها اشاره مي‌كنيم.

    1. انتقاد از انسان شناسي فلسفي

    فمينيست‌ها، در مباحث انسان‌شناسي نيز فلسفه‌هاي رايج را کژبنياد و با سوگيري‌هاي مردانه مي‌دانند. از جمله دربارة چيستي انسان، معتقدند: تعاريف ارائه شده، بيانگر ماهيت مردان است و زنان را ناديده انگاشته است. به عنوان مثال، تعاريفي از قبيل «حيوان ناطق»، که بيش از همه بر انديشه و خردورزي تأکيد دارد، يا «انسان، حيوان اجتماعي است»، «انسان، حيوان ابزارساز است»، «انسان موجود آزاد و مستقل است» و غيره، همگي
    به نحوي بيانگر ويژگي مردانه هستند. به‌خصوص اينکه اين تعريف‌ها، از زاوية نگاه
    مردان به انسان، آن ‌هم در فضاي کاملاً مردانه بيان شده است. اگر از زاوية نگاه زنان و
    در فضاي زنانه، به انسان نگريسته شود، تعريف انسان متفاوت خواهد بود. در اين‌صورت، به‌جاي عقل و خردورزي، عشق و عطوفت نقش محوري پيدا خواهد کرد. در اين ميان، فمينيست‌هاي راديکال تصريح کرده‌اند که ماهيت و تعريف انسان، بايد به تعريف زنانه
    از انسان تغيير کند؛ زيرا ارزش‌ها و خصوصيات زنان نسبت به خصوصيات مردان
    برتري دارد.[27]

    2. ضديت با ذات‌گرايي و دوگانه‌انگاري

    از مهم‌ترين مباني انسان‌شناسي گرايش‌هاي گوناگون فمينيستي، مبارزه با ذات‌گرايي و دوگانه‌انگاري ميان زن و مرد است. آنان با دوگانه انگاري، که معمولاً مردان را در جهت خوبي‌ها، قدرت، عقلانيت و غيره قرار داده و زنان را در جهت ضعف، زشتي، عدم عقلانيت و غيره قرار مي‌دهد، مخالف هستند. به عقيدة آنان، انسان وقتي به دنيا مي‌آيد، لوح سفيدي است که به هر نحوي مي‌توان ساخت و هر چيزي را مي‌توان بر آن نوشت. فرهنگ‌ مردسالار و تربيت‌هاي تبعيض‌آميز در خانواده، مدرسه و جامعه، زن را زن و مرد را مرد به بار مي‌آورد. تنها تفاوتي که مي‌توان بين مرد و زن در نظر گرفت، تفاوت در نرينگي و مادگي است.[28]

    در دهة 1970، فمينيست‌ها دو اصطلاح را به کار بردند که در پيشبرد نظرية فمينيستي نقش تعيين کننده داشت. يکي، واژة «جنس»، که معادل (Sex) است؛ ديگري واژه «جنسيت»، که معادل (Gender) است. جنس اشاره به تفاوت‌هاي بيولوژيکي دارد، اما جنسيت ناظر به تفاوت‌هايي است که منشأ فرهنگي و اجتماعي دارد و در طول زمان شکل گرفته است. بنابراين، تفاوت‌هاي زن و مرد، هرچند طبيعي تلقي مي‌شود، اما امري کاملاً عارضي و ساختگي است. اگر نقش‌هاي اجتماعي زن و مرد را عوض کنيم، نقش‌ها نيز جابه‌جا خواهد شد. همچنين مادري يک امر فرهنگي و مصنوعي است، آنچه طبيعي است فقط زايمان است. حس مادري و عشق به بچه‌داري، امري کاملاً عارضي و تحميلي بر مادران است.[29]

    3. بدبيني نسبت به مردان يا مردستيزي

    گرايش‌هاي گوناگون فمينيستي، طبيعت و روحية مردانه را عامل اصلي ستم‌هاي
    تاريخي مردان بر زنان مي‌پندارند. البته بدبيني فمينيست‌ها نسبت به مردان، در يک‌درجه نمي‌باشد، بلکه گرايش‌هاي گوناگون فمينيست در اين جهت متفاوت هستند. فمينيست‌هاي ليبرال و پست‌مدرن، صرفاً در حد بدبيني اکتفا کرده و مردستيزي را روا نمي‌دارند. اما فمينيست‌هاي مارکسيستي و سوسياليستي، بدبيني شديدتري دارند و فمينيست‌هاي راديکال، بدبيني را تا سرحد مردستيزي و دشمني کشانده‌اند. به عقيدة آنان، حتي در راستاي دفاع از حقوق زنان، نبايد به مردان اعتماد کرد. ازدواج با مردان همبستر شدن با دشمن است! آنان براي دوري و رهايي مطلق زنان از قيد مردان، همجنس‌گرايي، سقط جنين و غيره را تجويز و ترويج مي‌کنند.[30]

    مباني ارزش‌شناختي نظرية تربيتي فمينيسم

    گرايش‌هاي گوناگون فمينيستي در مباحث ارزش‌شناختي نيز بايکديگر اختلاف نظر دارند، اما مهم‌ترين مباني ارزش‌شناختي مشترک ميان آنها عبارتند از:

    1. دنياگرايي يا سکولاريزم

    فمينيست‌ها، آموزه‌هاي ديني را در جهت تثبيت فرهنگ مردسالاري فوق‌العاده مهم مي‌دانند. از اين‌رو، در عرصة ارزش‌ها معتقد به ارزش‌هاي مادي و طرد ارزش‌هاي ديني هستند. حاکميت ارزش‌هاي ديني را بزرگ‌ترين مانع در جهت رسيدن به اهداف خود مي‌پندارند؛ زيرا معتقدند علاوه بر اينکه تمام پيامبران مرد بودند، اديان الهي خانواده و مادري را بسيار ارزشمند مي‌دانند و براي پاسداشت آن، اشتغال زنان در بيرون خانه، مشارکت برابر زنان با مردان در همة عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و غيره را منع مي‌کنند. اديان براي عفت زنان و سلامت نسل‌ها اهميت ويژه قايل هستند. اين ارزش، بزرگ‌ترين مانع براي آزادي‌هاي جنسي و لذت‌طلبي محسوب مي‌شود. اديان الهي بر زاد و ولد تأکيد دارند و حفظ جنين را واجب و محافظت از آن ‌را به‌لحاظ ارزشي، برابر با حفظ جان انسان سالم مي‌دانند. اين امر موجب مي‌شود که زنان به زاد و ولد گرايش پيدا کرده و از سقط جنين خودداري نمايند. در نتيجه، همچنان اسير شکم باقي بمانند.[31]

    2. فردگرايي و اصالت لذت

    فردگرايي، به نظريه‌‌اي اطلاق مي‌شود که انسان را در فرديتش، شالودة نظام انديشه و تبيين کنندة قاعدة رفتاري به حساب مي‌آورد و معتقد است: قدرت بيروني نبايد بر خواسته‌هاي فردي فرمان براند. اگر در اومانيسم، انسان محور قرار گرفت، در فردگرايي ادعا شد که فرد، با همة خصوصيات فردي خود معيار است. زندگي فرد به خود او تعلق دارد، نه به امور بيرون از او. از اين‌رو، او اختيار دارد که طبق خواست و ارادة خود رفتار کند.[32]

    فمينيسم در همة ابعاد سياسي، اقتصادي، اخلاقي و حقوقي، فرد و خواسته‌هاي او را ملاک و معيار قرار مي‌دهد. در انديشه فمينيستي، به‌خصوص فمينيسم ليبرال، يگانه ارزش عام آزادي انسان است. ارزش آن، مطلق و مقدم بر همة ارزش‌هاي ديگر مي‌باشد. بر اين اساس، نظام‌هاي سياسي، حقوقي و اخلاقي بايد با انسان وآزادي وي هم‌ساز شوند، نه انسان با آنها. فردگرايي به زنان امکان مي‌دهد تا اميال خود را آزادانه دنبال کنند. شعارهاي چون حق تسلط بر بدن، آزادي سقط جنين، کنترل مواليد در بستر فردگرايي، حاکم بر انديشه‌هاي فمينيستي ميسر شده‌اند.[33]

    امروزه، در اسناد و متون بين‌المللي متأثر از انديشه‌هاي فمينيستي، بر حق انتخاب زنان در نوع روابط جنسي، با همجنس يا جنس مخالف و بر موکول بودن ازدواج و رفتارهاي جنسي صرفاً با رضايت طرفين تأکيد مي‌کنند. فمينيست‌ها معتقدند: براي جبران گذشته‌ها و محو روحية تسليم و اطاعت‌پذيري زنان، آزادي‌هاي فردي براي آنان اولويت و اهميت بيشتري دارد. آنان معتقدند: چون به دختران هيچ‌گاه گفته نشده است، مي‌توانند کارهايي را که به آنها گفته شده، انجام ندهند، بايد بر آزادي‌هاي شخصي و فردگرايي بيشتر تأکيد کرد تا از اين طريق، روحية انتخاب‌گري را در آنها تقويت نمود.[34]

    3. تأکيد بر مراقبت و مسئوليت به‌جاي عدالت

    فمينيست‌ها، به‌خصوص فمينيست‌هاي پست‌مدرن، در حوزة اخلاق و ارزش‌ها اصول عام عدالت را، که شکل پدرانه و مردانه دارد، اصل نمي‌دانند، بلکه بر اموري همچون غم‌خواري و مسئوليت، که درون‌مايه‌اي زنانه دارد، تأکيد مي‌کنند. از اين‌رو، اخلاق مراقبت، که مورد توجه خاص مربيان تربيتي است، فوق‌العاده مورد استقبال فمينيست‌ها قرار گرفته است؛ زيرا مراقبت خود نوعي تربيت به شمار مي‌آيد و آن مسئوليتي است که مراقب در قبال مراقبت شونده احساس مي‌کند. نظام اخلاقي مبتني بر مراقبت، که توسط گيليگان[35] مطرح شده، به نوعي در مقابل اخلاق وظيفه‌گروي کانت و سودگرايي بنتام قرار دارد. در اين رويکرد، به‌جاي «عقلانيت» و «عدالت»، «مراقبت» اساس اخلاق را شکل مي‌دهد. از پيشگامان نظرية اخلاق مراقبت، نل نادينگز[36] است که در صورت‌بندي اين نظريه، نقش تعيين کننده داشته است.[37]

    فمينيست‌ها هرچند بر اخلاق مراقبت تأکيد دارند، اما معتقدند که ويژگي‌هاي زنانه مثل محبت، دلسوزي، مشارکت و تغذيه، بايستي به طور دقيق از جنبه‌هاي افراط‌آميز آن تميز داده شود؛ زيرا محبت خوب است، اما در وضعيت پدرسالاري ممکن است براي زنان به صورت قرباني شدن همه‌جانبه يا شکنجه درآيد. در نتيجه، پيروي از اخلاق مراقبت، تا زماني که زنان به ارزش‌هاي «اخلاق قرباني‌سازي» جواب «نه» نداده‌اند، نمي‌تواند و نبايد آغاز شود.[38]

    اهداف تربيتي در نظرية تربيتي فمينيسم

    همان‌گونه که بيان شد، گرايش‌هاي گوناگون فمينيستي، به تناسب تأثيرپذيري از
    انديشه‌هاي متفاوت، هر يك اهداف تربيتي و اجتماعي خاص خود را دارند. در اين نوشتار، به دليل رعايت اختصار، تنها به اهداف تربيتي مشترک گرايش‌هاي مختلف فمينيستي، اشاره مي‌كنيم.

    1. تغيير دادن نوع نگاه جامعه به زن و از بين بردن تبعيضات نهادينه شده

    به عقيدة فمينيست‌ها، باور غالب نسبت به زن و فعاليت‌هاي زنان، همواره نگاه کم‌بيني و تحقيرآميز بوده است. در اين نگاه، به‌لحاظ فرهنگ عامه و سنت‌هاي اجتماعي، زنان ضعيفه، فاقد هويت و جنس دوم به شمار مي‌روند. در اين نگاه، رسالت اصلي آنان ارضاي نيازهاي جنسي و عاطفي مردان است. لذا تا زماني که اين نگاه نسبت به زن وجود داشته باشد، تدابير حقوقي و قانوني هيچ‌گونه مشکلي را حل نخواهد کرد. از اين‌رو، فمينيست‌ها بيش از هرچيز، خواستار تغيير نوع نگاه جامعه نسبت به زن و از بين بردن تبعيضات نهادينه شده هستند. تبعيض نهادينه شده، به دليل اينکه هم بُعد فرهنگي و هم بُعد اجتماعي و اخلاقي و گاهي پشتوانة قانوني دارد، بدترين نوع ممكن تبعيض است.[39]

    فمينيست‌ها، باتوجه به اين واقعيت که دانش‌آموزان و دانشجويان، آمادگي بيشتر براي پذيرش دگرگوني‌هاي فرهنگي و اجتماعي دارند، معتقدند که مبارزه با تبعيضات نهادينه شده عليه زنان، بايد از مراكز علمي، مدارس و دانشگاه‌ها شروع شود. دولت‌ها و نهادهاي مددرسان، بايد با اختصاص دادن بودجه‌هاي كافي و واگذاري طرح‌هاي پژوهشي به مراكز علمي، در پي يافتن راهكارها و طرح‌هاي كاربردي و مناسب باشند. همچنين با گنجاندن مواد آموزشي و تربيتي حساب‌شده در محتواي برنامه‌هاي درسي مدارس و دانشگاه‌ها، در جهت حذف ذهنيت‌ مبتني بر تبعيضات جنسيتي و جايگزيني ذهنيت انساني در روابط مرد و زن، اهتمام ورزند. بايد رفتار برابر با زن و مرد را به کودکان آموزش داد. بايد تصوير مردم از زنان را اصلاح نموده و نگرش مثبت نسبت به زنان را در آنان ايجاد کرد.[40]

    براي هموار شدن زمينة مبارزه با تبعيضات فرهنگي و اجتماعي، در مرحلة اول بايد قوانين و ساختار سياسي ـ اجتماعي از تبعيض پاک‌سازي و اصلاح شود، آن‌گاه به صورت اساسي‌تر با ايجاد اصلاحات اساسي در تعليم و تربيت، با کليشه‌هاي جنسيتي و مناسبات مردسالار، آن ‌هم از طريق اصلاح فرهنگ‌ها، ادبيات، نمادها، هنر و غيره، مبارزات اساسي صورت گيرد. از جمله مسايلي که در تربيت بايد مورد بازنگري و اصلاح اساسي صورت گيرد، نقش سنتي زنان به عنوان مادران خانه‌دار است. نقش زنان و مردان در خانواده و اجتماع، بايد از نو و به صورت کاملاً مساوي و برابر تعريف گردد.[41]

    2. تئوريزه کردن فمينيسم و گسترش رشتة مطالعات زنان

    از اهداف تربيتي فمينيسم، خلق و تئوريزه کردن انديشه‌هاي فمينيستي در مقابل نظريات مردانة حاکم بر نظام‌هاي تربيتي موجود است. بدين منظور، بر راه‌اندازي و گسترش رشتة مطالعات زنان در مراکز علمي تأکيد دارند. فمينيست‌ها در اين جهت پيشرفت‌هاي چشم‌گيري هم کسب کرده‌اند. به‌خصوص موج دوم فمينيسم و گرايش غالب در آن، يعني راديکال فمينيسم، که داعية نظريه‌پردازي فمينيستي در حوزه‌هاي گوناگون را داشت، بيشتر تلاش‌هاي خود را در جهت خلق و تئوريزه کردن نظريات فمينيستي متمرکز کرده بود. موج سوم فمينيسم، بيش از موج دوم، بر توليدات نظري تأکيد دارد. فمينيست‌ها به اين مسئله توجه کرده‌اند که علت عدم موفقيت اساسي آنها در جذب همة زنان و تغيير هنجارهاي اجتماعي و نهادهاي اساسي جامعه، ريشه در امور بنيادي و معرفتي دارد. به عبارت ديگر، علت اينکه تغييرات حقوقي و قانوني نتوانسته است تغييرات اساسي به وجود آورد، اين بوده که ريشه‌ها و مباني همچنان مردانه باقي مانده است. امروزه‌ فمينيست‌ها دگرگوني‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي را کافي نمي‌دانند و معتقدند: بايد با اصلاح نظام‌هاي تربيتي و گسترش مطالعات زنان در برابر انديشه‌هاي مسلط مردانه، انديشه‌هاي زنانه را خلق و تئوريزه کنيم.[42]

    3. بالا بردن اعتماد به نفس و احساس شخصيت در زنان

    فمينيست‌ها مدعي هستند که به دليل تبعيضات جنسيتي حاکم بر جوامع، دختران معمولاً ضعيف‌الاراده، منفعل و آسيب‌پذير به بار مي‌آيند. باتوجه به اينکه اعتماد به نفس و خودباوري از سرمايه‌هاي بنيادين انسان به حساب مي‌آيد، از مهم‌ترين اهداف تربيتي فمينيسم، ايمن‌سازي زنان در برابر بزه‌ديدگي‌ها، بالا بردن احساس توانمندي و حس شخصيت در آنها است. برخي فمينيست‌ها، براي بالا بردن اعتماد به نفس و احساس شخصيت در زنان، مدعي برتري زنان بر مردان شدند. آنان استدلال مي‌کردند که مشکلات موجود جهان، به‌خاطر حاکميت ارزش‌هاي مردانه و غفلت از ارزش‌هاي زنانه است. اگر زنان زمام حکومت جهان را به دست گيرند و ارزش‌هاي زنانه بر جهان حاکم شود، بسياري از مشکلات حل خواهد شد! به همين دليل، آنان بر حضور و مشارکت فعال زنان در همة عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي تأکيد دارند و معتقدند: تعليم و تربيت مي‌تواند در اين راستا بهترين و بيشترين کمک را به آنها بکند.[43]

    5. توانمندسازي زنان براي مشارکت سياسي ـ اجتماعي

    فمينيست‌ها توانمندسازي زنان براي مشارکت در عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي را از مهم‌ترين اهداف تعليم و تربيت مي‌دانند. به عقيدة آنان، تعليم و تربيت بايد در تمام مراحل آموزشي، برنامه‌هاي درسي، سياست‌گذاري‌هاي آموزشي و غيره، به اين مسئله توجه داشته باشد که زنان را با حقوق‌ اجتماعي‌شان آشنا نموده، آنان را براي مشارکت فعال اجتماعي آماد سازد. آنان تأکيد دارند که زنان اولاً، بايد تحصيلات خود را تا آخرين مراحل ادامه دهند. ثانياً، بايد در انتخاب رشته‌هاي تحصيلي، تحصيلات خود را در جهتي ادامه دهند که منجر به مشارکت هرچه بيشتر آنان در عرصه‌هاي مختلف سياسي و اجتماعي شود. ثالثاً، علاوه بر حضور گسترده در مدارس و مراکز آموزش عالي، گروه‌هاي زنان را گردهم آورده و همبستگي آنان را در جهت اهداف برابري‌طلبانه، افزايش داده و به آنان اقتدار ويژه بخشيم.[44]

    اصول تربيتي فمينيسم

    گرايش‌هاي گوناگون فمينيستي در اصول تربيتي نيز با يکديگر تفاوت‌ها و احياناً اختلافاتي دارند، اما مهم‌ترين اصول تربيتي مشترک فمينيسم عبارتند از:

    1. اتخاذ رويکرد انتقادي به نظام‌هاي تربيتي موجود

    فمينيست‌ها معتقدند: براي رسيدن به اهداف مورد نظر، بايد رويکرد انتقادي نسبت به نظام‌هاي تربيتي موجود را به عنوان اصل در نظر داشته باشيم. آنان به‌خصوص در سه دهة اخير، بخشي عظيمي از مبارزات خود را به درون مدارس، دانشگاه‌ها و مراکز تحقيقاتي بردند. در اين مراکز، با نقد گفتارها و نظام‌هاي «پدرسالارانه» و شالوده‌شکني آنها، قطعيت و تقدس گفتارها و نظريات مزبور را شکسته و کوشيده‌اند که با ارائة نظريات بديل، يک گفتار و نظرية مخالف را شکل دهند. در واقع، امروزه فمينيسم به عنوان يک جنبش اجتماعي و حتي يک مکتب فکري، از حاشيه به مرکز مناظرات علمي و فلسفي و روشنفکري وارد گرديده و با به چالش کشيدن نظام‌هاي تربيتي موجود، ديدگاه‌هاي خود را مطرح کرده‌اند.[45]

    با وجود برآورده شدن مطالبات زنان در عرصة تعليم و تربيت، و با وجود
    رشد چشم‌گير زنان در مراکز آموزشي، هنوز جنبش‌هاي فمينيستي رويکرد انتقادي تند، عليه نظام‌هاي تربيتي موجود را حفظ کرده‌اند و آنها را به خيانت نسبت به زنان
    متهم مي‌کنند. در شرايط کنوني، به عقيدة فمينيست‌ها، از نمونه‌هاي خيانت به زنان اين است که دختران جوان را در جهالت نگه ‌مي‌دارد. بيشتر دختران، هيچ نمي‌دانند که مادران شاغلي که مي‌خواهند به حرفة خود ادامه دهند، با چه مشکلاتي مواجه خواهند شد؛ زيرا که دنياي کار و شغل تنها با الگويي مردانه قالب‌ريزي شده و به نيازهاي زنان توجه کمتري نشان مي‌دهد.[46]

    2. مساوات‌طلبي و تشابه‌محوري

    فمينيست‌ها، به‌جاي عدالت و تناسب‌محوري، بر اصل مساوات و تشابه‌‌محوري تأکيد دارند. به عقيدة آنان، سخن گفتن از عدالت و تأكيد بر تفاوت‌هاي بيولوژيکي، در واقع راهبرد مردسالارانه براي تحميل سلطة مردان بر زنان و استثمار زنان بوده است. از اين‌رو، آنان در عرصه‌هاي گوناگون خواستار برابري و مساوات هستند و با هرگونه دواليسم مخالف‌اند. تربيت يکسان دختر و پسر در مدرسه و خانواده، مشارکت يکسان پدر و مادر در امر بچه‌داري و خانه‌داري، توزيع مساوي قدرت اقتصادي بين زنان و مردان در سطح جامعه، و رفع هرگونه تبعيض و خشونت اجتماعي و خانوادگي عليه زنان، از مهم‌ترين اصول تربيتي گرايش‌هاي گوناگون فمينيستي به حساب مي‌آيد. فمينيست‌هاي تشابه‌محور، معتقدند: تنها در صورت برابري با مردان مي‌توانند به شخص بودن کامل دست يابند.[47]

    3. اصالت دادن به اشتغال زنان در بيرون از خانه

    آماده‌سازي و تشويق دختران براي اشتغال در بيرون از خانه، نيز از اصول تربيتي فمينيسم است. فمينيست‌ها معتقدند: ماندن زنان در خانه و محروميت آنان از اشتغال در بيرون از خانه، عامل اصلي محروميت از حقوق سياسي، اجتماعي و اقتصادي است. از اين‌رو، فقط زماني اين ستم و نابرابري پايان خواهد يافت که از همان ابتدا، از طريق تربيت‌هاي خانوادگي و سپس، تربيت‌هاي رسمي در مدارس، دختران را همچون پسران براي اشتغال در بيرون از خانه تشويق و آماده سازيم. اگر براي دختران زمينه‌هاي مشارکت سياسي، اجتماعي و اقتصادي فراهم شود، آنان همچون پسران با کمال اشتياق به اين امور خواهند پرداخت. از اين‌رو، از اصول تربيت فمينيسم اين است که از مطلوبيت نقش مادري براي زنان بکاهد و آنان را هرچه بيشتر براي مشارکت اجتماعي تشويق نمايد. در تبليغات فمينيستي تأکيد مي‌شود که مادري براي دختران انتخاب خوبي نيست.[48]

    در واقع، نخستين پيش‌فرض آزادسازي زنان، ورود مجدد جنس مؤنث به بازار کار و صنعت عمومي و در مرحلة دوم اجتماعي کردن کار خانگي و پرورش کودکان در بيرون از خانه است.[49] سيمون دوبوار در کتاب جنس دوم مي‌نويسد: «تنها از طريق استخدام سودآور بوده که زن، فاصله بين خود و مرد را پشت سر گذاشته و هيچ چيز ديگري نمي‌تواند آزادي او را در عمل تضمين نمايد. زماني که او از زندگي انگلي دست بر دارد، سيستمي که بر وابستگي او بنا شده، درهم مي‌ريزد.»[50]

    4. مخالفت با مادري و خانه‌داري به عنوان وظيفة زن

    هرچند در ميان فمينيست‌ها، کساني براي مادري احترام قايل هستند، اما مخالفت با مادري و خانه‌داري به عنوان يک وظيفه براي زن، از اصول تربيتي همة گرايش‌هاي فمينيستي به حساب مي‌آيد. به عقيدة آنان، تا زماني ‌که خانه‌داري و مادري وظيفة زنان تلقي شود، و زنان به اين دو وظيفه علاقه‌مند باشند، نمي‌توان به رهايي آنان از سلطة مردان اميدوار بود. به عبارت ديگر، اصل مخالفت با خانه‌داري و مادري از اصول تربيتي فمينيسم مي‌باشد، اما بدبيني گرايش‌هاي گوناگون فمينيستي، نسبت به خانه‌داري و مادري يکسان و به يك ميزان نمي‌باشد؛ برخي همچون فمينيست‌هاي مارکسيست، سوسياليست و راديکال، شعار ضديت با خانواده و نابودي کامل آن ‌را سر مي‌دهند. در حالي‌که، فمينيست‌هاي ليبرال، تنها با خانه‌داري و مادري به عنوان شغل و حرفة اصلي زنان مخالف هستند و نابودي خانواده را به عنوان يک راهکار قبول ندارند. فمينيست‌هاي پست‌مدرن، محافظت از خانواده را ضروري مي‌دانند، ولي معتقدند که بايد نظام خانه از نو تعريف و سامان‌دهي شود و مردسالاري در خانه از بين برود. به هر حال، همة فمينيست‌ها، ازدواج، مادري، همسري و غيره، را ناشي از نظام مردسالارانه و در واقع، ابزاري براي به بند کشيدن زنان قلمداد مي‌کنند. به همين دليل، برخي محققان غربي، به حق از آن به «جنگ عليه خانواده» ياد کرده‌اند.[51] كساني‌که نگاه معتدل‌تري دارند و بر اهميت خانواده‌ تأکيد مي‌کنند، دست‌کم انقلاب ماهوي در نظام خانواده را خواستار هستند.

    آن اوکلي، با يادآوري سخن لنين، که گفته بود: «زماني که نيمي از جمعيت در آشپزخانه اسير شده‌اند، هيچ ملتي نمي‌تواند آزاد باشد»، سه اصل را براي آزادي زنان پيشنهاد مي‌کند: 1. نقش زنان خانه‌دار بايد منسوخ شود؛ 2. خانواده بايد منسوخ گردد؛ 3. نقش‌هاي جنسيتي به طور کلي، بايد منسوخ شوند.[52]

    ‌تشکيل انواع مختلف همزيستي، به عنوان جانشيني براي خانوادة واقعي، سپردن وظايف خانوادگي، که بر محوريت عاطفه، دينداري، و مسئوليت‌پذيري انجام مي‌گرفت، به مؤسساتي که براساس منفعت تأسيس شده‌اند، نتايج انديشه‌هاي فمينيستي است. دشمني فمينيست‌ها با خانواده، به‌حدي است که بعضي از آنها از مادري به عنوان يک مجازات نام برده و يک فصل از کتاب خود را به مجازات مادري اختصاص داده‌اند.[53]

    روش‌هاي تربيتي فمينيسم

    1. مراقبت‌محوري به جاي خردپروري

    از نظر فمينيست‌ها، روش غالب در تعليم و تربيت موجود، خردپروري است که در آن، تنها بر پرورش عقل تکيه مي‌شود و به عواطف و احساسات، که نقش تعيين کننده در تربيت، به‌خصوص تربيت اخلاقي دارد، توجه جدي نشده است. آنان معتقدند: به‌جاي خردپروري، بايد روش عشق‌ورزي و مراقبت‌محوري را جايگزين آن كنيم؛ زيرا اگر به‌جاي عقل، عشق و عواطف را معيار تربيت قرار دهيم، بر خلاف اخلاق کانتي، که تمرکز روي فاعل اخلاقي دارد و تمام ارزش‌هاي اخلاقي را به ارادة نيک وي گره مي‌زند، به اخلاق مراقبت مي‌رسيم. در اين اخلاق، تمرکز اصلي بر مراقبت شونده است و بُعد تربيتي و انساني آن بسيار پررنگ‌تر مي‌باشد. در اين روش، به جاي تأکيد بر مفاهيم انتزاعي، به سرنوشت ديگران و مسئوليتي که در برقراري ارتباط با ديگران دارد، اهميت بيشتري داده مي‌شود. اخلاق مبتني بر مراقبت، نقطة عزيمت خود را توجه مثبت به ديگران قرار مي‌دهد. «حل مسئله»، که توسط ديويي مطرح شد، در اين رويکرد مورد تأکيد قرار گرفته است. معناي ارتباطي اخلاق، يعني در نظر گرفتن نيازها و خواسته‌هاي ديگران و سعي در برآوردن آنها توسط شخص مراقبت کننده.[54]

    2. برخورد يکسان با فراگيران

    تربيت يکسان دختر و پسر در مدرسه و خانواده، از مهم‌ترين روش‌هاي تربيتي فمينيسم است. مدارس، معلمان و دست‌اندرکاران تربيتي، بايد هرگونه دوگانه‌انگاري و تبعيض جنسيتي را کنار گذاشته، با نگاه تشابه‌محور به دانش‌آموزان بنگرند. در اين زمينه، علاوه بر اينکه همگان بايد ذهنيت‌هاي مردانه را کنار بزند، بايد فيلم‌ها، کتاب‌هاي درسي و کمک‌آموزشي، نشريات، رسانه‌ها و تنکولوژي آموزشي از کليشه‌هاي جنسيتي، پاک‌سازي شود. همچنين بايد حصارهاي بلندي که ميان نحوة بازي‌هاي پسرانه و دخترانه کشيده شده، فروريزد؛ تقسيم‌بندي که ميان ابزارهاي آموزشي و بازي‌هاي دختران و پسران صورت گرفته، بايد از بين برود. دختر و پسر به صورت يکسان و مشترک، به انواع بازي‌ها راه داده شوند و به صورت يکسان، ابزارهاي آموزشي و بازي بين آنان تقسيم شود. دختران بايد مثل پسران توپ‌بازي کنند، از درختان بالا روند، با ابزارهايي همچون ماشين، تفنگ و غيره بازي کنند. پسران نيز بايد عروسک به دست گيرند، کاموا ببافند، تمرين آشپزي داشته باشند و غيره. فمينيست‌ها، در پوشش مدارس نيز هرگونه تمايز ميان لباس‌هاي فراگيران پسر و دختر را غيرمجاز مي‌دانند و خواستار يونيفرم يکسان هستند.[55]

    3. آموزش‌هاي مختلط

    از روش‌هاي تربيتي فمينيست‌ها، تأکيد بر آموزش‌هاي مختلط پسران و دختران در تمام مقاطع تحصيلي است. آنان براي اينکه هرگونه تبعيض و نابرابري را از بين ببرند، معتقدند که بايد کلاس‌هاي درس به صورت مختلط برگزار شود تا دختران و پسران در يک شرايط کاملاً برابر و رقابتي تحصيل کنند تا از اين‌طريق، احساس برتري پسران بر دختران از بين برود. آموزش بدون توجه به جنسيت، فرآيند کلي است و بايد شامل همه جنبه‌هاي محيط کلاس باشد. انتخاب استاد، ترتيب و سامان‌دهي کلاس، زبان کلامي و غيرکلامي کلاس، مواد درسي، استفاده از وسايل کمک‌آموزشي و غيره، همگي بايد فارغ از جنسيت باشد. از توصيه‌هاي مهمي، که دائماً‌ در سطح آموزش صورت مي‌گيرد، اين است که معلم بايد مانع هرگونه گروه‌بندي براساس جنسيت شود. اگر فراگيران براساس جنسيت از هم تفکيک شوند و يا اينکه در شيوه‌هاي ارائة تحقيق، استفاده از وسايل کمک‌آموزشي و غيره از کليشه‌هاي جنسيتي پيروي کنند، معلم بايد مداخله نموده و آنها را از جنسيت‌گرايي بازدارد و يکپارچگي را بر فضاي کلاس حاکم سازد، بلکه براي نفي کليشه‌هاي جنسيتي، تعمداً برنامه‌ها را برخلاف آن ترتيب دهد.[56]

    4. استفاده از رسانه‌هاي مختلف

    آموزش و تربيت زنان از طريق رسانه، از جمله روش‌هاي تربيتي است که جريان‌هاي فمينيستي، بيشترين بهره‌ها را از آن مي‌برند. آنان برنامه‌هاي صوتي و تصويري آموزشي وکمک‌آموزشي براي محصلين در مقاطع مختلف تهيه نموده و آنها را به پيمانة وسيع ميان فراگيران توزيع مي‌کنند. به دليل اينکه رسانه‌ها منبع علمي، فرهنگي، تربيتي و سرگرمي يك جامعه محسوب مي‌شوند، آنان تلاش مي‌کنند از طريق سلطه بر رسانه‌ها و توليد برنامه‌هاي متنوع، کل جامعه را به مدرسه تبديل نموده و انديشه‌هاي تربيتي خود را به کل جامعه، آموزش دهند. آنان در سياست‌گذاري‌هاي رسانه‌اي، نسبت به زنان در ابعاد مختلف توجه جدي دارند. براي زنان به عنوان فاعلان کنشگر، که در برنامه‌هاي رسانه‌اي نقش ايفا مي‌کنند، در ابعاد گوناگون همچون، ميزان حضور زنان در رسانه، چگونگي حضور آنان در رسانه، پوشش و گويش آنان در برنامه‌هاي تصويري، و غيره، برنامه‌ريزي و فرهنگ‌سازي مي‌کنند. همچنين براي زنان به عنوان مخاطبان و موضوع برنامه‌هاي رسانه‌اي، دقت‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي حساب شده دارند و سعي مي‌کنند از اين‌طريق، انديشه‌هاي فمينيستي را به زنان آموزش دهند.[57]

    5. استفاده از شعر، رمان، داستان و غيره

    زبان، پديدة اجتماعي است که نقش مهمي در تربيت افراد و ايجاد دگرگوني‌هاي اجتماعي ايفا مي‌کند. زبان بازتاب و جهت دهندة افکار و باورهاي يک جامعه است. فمينيست‌ها، که زبان عاميانه و ادبيات فولکوريک را، به‌شدت ناقض حقوق زنان و نافي شخصيت آنان مي‌دانند، از يك سوي، خواستار تغيير زبان و ادبيات رايج مردانه در مدرسه و جامعه هستند و از سوي ديگر، در راستاي ترويج انديشه‌هاي خويش، از ابزارهاي گفتاري و نوشتاري همچون شعر، قصه، رمان و غيره بيشترين بهره‌‌ها را مي‌برند. در دهه‌‌هاي اخير داستان‌ها، رمان‌ها، قطعات ادبي و شعر‌هاي فراوان سروده شده است که با فاجعه‌آميز نشان دادن وضعيت زنان، راه رهايي از اين وضعيت را در پيروي از انديشه‌هاي فمينيستي معرفي مي‌کنند. در خلق اين آثار، از قلم‌هاي بسيار روان و هنرمندان حرفه‌اي بهره‌ گرفته مي‌شود. به‌گونه‌اي‌که خواننده را ناخود‌آگاه با خود همرا و همداستان مي‌کند و آنها را وادار مي‌سازد که نمونه‌ يا نمونه‌هايي از اين وضع را در زندگي خود يا خانوادة خود جست‌وجو و تخيل کنند. اين داستان‌ها، به قدري بر خوانندگان تأثير مي‌گذارد که هرگاه پدر به قصد خيرخواهي و نصيحت، دختر خود را از کاري منع کند، يا شوهر از زن خود کاري را بخواهد، بلافاصله پدر يا شوهر را به‌جاي مرد مستبد و ظالم در جريان داستان قرار مي‌دهد و احساس مظلوميت و دشمني نسبت به مرد و پدر در او به وجود مي‌آيد.

    6. الگوسازي فمينيستي

    امروزه از اساسي‌ترين روش‌هاي تربيتي‌ جريان‌هاي فمينيستي، برجسته‌سازي زناني است که با انديشه‌هاي فمينيستي در جامعه فعاليت مي‌‌کنند. اعطاي جوايز و مطرح کردن برخي زنان، به عنوان چهره‌هاي شاخص جهاني و مناديان بزرگ پيشرفت و آزادي، از جمله اين برنامه‌ها است. امروزه در آمريکا و کشورهاي اروپايي، نهادهاي فمينيستي وجود دارد که از طريق مطرح کردن زنان فمينيست در رسانه‌ها، نشست‌ها و همايش‌هاي علمي و دعوت نمودن از آنان، براي ارائة کنفرانس در مدارس و مراکز علمي، نگارش زندگي‌نامه و پخش آن‌ در ميان محصلان، زنان فمينيست را به عنوان الگوي زنان آزاده و فعال مطرح مي‌کنند. از اين طريق، دختران را براي رسيدن به اين قله‌ها و آرمان‌هاي فمينيستي به تکاپو وادار مي‌كنند. همچنين روش‌هاي آموزش اخلاقي مبتني بر «الگوسازي» از اساسي‌ترين روش‌هاي تربيت اخلاقي در رويکرد «مراقبت» است. در اين روش مربيان، معلمان و والدين از الگوهاي اصلي در تربيت اخلاقي به شمار مي‌روند. فمينيست‌ها معتقدند: در صورتي که بتوانند الگوهاي تربيتي و اخلاقي فمينيستي براي جامعه معرفي کنند، در واقع سنگر بسيار مهمي را فتح کرده‌اند.[58]

    برنامه‌درسي در نظرية تربيتي فمينيسم

    در بحث برنامة درسي گرايش‌هاي گوناگون فمينيستي، هر يک به تناسب اقتضاي انديشه‌‌هاي خويش، علاوه بر مطالبات مشترک، مطالبات خاص خود را نيز دارند. در اين نوشتار، به‌دليل رعايت اختصار، تنها به مطالبات مشترک آنان مي‌پردازيم.

    1. حذف کليشه‌هاي جنسيتي از برنامه‌هاي درسي

    فمينيست‌ها معتقدند: تبعيضات تاريخي عليه زنان، از نوع تبعيضات نهادينه شده است
    که از همان آغاز تولد با برخوردها و تربيت‌هاي تبعيض‌آميز در خانواده‌ها عليه دختران اعمال مي‌شود. سپس، در دوره‌هاي آموزش رسمي از طريق برنامه‌هاي آموزشي تثبيت و نهادينه مي‌گردد. به عنوان مثال، از کودکي در خانواده‌ها به پسرها گفته مي‌شود: مرد گريه نمي‌کند و پسرها بايد شجاع باشند. در عوض، به دختران گفته مي‌شود: بايد لطيف، ظريف و مرتب باشند. يا اينکه در خريد اسباب‌بازي براي پسران شمشير، تفنگ، ماشين و غيره خريداري مي‌کنند و براي دختران، عروسک مي‌خرند. از اين طريق، به پسرها مي‌آموزند که شما براي بيرون از خانه و فعاليت‌هاي اجتماعي خلق شده‌ايد و دخترها براي کارهاي درون خانه و بچه‌داري آفريده شده‌اند. در مدراس و برنامه‌هاي درسي نيز از اين‌گونه آموزش‌ها وجود دارد.

    فمينيست‌ها اين‌گونه آموزش‌ها را، کليشه‌هاي جنسيتي در تعليم و تربيت مي‌نامند. از نظام‌هاي تربيتي و مدارس مي‌خواهند که هوشمندانه با اين کليشه‌ها مبارزه کنند و از طريق گنجاندن مواد درسي و تصاويري هدف‌مند، ذهنيت فراگيران را از آنها پاک سازند. آنان همچنين خواستار تغيير در ساختار زبان رايج، از جمله ايجاد تغيير در به‌کارگيري ضماير هستند. از آنجايي که در زبان‌هاي مختلف، از ضماير مذکر بيشتر استفاده مي‌شود، فمينيست‌ها خواستارند که در مواردي که مرجع ضمير مشخص است، مي‌توان از ضمير مذکر يا مؤنث استفاده کرد. اما در موارد ديگر، به‌جاي استفاده از ضمير مذکر، بايد از جملات مجهول استفاده شود.[59]

    1. توجه جدي به اخلاق و روحيات زنانه

    فمينيست‌ها با نقد برنامه‌هاي درسي رايج در مدارس، که به‌زعم آنان بر مبناي فرهنگ مردسالارانه تنظيم شده است، خواستار اندراج مضامين فمينيستي و ناشي از ارزش‌هاي زنانه در برنامه‌هاي درسي هستند. همان‌گونه که ارزش‌هاي عمدتاً مردانه، مانند استدلال، عقل‌ورزي و غيره در برنامه‌هاي درسي به صورت پررنگ وجود دارد، ارزش‌هاي عمدتاً زنانه، همچون مراقبت، احساس مسئوليت، عشق‌ورزي و غيره نيز بايد به همة دانش‌آموزان، اعم از پسر و دختر آموزش داده شود. به عبارت ديگر، در برنامه‌هاي درسي بايد اخلاق مراقبت و مضامين متناسب با ارزش‌هاي زنانه، کاملاً مورد توجه باشد. به نظر آنان، برنامه‌هاي درسي بايد به‌گونه‌اي باشد که احساس شخصيت و خودباوري را در فراگيران مؤنث بيشتر کند، تا آنان در دوران تحصيل به خودباوري برسند و احساس خودارزش‌مندي را در خويشتن تقويت کنند. در اين صورت، فراگيران مؤنث در برابر بسياري از اختلالات و آسيب‌هاي رواني، خانوادگي و اجتماعي واکسنه مي‌شوند و بسياري از مشکلات را مي‌توانند از سر راه بردارند.[60]

    3. توجه به آموزش‌هاي کاربردي

    فمينيست‌ها، که مباحث نظري و فلسفي موجود را مردانه مي‌دانند، خواستار حذف مباحث نظري از برنامه‌هاي درسي و به‌جاي آن، تمرکز بر مباحث عملي هستند. به عقيدة آنان، از راهکارهاي مؤثر براي ايمن‌سازي زنان، توجه به آموزش‌هاي کاربردي و مهارت‌هاي زندگي است؛ زيرا از عوامل و زمينه‌هاي اصلي آسيب‌پذيري زنان، عدم آشنايي آنان با آموزش‌هاي کاربردي و مهارت‌هاي زندگي مي‌باشد. بسياري از زنان حاشيه‌نشين و جوامع توسعه‌نيافته، نمي‌دانند که چگونه با مشکلات ناشي از فضاي پدرسالاري، برخورد کنند و مشكلات خود را در خانواده و با همسر، فرزندان و اطرافيان حل و فصل كنند. آموزش مهارت‌هاي زندگي به زنان کمک مي‌کند تا در برابر انواع فشارهاي روحي ناشي از موقعيت‌هاي سخت زندگي، اختلافات، درگيري‌هاي خانوادگي، مصايب و مسائلي از اين قبيل، مقاومت کنند. براي پيش‌گيري از بروز انواع آسيب‌ديدگي‌ها، لازم است در مدارس و دانشگاه‌ها، با كمك معلمان و استادان و با نظارت مشاوران تربيتي، از دورة ابتدايي تا پايان دورة تحصيلي، آموزش‌هاي ويژه‌، به تناسب سن و تحصيلات دانش‌آموزان ارائه شود. در اين آموزش‌ها، بايد راه‌هاي صحيح برقراري ارتباط، معاشرت‌ها، شيوه‌هاي گزينش دوست، هشدارهاي بهداشتي و ارتباطي در مورد خطرات اعتماد به دوستان جنس مخالف، خودايمن‌سازي وغيره، آموزش داده شود.

    4. وارونه‌گي نقش‌ها

    فمينيست‌ها براي از بين بردن تبعيضات جنسيتي و فرهنگ‌سازي فمينيستي، خواستار وارونه کردن نقش‌هاي زن و مرد در کلاس‌ها و برنامه‌هاي درسي هستند. از اين طريق، باورهاي سنتي، که راجع به نقش‌هاي زن و مرد وجود دارد، به‌کلي از بين برود. ازاين‌رو، در کلا‌س‌هاي درس، از همان دوران ابتدايي زنان را با حالتي «تهاجمي» و مردان را به صورت آدم‌هاي «حساس» به تصوير مي‌کشند يا اينکه تصاويري را ارائه مي‌دهند که مردان در حال «خياطي» و زنان در حال تعمير نمودن ماشين هستند، تا اين باور رايج را، که مردان نان‌آور و زنان مصرف کننده‌اند و همچنين اين باور را که کارهاي سنگين و فني را بايد مردان و کارهاي سبک و ظريف را بايد زنان انجام دهند، از بين ببرند. به فراگيران مي‌آموزند که در انتخاب شغل و توانمندي انجام‌ شغل‌هاي مختلف، هيچ تفاوتي ميان زنان و مردان وجود ندارد و دختران بايد در انتخاب شغل تجديدنظر کنند. فمينيست‌ها همچنين براي تغيير دروس اقدامات جدي انجام دادند و کوشيدند که يک سلسله دروس را با گرايش‌هاي فمينيستي بر مدارس تحميل نمايند.[61]

    جمع‌بندي، ارزيابي و نقد نظرية تربيتي فمينيسم

    جنبش‌هاي فمينيستي از مهم‌ترين و تأثيرگذارترين جنبش‌ها در قرن بيستم، به‌خصوص دهه‌هاي اخير به شمار مي‌رود. به نظر مي‌‌رسد، بر هيچ منصفي پوشيده نيست که طرح مباحث مربوط به کرامت و حقوق زنان توسط اين جنبش‌ها موجب يک‌سلسله دستاوردهاي مثبت در جهان گرديد. تأکيد بر تغيير نگاه نسبت به زنان از موجودات فرعي و جنس دوم به شهروندان حقيقي و درجه يک در غرب، تلاش براي به دست آوردن حقوق سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي،‌ رشد کمي و کيفي آموزش زنان، بالابردن اعتماد به نفس در آنان، خلق پرسش‌هاي جدي و اساسي در حوزه‌هاي مختلف فلسفي، اخلاقي، تربيتي، ديني و غيره از دستاوردهاي مثبت طرح اين ديدگاه‌ها به حساب مي‌آيد که موجب تحولات مهم در جامعة انساني، به ويژه جوامع غربي گرديد كه حداقل حقوق انساني زنان ناديده گرفته مي‌شد.

    به موازات گسترش آموزش و پرورش در جهان، اين جنبش‌هاي فمينيستي از سه جهت بيشترين اهمتام و تأثيرگذاري را در اين عرصه داشته است:

    1. تأکيد بر حق آموزش زنان: فمينيست‌ها خواستار حضور گستردة زنان در مراکز آموزشي و توجه ويژه نسبت به اين امر هستند. در چند دهة اخير تحصيلات زنان هم به‌ لحاظ کمي و هم به لحاظ کيفي، رشد چشم‌گيري داشته است. اينک تعداد دانش‌آموزان و دانشجويان مؤنث با دانش‌آموزان مذکر برابري مي‌کند. زنان همچنين در بالاترين مقاطع تحصيلي و تخصص‌هاي علمي، با مردان به راحتي رقابت مي‌کنند و در برخي زمينه‌ها حتي پيشگام‌تر از مردان هستند. تأثير جنبش‌هاي فمينيستي در اين زمينه است.

    2. نظريه‌پردازي در حوزة تعليم و تربيت: فمينيست‌ها تنها بر مطالبة حق آموزش زنان بسنده نکردند، بلکه از سويي نقدهاي جدي به نظام‌هاي تربيتي موجود وارد کردند و از سوي ديگر، کم و بيش به نظريه‌پردازي نيز پرداختند.

    3. ورود به حوزه مديريت و برنامه‌ريزي آموزشي: بر اثر گسترش آموزش و پرورش و مشارکت بي‌سابقة زنان در مراکز تحصيلي، زمينة حضور آنان در حوزه‌هاي مديريت آموزشي مهيا گرديد. سازگاري طبع زنان با شغل‌هاي مرتبط با آموزش و تأکيد جنبش‌هاي فمينيستي بر مشارکت گستردة بانوان در مدارس و مديريت‌هاي آموزشي، موجب شد که حضور معلمان و استادان زن در مديريت‌هاي آموزشي و تربيتي، رشد چشم‌گيري پيدا کند.

    تأملاتي دربارة آثار مثبت جنبش‌هاي فمينيستي

    در خصوص آثار مثبت و دستاوردهاي فمينيسم، توجه به چند نکته حايز اهميت است:

    أ. مطالبة تغيير نگاه نسبت به زنان و قايل شدن شخصيت و کرامت انساني و همچنين به رسميت شناختن حقوق زنان، پيش از آنکه در غرب مطرح شود، قرن‌ها پيش در انديشة اسلامي به بهترين وجه مطرح بوده و در همان دوران صدر اسلام عملياتي نيز شده است. بنابراين، نمي‌توان تفکر احياي شخصيت زن و رسميت بخشيدن به حقوق آنان را زاييدة طرح انديشه‌هاي فمينيستي عنوان کرد، بلکه تنها بايد گفت طرح موضوع حقوق زن در دو قرن اخير در غرب، آثار مثبتي را در پي داشته است.

    ب. اين آثار مثبت، به‌جاي آنکه از نتايج انديشه‌هاي فمينيستي به حساب آورده شود، بايد از پيامدهاي طرح بحث حقوق زن و احياي کرامت انساني وي به شمار رود. به عبارت ديگر، آنچه موجب شد تحولاتي خوب و مثبت تربيتي و غيرتربيتي، در خصوص شخصيت و حقوق زنان در غرب رخ نمايد، طرح موضوع حقوق زنان بود، نه انديشه‌هاي افراطي و ويرانگر فمينيسم. هرچند جنبش‌هاي فمينيستي در احياي حقوق زنان نقش مؤثري داشته‌اند.

    ج. نبايد مبارزات و جنبش‌هاي حق‌طلبانه را که خواستار احقاق حقوق زنان و احياي کرامت انساني آنان هستند، با فمينيسم به عنوان يک مکتب فکري زاييده اومانيسم يکسان بپنداريم؛ زيرا بسياري از افراد و گروه‌هايي که از حقوق زنان به عنوان يک انسان و شهروند دفاع مي‌کنند و آن را در عرصه‌هاي گوناگون سياسي، اقتصادي، تربيتي، فرهنگي و غيره مطالبه مي‌كنند، انديشه‌ها و تفکرات فمينيستي را قبول ندارند.

    د. در نهايت، براي درك جامع موفقيت يا عدم موفقيت جنبش‌هاي فمينيستي، بايد از هرگونه جزيي‌نگري و بررسي‌هاي موردي خودداري نموده، نگاه جامع و متوازن به همة جهات مثبت و منفي و پيامدهاي مثبت و منفي آنها داشته باشيم. در اين‌صورت، درمي‌يابيم که پيامدهاي منفي اين جنبش‌ها، به مراتب از پيامدهاي مثبت آن بيشتر بوده است.[62]

    نقاط ضعف و پيامدهاي منفي نظرية تربيتي فمينيسم

    طرح همه آثار و پيامدهاي اين جنبش در اين مقال مقدور نيست، اما مهم‌ترين پيامدهاي منفي نظرية تربيتي فمينيسم عبارتند از:

    1. تضعيف نهاد خانواده به مثابة اصلي‌ترين کانون تربيتي: در نظرية تربيتي فمينيسم، ازدواج، مادري، همسري و غيره، ناشي از نظام مردسالارانه و در واقع ابزاري براي به بند کشيدن زنان قلمداد شده و بر تغيير اين وضعيت تأکيد مي‌شود. از اين‌رو، برخي محققان غربي، به حق از آن به «جنگ عليه خانواده» ياد کرده‌اند.[63] تأکيد بر آزادي‌هاي افسارگسيخته، تشکيل انواع مختلف همزيستي غيراخلاقي، به عنوان جانشيني براي زندگي زناشويي، قداست‌زدايي از نهاد خانواده و رسالت مقدس مادري، منجر به فروپاشي خانواده در غرب شده است. توصية نظرية تربيتي فمينيسم مبني بر اجتناب از زناشويي و خانه‌داري، به‌جاي اينکه موجب استقلال و رهايي زنان از مردان شود، تنها مأمن و پناهگاه مستحکم آنان را از بين برده و آنان را با معضلات بسياري گرفتار نموده است. براي نمونه، جرير گرير، که در يک مقطعي از رهبران گرايش‌هاي تند فمينيستي به شمار مي‌رفت، در کتاب زن کامل، مي‌نويسد: «آزادي زن، به آزادي مرد از تعهدات خانوادگي وي نسبت به همسر و فرزندان، به ويژه در تأمين هزينه‌هاي خانواده منجر شده است. مردان امروز خواستار زندگاني بدون مسئوليت هستند و زنان را با بار مشکلات اقتصادي تنها گذاشته و منجر به تأنيث فقر شده است.[64]

    تأثير منفي نظرية تربيتي فمينيسم، بر خانواده به حدي است که برخي از فمينيست‌ها نيز به نقد اين نظريه در قبال خانواده پرداخته‌اند. از جمله فريدن که از رهبران فمينيسم به شمار مي‌رود، صريحاً بيان مي‌کند که ما در واکنش بر ضد راز مؤنث که زنان را صرفاً بر حسب ارتباطشان با مردان به عنوان همسر، مادر و خانه‌دار تعريف مي‌کند، گاهي در راز فمينيستي سقوط کرده‌ايم که هستة اصلي شخص بودن زنان را که از طريق عشق، تربيت و خانه به فعليت مي‌رسد، انکار مي‌کند.[65] شيلاگي در کتاب فمينيسم مي‌خواهيد؟...نه ممنون مي‌نويسد: «ديگر کافي است! فمينيسم بنيان ازدواج و خانواده را به اضمحلال کشيده است. اجازه دهيد که برنامه‌ريزي کنيم و حرکتي قدرتمند عليه فمينيسم را آغاز نماييم.»[66]

    نظريه‌پردازان فمينيست، بايد به اين واقعيت روشن توجه داشته باشند که در نظام متقن تکوين، که ناشي از علم،‌ قدرت و حکمت بي‌منتهاي الهي است، مادري به مثابة اصلي‌ترين و موثرترين عامل تربيت انسان، از رسالت‌هاي بزرگي است که بر عهدة زن گذاشته شده است و هيچ عامل تربيتي ديگر نمي‌تواند بديل و جايگزين آن شود. اساساً مخالفت با مادري در نظرية تربيتي، يک امر پارادکسيکال است؛ زيرا نظريه‌اي تربيتي که با مادري سر ستيز داشته باشد، در واقع با تربيت درست و کمال‌يابي انسان سر جنگ دارد. چگونه مي‌توان با مادري جنگيد، و در عين حال از تربيت و کمال انسان سخن گفت؟

    2. مردستيزي به جاي مهرورزي: در نظرية تربيتي فمينيسم، طبيعت مرد خشن است و در فرآيند تربيت، بايد فراگيران مؤنث را نسبت به اين امر آگاه نمود. آنان تأکيد دارند که عامل بسياري از نابساماني‌هاي اجتماعي، آموزش‌هاي مردانه و بي‌توجهي نسبت به خلقيات و ارزش‌هاي زنانه است. ادبيات حاکم بر نظريه‌هاي تربيتي موجود، ادبيات مردانه است كه بايد تغيير کند. همچنين تأکيد بر اجتناب از آموزش‌هاي نظري و انتزاعي و اهتمام بيشتر نسبت به آموزش‌هاي کاربردي و حرفه‌آموزي، که منجر به استقلال زنان از مردان شود، به بدبيني زنان نسبت به مردان،‌ دامن مي‌زند. اساساً از شعارهاي معروف فمينيسم اين است: «زنان همان‌قدر به مردان احتياج دارند که ماهي به دوچرخه نياز دارد.»[67]

    3. فساد اخلاقي به جاي تربيت اخلاقي: تأکيد بر آزادي‌هاي فردي، لذت‌گرايي، ترويج ازدواج‌هاي خياباني، جست‌وجوي زندگي عاشقانه بدون ازدواج و غيره، از ويژگي‌هاي فمينيسم به حساب مي‌آيند که نظرية تربيتي فمينيسم را شديداً تحت تأثير قرار داده است. آموزش‌هاي فمينيستي مبتني بر فردگرايي و لذت‌طلبي، همراه و همصدا با کارتل‌ها و شرکت‌ها که براي رسيدن به سودهاي کلان از اين طريق اميد بسته بودند، موجب خداحافظي دنياي غرب با معنويت و ارزش‌هاي اخلاقي شد.[68]

    4. سقط جنين و آدم‌کشي به جاي تربيت انسان: نظرية تربيتي فمينيسم، براي غلبه بر مردسالاري و زمينه‌سازي هرچه بيشتر براي حضور زنان در فعاليت‌هاي اجتماعي، با حامله شدن، زايمان و بچه‌داري مخالف است. براي نجات از اين گرفتاري‌ها، بر آموزش‌هاي مربوط به جلوگيري از حاملگي، به‌خصوص خشن‌ترين و غيرانساني‌ترين روش جلوگيري، يعني سقط جنين تأکيد دارند. با آنکه غرب، بيش از ديگران از کرامت انساني دم مي‌زند، اما آموزش اين شيوه‌هاي وحشتناک، موجب شده است که ميليون‌ها جنين بي‌رحمانه سلاخي شده و به زباله‌هاي اشغالي ريخته شود و يا از آنها استفاده‌هاي تجاري گردد.[69] نظرية تربيتي فمينيسم، که بچه‌آوري را به معناي اسارت زنان مي‌داند، در واقع هم با انسان سر جنگ دارد و هم با تربيت انساني او مخالف است.

    5. همجنس‌گرايي به جاي ازدواج: نظرية تربيتي فمينيسم، که استقلال زنان از مردان را از مهم‌ترين اهداف تربيتي خود مي‌دانند، نه‌تنها همجنس‌گرايي را تجويز مي‌کنند، بلکه با شعار نجات زنان از سلطة مردان، معتقدند که بايد اين عمل شنيع ترويج شود و به زنان آموزش داده شود. امروزه اين معضل وحشتناک اخلاقي و تربيتي در بسياري از کشورهاي غربي، امر قانوني و به هنجار محسوب مي‌شود.

    6. ناهنجاري‌هاي روحي و رواني: فروپاشي خانواده‌ها، ترويج مخاصمه ميان زن و
    مرد، فسادهاي اخلاقي و غيره، که همگي بر خلاف فطرت الهي انسان و وجدان انساني او است، موجب شد که جوامع غربي و غرب‌زده، در جهل مطلق و غفلت محض از خدا و بيگانگي با خويشتن فرورفته و در دام انواع ناهنجاري‌هاي روحي و اخلاقي گرفتار آيند. از سوي ديگر، از بين رفتن تربيت ديني و عاطفه‌محور، مخالفت با رسالت مادري و روابط گرم خانوادگي و صلة رحم، آنان را گرفتار معضلات عاطفي و رواني نموده است. در نتيجه، بحران معناي زندگي، فقدان معنويت، نهليسم، افسردگي، افزايش آمار خودکشي و غيره، در اين کشورها، موجب شده است که حتي دستاوردهاي شيرين علم و دانش در کام آنان تلخ شود.

    7. متناقض و ناکارآمد بودن نظرية تربيتي فمينيسم: نظرية تربيتي فمينيسم، هم به لحاظ نظري گرفتار تناقض است و هم در عمل ناکارآمد بوده و از جهاتي، به بدتر شدن وضعيت زنان انجاميده است. صاحب‌نظران تربيتي فمينيسم، از يك سوي خواستار مساوات‌اند و سيطرة ارزش‌هاي مردانه بر نظام‌هاي تربيتي را ناصواب مي‌دانند، و از سوي ديگر، از جايگزين کردن ارزش‌هاي زنانه و سيطرة اين ارزش‌ها بر نظام‌هاي تربيتي سخن مي‌رانند. به راستي اگر نظام‌هاي تربيتي مبتني بر ارزش‌هاي مردانه ناصواب‌اند، چرا نظام‌هاي تربيتي مبتني بر ارزش‌هاي زنانه ناصواب نباشند؟ همچنين نظرية تربيتي فمينيسم از يك سو، مدعي توجه به اخلاق مراقبت، عطوفت، عشق‌ورزي و غيره، به عنوان ارزش‌هاي متناسب با ويژگي‌هاي طبيعت زنانه، به‌جاي عقلانيت و عدالت به عنوان ارزش‌هاي برخاسته از طبيعت عقلاني مردان هستند، از سوي ديگر، خشن‌ترين و غيرانساني‌ترين آموزه‌ها، همچون مخالفت با مادري، سقط جنين، همجنس‌گرايي و غيره را ترويج مي‌کنند! آيا کساني که کشتن جنين‌هاي زنده را تجويز مي‌کنند و با مادري، که بارزترين مصداق عشق، مراقبت و عطوفت است، مخالف‌اند، مي‌توانند از اخلاق مراقبت، به‌جاي عدالت و عشق به‌جاي عقلانيت، سخن بگويند؟ بنابراين، نظرية تربيتي فمينيسم، به لحاظ نظري گرفتار تناقض است.

    در عمل نيز نظرية تربيتي فمينيسم ناکارآمد است. به عنوان نمونه، فمينيسم در مقام عمل نه‌تنها کرامت انساني زن را احيا نکرده است، بلکه کرامت و شخصيت انساني زنان را نابود کرده و آنان را در حد ابزار سودجويي و لذت‌طلبي مردان هوسران تنزل داده است. همچنين آموزش‌هاي فمينيستي، که با هدف توانمندسازي و استقلال زنان داده مي‌شود، در عمل به بي‌چارگي، واماندگي و وابستگي شديد اقتصادي زنان به مردان در بيرون از خانه منجر شده است. اساساً امروزه آشکار شده است که در پشت پردة اين شعارها و نظريه‌ها، کارتل‌ها و شرکت‌هاي تجاري حضور دارند که به نام دفاع از آزادي و استقلال زن، زنان را به کالاهاي تجاري تبديل نموده و آنان را به كاباره‌ها كشانده و بازيچة مردان شهوت‌پرست قرار داده‌اند. همچنين با شعار دفاع از استقلال و حقوق مالي زنان، آنان را به عنوان کارگران مطيع و کم‌توقع به كارخانه‌ها کشانده و در معرض بهره‌برداري‌هاي نامشروع جنسي و اقتصادي سرمايه‌داران قرار داده‌اند.[70] با نگاهي گذرا به وضعيت زنان در کشورهاي غربي، به جرأت مي‌توان گفت: زنان بدترين وضعيت تربيتي را دارند و غيرانساني‌ترين آموزه‌هاي تربيتي را تجربه مي‌کنند.

    8. تشابه‌محوري يا مبارزه با واقعيت‌هاي تکويني و مشيت الهي: نظرية تربيتي فمينيسم با نايده گرفتن تفاوت‌هاي جنسي و بيولوژيکي زن و مرد، مبارزه و جنگ با تکوين و مشيت الهي را آغاز كرده است كه منجر به قرباني شدن زنان شده است. براساس آموزه‎هاي اسلامي، تفاوت‌هاي تکويني زن و مرد، نه‌تنها آن‌ دو را در مقابل يکديگر قرار نمي‌دهد، بلکه نيازمند به يکديگر و مکمل يکديگر مي‌کند. زن و مرد، در حوزة نقش‎ها و مسئوليت‎هاي خود، چه در سطح خانواده و يا در جامعه، مقابل يکديگر قرار ندارند، بلکه مکمل و متمّم يکديگراند. برخي از نقش‎ها و وظايف را تنها زن مي‎تواند انجام دهد و انجام برخي ديگر،‎ تنها از عهدة مرد برمي‎آيد. بنابراين زن و مرد، هريک، نيمة يک پيکرند، و تنها در ساية همکاري و تقسيم عادلانه و تناسب‌محور مسئوليت‎ها، مي‎توانند به کمال و بالندگي خويش و جامعه کمک کنند.‎ بنابراين، در امر تربيت، بايد واقعيت‌هاي تکويني را جدي گرفت و تلاش کرد استعدادهاي هرکدام را در جهت طبيعي آن به کمال رساند.

    در نتيجه، فمينيسم به عنوان انديشه‌اي برآمده از اومانيسم و سکولاريسم غربي، با نهضت دفاع از حقوق و کرامت انساني زن در اسلام، که مبتني بر انديشه‌هاي توحيدي است، تضاد مبنايي دارد. از اين‌رو، سخن گفتن از فمينيسم اسلامي، امري پارادوکسيکال است. درحالي‌که، فمينيسم بر برابري کامل و تشابه زن و مرد تأکيد دارد، اسلام بر نظام عادلانه و تناسب‌محور، که تفاوت‌ها را به رسميت مي‌شناسد، تأکيد دارد. در انديشة اسلامي با آنکه زن و مرد هر دو از يک حقيقت آفريده شده‎اند، اما در عين حال همين تفاوت‌ها است که ماية کمال هر دو مي‌شود، به‌گونه‌اي که بدون اين تفاوت‌ها، رسيدن به کمال ناممکن است. قرآن کريم با اشاره به اين پيوند الهي، و رابطه ناگسستني ميان زن و مرد، مي‌فرمايد: «آنها لباس و مدافع شمايند و شما لباس و مدافع آنانيد»(بقره: 187).

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    References: 
    • فيليپ جي، اسميت، فلسفة تعليم و تربيت چيست؟، در: زمينه‌اي براي بازشناسي و نقادي فلسفة تعليم و تربيت غرب، ترجمه و تدوين سعيد بهشتي، تهران، اطلاعات، 1386.
    • ايرواني، شهين، رابطة نظريه و عمل در تعليم و تربيت، تهران، علمي و فرهنگي، 1388.
    • باقري، خسرو، مباني فلسفي فمينيسم، تهران، وزارت علوم، تحقيقات و فناوري، 1382.
    • بستان، حسين، نابرابري جنسي از ديدگاه اسلام و فمينيسم، چ سوم، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387.
    • بوردو، سوزان، مذکرسازي دکارتي انديشه، ترجمة تورج قره‌گزلو، در: لارنس کهون، از مدرنيسم تا پست مدرنيسم، ترجمة عبدالکريم رشيديان، چ هفتم، تهران، ني، 1388.
    • بهشتي، سعيد، زمينه‌اي براي بازشناسي و نقادي فلسفه تعليم و تربيت در جهان غرب، تهران، اطلاعات، 1386.
    • بيات، عبدالرسول، فرهنگ واژه‌ها، چ دوم، قم، مؤسسة انديشه و فرهنگ ديني، 1381.
    • پاسنوا، دايانا، فمينيسم راه يا بي‌راه، ترجمة محمّدرضا مجيدي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و معارف، 1384.
    • حکمت، محمّدآصف، جريان‌شناسي فمينيسم در جمهوري اسلامي افغانستان، تهران، دبيرخانه دومين همايش جهاني زنان، 1387.
    • دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، کنوانسيون محو کلية اشکال تبعيض عليه زنان، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1382.
    • ديويدسان، نيکولاس، «بهداشت جنسيتي»، ترجمه و تلخيص نجمه اللهياري، در: مجموعه مقالات فمينيسم شکست افسانة آزادي زنان، تهران، دفتر نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‌ها، 1388.
    • رئيسي، مهدي، کنوانسيون زنان، قم، وثوق، 1382.
    • رودگر، نرجس، فمينيسم، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1388.
    • رهنما، اکبر، درآمدي بر تربيت اخلاقي(مباني فلسفي-روانشناختي و روش‌هاي آموزش اخلاق)، تهران، آييژ، 1388.
    • زيبايي‌نژاد،‌ محمّدرضا، «فمينيسم»، در: مجموعه مقالات فمينيسم و دانش‌هاي فمينيستي، چ دوم، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1382.
    • ـــــ، «جنسيت در آموزش و پرورش»، در: مجموعه مقالات آسيب‌شناسي نظام آموزشي از نگاه جنسيتي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1390.
    • زيبايي‌نژاد، محمّدرضا و محمّدتقي سبحاني، درآمدي بر نظام شخصيت زن در اسلام،‌ چ دوم،‌ قم، دفتر تحقيقات و مطالعات زنان، 1381.
    • شيلاگي، مايک، «فمينيسم مي‌خواهيد؟ نه ممنون!»، در: مجموعه مقالات دومين همايش جهاني زن در تهران، تهران، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‌ها، 1388.
    • فرمهيني فراهاني، محسن، اصول و فلسفه تعليم و تربيت، تهران، جهاد دانشگاهي، 1384.
    • فريدمن، جين، فمينيسم، ترجمة فيروزه مهاجر، تهران، آشيان، 1381.
    • فضايلي، مرتضي، شروط غير معتبر و آثار حقوقي آن در کنوانسيون رفع کليه اشکال تبعيض عليه زنان، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1382.
    • کاردان، علي‌محمّد، سير آراء تربيتي در غرب، چ چهارم، تهران، سمت، 1388.
    • فيگز، کيت، زنان و تبعيض، ترجمة اسفنديار زندپور، چ سوم، تهران، گل آزين، 1388.
    • گاردنر،‌ ويليام، جنگ عليه خانواده،‌ ترجمه و تلخيص معصومه محمدي، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1387.
    • مشيرزاده، حميرا، از جنبش تا نظريه اجتماعي، چ سوم، تهران، پژوهش شيرازه، 1381.
    • مصباح، محمدتقي، پرسش‌ها و پاسخ‌ها 5-1، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1385.
    • مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، چ پنجم، تهران، صدرا، 1384.
    • معصومي، سيدمسعود،‌ فمينيسم در يک نگاه، قم، مؤسسة آموزشي پژوهشي امام خميني، 1384.
    • آندره، ميشل، جنبش زنان، ترجمة هما زنجاني‌زاده، تهران، نيکا، 1383.
    • واتکينز، سوزان آليس، فمينيسم، ترجمة زيبا جلالي نائيني، تهران، شيرازه، 1380.
    • واعظي، حسن، استعمار فرانو، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1386.
    • دورانت، ويل، لذات فلسفه، ترجمة عباس زرياب خويي، تهران، علمي و فرهنگي،1374.
    • هاردينگ، سندرا، از تجربه‌گرايي فمينيستي تا شناخت‌شناسي‌هاي داراي ديدگاه فمينيستي، ترجمة نيکو سرخوش و افشين جهان ديده، در: لارنس کهون، از مدرنيسم تا پست مدرنيسم، ترجمة عبدالکريم رشيديان، چ هفتم، تهران، ني، 1388.
    • Connor، D.J, "The Nature & scope of Educational Theory"، in: New Essays in the Philosophy of Education، ed. by Langford، Glenn & D.J. O Connor, International Library of the Philosophy of Education، Routledge،first published in 1973، second 2010.
    • http://en.wikipedia.org/wiki/Jane_Roland_Martin.
    • http://en.wikipedia.org/wiki/Maxine_Greene.
    • http://en.wikipedia.org/wiki/Nel_Noddings.
    • Kant, Immanuel, Fundamental Principles of the Metaphysic of Morals, tr. by, T. K. Abbott, New York, Prometheus books, 1988.
    • Noddings, Nel, Philosophy of Education, Stanford University, Westview Press, A Member of Perseus Books, L.L.C. Published in United States of America. 1995, copyright in 1998.
    • Philips, D.C. and Nicholas c. Burbules, Postpositivism and Educational Research, Rowman and littlefield publisher inc. London boulder, New York, Oxford.
    • Ritzer, George and Barry Smart, Hand book of Social theory, George, Sage Publication, London, Thousand Oaks, New Delhi, First published, 2001.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محسنی (حکمت)، محمدآصف.(1391) بررسی و نقد نظریه‌ی تربیتی فمینیسم. دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 4(1)، 31-66

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدآصف محسنی (حکمت)."بررسی و نقد نظریه‌ی تربیتی فمینیسم". دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 4، 1، 1391، 31-66

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محسنی (حکمت)، محمدآصف.(1391) 'بررسی و نقد نظریه‌ی تربیتی فمینیسم'، دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 4(1), pp. 31-66

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محسنی (حکمت)، محمدآصف. بررسی و نقد نظریه‌ی تربیتی فمینیسم. اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 4, 1391؛ 4(1): 31-66