نقد و بررسی «معنای زندگی» در سند تحول بنیادین آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران
Article data in English (انگلیسی)
-
- مقدمه
نگراني دربارة معنا و هدف زندگي وجه تمايز انسان بهعنوان يک موجود متفکر و کاوشگر از ديگر موجودات است. ديگر موجودات عالم مسير طبيعي زندگي خود را از ابتدا تا به انتها بدون پرسش و چونوچرا طي ميکنند. اين از شکوه و شايد شوربختي بشر است که در طول تاريخ دمبهدماين پرسش را براي خود و ديگران مطرح ساخته و چرايي هستي خود را زير سؤال برده است (دانايي، 1381).
شايد برخي تصور کنند که اين سؤال و سؤالهایی مشابه آن مخصوص قشر خاصي است که با محروميتها و بدبختي دستوپنجه نرم ميکنند؛ درحاليکه تجربه نشان ميدهد کساني هم که در رفاه و آسايش زندگي ميکنند، فارغ از دغدغههاي پرداختن به اين پرسش نيستند (موفق، 1388، ص9). لذا پرسش دربارۀ چرايي و معناي زندگي، پرسشي عمومي و همگاني است که براي تمام انسانها و در تمام سطوح مطرح است و از آن گريزي نيست.
موضوع و مبحث معناي زندگي چنان اهميت دارد که حوزههاي متفاوت از معرفت بشري از زواياي مختلف به آن پرداختهاند. حوزههايي مثل فلسفه، روانشناسي و عرفان، هر يک از منظري خاص به اين مسئله پرداخته و به تناسب خود پاسخهايي را ارائه دادهاند.
مروري بر تاريخ فلسفه نشان ميدهد که چنين سؤالاتي، چه بهصورت مستقيم و چه بهصورت غيرمستقيم، همواره ذهن انديشمندان را به خود مشغول داشتهاند. شايد يکي از اولين و تأثيرگذارترين متفکراني که نظام فکرياش چهارچوبي براي پاسخ به چنين سؤالاتي فراهم ميکند، افلاطون باشد (آزاده، 1390، ص8). در ديدگاه افلاطون، معناي زندگي بر اساس مفهوم فضيلت تفسير ميشود. شناخت فرد از هستي باعث فرار وي از خيال و نيل به مُثلها و ايدۀ خير ميگردد و انسان را قادر به شناخت چهار فضيلت حکمت، شجاعت، حزم و عدالت ميکند؛ فضايلي که بهسوي زندگي ايدئال فردي و اجتماعي راه دارند (خواجه الدين، 1392، ص165).
ارسطو رويکردي غايتگرايانه به مسئلة معنا دارد و براي او پرسش دربارۀ معنا، پرسش دربارة غايت است. وي هدفداري را شرط لازم معناداري ميداند. از نظر ارسطو، جستوجو و رسيدن به معنا همان جستوجو و رسيدن به نيکبختي است (عمرانيان و عليزماني، 1395).
اپيکور (341ق.م) سعادت را در خوشي زيستن و درک لذات زندگي ميداند. او خوشي راستين را لذات پايدار و آسودگي خاطر، و انسان سعادتمند را کسي ميداند که از کارهاي دغدغهآور بپرهيزد و قانع و بردبار و خوددار باشد (کاردان، 1390، ص38-39).
وجودگرايان عقيده دارند که ما معنا را کشف نميکنيم؛ بلکه آن را در زندگي خود ميآفرينيم. معناي وجود انسان در چيزي نمايان ميشود که فرد تصميم ميگيرد برايش مقاومت کند. هر فردي ميتواند در زندگي موضع متفاوتي با دیگران داشته باشد (پروچسکا و نورکراس، 1390، ص115).
در اديان سامي، دنيا کشتزاري است که انسان براي آخرت خود در آن دانه ميکارد. زندگي اينجهانيِ آدميان جنبة آزمايشي دارد و هدف نهایي آن حصول به قلمرو الهي است. انسان خاکي براي دستيابي به اين غايت آسماني بايد راه عبادت و اطاعت پروردگار را در پيش بگيرد و ضمن رعايت قوانين الهي، خود را به خدا نزديک کند (دانايي، 1381).
هدف زندگي در عرفان نيز تفاوت ماهيتي با شريعت ندارد: در شريعت، هدف زندگي نزديک شدن به خداست و در عرفان (البته بهصورت ناب آن) يکي شدن با خدا يا ذات واجبالوجود است (همان).
از نظر عرفا، حقيقت يکي است و هرچه در جهان هست، تنها جلوهاي از همان حقيقت ذات اقدس الهي است. مطابق با اين ديدگاه، هرچه بوده و هست، فقط ذات اقدس الهي است و هر آنچه ما آن را «بود» ميپنداريم، جلوهاي از صفات اوست. هدف و غايت زندگي انسان، اتحاد و يگانگي با حقتعالي است و رسيدن به اين هدف، با درک و معرفت ذات جهان هستي، يعني حضرت حق، ميسر است (شمشيري، 1385، ص285-289).
در بوديسم و مکاتب آن، از جمله ذن، معنا به خالق متعال بازنميگردد؛ چون اساساً بودا با خدايان و نظام متافيزيکي ايشان کاري ندارد و آنچه ميگويد، با انسان و نجات وي سروکار دارد. معنا، هدف و غايت زندگي در بوديسم نجات از رنج است که در هر يک از مکاتب آن بهگونهاي خاص حاصل ميشود (خوشقاني و عليزماني، 1392).
توجه نظريههاي مختلف در حيطههاي متنوع، اين پيام را ميرساند که پي بردن به معناي زندگي يکي از دغدغههاي اصلي بشر بوده و است. اگرچه اين پرسش هميشه وجود داشته و ذهن انسان را به خود مشغول کرده، اما ظهور مدرنيته، انقلاب صنعتي و زندگي ماشيني موجب پررنگتر شدن اين پرسش و توجه ويژه به آن شده است. در طي قرون هفده و هجده میلادی، خردگرايي و روحيۀ انتقادي و شکبرانگيز عصر روشنگري در ميان بخشهاي نسبتاً بزرگي از جمعيت گسترش يافت و علم نيوتني در ميان اقشار باسواد مشهور شد. تمام اين تحولات به يک تغيير اساسي در جهانبيني يا متافيزيک جوامع مدرن انجامید. از دست دادن يک معناي غايي و مشترک، به درک متفاوتي از دين و اخلاق بهعنوان منابع معنا منجر شد. علاوه بر اين تغييرات در نظامهاي باور، برخي تحولات فناورانه، اقتصادي و فرهنگي نيز جوامع مدرن را به جايي تبديل کرده که تجربۀ زندگي معنادار در آن دشوار است. همين احساس بيمعنايي رايج در جوامع امروزي را ميتوان به نشانهاي از وجود يک نياز مهم براي معنا تفسير کرد که چنانچه تحقق نيابد، ممکن است به بحرانهاي اجتماعي و شخصيتي منجر شود (شينکل و همكاران، 2016). بحرانها و آسيبهايي چون اضطراب، افسردگي، پرخاشگري، اعتياد و خودکشي را ميتواند از نتايج نيافتن معنا در زندگي شمرد. در واقع حضور معنا در زندگي يک جزء بنيادين از سلامت رواني است (استگر، 2009) و اصليترين ويژگي شخصيت سالم قلمداد ميشود (فرانکل، 1386، ص85).
اهميت معناجويي و ارتباط آن با سلامت رواني اين پيام را ميرساند که نميتوان به اين نياز ضروري بيتوجه بود. نیاز به اين توجه، بهويژه از طرف نظام آموزش و پرورش بيشتر احساس ميشود؛ چراکه کودکان و نوجوانان بخش مهمي از اوقات خود را در مدرسه سپري ميکنند و اين مقدار زمان صرفشده بدينمعناست که نظام آموزش، نهتنها بر پيشرفت تحصيلي دانشآموزان، بلکه بر رشد و توسعۀ نگرشهاي آنها به زندگي تأثير زيادي دارد. از طرف ديگر، اضطرابها، دغدغهها و بحرانهايي همچون بحران معنا، از جمله مسائل نسل جديد است و يک نظام آموزشي توانمند، کارآمد و رشديافته نظامي است که پاسخگوي نيازها و مسائل متربّيان در شرايط امروزي باشد. همانگونهکه فرانکل بيان کرده است، معنا براي انسان اهميت وجودي دارد و محدوديت سني نميشناسد؛ از همینرو توانمندسازي و تجهيز کودکان و نوجوانان براي داشتن يک زندگي معنادار بايد بخشي از هر فعاليت آموزشي باشد. در واقع حضور معنا و اهميت دادن به آن در نظام آموزشي، يک اقدام پيشگيرانه است تا نوجوانان يا حتي کودکان را برای رویارویی با جهان و واقعيتهاي اجتماعي عصر جديد آماده کند.
از طرف ديگر، «تعليم و تربيت» و «زندگي» دو مفهوم لازم و ملزوم هم و شايد مترادفاند و وجود يکي بدون ديگري ممکن نيست. انسان تربيت ميشود تا بتواند زندگي کند (شعارينژاد، 1386، ص124). معناي زندگي، پيشفرض اصلي گذراندن يک زندگي پويا و زنده است (آدامز، 2002)؛ از اینرو پرداختن به معناي زندگي از جمله اهدافي است که بايد نظام تعليم و تربيت به آن توجه کند. اين توجه در درجۀ اول بايد در اهداف و فلسفۀ تربيت گنجانده شود تا بتواند در قالب روشها و برنامۀ درسي نمود يابد. لذا در اين پژوهش، سند تحول بنيادين بهعنوان فلسفۀ تعليم و تربيت مورد تحليل قرار گرفت تا به دو پرسش پاسخ دهيم: 1. آيا سند بهطور صريح به معناي زندگي پرداخته است؟ چنانچه بهطور ضمني به اين موضوع پرداخته، چه مؤلفههايي را براي معنادهي مدنظر قرار داده است؟ پژوهش حاضر در پارادايم کيفي انجام گرفته است و دادهها بهروش اسنادي جمعآوري شده و سپس با روش تحليل محتوا مورد تجزيه و تحليل قرار گرفتهاند.
-
- بحث و بررسي
- 1. معنا در سند تحول
- بحث و بررسي
همانطورکه در مقدمه بيان شد، سهم آموزش و پرورش در معناي زندگي قابل توجه است. آموزش از دو طريق ميتواند به معناي زندگي افراد کمک کند:
1. آموزش بخشي از آن چيزي است که زندگي مربيان و کودکان يا هر دو را معنادار ميکند؛ زيرا لذت بردن و ارائۀ آموزش، خود منابع بالقوۀ معنایند؛
2. آموزش ميتواند از طريق افزايش توانايي افراد در يافتن يا ساختن معنا در زندگي، به معناداري زندگي آنها کمک کند. اين امر، هم بهصورت غيرمستقيم قابل درک است و هم بهصورت مستقيم. آموزش و پرورش ميتواند با بهبود شرايط زندگي افراد، به معناي زندگي کمک کند. بنابراين بهطور غيرمستقيم يافتن معنا در زندگي را براي آنها تسهيل ميکند. بااينحال آموزش ارتباط مستقيمتري با معناداري زندگي دارد؛ چراکه ميتواند کودکان را براي داشتن زندگي معنادار آماده يا تجهيز کند (شينکل و همكاران، 2016) و حتي فراتر از آن، جستوجو معناي عميق و متعالي را تسهيل نماید (شينکل، 2015). بنابراین نحوۀ سازماندهي آموزش رسمي و راه تأثيرگذاري بر کساني که از اين سيستم عبور ميکنند، اهميت دارد.
ما در پرسش اول پژوهش، توجه خود را بر گزينۀ دوم معطوف نموديم و اين پرسش را مطرح کرديم که آيا سند تحول در اهداف خود، بهطور صريح به مسئلۀ معنا پرداخته است؟
در مباني نظري سند تحول بنيادين، اهداف تربيت در شش ساحت کلي اعتقادي، عبادي و اخلاقي، اجتماعي و سياسي، زيستي و بدني، زيباشناختي و هنري، اقتصادي و حرفهاي، و علمي و فناورانه به تصوير کشيده شده است. در ميان اين اهداف، به مسئلۀ معنا و تواناسازي افراد در درک معناي زندگي، بهعنوان يک هدف صريح تربيتي، توجه نشده است.
اين امر نميتواند به اين معنا باشد که اهداف آموزش و پرورش از مفهوم و معناي زندگي بهکلي دور است. بيشک اهدافي چون درک جهان، شناخت خالق هستي، شکوفايي افراد و...، بيارتباط با معناي زندگي نيستند؛ اما ضرورت توجه مستقيم به چنين هدفي و بيان صريح آن در ميان اهداف تعليم و تربيت از آن جهت اهميت دارد که برنامهها، روشها و محتواي آموزشي متناسب جهت اجرايي کردن چنين هدفي، از پيش تدارک ديده و به مسئلۀ معناي زندگي بهصورت سازمانيافتهتري پرداخته شود.
به اعتقاد دي رويتر (2002) يکي از حقوق کودکان دريافت کردن آموزشي است که به آنها کمک کند تا معنايي در زندگي پيدا کنند. اين حق به منافع اساسي کودک مربوط ميشود. بنابراین نظام تعليم و تربيت بايد به تجهيز فرزندان براي داشتن زندگي معنادار بپردازد؛ اما هر آموزشي لزوماً به کودکان در کسب معناي زندگي کمک نميکند و گاهي حتي ممکن است معناي زندگي را نيز کاهش دهد و به توانايي افراد در تجربۀ يک زندگي معنادار آسيب بزند؛ مثلاً تأکيد يکطرفۀ آموزش رسمي بر پيشرفت کمي و قابل اندازهگيري و کنترل در خدمت آمادهسازي کودکان براي بهرهوري اقتصادي ميتواند به تجربه کردن زندگي معنادار آسيب برساند و آن را کاهش دهد (شينکل و همكاران، 2016). لذا آموزشي در اين زمينه موفق عمل ميکند که قبل از هر چيز چنين هدفي را مورد توجه قرار دهد؛ نياز و ضرورت آن را حس کرده و براي آن برنامهريزي لازم را انجام داده باشد.
ازآنجاکه سند تحول بهطور ضمني به بحث معناي زندگي پرداخته، براي پاسخ به پرسش دوم پژوهش لازم است به بررسي مباني هستيشناختی و انسانشناختی سند تحول بپردازيم؛ چراکه شيوۀ پاسخگويي به پرسش دربارۀ هستي، تأثيری ژرف و انکارناپذير بر نحوۀ پاسخگويي به پرسش دربارۀ معناي زندگي دارد؛ زيرا زندگي انسان بريده از نظام هستي نيست؛ بلکه در درون اين زمينه و متن خاص جريان دارد. اگر بگوييم که معناداري يا بيمعنايي زندگي منوط و مشروط به زمينهاي است که فرايند زندگي در آن جريان دارد، گزاف نگفتهايم. اين زمينه يا متن، نظام هستي در کليت آن است. اهميت، ارزش و اعتبار زندگي در گرو تفسيري است که ما از اين متن ارائه ميدهيم (عليزماني، 1387). از طرفي ديگر، معناي زندگي ارتباط وثيقي با هدف، خلقت و ساختارهاي وجودي انسان دارد. اهداف و ارزش زندگي وابسته به نظام فکري انسانشناختي اوست. تا حقيقت وجودي انسان روشن نشود، معناي کمالي که بايد بهدنبال آن باشد و زندگيای که بر اساس آن برميگزيند، روشن نخواهد شد. لذا براي تبيين معناي زندگي بايد حقيقت هستي و انسان را شناخت.
-
- 2. رويکرد سند به معناي زندگي
دو ديدگاه کلي دربارۀ معناي زندگي وجود دارد: رويکرد طبيعتگرايي و فراطبيعتگرايي. نظريههاي طبيعتگرا معتقدند که زندگي در عالمي صرفاً مادي ميتواند براي معناداري کافي باشد و نيازي به حضور خداوند يا روح براي اين امر نيست؛ بنابراين، هدف از زندگي، محدود به همين عالم خاکي است و معنابخشي به آن نيز از همين جهان نشئت ميگيرد؛ اما فراطبيعتباوري نظريهاي است که ميگويد: زندگي فرد تنها در صورتي معنادار است که ربط و نسبت خاصي با قلمروي صرفاً روحاني داشته باشد. به عبارتي ديگر، معنا امری اينجهاني نيست؛ بلکه حقيقتي متعالي است که در صورت وجود يک نظام روحاني تحقق مييابد (متز، 1382).
در نگرش واقعگراي اسلامي ـ که در واقع پشتوانۀ نظري سند تحول محسوب ميشود ـ وجود جهان مادي امري مسلم و بديهي است؛ اما در وراي طبيعت و هستي مادي، مراتب و سطوح بالاتري از واقعيت و عوالم ديگري هم وجود دارد (مباني نظري سند تحول بنيادين، 1390، ص47). بر مبناي اين نگرش، تصوير طبيعتگرايانه و صرفاً مادي از هستي مردود است و اعتقاد به حقايقي فراتر از طبيعت، مانند خداي يکتا، معاد و وحي الهي، اين ديدگاه را از ديدگاه طبيعتگرايي متمايز ميکند.
-
-
- 1-2. دلايل معناداري زندگي
-
در سند تحول با استناد به دو دليل اساسی، زندگي پديدهاي معنادار معرفي شده است.
-
-
-
- 1-1-2. غايتمندي جهان و انسان
-
-
سند تحول بنيادين در مباني هستيشناختی خود بر غايتمندي جهان تأکيد کرده است؛ به اين بیانکه جهان هستي به حق و عدل وجود يافته و بيهوده آفريده نشده است و آفرينش آن غرض و غايتي حکيمانه داشته و خداوند خود غايت هستي است (همان، ص49). در اين ديدگاه، جهان و انسان حاصل و نتيجۀ تصادف و تهي از هرگونه هويتي نيست؛ بلکه جهان با طرحي هدفمند و غايتمند خلق شده است و در سايۀ اين طرح، عبث و بيهودگي از جهان رخت ميبندد. واژة «عبث» در آية «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکمْ عَبَثًا» (مؤمنون:115) به همين موضوع اشاره ميکند.
آيات فراواني دربارۀ هدفمندي جهان و انسان در قرآن آمده است؛ از جمله آیۀ «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» (زمر:5) و آیۀ «ماخَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلاَّ بِالْحَقِّ» (يونس: 5). توجه و تفکر در اين آيات انسان را به اين امر رهنمون ميکند که عالم هستي از نقطه آغاز تا پایان از سير معقول و هدفمندي برخوردار است و بيهودگي و بيهدفي در آن راهي ندارد.
ذات دين، ايمان به جود طرح و هدف در عالم است. دين با هر نوع ستارهشناسي، زمينشناسي و فيزيک ميتواند سازگار باشد؛ اما نميتواند با جهاني بيهدف و بيمعنا بسازد. اگر نظام امور بيهدف و بيمعنا باشد، پس زندگي انسان نيز بيهدف و بيمعنا خواهد بود (استيس، 1382).
-
-
-
- 2-1-2. يکپارچگي جهان هستي
-
-
وحدت و يکپارچگي جهان يکي ديگر از دلايل معناداري است که در مباني سند تحول به آن اشاره شده است؛ بدينمعنا که در جهان هستي در عين وحدت، کثرت وجود دارد؛ اما کثرتي غيراصيل که در نهايت به وحدت بازميگردد (مباني نظري سند تحول، 1390، ص52). نگاه سند به زندگي و جهان با تکيه بر جهانبيني اسلامي، نگاهی انسجامبخش است و چنانچه فرد بتواند اين انسجام را درک کند، زندگي را معنادار مييابد. در پرتو چنين نگاهي، محروميتها، دردها و رنجها در سايهسار عشق و محبت آسان ميشوند و همه سرآغازی براي رسيدن به مقصدي واحد ميشوند.
-
-
- 2-2. کشف معنا در پرتو عقل
-
پرسش دربارۀ معناي زندگي در پرتو ارتباط انسان با جهان پيرامون و اجزاي آن شکل ميگيرد؛ پس هرچه شناخت انسان از جهان کاملتر و دقيقتر باشد، بهتبعآن بهتر ميتواند معنا و ارزش خود را دريابد. مطابق رويکرد سند تحول بنيادين، اين شناخت در پرتو عقل صورت ميگيرد. برخورداري از موهبت عقل است که انسان را با پرسش دربارۀ معناي زندگي مواجه ميکند؛ موهبتي که انسان را از ساير موجودات متمايز ميکند و اين سؤالات را برايش مطرح مينمايد: از کجا آمدهام؟ به کجا ميروم؟ و براي چه زندگي ميکنم؟
عقل قابليتي در نوع بشر است که انسان بهوســيلۀ آن ميتواند در مقام شناخت، واقعيتهاي هستـي را بهصورت يقيني درک کند (همان). درک معناي زندگي در گرو شناخت حقيقت هستي است و در زمینۀ شناخت حقيقت هستي، تعقل مهمترين فعاليت آدمي است. «تعقل»، در تمام فعاليتها، از جمله شنيدن، ديدن، مشاهدات قلبي، همچنين توليد مفاهيم و گزارهها، استنتاجها، ارزيابيها، تعميمها، ارجاعات، اصلاحات، بازنگريهاي مکرر، و يقين و عمل، حضور اساسي دارد. تعقل مشتمل بر رمزگشايي از ذات واقعيت و رمزگذاري واقعيت است. رمزگشايي از عالم نمادين و آيات آفاتي و انفسي، که سراسر نمود واقعيتاند، در فرايند پيوسته يا مکرر تعقل امکانپذير است (همان).
-
- 3. مؤلفههاي معنابخش در سند تحول
- 1-3. فطرت
- 3. مؤلفههاي معنابخش در سند تحول
مطابق مباني انسانشناختی سند تحول بنيادين، انسان فطرتي الهي دارد که قابل فعليت يافتن و شکوفايي يا فراموش شدن است. فطرت، سرشتي الهي در وجود آدمي است؛ يعني آدمي به مبدأ عالم هستي، معرفت و گرايشي اصيل دارد. اين فطرت، هم ميتواند فعيلت یابد، صيقل بخورد و توسعه پذيرد و هم ميتواند به فراموشي سپرده شود. فطرت مفهومي است که معمولاً در برابر جنبۀ طبيعي بشر بهکار گرفته ميشود... فطرت که درهرحال شامل شناختها و گرايشهاي متعالي است، همواره در انتظار تحقق خارجي و ظهور و شکوفايي ميماند (همان، ص59). فطرت نحوۀ خاصي از آفرينش است که حقيقت آدمي به آن سرشته و جان انساني به آن خلق شده است. فطرت آن راه مشخصي است که انسان را به هدف متعالي ميرساند (جوادي آملي، 1389).
فطرت و گرايشهای فطري توان آن را دارند که معناساز باشند؛ چراکه از ارزش حقيقي برخوردارند و ملاک تعالي انساناند (همان). ارزش و تمايز انسان در سايۀ امور فطري است: «انسان بر اساس همين فطرت، جوياي کمال است و از درون خويش شوق و ميلي فطري به سوي آن دارد» (مباني نظري سند تحول، 1390، ص59)؛ لذا وقتي در مسير فطرت حرکت کند، زندگياش در جهت تکامل خواهد بود و چنين زندگياي ارزشمند، هدفمند و معنادار است. وجود فطرت نشان ميدهد که ارزش انسان از درون و ذات او ميجوشد؛ ازاینرو انسان براي پي بردن به معناي زندگي خود و هدف و مسيري که بايد در زندگي خود داشته باشد، باید به ذات خود مراجعه کند و ببيند که درون او بهدنبال چيست و ذاتش او را به چه چيزي فرا ميخواند.
«فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا»، يعني بگير فطرت الهي را؛ درونت را مواظب باش (جوادي آملي، 1389). اینجاست که بحث خودشناسي و ارزش و اهميت آن روشن ميشود. کسي که خود را بشناسد، به جايگاه خود در هستي پي خواهد برد و هدف از وجود خويش را خواهد يافت؛ ازاینرو در زندگي برنامۀ متناسب با اين هدف را دنبال خواهد کرد و زندگياش معنادار خواهد شد.
-
-
- 2-3. کرامت
-
در کنار فطرت که مايۀ ارزش و امتياز انسان است، بحث کرامت هم مطرح است. کرامت يک ارزش واقعي و تکويني است که بر اساس آن، اصول اخلاقي تنظيم ميشود. انسان هم کرامت ذاتي دارد و هم ميتواند کرامتي اکتسابي بهدست آورد و لذا اين قابليت را دارد که خليفة خدا در روي زمين باشد (مباني نظري سند تحول، 1390، ص61-62). «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» (بقره:30)؛ خداوند نوع انسان را بهگونهاي آفريده است که در مقايسه با بسياري از موجودات ديگر، بهلحاظ وجودي امکانات و مزاياي بيشتري دارد و در نتيجه، از حقوق، مسئوليتها و تکاليفي خاص برخوردار است. اين عنايت ويژۀ خداوند، به خدادادي و غيراکتسابي بودن اين نوع کرامت است؛ ولي آدمي، هم ميتواند با حسن استفاده از اين امکانات و مزاياي اعطايي، به مقام خليفةاللهي دست يابد و هم ميتواند با انتخاب نادرست خود چنان عمل کند که همين کرامت خداداد را از دست بدهد و مستوجب عذاب جاويد الهي و خذلان دائم در پيشگاه حق گردد (همان): «وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَي کثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا» (اسراء:70).
انسان بر اساس همين کرامت خدادادي است که ارزشمند است و شايستۀ احترام ميشود، نه بر اساس ظواهري برخاسته از زندگي مادي و دنيوي، همچون ثروت و رتبه و جايگاه اجتماعي؛ و چنانچه بخواهد زندگياش ارزشمند و معنادار باشد، بايد در مسيري گام بردارد که کرامتش حفظ شود.
-
-
- 4-3. آخرتباوري
-
در سند تحول، از «اعتقاد به روز رستاخيز و حيات اخروي» بهعنوان يکي از مباني مهم تربيت اسلامي نام برده شده است. اين باور يکي از مؤثرترين و نافذترين باورها و از قويترين عوامل جهتدهي به رفتار آدمي است که پديدآورندة هدفداري، مسئوليتشناسي، و اميد و نشاط در انسان، و ضامن اجرايي بينظيري براي تحقق اخلاق و ارزشهاي انساني و ديني در راستاي سلامت، سعادت، کمال و تعالي فرد و جامعه است (مباني نظري سند تحول، 1390، ص77). بيترديد با اعتقاد به آخرت، زندگي اين دنيا در طرح وسيع و هدفمند ابدي قرار ميگيرد و بدون چنين اعتقادي، نه زندگي ارزش زيستن دارد و نه توجيهي براي چگونه زيستن يافت ميشود (قائمي و واعظي، 1393).
-
-
- 4-3. معناداري در پرتو حيات طيبه
-
با بررسي مباني هستيشناختی و انسانشناسي سند تحول مشخص شد که این سند بر مؤلفههايي چون آخرتباوري، کرامت انساني و فطرتمداري بهعنوان مؤلفههاي ارزشمند و معنابخش به زندگي تأکيد دارد. از طرفي ديگر، سند تحول بهطور ويژه از يک زندگي مطلوب و ارزشمند تحت عنوان حيات طيبه سخن به ميان آورده است. نويسندگان سند معتقدند که حيات طيبه، هم بعد معنوي و هم بعد مادي زندگي انسان را دربرميگيرد و چنين زندگياي در همين دنيا قابل تحقق است. کسي که حيات طيبه دارد، دو نوع زندگي ندارد؛ بلکه زندگياش قويتر، روشنتر و باارزشتر از زندگي عادي است (مروجي، 1391). لذا ميتوان اینگونه استناج کرد که چنين زندگياي ارزش زيستن دارد و زندگي معناداري است. سند تحول، هدف نهايي تعليم و تربيت را دستيابي به اين نوع زندگي برشمرده است. در حقيقت، اين مفهوم قرآني هستۀ مرکزي فلسفۀ تربيت در جمهوري اسلامي ايران بهشمار ميآيد.
حيات طيبه وضع مطلوب زندگي بشر بر اساس نظام معيار ربوبي است که با انتخاب و التزام آگاهانه و اختياري اين نظام معيار در همين زندگي دنيايي و در جهت تعالي آن، از سوي خداوند به انسان اعطا ميشود (مباني نظري سند تحول، 1390، ص92): «هر کس از مرد و زن کار نيکي بهشرط ايمان به خدا بهجاي آرد، ما او را به زندگاني خوش و با سعادت زنده ميگردانيم و اجري بسيار بهتر از عمل نيکي که ميکردند، به آنان عطا ميکنيم» (نحل:.97). اين همان مرتبهاي است که هم حرکت و هم رهسپاري به سويآن و هم وصول به آن ميتواند به زندگي انسان معنا دهد و توان ارزشبخشي به آن را دارد و زندگي را نهتنها بهصرفه و قابل تحمل میکند، بلکه محبوب و مطلوب قرار ميدهد (دياني، 1390). تحقق اين زندگي مستلزم ارتباط آگاهانه و اختياري با حقيقت هستي و تشديد رابطه با او در همۀ ابعاد فردي و اجتماعي است. آدمي در اين نوع زندگي، مبدأ و غايت حقيقي جهان را بازميشناسد و به سوی او برميگردد (مباني نظري سند تحول، 1390، ص93).
-
- 4. ويژگيهاي حيات طيبه يا زندگي معنادار
- 1-4. قرب الهي
- 4. ويژگيهاي حيات طيبه يا زندگي معنادار
کمال شايستۀ انسان و غايت اصيل زندگي انسان، قرب الهي است که در متون ديني با تعابيري چون فلاح (بقره:5)، فوز (احزاب:71) و سعادت (هود، 108) از آن ياد شده است. تکيه بر اين ارزش غايي، يکي از مشخصات اصلي حيات طيبه است (همان، ص121). قرب به خداوند، نزديکي زماني و مکاني آدمي به حضرت حق نيست؛ بلکه مقصود از آن، رابطهاي حقيقي بين خدا و انسان است؛ بهگونهاي که روح انسان در اثر درک، باور و اعمالي خاص، رابطهاي وجودي و آزادانه با خداي متعال برقرار کند و بهطور مداوم آن را تشديد نماید و در نتيجۀ ايجاد چنين ارتباطي، مراتب کمال را در وجود خويش محقق سازد (همان، ص118).
اين ارتباط حقيقي با خالق جهان، به زندگي انسان رنگ خاصي میبخشد و آنرا از بيمعنايي نجات ميدهد: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً» (بقره:138). کسي که با خدا در ارتباط است و به او تقرب میجويد، همواره خود را نزديک و در محضر خدا احساس ميکند. زندگي براي چنين فردي، نهتنها تکراري، ملالآور و بيمعنا نيست، بلکه هر لحظۀ آن گامي است براي رشد و کمال و به فعليت رسيدن همۀ استعدادها و قابليتهاي ذاتي، معنوي و انساني (مصباح يزدي، 1384، ص253) و نزديک شدن به ارزش و مقصود نهايي.
کسي که خود را در مسير تقرب الي الله ميبيند، تمام زندگي خود را تلاشي در مسير سعادت ابدي تلقي ميکند و با ظهور خيرخواهانه در جامعه، خوشبيني اکثريت افراد جامعه را از آن خود ميسازد. چنين فردي، بيترديد احساس مصونيت، پيروزي و آرامش ميکند (سجادي، 1385).
-
-
- 2-4. ايمان و عمل صالح
-
يکي ديگر از مؤلفههاي تحقق حيات طيبه، ايمان و عمل صالح است: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيينَّهُ حَياةً طَيبَةً وَ لَنَجْزِينَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کانُوا يعْمَلُونَ» (نحل:97). تحقق اين زندگي که حيات طيبه ناميده ميشود، افزون بر عوامل زمينهساز معمولي، آراسته بودن انسان به دو عنصر «ايمان» (جنبۀ نظري و دروني) و «عمل صالح» (جنبۀ عملي و بيروني) است؛ بدين معنا که براي رسيدن به حيات طيبه، هم بايد افکار و عقايد دروني انسان اصلاح شود و هم اعمال و رفتار بيروني او (مروجي، 1391).
ايمان رويارويي مجذوبانۀ انسان با خداوند است و عناصر «اعتماد»، «عشق»، «احساس امنيت» و «اميد» همراه میباشد. در ايمان، دو شخص که يکي محدود و ديگري مطلق است، با هم روبهرو ميشوند. بدينگونه، ايمان پويايي عميق وجود آدمي است. زماني که يک کودک خود را در آغوش مادر قرار ميدهد، درواقع خودش را به مادر ميسپارد و با تمام وجود به او اعتماد ميکند (مجتهد شبستري، 1382، ص37-38). چنين اعتماد، امنيت و آرامشي لازمۀ يک زندگي معنادار است. حضرت علي در حديثي ايمان را ماية شادماني، سرور و نيکبختي در زندگي ميداند: «بِالْإِيمَانِ يرْتَقَي إَلَي ذِرْوَةِ السَّعَادَةِ وَ نِهَايةِ الْحُبُور؛ [انسان] بهسبب ايمان، به مرتبۀ بالاي نيکبختي و نهايت سرور و شادماني ارتقا مييابد». بيشک اين شادي دروني زندگي را زيباتر ميکند و ملال و دلزدگي را از بين ميبرد.
-
-
- 3-4. ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي
-
زندگي معنادار بايد بازتاب اهدافي باشد که بهنحو اصيلي ارزشمندند؛ ارزشي که با سرشت انساني ما گره خورده است و تعقيب آن بهطور عيني به شکوفايي سرشت ما منجر ميشود (کاتينگهام، 1398، ص50). اگر بخواهيم اين مطلب را روشنتر بيان کنيم، بايد بگوييم: زندگي معنادار زندگياي است که تا جاي ممکن معطوف به حقيقت، زيبايي و خير است يا دستکم همراه با احساس تلاش در جهت رسيدن به اين آرمانهاست (همان).
حقيقت، خير و ارزش اصيل، در حيات طيبه، همان «قرب الهي» است و تمام ارزشها منشأ و معناي خود را از اين ارزش نهايي کسب ميکنند. بر اساس همين غايت ميتوان فهرست ارزشهاي معتبر را مشخص کرد و ميزان ثبات، دوام و اطلاق هر يک از ارزشها را تعيين کرد (مباني نظري سند تحول بنيادين، 1390، ص91).
حيات طيبه مشتمل بر سلسله مراتبي از ارزشهاست که بهلحاظ اهميت و اولويت تحقق، در يک سطح و مرتبه نيستند. ارزشهاي انساني مقبولي چون، آزادي، انصاف، عدل، صداقت، وفا به عهد و امانتداري ـ که دين حکم عقل را دربارۀ آنها تقرير ميکند ـ مراتب اولية حيات طيبه را تحقق ميبخشند.
اساسيترين ارزش اخلاقي و اجتماعي در مسير قرب الهي، عدالت است که معيار آن، رعايت حق و حقوق افراد میباشد. تکميل و اتمام روند تکوين و تعالي فرد و جامعه در گرو آن است که علاوه بر عدالت، رأفت و احسان نيز در روابط بشري وارد شود؛ چنانکه در رابطۀ بين خدا و انسان نيز رحمت و لطف واسعة الهي مبناي رشد آدمي است و لذا رحمت ربوبي حضرت حق بر غضب الهي سبقت ميگيرد. ازاينرو در تلاشهاي زمينهساز تحول هويت آدمي نيز چهبسا بهرهمندي از رابطهاي مبتني بر فضل و بخشش، ضرورت دارد (همان، ص103). قطعاً اين نوع زندگي اخلاقي به رشد و شکوفايي استعدادها و نيازهاي انسان ميانجامد و بدون ترديد شرايط لازم و ضروري زندگي معنادار است و تنها چيزي که ميتواند براي اخلاق و ارزشهاي اخلاقي منبع و اتکايي فراهم کند، خداباوري است (عليزماني و غفوريان، 1389).
سند تحول ضمن برشمردن ويژگيهاي حيات طيبه، به بُعد اجتماعي اين نوع زندگي نيز اشاره ميکند و آن را در مفهوم «جامعة صالح» به تصوير ميکشد. در جامعۀ صالح که مظهر تحقق بُعد اجتماعي حيات طيبه بهشمار ميآيد، پيوندهاي خشونتآميز (ناشي از ترس و تهديد و ارعاب) يا انتفاعي (ناشي از سودگراي و استثمار يا استخدام ديگران) نیستند؛ بلکه ارتباط ميان اعضاي جامعه به ارزشهاي انساني و اخلاقي، معرفت، محبت و اطاعت از خدا معطوف است. در چنين جامعهاي، روابط ظالمانه و تعصبات نژادپرستانه طرد ميشود و بر توحيد ربوبي که اساس تکوين و گسترش روابط اجتماعي است، تأکيد ميگردد (مباني نظري سند تحول بنيادين، 1390، ص133).
حقيقتمداري، عقلگرايي، عدالتمحوري، قانونمندي، کرامت انسان، مسئوليتپذيري، مهرورزي، و رعايت حقوق و اخلاق انساني، از مؤلفههاي مهم جامعۀ صالح محسوب ميشوند (همان). همۀ اين مؤلفهها نشان از اين دارند که زندگي انسان جدا از جامعه نيست و در ارتباط عميق با طبيعت، ديگران و جهان قرار دارد؛ لذا هر معنايي که فرد بسازد، از درون به اين وابستگي محدود ميشود (ايگلتون، 1943، ص94).
-
-
- 4-4. آزادي و اختيار
-
هر نظريهاي در مورد معناي زندگي، ناگزير از پرداختن به مسئلۀ آزادي و انتخاب است؛ چراکه بدون آزادي، زندگي معنادار ممکن نيست. سند تحول به دو نوع آزادي پرداخته: 1. آزادي بهمعناي قدرت انتخاب؛ 2. آزادي بهمعناي رهايي از هواهاي نفساني؛ و هر دو آزادي را از ويژگيهاي يک زندگي مطلوب و معنادار بهشمار آورده است. تحقق حيات طيبه مستلزم انتخاب آگاهانه و اختياري نظام معيار مناسب با دين حق است (مباني نظري سند تحول بنيادين، 1390، ص121)؛ چراکه خداوند انسان را موجودي آزاد (داراي قدرت انتخاب) آفريده است. اين اختيار به فرد قدرت گزينش و انتخابي را ميدهد که پشتوانة ارزشهاي اخلاقي است (همان، ص64).
از میان معاني چهارگانۀ اختيار، يعني اختيار در برابر ناچاري و اضطرار، اختيار در برابر اکراه، اختيار بهمعناي تصميمگيري پس از سنجش و گزينش، و اختيار بهمعناي انجام دادن با رضايت و رغبت و دوست داشتن، تنها معناي سوم اختيار است که به زندگي انسان معنا ميدهد؛ چراکه انسان از ميان راههاي متعددي که پيش روي اوست، با بررسي و سنجش، بهترين را برميگزيند و تصميم میگیرد که آن را انجام دهد و با آن به زندگي خويش معنا ميبخشد (مکتبدار، 1388، ص116). چنين آزاديای اساس هرگونه تکليف و مسئوليتپذيري است (مباني نظري سند تحول بنيادين، 1390، ص65).
علاوه بر آزادي تکويني انسان، مرتبهاي برتر از آزادي وجود دارد که در تکامل و تعالي انسان نقش مهمي دارد و زندگي بدون حضورش معنادار نخواهد بود. اين نوع آزادي، آزادي روح انسان از شهوات و تمايلات نفساني است؛ بهگونهایکه اگر انسان از بند هواهاي نفساني رهايي نيابد، قادر نخواهد بود که از چنگ طواغيت و حکام ظالم رهايي يابد و انواع آزاديهاي سياسي و اجتماعي را بهدست آورد. در واقع، آزادي حقيقي آدمي نفي اطاعت هر آنچه غير خداست و بندگي و خضوع در برابر خالق هستي و نظام آفرينش است. آزادي در معناي متعالي آن، رفع کليۀ عواملي است که مانع از تکامل و تعالي انسان ميشود (همان، ص65-66).
-
-
- 5. نقد و ارزيابي
-
معناداري در سند تحول، در پرتو حيات طيبه و در ارتباط با يک هدف اصلي و غايي که همان قرب الهي است، تحقق ميپذيرد. در اين نوع زندگي، ويژگيها و مؤلفههايي همچون آخرتباوري، فطرتمداري، اخلاق، ايمان و عمل صالح، و آزادي نقشي معنابخش دارند و همۀ آنها سلسلهاي زنجيروار از مفاهيمياند که در نقطۀ پايان به همان معناي غايي، يعني قرب الهي، ميرسند.
پشتوانۀ هستيشناسي و انسانشناسي سند تحول بنيادين، معيارهاي ديني و ارزشهاي اسلامي است و همين پشتوانۀ ديني مبناي زندگي معنادار انسان است. به بياني ديگر، معناي زندگي در نظام آموزشي ما در متن تربيت ديني و معنوي قابل حصول است؛ لذا هنگامی چنين هدفي بهطور کامل محقق ميشود که بالتبع تربيت ديني موفقي انجام گيرد. اين در حالي است که پژوهشها نشان از عدم موفقيت نظام آموزشي در اين عرصه از تربيت دارد. مزروعي (1386) معتقد است که رويکرد سند به تربيت ديني، رويکرد ديندهي است تا دينيابي. در «دينيابي»، «حس ديني» پرورش مييابد و در «ديندهي» معلومات و محفوظات دين گسترش مييابد. کريمي (1380) نيز معتقد است که رويکرد نظام آموزشي ديندهي است؛ اين در حالي است که «ايمان مواجهۀ شهودي نفس آدمي با حقيقت مطلق تلقي ميشود؛ و مواجۀ شهودي مستلزم بينش شهودي است و نميتوان صرفاً با آموزش و اطلاعات بيروني به بينش نوراني دست يافت؛ هرچند اين اطلاعات بهمنزلۀ محرکهاي اوليه و دروندادهاي تحريککننده ميتواند زمينۀ اين بينش را فراهم کند».
از طرفي ديگر، «انسان خداجو و خداپرست، خدا را نهتنها بهمنزلۀ خالق هستي که آفريدگار و دادار و بخشايشگر است، ميستايد و ميپرستد، بلکه افزون بر آن، خدايي را ميپرستد که در او اميد به زندگي، معنادهي به زيستن و شور و شوق کمالخواهي را ايجاد کند». تربيت ديني زماني چنين شوري ايجاد ميکند و معنابخش به زندگي ميشود که از رهيافتهاي اکتسابي و بيروني بهسوي رهيافتي دروني، فطري و خودانگيخته سوق داده شود. در سايۀ چنين رهيافتي از تربيت است که زندگي، سرشار از زايندگي، شور و معنايابي ميشود.
دين يک منبع معنا در زندگي براي بسياري از مردم شکل ميدهد. اين يک چهارچوب است که ميتواند معنا را به زندگي روزمرۀ مردم در همة زمينهها بدهد. بنابراين ميتوانيم بگوييم که آموزش مذهبي، تفسير واقعي معتبري از آموزش معنادار است (ديرويتر، 2002)؛ اما چنين پروژهاي تنها زماني براي يک فرد معنادار خواهد بود که بخشي از وجود وي شده و برايش جذاب و لذتبخش باشد و به بخشي از اهداف و خواستههاي انسان تبديل شود. زندگيای که از اين ديدگاه (عيني) بامعناست، ولي نميتواند توسط فردی که آن را بهعنوان يک زندگي واقعي تجربه ميکند، تجربه شود، معنادار نيست؛ لذا يکي از گامهاي اساسي در مسير معناداري زندگي دانشآموزان، تجديد نظر و اصلاح تربيت ديني در نظام آموزشي است.
با بررسي متن سند، مشخص شد جهتگيري و مسير کلي زندگي، که همان اتصال به منبع و غايت هستي است، بهخوبي ترسيم شده است و در نتيجه، سند تحول طرحي کلي از معناي زندگي را ارائه ميدهد. بيشک رسالت و مأموریت انسان در دستيابي به غايت و هدف هستي، رسالتي همگاني محسوب ميشود؛ اما بهجز اين رسالت و غايت، براي هر يک از انسانها رسالتي اختصاصي نيز ميتوان قائل شد؛ چراکه هر يک از انسانها استعدادهاي بالقوهاي دارند که سرمنشأ آنها نيز از صفات خداوندي است؛ بنابراین هر انساني مأموریت دارد که استعداد بالقوۀ خود را کشف کند، بروز دهد و شکوفا سازد. جستوجو و فرايند اکتشاف، امري فردي است؛ به عبارت ديگر، هر فردي با عنايت به اصول کلي و زيربنايي که براي همگان مشترک است، راهي خاص خود دارد که بايد با استفاده از ابزارهايشناختي و با در نظر گرفتن همان اصول و غايت کلي، آن را بيابد (شمشيري، 1395، ص62). انسانها در عين آنکه مقصد واحدي دارند، بايد مسيرهاي رشد متفاوتي داشته باشند؛ چراکه استعدادها و ويژگيهاي متفاوتي دارند. ازاینرو لازم است که نظام آموزشي علاوه بر ترسيم اهداف کلي، فرد را در جهت يافتن رسالت و معناي فردي خويش نيز ياري کند و با تجهيز دانشآموزان به برخي از توانمنديها، مسير معنايابي را براي آنها تسهيل کند. يکي از اساسيترين و بنياديترين اين توانمنديها، خودشناسي و خودآگاهي است.
همانطور که در دين و آموزههاي ديني مسير حرکت از خود شروع ميشود، لازم است در نظام آموزشي نیز چنين هدفي دنبال شود. توجه به مؤلفۀ فطرت در ذيل مباحث هستيشناسي سند تحول، خود دليلي بر اهميت اين موضوع است.
با تأکيد بر خودشناسي و خودآگاهي و در مرکز قرار دادن آن، جستوجوي معناي زندگي هم از آن حالت قالب و کليشهاي خارج ميشود و مسير فردي خود را طي ميکند (همان)؛ اما درعينحال ارتباط و پيوند با معناي کلي هم حفظ ميشود. در چنين حالتي است که فاصله و تمايزي که در بسياري از ديدگاهها، بين معناي کلي و معناي فردي ديده ميشود، کمرنگ ميشود. بحث خودشناسي و خودآگاهي، چنانچه در نظام آموزشي در اولويت قرار گيرد، نهتنها به مباحث خداشناسي منتهي ميشود، بلکه به کشف و خلق معناي فردي، آنهم با عمق بيشتر، ميانجامد. بيشک با وجود يک معناي عميق در زندگي، جنس لذات و نوع نگاه به زندگي، رنجها و مشکلات هم متفاوت خواهد بود؛ چراکه فرد بهجايتوسل به عوامل بيروني، ظاهري و گذرا، معناي زندگي را در درون وجود خويش که آينۀ تمامنماي هستي است، مييابد.
لازم به ذکر است که در سند به خودشناسي در کنار خداشناسي بهعنوان يکي از اهداف ساحت اعتقادي ـ عبادي پرداخته شده، ولي بهعنوان يک هدف مستقل و مبنايي مورد توجه واقع نشده است. بيشک پرداختن به خودشناسي در معناي ديني آن ما را از مؤلفههاي روانشناختي آن بینیاز نميکند؛ هرچند بهنظر ميرسد که به بعد ديني خودشناسي هم بهطور شايسته توجه نشده است؛ چراکه سند تحول به مباحث اساسي خودشناسي، يعني تزکيه و تقوا، نپرداخته است (پناهيان، 1390).
بنابر با آنچه سند از معناي زندگي ارائه کرده، معنا امري کشفي است؛ يعني جهان و انسان، هدفمند و معنادارند و انسان با سير در آيات و نشانههاي جهان خلقت و همچنين درون و وجود خويش، معناي زندگي را کشف ميکند. معنايابي در چنين رويکردي، بالطبع در گرو بهکارگيري شيوههاي اکتشافي و خودکاوي در مرحلۀ پيادهسازي اهداف تعليم و تربيت است؛ اما در سند به راهها و ابزارهاي بهکارگيري اين شيوهها اشارهاي نشده است و مهمتر اينکه در عرصۀ عمل، فرصت تأمل، واکاوي، مباحثه و جستوجوگري براي دانشآموزان فراهم نيست.
در سند به بُعد عاطفي و انگيزشي معنا کمتر توجه شده است. مسلماً دانش و آگاهي لازمۀ يک زندگي معنادار است؛ اما کافي نيست. تأکيد بر جنبۀ عاطفي، بهمعناي تأکيد بر انگيزه و اراده و تأکید بر اهميت افزايش حساسيت کودکان، پرورش انواع خاصي از احساسات و تمايل به تجربۀ آنها و تحريک تخيل و فعاليتهاي خلاقانه است (شينکل و همكاران، 2016)؛ اما در سند تحول از «عواطف»، «احساسات»، «هيجانها» و چگونگي پرورش آنها غفلت شده است (مرزوقي، 1394، ص94).
يکي از شيوههاي عملي توجه به جنبۀ عاطفي معنا، پرداختن به هنر است. هنر حساسيتها را افزايش ميدهد؛ تخيل را تحريک و احساسات را اصلاح ميکند و توانايي افراد را براي يافتن معنا در زندگي افزايش ميدهد (گرين، 2000، ص52-53). بهعلاوه، رمزگشايي از عالم نمادين و آيات آفاقي و انفسي (مباني نظري سند تحول بنيادين، 1390، ص85) که به کشف معنا منجر ميشود، نيازمند ادراک هنري و زيباشناختی است که آن هم در پرتو تربيت هنري امکانپذير است؛ اما در سند تحول، تربيت هنري بهويژه در عرصة عمل مورد غفلت و بيمهري قرار گرفته است (شمشيري و همکاران، 1395).
-
- نتيجهگيري
يافتهها و نتايج نشان داد که سند تحول آموزشي صراحتاً به مسئلۀ «معناي زندگي» توجه نکرده، بلکه بهصورت تلويحي و در پرتو حيات طيبه بهآن پرداخته است. اين امر موجب شده است که در عرصۀ عمل نيز محتوا و روشهاي آموزشي موجود پاسخگوي نيازهاي دانشآموزان در اين زمينه نباشد. از اينرو لازم است که سند تحول نظام آموزشي به بحث معناي زندگي بهصورت جديتري توجه کند و آن را در مرکز اهداف خود قرار دهد؛ چراکه اعتبار اهداف آموزش و پرورش به ادعا دربارة معناي زندگي وابسته است (پوليماتکا و ايراکسين، 2001).
در هر نظام آموزشي، اهداف آموزش و پرورش بهطور ضمني تصويري از اينکه چه نوع زندگي ارزش زيستن دارد، در خود جاي داده است؛ اما اين بهتنهايي کافي نيست. زماني يک نظام آموزش ميتواند در اين زمينه موفق عمل کند که توانمندسازي دانشآموزان را در معنايابي زندگي بهعنوان يک هدف تربيتي مورد توجه قرار دهد و در نتيجه سازمانيافتهتر به بحث معناي زندگي بپردازد و برای اجرايي کردن آن، برنامهريزي لازم را انجام دهد.
نتيجۀ اين توجه و هدفگذاري، در برنامۀ درسي و در نتيجه در محتوا و روشهاي آموزشي نمود مييابد. هرچند تمام برنامۀ درسي بايد بهنحوي معطوف به اين هدف باشد و تمام دروس اين ظرفیت را دارند که با تحريک شگفتي، توجه و قدرداني، ابعاد و جنبههاي مختلف جهان را افشا و به معنايابي کمک کنند (شينکل و همكاران، 2016)، اما دروسي همچون دين و زندگي، روانشناسي و فلسفه، در يک ارتباط مستقيم قادرند تا ظرفيت و توانايي افراد را در يافتن معناي زندگي ارتقا بخشند.
روانشناسي را علم خودشناسي ناميدهاند و خودشناسي يک مؤلفه اساسي معناي زندگي است؛ چراکه انسان از طريق خودشناسي به ابعاد وجودي خود پي ميبرد و با دريافتن گرايشها و تواناييهاي خود، معنا و هدف زندگي خود را بهتر درک ميکند. بنابراین تدوين درس روانشناسي با هدف کمک به خودشناسي و معناي زندگي ميتواند در اين مسير کارساز باشد و با توجه به پرداختن و ضرورت خودشناسي در نگاه ديني، چنانچه اين محتوا بر اساس تلفيق و تعامل ديدگاه ديني و روانشناسي تدوين پذيرد، کارکردش براي افرد بهتر و بيشتر ميشود (شمشيري و فريدوني، 1393) و مسير رسيدن به خودشناسي، خداشناسي و معنايابي تسهيل ميگردد.
از طرفي، نظام آموزشي باید ظرفيت ارزيابي افراد را ارتقا بخشد تا آنها توانایی پیدا کنند که به مقايسة يک زندگي معمولي با يک زندگي ارزشمند بپردازند. بيشک پرورش اين توانايي در ساحت فلسفه ممکن ميگردد. فلسفه فعاليتي است که ميتواند به همه کمک کند تا چراهايي براي زندگي خود خلق کنند و آنها را براي چگونگيهايي که زندگي را بهچالش ميکشند، آماده کنند. فلسفه با ايجاد پرسشگري، تفکر، استدلال، مباحثه و ارزيابي، به دانشآموزان اجازۀ اکتشاف عميق، بينش و آگاهي را ميدهد.
همانطورکه ميدانيم، در برنامۀ کنوني نظام آموزشي، روانشناسي و فلسفه جنبۀ عام ندارند و فقط مختص به رشتۀ انسانياند؛ اما ارتباط و اهميت اين دروس در معنايابي، ضرورت حضور اين دروس را در رشتههاي ديگر و حتي مقاطع تحصيلي پايينتر نشان ميدهد؛ و حتي لازم است که محتواي اين دروس از حالت نظری و يک رشتۀ علمي، به شيوهاي براي زندگي و کمک به خودشناسي و بحث معناي زندگي بازنويسي شود.
همانگونهکه پيش از اين بيان شد، خودشناسي يکي از پيشنيازهاي اساسي معناي زندگي است که پرداختن به آن، علاوه بر تقويت معناي شخصي، فرد را بهسمت معناي نهايي رهنمون ميکند. در اهميت خودشناسي همين بس که راه رسيدن به خداشناسي است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»؛ لذا توجه به جنبههاي مرتبط با خودشناسي يکي از ضروريات هر برنامة درسي است. درس «دين و زندگي» يکي از دروسي است که ظرفيت محقق کردن چنين هدفي را در خود دارد. ازاینرو بهتر است که در اين درس بهويژه در مقطع دبيرستان، به مباحث انسانشناسي توجه بيشتري شود.
بيشک ترغيب متربيان به جستوجوگري و اکتشاف معناي زندگي، تنها به محتواي غني محدود نميشود؛ بلکه بهکارگيري روشهاي کارآمد و مؤثر نيز از ضروريات تحقق اين هدف محسوب ميشود. روشهاي مبتني بر گفتوگو و اکتشاف، از جمله روشهاي مفيد در اين زمينه است که لازم است در برنامۀ درسي مورد توجه بيشتري قرار گيرد. گفتوگو در فرايند آموزشي، يکي از شرايط ممکن تمرين معناست. گفتوگو يک عنصر ذاتي آموزش پوياست و ميتواند به معناي زندگي کمک کند؛ چراکه در فرايند گفتوگو، اشتراکگذاري احساسات، ديدگاهها، داستانهاي زندگي و اَشکال مختلف زندگي امکانپذير ميشود. گفتوگو فرصت انديشيدن دربارۀ ارزشهاي اخلاقي و انساني را به فرد ميدهد. در جريان گفتوگو، رشد فکري، فرهنگي و عاطفي بهوقوع ميپيوندد و فرد را براي زندگي آماده ميکند (سايورز و همكاران، 2021).
در نهايت اينکه در نظام آموزشي ما ظرفيتهاي بالقوهاي براي تحقق اين هدف فراهم است و لازم است بهنحو مطلوبتري از آنها استفاده شود. يکي از اين ظرفيتها، وجود دين و در نتيجه تربيت ديني است که در بطن آن، ارزشهاي والاي اخلاقي و انساني نهفته است و يکي از منابع و مؤلفههاي مهمي است که پاسخگوي سؤالات وجودي و هستيشناختي انسان است و در نتيجه، ترسيمکنندۀ معناي زندگي است؛ اما بهشرطي که رويکرد نظام آموزشي از آموزش ديني و ديندهي، به پرورش حس ديني و دينيابي تغيير يابد. يکي ديگر از ظرفيتهاي موجود در نظام آموزشي، معلمان و مشاوراناند که نقش مهم و تأثیرگذاری در اين فرايند دارند؛ بهشرط آنکه نظام آموزشي در راستاي اين هدف، ضمن آگاهيبخشی، به تقويت و افزايش توانمندي آنان برای کمک به متربيان در کشف معنايي عميق از زندگي بپردازد.
بحث معناي زندگي چنان پيچيده و تودرتوست که با اتکا به يک شيوه راه به جايي نميبرد؛ بلکه نيازمند يک برنامهريزي منسجم و منظم است؛ برنامهاي که در کنار محتواهاي مذهبي، بر ارائۀ محتواهاي اثربخش ديگر در راستاي معناي کلي، بهکارگيري روشهاي کارآمد و افزايش مهارتها و توانمنديهاي معلمان و مشاوران در ايجاد يک حس سالم از معنا تأکيد کند و با تسهيل شرايط و فضاي مناسب براي جستوجوي معنا، مسير رشد و شکوفايي افراد را هموار سازد.
- استيس، والتر. تي، 1382، «در بيمعنايي معنا هست»، ترجمه اعظم پويا، نقد و نظر، ش29-30، ص108-123.
- ايگلتون، تري، 1943، معناي زندگي، ترجمه عباس مخبر، تهران، بان.
- آدامز، اي.ام، 2002، «معناي زندگي»، ترجمه زهرا گلپايگاني، نقد و نظر، ش31-32، ص302-317.
- آزاده، محمد، 1390، فلسفه و معناي زندگي، تهران، نگاه معاصر.
- پروچاسکا جيمز و جان.سي نورکراس، 1390، نظريهاي روان درماني، ترجمه يحيي سيدمحمدي، تهران، رشد.
- پناهیان، علیرضا، 1390، نقد محور سند تحول آموزش و پرورش، قابل دسترسی از طریق اینترنت:
- http://panahian.ir/post/549
- جوادي آملي، عبدالله، 1389، «فطرت در آيينه قرآن»، انسانپژوهي ديني، ش23، ص5-28.
- خواجه الدين، سعيده سادات، 1392، «معناي زندگي در انديشه افلاطون»، پاياننامه کارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد، واحد تهران.
- خوشقاني، ندا و عباس عليزماني، 1392، «زندگي به مثابه معنا (بررسي معناي زندگي در آيين ذن و مقايسه آن با اديان خدا باور)»، الهيات تطبيقي، ش9، ص27-40.
- دانايي، غلام، 1381، معنا و هدف زندگي، قابل دسترسي از طريق اينترنت:
- https://www.aftabir.com/articles/view/religion/philosophy/c7c1176559884p1.php
- دياني، محمود، 1390، «معنای زندگی از منظر سید محمدحسین طباطبائی»، پژوهش های فلسفی ـ کلامی، ش4، ص23-37.
- سجادي، سيد ابراهيم، 1385، «قرآن و معناي زندگي»، پژوهشهاي قرآني، ش45، ص10-47.
- شعارينژاد، علياکبر، 1386، فلسفه آموزش و پرورش، تهران، اميرکبير.
- شمشيري، بابک و زهرا فريدوني، 1393، «مفهوم خود از ديدگاه روانشناسي انسانگرا و عرفان اسلامي با تأکيد بر روش تطبيقي»، روشها و مدلهاي روانشناختي، ش16، ص65-84.
- شمشيري، بابک، زهره همايون و ماهمنير ايرانپور، 1395، «نقد و بررسي جايگاه تربيت هنري در سند تحول نظام تعليم و تربيت ايران»، هفتمين همايش ملي انجمن فلسفه تعليم و تربيت ايران، دانشگاه شيراز.
- شمشيري، بابک، 1385، تعليم و تربيت از منظر عشق و عرفان، تهران، طهوري.
- ـــــ ، 1395، طرحي نو در انسانشناسي اسلامي، تهران، نگاه معاصر.
- عليزماني، اميرعباس و مهدي غفوريان، 1389، «مؤلفههاي زندگي معنادار از ديدگاه جان کاتينگهام»، پژوهشهاي فلسفي، ش17، ص7-32.
- عليزماني، اميرعباس، 1387، «معناي معناي زندگي»، نامه حکمت، ش1، ص59-89.
- عمرانيان، سيده نرجس و عباس عليزماني، 1396، «لذت و معناي زندگي از نگاه ابنسينا»، حکمت سينوي، ش17، ص67-85.
- فرانکل، ويکتور، 1386، انسان در جستجوي معنا، ترجمه نهضت صالحيان و مهين ميلاني (نسخه الکترونيکي).
- قائمي، محمدمهدي و احمد واعظي، 1393، «حقيقت مرگ، مرگانديشي و معناي زندگي»، آيين حکمت، ش1، ص155-183.
- کاتینگهام، جان، 1398، معنای زندگی، ترجمه امیر عباس علیزمانی و مریم دریانی اصل، تهران، حکمت.
- ـــــ ، 2003، معناي زندگي، ترجمه اميرعباس زماني و مريم درياني اصل، تهران، حکمت.
- کاردان، عليمحمد، 1390، سير آراء تربيتي در غرب، تهران، سمت.
- کريمي، عبدالعظيم، 1380، «ديندهي يا دينيابي»، تربيت اسلامي، ش6، ص37-39.
- مباني نظري سند تحول بنيادين در نظام تعليم و تربيت رسمي عمومي جمهوري اسلامي ايران، 1390، تهران، دبيرخانه شوراي عالي انقلاب فرهنگي.
- متز، تدئوس، 1382، «آثار جدید درباره معناى زندگی»، ترجمه محسن جوادی، نقد و نظر، ش29-30، ص266-313.
- مجتهد شبستري، محمد، 1382، ايمان و آزادي، تهران، طرح نو.
- مرزوقي، رحمتالله، 1394، نقد متوديک و تئوريک اسناد تحول بنيادين آموزش و پرورش جمهوري اسلامي ايران (نسخه الکترونيکي).
- مروجي، مهدي، 1391، «حيات طيبه هدف نهايي برنامه درسي ملي»، رشد آموزش قرآن، ش1، ص37-39.
- مزروعي، عليرضا، 1386، «دينيابي يا ديندهي، بايدها و نبايدها»، روزنامه کيهان، ش18855، ص12.
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1384، بهسوی خودسازی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مکتب دار، عليرضا، 1388، «معناي زندگي از ديدگاه امام علي با تأکيد بر آراء محمدتقي جعفري»، پاياننامه کارشناسي ارشد دانشگاه معارف اسلامي.
- موفق، عليرضا، 1388، معناي زندگي (تأملي بر ديدگاه دين و مکاتب بشري)، تهران، کانون انديشه جوان.
- De Ruyter, Doret.J, 2002, “The right to meaningful education: The role of values and beliefs”, Journal of Beliefs and Values, Vol.23, p.33-42.
- Greene, M axin, 2000, Releasing the imagination: Essays on education, the arts, and social change Jossey-Bass, John Wiley & Sons. New York, United States.
- Puolimatka, Tapio, & Timo Airaksinen, 2001, “Education and the Meaning of Life”, Philosophy of Education Archive, Vol,4, p.311-319.
- Schinkel, Anders, Doret J. De Ruyter and Aharon Aviram, 2016, “Education and Life's Meaning”, Journal of Philosophy of Education, Vol.50, p.398-418.
- Schinkel, Anders, 2015, “Education and ultimate meaning”, Oxford Review of Education, Vol.41, p.711-729.
- Síveres, Luiz, Idalberto José das Neves Júnior and José Ivaldo Araújo de Lucena, 2021, “Dialog-A Meaning for Education”, International Journal of English Literature and Social Sciences, Vol6(2), p.414-420
- Steger, Michael.F, Oishi Shigehiro and Kashdan Todd.B, 2009, “Meaning in life across the life span: Levels and correlates of meaning in life from emerging adulthood to older adulthood”, The Journal of Positive Psychology, Vol.4, p.43-52.