اسلام و پژوهش‌های تربیتی، سال دوازدهم، شماره اول، پیاپی 23، بهار و تابستان 1399، صفحات 41-54

    فصل ممیز انسان و تأثیر آن در اصول تعلیم و تربیت از نگاه ملاصدرا

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ حمید عاشوری / دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه (گرایش علم النفس) مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / ashouri1412@yahoo.com
    احمدحسین شریفی / استاد فلسفه مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / sharifi1738@gmail.com
    چکیده: 
    شناخت حقیقت انسان و فصل ممیز او، یکی از اثرگذارترین مباحث در علوم انسانی، به ویژه علوم تربیتی است. مباحثی همچون اصول تربیت، مراحل تربیت، ابعاد و ساحت های تربیت، و روش های تربیت، همگی وابسته به تفسیر و تصویری هستند که ما از حقیقت انسان داریم. هدف از این نوشتار پاسخ به این مسئله است که اولاً نگاه ملاصدرا به فصل ممیز انسان چیست و وی چه چیزی را برای ورود افراد به حیطۀ انسانی لازم می داند و ثانیاً چنین دیدگاهی چه تأثیری در اصول تعلیم و تربیت دارد. با روشی توصیفی و با بیان مبانی فلسفی و انسان شناختی ملاصدرا به دست می آوریم که از نگاه وی، فصل ممیزِ «انسان بشری»، ناطقیت است و افراد برای ورود به جرگۀ انسانیت، باید در حرکت جوهری خود به ناطقیت برسند؛ و بعد از رسیدن به این فصل ممیز است که وی بحث درباره‌ی کثرت نوعی نفوس را مطرح می کند. در ادامه با روش تحلیلی، با استناد به مبانی و منابع صدرا، نقش این تلقی از انسان در اصول مهم تربیتی، نظیر اولویت بعد عقلانی انسان، علم دوستی، تفکر، عدم پیروی کورکورانه از اجتماع، اعطای بینش، تزکیه، استدلال پذیری آموزه های تربیتی، و عدم مطلوبیت عادات انفعالی تبیین می شود.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Distinctive Feature of Man and its Effect on the Principles of Education from Mulla Sadra's View Point
    Abstract: 
    Knowing the truth of man and his distinctive feature is one of the most influential topics in the humanities, especially in educational sciences. Issues such as the principles of education, the stages of education, the dimensions and areas of education, and the methods of education all depend on the interpretation and the image we have about man's reality. The purpose of this paper is to firstly address Mulla Sadra's view of the distinctive feature of man and what he considers necessary for people to enter the human realm, and secondly, investigate the effect of this view on the principles of education. Through descriptive method and by referring to the philosophical and anthropological foundations of Mulla Sadra, we can conclude that from his view point, the distinctive feature of "human" is man's ability to speak, and in order to enter the realm of humanity, individuals must achieve the feature of man's ability to speak in their essential movement; and after reaching this distinctive feature, he discusses the multiplicity of individuals. Using analytical method and by referring to the Mulla Sadra's principles and sources, the role of this perception of man in important educational principles such as the priority of human rational dimension, looking for knowledge, thinking, not demanding blind obedience to society, obtaining insight, purification, reasonability of educational teachings, and lack of desirability of passive habits are discussed
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

      1. مقدمه

    تعليم و تربيت، مثل ساير علوم انساني، مبتني بر بنيان‌هاي هستي‌شناختي، معرفت‌شناختي، انسان‌شناختي و ارزش‌شناختي است. در اين ميان، پرداختن به مباني انسان‌شناختي به‌دليل قرابت بيشتري که با موضوع علوم انساني دارد، از اهميت بيشتري برخوردار است. البته مسائل و مباحث فراواني در انسان‌شناسي مورد بحث قرار مي‌گيرند؛ مسائلي مثل تجرد نفس انساني؛ حقيقت انسان؛ جاودانگي انسان؛ رابطة نفس و بدن و ده‌ها مسئله خرد و کلان ديگر. هر کدام از اين مسائل، ارزش و قابليت بررسي جداگانه و مستقل را دارند. ما در اين مقاله صرفاً به تحليل حقيقت انسان و فصل مميز او، آن هم فقط از نگاه ملاصدرا و رابطة آن با يکي از مباحث تعليم و تربيت، يعني اصول تعليم و تربيت مي‌پردازيم. ما اگر ندانيم که تفاوت انسان با ساير جانداران به چيست، هرگز نمي‌توانيم برنامه‌ريزي تربيتي واقع‌بينانه و مؤثري براي او داشته باشيم. عدم فهم حقيقت انسان، نه‌تنها ممکن است برنامه‌هاي تربيتي ما را به انحراف کشاند، بلکه ممکن است موجب سوق دادن انسان به عوالمي پست‌تر از عوالم حيوانات شود.

    در مورد فصل مميز انسان يا ويژگي‌ها و مشخصه‌هاي خاص او، عده‌اي اساساً منکر تمايز اساسي بين انسان و ساير جانداران شده‌اند و انسان را هم‌ردۀ حيوانات دانسته‌اند و براي انسان ويژگي‌ خاص و متمايزي از ساير جانداران قائل نشده‌اند. از طرفي در ميان کساني که قائل به تمايز شده‌اند نيز اقوال بسيار متفاوتي مطرح شده است. شهيد مطهري در کتاب انسان و ايمان بيش از سي مورد را فهرست‌وار ذکر کرده‌اند. براي مثال، برخي «ناطق» را فصل مميز انسان دانسته‌اند. شهيد مطهري ويژگي خاص انسان را «علم و ايمان» مي‌دانند (مطهري، 1384الف، ج2، ص24)؛ آيت‌الله جوادي آملي «متأله مائت» را فصل مميز انسان ذکر مي‌کنند (جوادي آملي، 1382، ص17-19؛ همو، 1392، ص150)، و آيت‌الله مصباح‌يزدي ويژگي خاص انسان را «تکامل‌برداري» يا «کمال‌پذيري» مي‌دانند (مصباح يزدي، 1394، ص8).

    ازآنجاکه بررسي تک‌تک اين نظرات و تحليل نقش آنها در اصول تعليم و تربيت، مناسب يک مقاله پژوهشي نيست، ما در اين نوشتار بر ديدگاه ملاصدرا متمرکز شده و ضمن ترسيم ديدگاه ايشان دربارة فصل مميز انسان، به تحليل تأثيرات آن در اصول تعليم و تربيت خواهيم پرداخت. البته هرچند دربارة فصل مميز انسان به‌طورکلي يا فصل مميز انسان از نگاه ملاصدرا به صورت خاص در لابه‌لاي کتاب‌هاي فلسفي و علم‌النفسي و بعضاً در ضمن مقالاتي، نکاتي ذکر شده است؛ اما دربارة نقش نگاه صدرا به حقيقت انسان در اصول تعليم و تربيت هيچ کتاب يا مقاله‌اي يافت نشد. اميدواريم اين نوشتار زمينه‌ساز تأملات دقيق‌تر و جامع‌تري در اين موضوع شود.

      1. تعريف مفاهيم
        1. فصل مميز

    در اصطلاحات فلسفي، «فصل مميز» داراي دو کاربرد است: گاهي مراد، فصل حقيقي است و گاهي نيز فصل منطقي. چون به اعتقاد فيلسوفان دستيابي به فصل حقيقي انواع، بسيار دشوار است، در تعريف حدي، به بيان اخص‌الخواص نوع يا همان فصل منطقي اکتفا مي‌کنند (طباطبايي، بي‌تا، ص82 ). ما نيز در اين نوشتار، فصل مميز انسان را به‌معناي اخص‌الخواص انسان يا همان فصل منطقي منظور داريم. به عبارت ديگر، به‌دنبال شناخت ويژگي يا ويژگي‌هايي از انسان هستيم که موجب مي‌شوند انسان از ساير جانداران متمايز شده و نوعي مستقل تلقي شود. ويژگي‌هايي که در صورت فقدان آن (آنها)، فرد حقيقتاً انسان محسوب نمي‌شود؛ هرچند در ظاهر شبيه ديگر افراد انساني باشد.

        1. تعليم و تربيت

    دربارۀ تعريف تعليم و تربيت، در کتاب‌هاي مختلف تعاريفي با عبارت‌هاي گوناگون بيان شده است ( از باب نمونه، رک: بهشتي، 1377، ص58-59؛ دفتر همکاري حوزه و دانشگاه با همکاري علي‌محمد کاردان ... [و ديگران]، 1372، ص362؛  مصباح يزدي، 1390، ص30؛ رهنمايي، 1387، ص37)؛ ولي تعريفِ مدنظر ما در اين مقاله عبارت است از اينکه تعليم و تربيت در کاربردي عام به‌معناي فرايند انتقال و تعميق دانش‌ها و بينش‌ها، هدايت و تقويت گرايش‌ها، و شکوفاسازي هماهنگ استعداد‌ها و توانايي‌هاي انسان در ابعاد روحي و بدني براي رسيدن به کمال مطلوب است (ر.ک: مصباح يزدي، 1390، ص30).

        1. اصول تعليم و تربيت

    ازآنجاکه يکي از معاني «اصل»، پايه و اساس است، در نگاه اوليه و ابتدايي به نظر مي‌سد که اصول به‌معناي «مباني» به‌کار مي‌رود؛ اما در اصطلاحات تعليم و تربيت، اين دو متفاوت‌اند. در مباني، از هست‌ها سخن مي‌گوييم و در اصول از بايدها؛ و لذا اصول، گزاره‌هايي تجويزي‌اند که از اهداف و مباني به‌دست مي‌آيند و راهنماي روش‌ها و فعاليت‌ها در تعليم و تربيت هستند. به عبارتي ديگر، در ابتدا مباني مختلف، اعم از هستي‌شناختي، انسان‌شناختي، معرفت‌شناختي و ارزش‌شناختي را به‌دست مي‌آوريم و با توجه به اين مباني، اهداف مشخص مي‌شوند و با نگاه به مباني و اهداف، اصول يا همان دستورالعمل‌ها و هنجارهاي کلان و کلي را به‌دست مي‌آوريم. بعد از آن، روش‌ها ـ که شيوه‌هايي جزئي‌تر در تعليم و تربيت‌ هستند ـ از اين اصول به‌دست مي‌آيند (ر.ک: مصباح يزدي، 1390، ص 291؛ شريعتمداري، 1392، ص11؛ رهنمايي، 1387، ص 77؛ باقري، 1392، ج1، ص87).

      1. ديدگاه ملاصدرا در مورد فصل مميز انسان

    نظر ملاصدرا در اين بحث، متأثر از مباني فلسفي و فکري اوست؛ مباني عام او مثل اصالت وجود، تشکيک در وجود، عين‌الربط بودن، و حرکت جوهري اشتدادي؛ و مباني خاص او در علم‌النفس، مثل کون جامع بودن انسان، جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن انسان و اتحاد عاقل و معقول. ازاين‌رو ما ابتدا به اختصار اشاره‌اي به مباني او مي‌کنيم و در ادامه به تحليل نظر او در مورد ويژگي (يا ويژگي‌هاي) خاص انسان مي‌پردازيم.

        1. بنيان‌هاي هستي‌شناسانة ملاصدرا
          1. اصالت وجود

    به نظر ملاصدرا حق اين است که دو مدعاي زير ـ که همان مضمون اصالت وجودند ـ صحيح‌اند: 1. واقعيات، که جهان خارج را پر کرده‌اند، اموري غيرماهوي‌اند و از سنخ ماهيات نيستند؛ 2. مفهوم وجود مصداق دارد؛ يعني بر هر واقعيتي به حمل هو هو قابل حمل است؛ پس هر واقعيتي مصداق آن است و در نتيجه، حقيقتِ وجود اعتباري عقلي نيست؛ بلکه واقعيتي خارجي است (عبوديت، 1392، ج1، ص82؛ ر.ک: ملاصدرا، 1981، ج1، ص340؛ همو، بي‌تا الف، ص36). در صورتي که ما قائل به اصالت وجود باشيم، مي‌توانيم از سير حرکت جوهري يک واقعيت سخن به ميان آوريم و بگوييم که اين واقعيت، در صورتي که به فلان مرحله برسد، به جرگۀ انساني وارد مي‌شود.

          1. تشکيک در وجود

    براي تمايز امور کثير از يکديگر بايد امري وجود داشته باشد که سبب تمايز آنها باشد. آنچه ميان فيلسوفان پيشين به‌عنوان وجه تمايز امور کثير از يکديگر مطرح بود، شامل سه چيز بود: امور عرضي؛ خود ذات؛ يا جزء ذات، يعني فصل. عده‌اي مثل شيخ اشراق، کثرت تشکيکي را نوع چهارمي بيان کردند؛ و افرادي مثل ابن‌سينا، کثرت تشکيکي را نيز به به همين سه امر برگرداندند. در اين ميان، ملاصدرا هرچند در قولي علاوه بر اين سه نوع تمايز، تمايز در وجود را مطرح مي‌کند، ولي با توجه به اينکه قائل به اصالت وجود شد، نمي‌توانست اين وجوه تمايز را بپذيرد؛ زيرا اين وجوه مبتني بر اصالت ماهيت بودند و لذا فقط قول به تشکيک در وجود را مطرح کرد و گفت که تمايز بين امور کثير، در وجود است؛ يعني هم مابه‌الاشتراک آنها وجود است و هم مابه‌الامتياز آنها؛ زيرا آنچه اصيل است، وجود است (ملاصدرا، بي‌تا الف، ص135)‏. ملاصدرا با توجه به اين مبنا، نظام تشکيکي وجود را مطرح کرد که در آن، موجودات يا داراي تشکيک تفاضلي‌اند، مثل سلسلۀ علل و معلولات؛ يا داراي تشکيک عرضي‌اند، مثل موجوداتي که بين آنها رابطۀ علّي‌ـ معلولي برقرار نيست. تأثير اين مبنا در بحث ما به اين صورت است که اگر ملاصدرا مراتب تشکيکي وجود را مطرح نمي‌کرد، نمي‌توانست از عوالم مختلف و مترتب بودن آنها بر يکديگر سخن به ميان آورده و کون جامع بودن انسان را مطرح کند و در نهايت، نظر خود را پيرامون فصل مميز انسان ـ همان‌طور که در ادامه خواهيم گفت ـ بيان کند.

          1. حرکت جوهري اشتدادي

    طبق حرکت جوهري، تمامي ماديات و اجسام، بعد سيالي دارند و لذا اين ميزي که اکنون پيش‌ روي ماست، با ميزي که لحظه‌اي پيش روبه‌روي ما بود، برابر نيست و همين‌طور با ميزي که لحظه‌اي بعد در پيش روي ماست. ما در هر لحظه در حال ديدن ميزي نو هستيم. ميزي زائل مي‌شود و بعد از آن ميزي حادث مي‌شود؛ البته نه اينکه جداي از هم و گسسته باشند؛ بلکه به‌هم‌پيوسته و متصل‌اند. به عبارتي، در خارج يک واقعيت پيوسته و متصل هست که کل آن ممکن نيست در يک «آن» از آنات زمان موجود شود. تمامي اجسام و از جمله اين ميز، علاوه بر سه بعد مکاني که پايدارند، داراي بعد چهارم سيالي به نام زمان هستند که ما با عقل به آن دست پيدا مي‌کنيم و لذا مي‌گوييم، يک جسم که «زماني» است، امکان ندارد که در يک آن تمام آن موجود باشد؛ بلکه در هر آني از زمان، بخشي از آن موجود است. ملاصدرا در عبارات مختلفي بر حرکت جوهري تمامي اشياي مادي تأکيد مي‌کند (ملاصدرا، 1363، ص397؛ همو، 1360، ص86).

    حرکت، با توجه به حال زائل و حادث، به چهار قسم تقسيم مي‌شود (برای توضیحات بیشتر: ر.ک: عبدالرسول عبودیت، درآمدی به نظام حکمت صدرائی، ج 1، ص 327-328):

    الف) حادث و زائل کاملاً مشابه هستند؛ مانند رنگ کنوني اين ميز و رنگ آن در لحظاتي قبل يا بعد.

    ب) حادث و زائل، نسبت به يکديگر کامل و ناقص نيستند؛ مانند هيدروژن و هليوم در فرايند تبديل هيدروژن به هليوم.

    پ) حادث و زائل، نسبت به يکديگر کامل و ناقص‌اند و زائل ناقص‌تر از حادث است؛ مانند نطفه و جنين در فرايند تبديل نطفه به جنين.

    ت) حادث و زائل، نسبت به يکديگر کامل و ناقص‌اند و حادث ناقص‌تر از زائل است؛ مانند درخت و چوب در فرايند تبديل درخت به چوب.

    مراد از حرکت اشتدادي، نوع سوم است که در آن، امر حادث علاوه بر اينکه تمامي کمالات و ويژگي‌هاي امر زائل را دارد، داراي کمالات و ويژگي‌هاي جديد نيز هست. ملاصدرا يقيناً به اين نوع از حرکت جوهري قائل است. نکتۀ مهمي که بايد توجه شود، اين است که طبق حرکت جوهري اشتدادي، حادث از نظر مرتبۀ وجودي کامل‌تر از زائل است (ملاصدرا، 1366، ج3، ص 62) و لذا ممکن است از نظر ماهيت نوعيه‌ـ که همان تصوير ذهني واقعيت خارجي است‌ـ با آن فرق داشته باشد؛ مثلاً در مثال نطفه، همان واقعيتي که در ابتدا ماهيت نطفه دارد، پس از اندکي تغيير، ماهيت ديگري پيدا مي‌کند و به همين نحو دائماً در حال تغيير در ماهيت، و به اصطلاح در حال انقلاب ذات است تا در انتهاي چهار ماه، ماهيت انساني پيدا مي‌کند (عبوديت، 1392، ج1، ص330؛ ر.ک: ملاصدرا، 1981، ج3، ص84).

    به‌هرحال، با توجه به اين مبناي ملاصدرا که در حقيقت شکل‌گرفته از مباني پيشين او مثل اصالت وجود است، وي مسئلۀ جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن نفس را مطرح مي‌کند ـ که در ادامه به آن مي‌پردازيم ـ و از آن مبنا به ديدگاه خاص خود در فصل مميز انساني مي‌رسد.

        1. مباني انسان‌شناسانة ملاصدرا
          1. کون جامع بودن انسان

    در فلسفه، موجودات را به سه دسته تقسيم کرده‌اند و براساس آن، عوالم نيز بر سه دسته تقسيم شده‌اند: 1. عالم طبيعت؛ 2. عالم مثال؛ 3. عالم عقل (ملاصدرا، بي‌تا الف، ص 320). حکما و عرفاي اسلامي معتقدند که اگر انسان را از بقيۀ عالم جدا کنيم و آن‌گاه به مقايسۀ اين دو بنشينيم، درخواهيم يافت که آنچه در عالم و نظام هستي وجود دارد، در انسان نيز هست. ازاين‌رو همان‌گونه كه عالم از سه مرحلۀ عقلي، مثالي و مادي برخوردار است، انسان نيز داراي مراحل سه‌گانۀ عقل، مثال و ماده است (همان، ص 336). ازاين‌رو، به دليل تطابق دو نسخۀ عالم و آدم، عالم را عالم کبير و انسان را عالم صغير گفته‌اند؛ چنان‌که گاهي عالم را انسان کبير و انسان را انسان صغير ناميده‌اند (ابن‌عربي، بي‌تا: ج2، ص150). البته بايد دقت شود که کون جامع بودن به‌معناي اين نيست که همۀ انسان‌ها بالفعل داراي اين مراتب هستند؛ بلکه ممکن است عده‌اي در مرتبۀ مثالي بمانند و هيچ‌گاه به مرتبۀ عقلي نرسند.

    بررسي اين مبنا در نظريات ملاصدرا ازآن‌رو داراي اهميت است که بدون قائل شدن به چنين ديدگاهي، اساساً صحبت از جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن نفس بي‌معناست. فرايند تحول و تکامل موجود مادي به موجود مجرد، بدون فرض و قبول اصل اساسي «کون جامع» بودن انسان، امکان‌پذير نيست؛ به اين معنا که در جهان هستي، هر موجودي حدي معين دارد؛ ولي در اين ميان، انسان است که تمام حدود عالم هستي را در خود دارد؛ لذا امکان اين را دارد که چنين سيري را طي کند. بر اساس اين اصل است که ملاصدرا بحث سير صعودي انسان و مراتب ادراک او را مطرح مي‌کند و اينکه طبق بحث اتحاد عاقل و معقول مي‌گويد: انسان براي درک هر مرتبه‌اي از ادراک، بايد به آن مرتبه از وجود دست پيدا کند.

          1. جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن نفس

    علت روي آوردن ملاصدرا به چنين مبنايي را بايد در پاسخ و حل يک مشکل دانست که در بين فيلسوفان مطرح بود و آن سؤال اين بود: چرا نفس که طبق ديدگاه فلاسفۀ پيشين مجرد است و في‌ذاته با همۀ بدن‌ها نسبتي يکسان دارد، براي کسب کمال، در بدن خاصي تصرف مي‌کند؟ آيا اين ترجيح بلامرجح نيست؟ ملاصدرا مي‌گويد: ممکن نيست که ماده‌اي مستعد جوهري مجرد و شرط وجود آن باشد؛ بلکه هر ماده‌اي فقط مستعد حالي از احوال خود است (ملاصدرا، 1891، ج8، ص284-385). نفس هم در صورتي که حالي از احوال ماده باشد، تعلق آن به مادۀ خاص، ترجيح بلامرجح نيست؛ زيرا احوال شيء حال در آن ماده هستند و اساساً امکان ندارد که موجود شوند، مگر در آن ماده. لذا ملاصدرا مي‌گويد که نفس طي حرکت جوهري اشتدادي، از صورت موجود در ماده تکون يافته است (ملاصدرا، 1981، ج3، ص461). ملاصدرا از اين مطلب با عنوان «النفس جسمانية‌الحدوث روحانيةالبقاء» ياد مي‌کند (همان، ص 333-334) و در عبارات مختلفي به بحث جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن نفس اشاره کرده است (به عنوان نمونه: ملاصدرا، بي‌تا ب، ص 235).

        1. فصل مميز انسان از نگاه ملاصدرا

    بعد از بيان اجمالي مباني مؤثر ملاصدرا، حال بايد به ديدگاه او در مورد ويژگي‌هاي خاص انسان بپردازيم. سؤال اين بود که ملاصدرا انسانيت انسان را به چه مي‌داند و چه ملاکي را براي اينکه موجود در جرگۀ انسان‌ها وارد شود، بيان مي‌کند که بدون آن ملاک، آن موجود انسان محسوب نمي‌شود؛ هرچند در ظاهر شبيه ساير موجوداتي باشد که آنها انسان هستند؟

    وقتي ملاصدرا نفس انساني و حقيقت او را جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء مي‌داند، طبيعتاً نمي‌تواند ادعا کند که انسان‌ها همه از ابتداي آفرينش داراي نفسي مجرد هستند؛ بلکه وي معتقد است که يک واقعيت داريم که داراي مراتب مختلفي از مادي تا مجرد است و با حرکت جوهري اشتدادي بايد به اين تجرد برسد؛ که اين رسيدن به تجرد، با تحقق مرتبۀ مثالي شروع مي‌شود که فرد در اين مرحله مي‌تواند ادراک مثالي داشته باشد.

    همچنين وقتي ملاصدرا حرکت جوهري اشتدادي را مطرح مي‌کند، بايد يک سيري را ترسيم کند که اين واقعيت به چه صورت است و با حرکت جوهري به چه مراحلي مي‌رسد. طبق مبناي کون جامع بودن انسان، مشخص شد که انسان را عالم صغير مي‌داند و انسان داراي تمامي عوالم است. لذا انسان علاوه بر بعد مادي و طبيعي که ملاصدرا در هنگام حدوث قائل است، مي‌تواند به مرتبۀ مثالي و عقلي هم برسد (ملاصدرا، 1981، ج8، ص 245). حال سؤال اين است که  اخص‌الخواص انسان چيست؟ يعني انسان در اين سير و حرکت اشتدادي خود، با کسب چه ويژگي‌ يا ويژگي‌هايي است که واقعاً «انسان» ناميده مي‌شود؟

    آنچه در آثار ملاصدرا مشهود است، اين است که وي اطلاق نام انسان به اين موجود را تا قبل از مرحلۀ ناطقيت، اطلاقي حقيقي و بالفعل نمي‌داند (ملاصدرا، بي‌تا الف، ص 228-229؛ همو، 1981، ج8، ص136-137؛ همو، 1363، ص554-555). توضيح آنکه ملاصدرا در عبارات مختلفي ويژگي خاص انسانيِ انسان را «ناطقيت» بيان مي‌کند. حال بايد بررسي شود که آيا ملاصدرا فصل مميز انسان را فقط «ناطق بودن» مي‌داند يا غير از آن، ويژگي‌هاي ديگري هم بيان مي‌کند؟ اگر ويژگي‌هاي ديگري ذکر مي‌کند، آيا آنها در عرض ناطقيت‌اند يا از لوازم آن بوده و در طول آن هستند؟ آنچه مسلم و قطعي است، اين است که ملاصدرا ناطقيت را براي ورود به مرحلۀ انسانيت لازم مي‌داند (ملاصدرا، 1381، ص 160-161؛ همو، 1354، ص 455؛ همو، بي‌تا الف، ص 202؛ همو، 1981، ج8، ص 151).

    سؤال بعدي اين است که معناي ناطقه بودن چيست؟ آيا مراد درک کلي است؟ اگر مراد درک کلي است، رابطۀ آن با اين حرف ملاصدرا که مي‌گويد «اوحدي از مردم به ادراک کلي مي‌رسند»، چيست؟ ملاصدرا ناطقه بودن را همان درک کلي مي‌داند که از تفکر نشئت گرفته است (ملاصدرا، بي‌تا الف، ص 229). براي روشن شدن بحث، بايد ابتدائاً توضيحي در مورد درک کلي از نگاه ملاصدرا بيان کنيم. توضيح اينکه، انواع ادراکِ ماهيت معلوم به انحاي واقعيت علم بازمي‌گردد. واقعيت علم، اگر مثالي باشد، ماهيت معلوم به‌نحو جزئي درک مي‌شود؛ و اگر مجرد عقلي باشد، به‌نحو کلي. حال، اگر علم حضوري انسان به واقعيتِ مجردِ عقلي ضعيفي باشد، انسان با چنين واقعيتي ماهيتِ معلومي را که اين واقعيت، وجود برتر آن است، به نحو کلي درک مي‌کند؛ اما به خود اين واقعيت توجه پيدا نمي‌کند ...؛ متقابلاً اگر به‌سبب شدت وجودي عالم و معلوم، علم حضوري قوي باشد، هم به خود اين واقعيت توجه پيدا مي‌کند و هم ماهيت کلي مذکور را درک مي‌کند. پس مواجهۀ انسان با واقعيت مجرد عقلي، که وجود برتر ماهيتي است، در هر صورت به‌معناي ظهور آن ماهيت است براي انسان به‌نحوِ کليِ مشترک بين افراد خود (عبوديت، 1392، ج2، ص81).

    با اين توضيح مختصر، حال مي‌گوييم که در عبارات ملاصدرا دو نحو ادراک کلي وجود دارد و هر کدام در يک مرحله از حرکت جوهري نفس اتفاق مي‌افتد. يک ادراک عقلي ناخالص داريم که قابل دسترس براي همۀ افراد انساني است (ملاصدرا، 1981، ج8، ص 265و284). اين ادراک کلي مشوب به خيال است و ادراک کلي محض نيست. از طرفي، يک ادراک کلي محض داريم که در آن، انسان همان واقعيت مجرد عقلي را درک مي‌کند، نه ماهيت آن را و غيرمشوب به خيال است (ملاصدرا، 1981، ج8، ص283). چنين ادراکي براي معدودي از افراد حاصل مي‌شود.

    مراد از ناطقه در بحث ما، همان ادراک کلي مشوب به خيال است که مرتبۀ ضعيف از ادراک کلي است و در اختيار تمامي افراد بشري قرار مي‌گيرد؛ به‌خلاف ادراک کلي محض که افراد اندک‌شماري به آن دسترسي دارند؛ و اين وجه جمع بين اين است که ملاصدرا ناطقه به‌معناي مدرک کلي بودن را براي ورود به جرگۀ انسانيت لازم مي‌داند؛ و از آن طرف مي‌گويد: افراد اندک‌شماري به درک کلي نائل مي‌شوند که نام اين مرحله را عاقله گذاشته‌اند (ملاصدرا، 1360، ص 148؛ عبوديت، 1392، ج3، ص 125).

    البته ذکر اين نکته لازم است که ملاصدرا گاهي اوقات از مرحلۀ ادراک کلي محض و خالص با واژۀ «ناطق» ياد مي‌کند و لذا اين واژه را هم براي ادراک کلي مشوب به خيال به‌کار برده است و هم براي ادراک کلي محض. از باب مثال، در عبارتي مرحلۀ عاقله را که بعد از تفکر بوده و ادراک کلي محض است، با لفظ ناطقه آورده است (ملاصدرا، 1360، ص 135-136)؛ يا در عبارتي ناطقه را بعد از تفکر آورده که نشان مي‌دهد به‌معناي عاقله است (ملاصدرا، بي‌تا ب، ص 235).

    مشخص شد که حداقل، ادراک کلي مشوب به خيال براي ورود به جرگۀ انسانيت لازم است؛ ولي بايد توجه کرد که اين مرحله از حرکت جوهري انسان و اين نوع ادراک، خود داراي مراتبي است. ادراک مفهوم کلي، مرتبه‌اي فروتر از ادراک قضاياي متشکل از اين مفاهيم دارد. همچنين ادراک اين قضايا در مقايسه با ادراک استقرا، و نيز ادراک استقرا در قياس با ادراک استدلال، از همين گونه‌اند. همچنين ادراک مفهوم کلي ماهوي محسوس، در قياس با ادراک مفهوم کلي غيرمحسوس يا کلي غيرماهوي، در مرتبۀ پايين‌تري قرار مي‌گيرد  و... . بنابراين، تفاوت کودکي که در اولين مراحل ادراک کلي است، با دانشمند رياضي ورزيد‌ه‌اي که مفاهيم انتزاعي و صوري رياضي را تصور مي‌‌نمايد و مسائل مربوط به آنها را حل مي‌کند، صرفاً تفاوتي کمي نيست که به شمار مفاهيم درک شده برگردد؛ بلکه تفاوت در قدرت تفکر است. اين دانشمند، از نظر قدرت تفکر، در مرتبه‌اي بسيار برتر از آن کودک قرار دارد. از اينجا مي‌توان دريافت، همان‌گونه که تجرد مثالي، عرضي عريض و به بياني دقيق‌تر، مراتب طولي متکثري دارد، مرتبۀ تجرد نطقي آن نيز شامل مراتب متکثري است و ازاين‌رو نفس ناطقه از نظر قوت و ضعف، در همۀ افراد همانند و يکسان نيست؛ بلکه در يک فرد نيز همواره ثابت و يکسان نيست و از لحظۀ حدوث، با حرکت جوهري اشتدادي، همواره از مرتبه‌اي به مرتبۀ بالاتر در ارتقاست (عبوديت، 1392، ج3، ص129).

    ملاصدرا براي انسان ويژگي‌هاي خاص ديگري هم ذکر کرده است (مبدأ و معاد، ص259-261؛ اسفار، ج9، ص78-85). وي خصوصيات انسان را چنين مي‌شمارد: 1. نطق به‌معناي تکلم کردن؛ 2. قدرت بر استنباط صنايع عملي و اختراعات غريب و شگفت‌انگيز؛ 3. تشخيص قبح فعلي و منع از آن، و تشخيص حسن فعلي و تشويق و ترغيب به آن؛ 4. تعجب و خنده؛ 5. نفرت و گريه؛ 6. خجلت؛ 7. ترس و اميد؛ 8. مصلحت‌سنجي؛ 9. يادآوري. ملاصدرا بعد از ذکر اين خواص، اخص‌الخواص انسان را بيان مي‌کند که عبارت است از همان ناطقيت و درک معاني کلي و به‌واسطۀ آن، تفکر کردن است و بعد از اين، يک خصوصيت خاص‌تري را براي برخي از انسان‌ها بيان مي‌کند. اخص‌الخواص شايد اشاره به اين باشد که در برخي از اين خصلت‌هاي نه‌گانه، ممکن است خدشه شود و بگويند که در حيوانات هم وجود دارد؛ ولي اين مورد هرگز در حيوانات يافت نمي‌شود؛ و شايد هم اشاره به اين باشد که باقي خصوصيات از اين ويژگي نشئت گرفته‌اند و براي تحقق آنها ادراک شرط بود؛ و لذا آنچه اصل است، همين ادراک است و مابقي امور از لوازم آن‌اند.

    در پايان، ذکر نکته‌اي در حد اجمال لازم است که در عبارات ملاصدرا بحث از کثرت نوعي انسان مطرح شده است و ممکن است چنين تلقي شود که اين ديدگاه ملاصدرا با بحث ما، يعني فصل مميز انسان، در تضاد است؛ زيرا اگر کثرت نوعي را مطرح مي‌کند، ديگر فصل مميز براي انسان چه معنايي دارد؛ ولي بايد دقت شود، همان‌طور که از عبارات خود ملاصدرا به‌دست مي‌آيد، کثرت نوعي مطرح‌شده از سوي وي، مربوط به نشئۀ ثاني انساني است، نه در نشئۀ ابتدايي، که فصل مميزي که ما مطرح کرديم، مربوط به اين بخش است. توضيح اينکه ملاصدرا يک فصل و ويژگي‌اي را براي ورود به جرگۀ انسانيت مطرح مي‌کند و اگر کسي بخواهد به مرحلۀ انسانيت وارد شود، بايد آن فصل را به‌دست آورد که عبارت است از «ناطقيت»؛ که ملاصدرا از اين بخش با تعابيري مثل «انسان بشري» (ملاصدرا،1360، ص136)، «طبيعت بشري» (همان، ص188)، «فطرت اوليه» (ملاصدرا، 1363، ص478) و «نشئۀ طبيعي» (ملاصدرا، 1383، ج3، ص380) ياد مي‌کند؛ و بعد از اين مرحله است که اين فرد انساني با توجه به نيات و افعال، انواع مختلفي پيدا مي‌کند (ملاصدرا، بي‌تا ب، ص241؛ همو، 1363، ص478؛ همو، 1383، ج3، ص380؛ همو، 1360، ص144).

      1. تأثير ديدگاه ملاصدرا در اصول تعليم و تربيت

    همان‌طور که پيش‌تر گفته شد، يکي از مسائل مهم در تعليم و تربيت، اصول و هنجارهاي کلي حاکم بر تعليم و تربيت است، که راهنماي همة فعاليت‌هاي مربيان و معلمان هستند. وابستگي اصول تعليم و تربيت به مباني انسان‌شناختي، امري روشن و در همة مکاتب تربيتي پذيرفته است؛ اما ما مي‌خواهيم الزامات انسان‌شناسي صدرا در اصول تعليم و تربيت را بررسي كنيم و نشان دهيم که با تکيه بر فهم صدرايي از حقيقت انسان و فصل مميز او، چه اصول و هنجاري‌هايي را براي تعليم و تربيت مي‌توان بيان کرد.

    قبل از بيان اصول متفرع بر نوع نگاه ملاصدرا به حقيقت انسان و فصل مميز او، ذکر اين نکته نيز لازم است که هرچند طبق مباني ملاصدرا که در اين بحث مطرح شد، مي‌توان اصولي مثل اصل جامع‌نگري، اصل تدريج، اصل تفرد، اصل استمرار و... را براي تعليم و تربيت بيان کرد؛ ولي ازآنجاکه هدف ما بيان اصول مرتبطِ با نوعِ نگاه به فصلِ مميز انسان است، ما فقط آن اصولي را بيان مي‌کنيم که متأثر از ديدگاه ملاصدرا در اين باب است.

        1. اصل اولويت بُعد عقلاني انسان

    انسان داراي دو رکنِ علمي و عملي است؛ ولي با توجه به آنچه دربارۀ حقيقت انسان و وجه مميز او از ساير جانداران بيان شد، در امر تعليم و تربيت، پرداختن به رکن علمي اولويت دارد. همچنين ساحت بينشي انسان در امر تعليم و تربيت بر ساحت گرايشي تقدم رتبي دارد. در ابتداي امر، مربي بايد روي بينش و ارتقاي سطح دانش متربي سرمايه‌گذاري کند و بعد از آن، عوامل و موانعِ تحقق ساحت بينشي را که در گرايش‌ها و عواطف و احساسات است، بررسي کند و زمينه‌هاي لازم براي تحقق علمي که در اختيار متربي گذاشته است را فراهم کند.

        1. اصل علم‌دوستي

    اصل بعدي که با توجه به نوع نگاه ملاصدرا به انسان به‌دست مي‌آيد، اصلِ علم‌دوستي است. بر طبق اين اصل است که مي‌گوييم: مربي بايد روش‌هايش را طوري تنظيم کند که متربي دوست‌دار علم شود. متربي بايد بداند که تفاوت او با ساير جانداران، در ناطق بودن است و بايد از طريق کسب علم، اين وجه مميز خود را تقويت کند. ازهمين‌رو مربي بايد روش‌هاي بهتر عالم شدن را کشف کند و زمينۀ اجراي آنها را در مرتبي فراهم سازد.

        1. اصل تفکر

    ازآنجاکه ما حقيقت انسان را ناطقيت دانستيم و گفتيم تا زماني که افراد به اين مرحله نرسند، وارد جرگۀ انسانيت نشده‌اند، در تعليم و تربيت بايد بکوشيم که اين جنبه از انسان را که حقيقت او را تشکيل مي‌دهد، تقويت کنيم و از طريقِ برنامه‌ها و روش‌هاي مختلف تربيتي، روحيۀ تفکر را در انسان بالا ببريم.

    اين امر به دو صورت است يکي به عنوان زمينه‌سازي براي تحقق اين قدرت در انسان، که از بدو تولد بايد آغاز شود؛ و ديگري بحث تقويت است که مربوط به مرحله‌اي است که ناطقيت انسان بالفعل شده است؛ ولي ما بايد روش‌هايمان را براي تقويت آن استفاده کنيم.

    به‌سبب همين اصل است که ما قائل مي‌شويم بايد آموزش حکمت براي سنين مختلف وجود داشته باشد و مطالب فلسفي براي سنين مختلف، از کودکي تا بزرگ‌سالي نوشته شود؛ زيرا اين امر روحيۀ تفکر در انسان را بالا مي‌برد و انسان‌ها از حالت تعبد صرف به‌سمت تفکر و تعقل رهسپار مي‌شوند؛ يا طبق همين اصل، از بازي‌هايي که انسان را از تفکر دور مي‌کند، نهي مي‌کنيم.

        1. اصل عدم پيروري کورکورانه از اجتماع

    انسان موجودي اجتماعي است و زندگي خود را را در بستر اجتماع سپري مي‌کند. اقوال مختلفي در علل و عوامل زندگي اجتماعي انسان مطرح شده است که جايگاهش در بحث ما نيست؛ آنچه مربوط به بحث ماست، آفاتي است که ممکن است در فرايند تعليم و تربيت به‌سبب زندگي اجتماعي به‌وجود آيند. يکي از اين آفات، بحث تقليد و پيروي کورکورانه از اجتماع است. در اينجا اصلي ديگر مطرح مي‌شود با عنوان عدم پيروي کورکورانه از اجتماع، که از دلِ اصل قبلي، يعني اصل تفکر به‌دست آمده است. تقليد و پيروي کورکورانه از اجتماع، يعني ناديده گرفتن وجه تمايز انسان؛ زيرا انسان با تقليدِ صرف، تفکر و تعقل را کنار گذاشته و هيچ بهره‌اي از تفکر و تعقل خود نبرده است.

        1. اصل اعطاي بينش

    ازآنجاکه ما انسان را ناطق خوانديم و تفاوت او را با ساير جانداران در تفکر و تعقل دانستيم، که به‌سبب اين امر بر اموري همچون قدرت استنباط و تشخيص خير از شر مي‌رسد، لازم است که ما در امر تربيت، مواد خام براي صحيح انديشيدن را در اختيار او قرار دهيم. توضيح اينکه انسان يک اموري را به صورت فطري و بديهي در وجودش دارد و اين علوم نيازي به کسب ندارند؛ ولي برخي از علوم هستند که بايد کسب شوند تا انسان در باب آنها به تفکر بپردازد. براي اينکه تربيت انسان به صورت بهتر و کامل‌تري صورت گيرد، ما بايد بينش‌هاي مختلف را در اختيار او قرار دهيم تا بر روي آنها تفکر و تعقل کند.

    اساساً انسان چون داراي قدرت تفکر و تعقل است، همچون ديگر موجودات نيست که با زور به امري وادار شود؛ بلکه مي‌تواند در مقابل تمامي امور ناخوشايند خود ايستادگي کند و به آنها تن ندهد؛ و لذا ما در امر تربيت نمي‌توانيم او را وادار به امري کنيم؛ بلکه بايد بينش‌هاي صحيح را در اختيار او قرار دهيم؛ به عبارتي، خير و شر را براي او بازگو کنيم تا او خود به آنها برسد و با اختيار خود آنها را انجام دهد. در غير اين‌صورت، حقيقتاً تربيتي رخ نداده است. البته اين نکته با بحث تنبيه که در امر تعليم و تربيت مطرح مي‌شود، منافاتي ندارد؛ زيرا گاهي اوقات قرار دادن بينش صحيح براي افراد، کارساز نيست؛ حال يا به‌دليل جهل يا به‌جهت عنادي که فرد دارد؛ و در اينجا چاره‌اي جز تنبيه براي حفظ سلامت فرد و جامعه نيست.

        1. اصل تزکيه

    وقتي ما انسان را داراي قوه‌اي به‌نام عقل دانستيم و گفتيم انسان علاوه بر اشتراکاتي که با حيوانات دارد، داراي وجه مميزي است که او را از ساير جانداران جدا مي‌کند و وي را قادر بر تفکر و تعقل مي‌سازد و مي‌تواند از بين خير و شر يکي را انتخاب کند، بايد زمينۀ استفاده از اين وجه مميز براي او حاصل شود. براي اين امر، لازم است که موانع از سر راه او برداشته شود؛ بايد اموري را که تعقل انسان را به بيراهه مي‌کشانند، از سر راه او برداريم. نهايت حرکت انسان معرفت‌الله است و تمامي اعمال براي رسيدن به چنين علمي است؛ و ازاين‌رو ملاصدرا مي‌گويد: ظاهربينان علوم را مقدمۀ احوال، و احوال را مقدمۀ کردار مي‌دانند؛ درحالي‌که امر برعکس است و اعمال و رفتار براي احوال است و احوال براي علوم (ملاصدرا، 1381، ص71-72). از‌اين‌رو مي‌گويد که ما اعمال را انجام مي‌دهيم به‌جهت اصلاح امراض باطني و قلبي‌مان تا با رفع موانع، معرفت ما به خداوند بالا رود (همان، ص74-75).

    ازاين‌رو، لازم است عقايد نادرست را که مانعي بر سر راه تفکر صحيح هستند، برطرف کنيم. علاوه بر اين، بايد گناه و امثال آن را که مانع دريافت حقايق صحيح و رسيدن به معرفت‌‌الله هستند، برطرف کرد تا زمينۀ تربيت صحيح فراهم شود.

    اگر ما چنين وجه تمايزي براي انسان قائل نبوديم، آيا اصلي به‌نام تزکيه ضرورت پيدا مي‌کرد؟ اگر انسان قدرت تعقل و تفکر و سنجش خير و شر را نداشت و مثل چهارپايان بود، نيازي بود که تزکيه‌اي داشته باشد؟ آيا اگر قادر به معرفت الله نبود، باز هم ضرورتي داشت تا موانع از سر راه او برداشته شود؟ اساساً وقتي ويژگي براي پيمودن راهي نداشته باشد، مانع چه معنا دارد.

        1. اصل استدلال‌پذيري آموزه‌هاي تربيتي

    يکي ديگر از اصولي که از چنين نوع نگاهي به انسان به‌دست مي‌آيد، استدلال‌پذير بودن آموزه‌هاي تربيتي است. وقتي ما انسان را از ميان ساير جانداران، داراي ناطقيت دانستيم و اصولي همچون تفکر را مطرح کرديم، مي‌توانيم آموزه‌ها و دستورالعمل‌هاي تربيتي را نيز با استدلال براي او بيان کنيم. مربيان مي‌توانند با بيان ادلۀ آموزه‌هاي تربيتي، شرايط پذيرش اين آموزه‌ها را از سوي متربيان تسهيل و فراهم کنند.

        1. اصل عدم مطلوبيت عادات انفعالي

    ازآنجاکه انسان داراي قدرت تفکر و تعقل است، نبايد افعال او از روي عدم فکر رخ بدهد و لذا در تربيت نبايد انسان را به مرحله‌اي برسانيم که افعال را بدون انتخاب عقلاني و صرفاً از روي عادت انجام دهد. در اينجا عده‌اي از علماي غرب مطلبي را مطرح کرده‌اند که عادت به‌طور مطلق خوب نيست؛ چه عادت به فعلِ خوب و چه عادت به فعلِ بد. پاسخ به اين ديدگاه مجالي ديگر مي‌طلبد؛ ولي آنچه مربوط به ماست، اينکه به ‌تعبير شهيد مطهري، عادات بر دو قسم است: عادات فعلي و عادات انفعالي (مطهري، 1384ب، ص733). آن عادتي که انسان را از فکر دور مي‌کند و فرد صرفاً رفتاري را از آن روي که با آن خو گرفته است، انجام مي‌دهد، عادت انفعالي است که با نوعِ نگاه ما به انسان سازگاري ندارد؛ زيرا چنين عادتي، در حقيقت کنار گذاشتن نيرويي است که وجه مميز انسان از ساير جانداران بود؛ بله، يک نوع عادت ديگري هم داريم و آن اينکه انسان به‌سبب ممارست بر فعلي، به مرحله‌اي مي‌رسد که نيروهاي طبيعي نمي‌توانند مانعيتي جدي بر سر راه انجام افعال او باشند. بااين‌حال اين‌طور نيست که فرد از روي عدم آگاهي و انتخاب چنين اموري را انجام دهد. به بياني مي‌توان اين نوع عادت را همان «ملکه» گفت که در متون اخلاقي مطرح شده است.

      1. نتيجه‌گيري

    1. برخي از مباني فلسفي ملاصدرا که در ديدگاه او دربارة فصل مميز انسان تأثير بسزايي دارند، عبارت‌اند از: اصالت وجود؛ تشکيک در وجود و حرکت جوهري اشتدادي. در صورت قائل شدن به اصالت وجود است که مي‌توان به حرکت جوهري اشتدادي قائل شد که خود مبنايي براي جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء دانستن انسان است. همچنين طبق تشکيک در وجود است که مي‌توان از مراتب عالم و کون جامع بودن انسان ـ که يکي ديگر از مباني انسان‌شناختي ملاصدراست ـ سخن به‌ميان آورد.

    2. ملاصدرا با توجه به مباني فلسفي خود، در مباحث علم‌النفسي نيز داراي مباني خاصي است که تأثير مستقيم در ديدگاه وي پيرامون فصل مميز انسان دارند. اين مباني عبارت‌اند از: کون جامع بودن انسان و جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن او. طبق مبناي جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن نفس است که از سير وجودي انسان از ماده تا مجرد سخن به‌ميان مي‌آورد و مرز انسانيت را مشخص مي‌کند.

    3. ملاصدرا ناطقيت را شرط لازم براي ورود به جرگۀ انسانيت مي‌داند و کسي را که به اين مرحله نرسد، اساساً انسان نمي‌داند. بنابراين، فصل مميز انسان از ديدگاه ملاصدرا عبارت است از ناطق بودن. البته بيان شد که اين، فصل مميزِ «انسان بشري» است و افراد بعد از رسيدن به اين مرحله، خود به انواع مختلفي تبديل مي‌‌‌شوند و داراي فصول مختلف هستند؛ که ديدگاه ملاصدرا در کثرت نوعي انسان، مربوط به اين بخش است.

    4. اولويت بعد عقلاني انسان، علم‌دوستي، تفکر، عدم ‌پيروي کورکورانه از اجتماع، اعطاي بينش، تزکيه، استدلال‌پذيري آموزه‌هاي تربيتي و عدم مطلوبيت عادات انفعالي، از مهم‌ترين اصول تعليم و تربيت‌اند که مي‌توان منطق انسان‌شناختي طرح آنها را در «ناطقيت» به‌عنوان فصل مميز انسان جست‌وجو کرد.

     

     

    References: 
    • ابن‌سينا، ابوعلي حسين‌بن‌عبدالله، بي‌تا، رسائل ابن‌سينا، قم، بيدار.
    • ابن‌عربي، محيي‌الدين محمدبن‌علي، بي‌تا، الفتوحات المکيه، بيروت، دار صادر.
    • باقري، خسرو، 1392، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، تهران، مدرسه.
    • بغدادي، ابوالبرکات، بي‌تا، المعتبر في الحکمة، بي‌جا، دانشگاه اصفهان.
    • بهشتي، سعيد، 1377، زمينه‌اي براي بازانديشي در فلسفۀ تعليم و تربيت، تهران، مؤسسۀ نشر ويرايش.
    • جوادي آملي، عبدالله، 1392، تفسير انسان به انسان، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1382، حيات حقيقي انسان در قرآن کريم، در تفسير موضوعي قرآن کريم، قم، اسراء.
    • دفتر همکاري حوزه و دانشگاه با همکاري علي‌محمد کاردان، عليرضا اعرافي، محمدجعفر پاک‌سرشت و حسين ايراني، 1372، فلسفه تعليم و تربيت، تهران، سمت.
    • رهنمايي، سيداحمد، 1387، درآمدي بر فلسفه تعليم و تربيت، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • سهروردي، شهاب‌الدين يحيي، بي‌تا، حکمة الاشراق، بي‌جا، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى‏.
    • شريعتمداري، علي، 1369، اصول و فلسفه تعليم و تربيت، تهران، اميرکبير.
    • صدرالدين شيرازى، محمد بن ابراهيم‏، 1981م، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث.
    • ـــــ ، 1360، اسرار الآيات، تصحيح: محمد خواجوي، تهران، انجمن حكمت و فلسفه ايران.
    • ـــــ ، بي‌تا الف، الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، بي‌جا، المركز الجامعى للنشر.
    • ـــــ ، بي‌تا ب، العرشية، تهران، مولى.
    • ـــــ ، 1354، المبدأ و المعاد، تصحيح: سيدجلال‌الدين آشتياني، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ايران.
    • ـــــ ، 1366، تفسير القرآن الكريم، قم، بيدار.
    • ـــــ ، 1383، شرح اصول الکافي، تصحيح: محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى‏.
    • ـــــ ، 1381، كسر الاصنام الجاهلية، تصحيح و تحقيق: محسن جهانگيري، تهران، بنياد حكمت اسلامي صدرا.
    • ـــــ ، 1375، مجموعه رسائل فلسفى صدر المتألهين، تصحيح و تحقيق: حامد ناجي اصفهاني، تهران، حكمت.
    • ـــــ ، 1363، مفاتيح الغيب، تصحيح: محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.
    • طباطبايي، سيدمحمدحسين، بي‌تا، نهاية الحکمة، چ دوازدهم، قم، مؤسسه النشر الاسلامي التابعه لجماعه المدرسين‏.
    • عبوديت، عبدالرسول، 1392، درآمدي به نظام حکمت صدرائي، قم، سمت و مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • مصباح يزدي، محمدتقي، 1394، خودشناسي براي خودسازي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1390، فلسفه تعليم و تربيت اسلامي (تأليف گروهي از نويسندگان)، تهران، مدرسه.
    • مطهري، مرتضي، 1384 الف، انسان و ايمان، در مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، تهران، صدرا.
    • ـــــ ، 1384 ب، تعليم و تربيت در اسلام، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، تهران، صدرا.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عاشوری، حمید، شریفی، احمدحسین.(1399) فصل ممیز انسان و تأثیر آن در اصول تعلیم و تربیت از نگاه ملاصدرا. دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 12(1)، 41-54

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حمید عاشوری؛ احمدحسین شریفی."فصل ممیز انسان و تأثیر آن در اصول تعلیم و تربیت از نگاه ملاصدرا". دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 12، 1، 1399، 41-54

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عاشوری، حمید، شریفی، احمدحسین.(1399) 'فصل ممیز انسان و تأثیر آن در اصول تعلیم و تربیت از نگاه ملاصدرا'، دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 12(1), pp. 41-54

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عاشوری، حمید، شریفی، احمدحسین. فصل ممیز انسان و تأثیر آن در اصول تعلیم و تربیت از نگاه ملاصدرا. اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 12, 1399؛ 12(1): 41-54