اختیار تعمیم یافته و بسیط در تحول اخلاقی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
عوامل تأثيرگذار بر تحول اخلاقي را به دو گونة متفاوت ميتوان در نظر گرفت: عوامل برونفردي و عوامل درونفردي. «عوامل برونفردي» عواملي هستند که از ابتدا، بروز و ظهور بيروني دارند و از آنها بهعنوان «موقعيتهاي تعيين کننده» ميتوان ياد کرد. البته براي عوامل برونفردي ميتوان نقش ماورايي و الهي را هم در نظر گرفت که در ظاهر، غيراختياري هستند. هرچند ميتوان گفت به سبب روشن نبودن سهم دقيق اختيار، بيشتر از آن بهعنوان «توفيقات الهي» و «امداد الهي» ياد ميکنيم، اما ممکن است اختيار انسان در اين حالات نيز وجود داشته باشد. در هر صورت، تأثيرگذاري عوامل بيروني به هر شکلي که باشد در نهايت، به واسطة تغييرات دروني است؛ زيرا هر عامليـ اگرچه کاملاً بيروني باشد ـ مانند اتفاق يا واقعهاي بدون دخالت فرد يا آموزش، ابتدا توسط مُدرِکي همچون انسان درک شده، تجزيه و تحليل ميشود، سپس با برانگيختن قواي داخلي، مانند انگيزش و ميل، تأثيرگذاري خود را بر ارادة فرد گذاشته، او را براي انجام عمل اخلاقي جديد حرکت ميدهد. اين موضوع حتي در ديدگاه روانشناسان رفتارينگر اخير نيز، که بر خلاف رفتارينگرهاي سنتي نقش ذهن را حذف ميکردند، تحت عنوان پردازش بخش دروني يا بخش «O» (Organism) پذيرفته شده است. ازاينرو، عوامل درونفردي از اين حيث داراي اهميت است که در نهايت، عامل بلافصلِ تبديل انگيزش به رفتار خارجي ميشود.
اين مقاله دربارة عواملي سخن نميگويد که براي اولين بار، منشأ بروز يک رفتار اخلاقي ميشوند، بلکه هدف بررسي شرايطي است که پس از انجام يک عمل اخلاقي، براي يک يا چند بار به وجود خواهد آمد. حال علت اصلي به وجود آمدن يکي دوبار اين عمل، هرچه ميخواهد باشد؛ آنچه مهم است اينکه رفتار مورد نظر بر پاية اختيار و ارادة فرد به عمل آمده است. فرض اين است هرگاه عمل اخلاقي بر اساس ميل و آگاهي باشد، منشأ «تقويت اختياري بسيط» و «تقويت اختياري تعميميافته» خواهد بود. در اين زمينه، آنچه کمتر بدان توجه شده پيامدهاي مؤثر پس از پيدايش يک عمل اخلاقي در باطن خود فرد است. اثبات پيامدهاي يک عمل اخلاقي مبتني بر اين باور پذيرفتهشده از سوي بزرگان اخلاق و عرفان اسلامي است که انجام هر عملي، هرقدر با تکرار بيشتري همراه باشد به ملکة اخلاقي تبديل شده، در صاحب آن عمل تثبيت و عادت خواهد شد.
براي نمونه، ابنسينا ميگويد: خُلق ملكهاي است كه به وسيلة آن، افعال و رفتار به سهولت و بدون ترديد از فرد صادر ميشود (ابنسينا، 1404ق، ص423). او «خُلق» را فعل عادت شده ميداند؛ زيرا خُلق نيز مانند عادت، با انجام فعل اخلاقي در انسان مستقر ميشود (همان، ص283).
فارابي (م 339ق) توضيح داده است که اولين انگيزههاي فعل انسان بر اساس تمايل فطري او صورت ميگيرد. سپس دربارة آن تمايلات فطري خود، تفکر و تأمل بهکار ميبرد؛ زيرا به سوي آنها تمايل فطري دارد. بدين روي، اولين بار هر رفتاري، از جمله رفتارهاي اخلاقي بر اساس گرايش فطرت و طبيعت بشري صورت ميگيرد و به آن «ملکه طبيعي» ميگويند، نه ملکه عادت شده. اما فارابي توضيح ميدهد در صورتي که انجام يک کار به دفعات زياد تکرار شود به عادت اخلاقي يا خُلقي تبديل ميشود که به آن «ملکه خُلقي يا عادتشده و يا ملکة ساختهشده» گفته ميشود (فارابى، 1986م، ص134).
هر عمل اخلاقي که بهطور اختياري انجام شود و تکرار گردد، ميتواند آثاري بر انگيزههاي اولية همان عمل بگذارد. ما در اينجا، ميتوانيم به نوع ديگري هم به عوامل پيدايش و تداوم عمل اخلاقي نگاه کنيم؛ نگاهي که خود اعمال را از لحاظ زمينه شدن براي انجام مجدد همان اعمال، قابل توجه قرار ميدهد. تحليل يک عمل اخلاقي که کمابيش عادت شده است، از تقويت عوامل به وجودآورنده آن حکايت ميكند؛ مانند تقويت انگيزه و برداشت بهتر نسبت به آن عمل. انجام يک يا چند بار عمل اخلاقي موجب الگوي اخلاقي يا خُلق تثبيتشدة نسبي در فرد ميشود. حقيقتي که گفته شد بيشتر با بيان «ملکه» يا «خُلقِ» تثبيتشده بيان گرديده است. مقصود از «ملکه» سهولت تکرار عمل است. تبيين سهولت صدور يک رفتار لزوماً بايد علل پيدايش رفتار را از قصد و اراده و تصور و تصديق داشته باشد. ازاينرو، فرايند شکلگيري چنين است که ابتدا يک رفتار اخلاقي بر اساس آنچه فارابي آن را «تمايل فطري» ميداند صادر ميشود؛ سپس يک يا چند بار آن عمل انجام ميگردد. با تکرار عمل، فرد نسبت به اين عمل خاص، سابقة ذهني پيدا ميکند، بهگونهاي که دفعات بعدي تکرار عمل به سهولت صورت ميگيرد. در اينجا، اصلِ «انجام عمل» در تداوم آن نقش مهمي دارد و خود بهعنوان محرک ثانوي عمل ميکند؛ زيرا صدور عمل از يكسو، به معناي انتخاب آن است، و از سوي ديگر، صدور عمل، انگيزة تکرار آن را در آينده کممئونه کرده، در واقع تقويت ميکند. از دو نفر در شرايط مساوي که پايبند نماز نيستند، هرگاه يکي از اين افراد در گذشته سوابق مختصري از آشنايي و انجام آن عمل داشته باشد، فرض اين است که احتمال نماز خواندن مجدد نماز فرد باسابقة نماز، نسبت به ديگري بيشتر است؛ زيرا به ميزان سابقة عملش، در شروع مجدد و تداوم آن باانگيزهتر است، مشروط بر اينکه هر دو تن نماز را در راستاي تکامل خود بدانند.
بر اساس مطلب فوق، با اينکه انگيزة يک عمل اخلاقي از درون آغاز شده است، ولي وقتي وجهة عملي پيدا ميکند، به عامل تقويت بيروني تبديل ميشود. عامل تقويت صرفاً برخاسته از اختيار و عمل فرد است. بدينروي، اختيار و انتخاب و انجام عمل، تقويت ثانوي انگيزة عمل محسوب ميشود؛ انگيزهاي که مستند به عمل اختياري افراد است.
قرآن کريم اين حقيقت را تحت عنوان «شاکله» بيان ميفرمايد: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً (اسراء: 84). مرحوم علامه طباطبايي در الميزان، «شاکله» را مساوي با «خُلق و خوي» دانسته، معتقد است: خُلق و خوي هر کسي رفتار او را جهت ميدهد و مقتضاي عملي متناسب با خود را فراهم ميآورد (طباطبايي، 1390ق، ج13، ص190). بنابراين، بر اساس فرمايش ايشان، يک فرد با خلق وخوي شجاع، متفاوت از فردي با خلق وخوي ترسو عمل ميکند. خُلق مانند يک عامل ثانوي عمل ميکند؛ اما خودِ خُلق و خوي به سبب عوامل زيادي، از جمله اراده و انتخاب افراد و تأثيرات محيط و تربيت، در درازمدت ايجاد ميشود.
نوع ديگري از بيان قرآن به گونة سلبي، در بيان حقيقت خُلق و شکلگيري شاکله در اين آيه آمده است: كلاَّ بَلْ رَانَ عَلىَ قُلُوبهِم مَّا كاَنُواْ يَكْسِبُونَ (مطففين: 14). بر اساس نظر مرحوم علامه، مادة «رين» به معناي «غبار و زنگاري است که بر روي چيزي بنشيند» و مقصود از «غبار» اعمال گناهان قبلي است که بر دل گنهکاران نشسته و تمايلات و بينشهاي فطري آنان را کور کرده است (طباطبايي، 1390ق، ج20، ص234). بدينروي، اعمال زشت، نقش و صورتي جديد به نفس انسان ميدهند که مانع درک حق و حقيقت شده، صفا و جلاي اوليه را، که به مصداق «ونَفْسٍ وَما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها» (شمس: 7و8)، فطري بشر بوده، ميگيرد و مانع از درک آن ميشود (بعضي از مفسرين به نقل از مرحوم علامه، ذيل آيه: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ (روم: 10)، تکذيب آيات الهي را نتيجه بدرفتاري و ظلم به خود گرفتهاند که متناسب با بعد منفي تکرار عمل گناه است، ولي چون علامه اين قول را نپسنديدند، بُعد منفي را از آيه ذکر شده استفاده کرديم).
پيشينة عمل اخلاقي افراد در شروع عمل جديد اخلاقي مؤثر است. عمل اخلاقي جديد جنسش با عمل قبلي مشترک است، ولي نوع و فصلش ممکن است متفاوت باشد؛ مثلاً، کسي که غالب اوقات به برخي از قوانين احترام ميگذاشته است، اما تاکنون قانون اخلاقي را مراعات نميکرده، بيش از کسي که مطلقاً از قوانين تبعيت نميكند احتمال تعميم دادن عادت خود به قوانين اخلاقي را هم دارد. شخصي را تصور کنيد که اهل تعادل در بعضي از اعمال است و صرفاً در امور خاصي به پرهيز از افراط و تفريط عادت دارد. در عين حال، تاکنون اهل افراط در برخي از گناهان بوده است. او براي انجام عمل اخلاقي يا ترک گناه، آمادگي بيشتري دارد نسبت به کسي که هرگز اهل تعادل نيست. فقط لازم است بر اساس منطق خود، يک تذکر يا اتفاق خاصي را دريافت کند که متوجه شود گناه، حتي اگر کم هم باشد، افراط يا تفريط محسوب ميشود. در اين صورت، تعميم دادن براي او ساده و بلافاصله خواهد بود.
فرض کنيد کسي که در گذشتة خود، به سبب باور به اينکه خداوند محترم است و فرمانش مطاع، از انجام عمل خاصي پرهيز ميکرده است. اما به هر علت نميتوانسته يا نميخواسته است عمل حرام ديگري را ترک کند. احتمال اينکه اين شخص در آينده به سبب بينش يا گرايشي جديد (مانند ناظر بودن خداوند)، آن عمل دوم را هم ترک کند بيش از کسي است که هرگز به خداوند توجه نداشته است. ملاک توفيق اين افراد در تعميم دادن به عمل خودشان، همان صفت اخلاقي کلي آنهاست که شامل مصاديق جديدتري شده است. در عرف ضربالمثل گفته ميشود: عاقبت تخممرغ دزد احتمال بيشتري دارد که شترمرغ دزد شود، تا کسي که اصلاً دزدي نميکند! توجه کنيد که از تخممرغ به شترمرغ تعميم پيدا کرده است، نه تخمِ شترمرغ! آنکه در کودکي پا روي مورچهاي نميگذارد احتمال بيشتري دارد که قاتل خود را ببخشد، تا کسي که چنين تجربهاي نداشته است.
بنابراين، هر عملي از اعمال صالحه که در جهت تکامل انسان باشد، ميتواند چنين پيشينة مثبتي براي انسان فراهم کرده، احتمال تعميم و توسعة رفتار اخلاقي او را بيشتر کند. در سراسر قرآن، مدارک زيادي بر اين مطلب ميتوان يافت که زمينة قبلي اعمال ميتواند آمادگي پذيرش يا عدم پذيرش نسبت به عمل جديد را ايجاد کند. براي مثال، در بحث «انذار» خداوند ميفرمايد: إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يخْشَيهَا (نازعات: 45). علامه طباطبايي و بعضي از مفسران به اين نکته اشاره کردهاند که منذَران کساني هستند به حد خشيت نرسيدهاند، ولي دلواپسي خاصي از قبل انذار دارند. آنها کساني هستند که روح حقجويي و احساس مسئوليت در برابر خداوند دارند (طباطبايي، 1390ق، ج20، ص197؛ مکارم شيرازي، 1371، ج26، ص116). در غير اين صورت، انذار کسي که خشيت دارد، معنا ندارد. اين نوع تعابير در قرآن رايج است، مانند يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَالْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً (نساء: 136). دستور به ايمان براي کساني که ايمان آوردهاند و نشان ميدهد که گروهي از اعمال و گرايشها يا بينشها ميتوانند زمينة پذيرش يا مخالف با يک عمل جديد را بهطور جدي فراهم سازند. هرچند مفهوم «انذار» و «اخشي» در ظاهر متفاوت است، ولي حقيقت امر اين است که «اخشي» بعد از انذار پيامبر، به دستورالعمل گستردهتري تبديل ميشود. اين مطلب حقيقتي است که در تحول منفي هم وجود دارد. انجام يک يا دوبار گناه، هم راه تکرار آنها را باز ميكند و هم منشأ گناهان جديد ميشود؛ زيرا موضع مشترک همة گناهان غفلت از خداوند است. فراموشي خداوند مانند ظلمتي است که به تعبير قرآن (نور: 40)، وقتي فراگير شود همة حقايق را بر انسان ميپوشاند. اگر کسي با خداوند زاويه پيدا کند، هرچه زمان بگذرد، گناهان بيشتري در اين زاويه قرارخواهد گرفت. اين در حالي است که قانون الهي در تغيير احوال بندگان، از تغييرِ خود آنها آغاز ميشود و مصداق ضربالمثل «از تو حرکت، از خدا برکت» ميشود: ذَالِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيرًّا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلىَ قَوْمٍ حَتىَ يُغَيرُّواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (انفال: 53).
عمل صالح؛ مقوّم تحول اخلاقي
يکي از بارزترين مصاديق عامل اختياري در نقطة تحول از نظر قرآن کريم، «عمل صالح» است. با اينکه انجام عمل صالح کمترين انتظار و توقع منطقي از انسان مؤمن است، با اين حال، اين سؤال به ذهن انسان ميآيد که راز همراه مكرر «ايمان» با «عمل صالح» در قرآن چيست؟
منظور از «اعمال صالح» گروهي از اعمال اخلاقي قابل انجام دادن است که قرآن و منابع بر آنها دستور اكيد دادهاند. عمل صالح بهطور معمول، به معناي و به همراه «تقوا» در منابع ذکر ميشود و عين تقوا، مفهومِ جامعي از پايبندي به هر عمل نيک را ميرساند: فَتَزَوَّدُوا مِنْهَا الَّذِي أَكْرَمَكُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ التَّقْوَى وَالْعَمَلِ الصَّالِح (كلينى، 1367، ج3، ص422) و يا: قَالَ: فَأَيُ الْأَصْحَابِ أَبَرُّ وَأَوْفَى؟ قَالَتِ: الْعَمَلُ الصَّالِحُ وَالتَّقْوَى (ورام، 1410ق، ج2، ص31). بدينروي، اين دو مفهوم قرين هم هستند. شايد علت اين قرابت جنبة عملي و پايبندي به عمل در تقواست؛ زيرا عمل صالح مصداق بارز تقواست. همچنين احاديثي که عمل صالح را «اداي فرايض» ناميده است اين مفهوم را تأييد ميکند (كوفى، 1410ق، ص257). ديگر مفاهيم همنشين با عمل صالح، «نيکي» و «ولايت»ِ پيامبر و اهلبيت اطهارش است (قمى، 1404ق، ج2، ص47).
نکتهاي که در تقويت مفهوم تعميميافتگي عمل وجود دارد، احاديث دال بر تداوم عمل صالح است؛ مانند: «أَنِّي أُحِبُّ لَكَ أَنْ تَدُومَ عَلَى الْعَمَلِ الصَّالِح» (كلينى، 1367، ج4، ص142). راز اين پافشاري، ميتواند در تضمين آيندة اخلاقي افراد باشد؛ به اين صورت که تداوم عمل صالح منشأ تکثير و توسعه در صفات اخلاقي ديگر شود؛ امري که منشأ تحول در اخلاق خواهد شد.
اما مدارک قرآني مصاديق عمل صالح، در صدر و ذيل خود، از نوعي پيامد تحولگونهـ ولي کليـ خبر دادهاند؛ بهگونهاي که ظاهر برخي از آيات در توصيف صفات صالح و ناصالح بيانگر تغيير و تحول قطعي در سرنوشت صاحب عمل است. ازاينرو، مصاديق اعمال صالح در وجوهي مشترکند:
1. اختياري و ارادي است و توسط افراد انتخاب و انجام ميشود.
2. آثار و پيامدهاي ثانوي داشته، منشأ ساير اعمال صالح ميشود و در نهايت، زمينة جدي تحول را فراهم ميآورد. مقصود از «گفتن پيامد»، علت تامه بودن براي تغيير نيست، ليكن نقش مهم بهعنوان علت ناقصه در تغيير و تحول اخلاقي بعدي خواهد داشت.
3. تأثيرگذاري امور يادشده تشکيکي است و داراي اختلاف مراتب بر اساس افراد خواهد بود. ازاينرو، به هر ميزاني که فرد توفيق انجام عملي را داشته باشد به همان ميزان نيز شاهد آثار و پيامدهاي آن عمل خواهد بود.
يکي از جهات پافشاري قرآن کريم بر «عمل صالح» پس از ايمان را ميتوان ايجاد تعميق و تثبيت عمل از يکسو، و توسعه و تعميم در صفات عملي اخلاق از سوي ديگر، دانست: از يکسو، تعميق در تأثيرگذاري بسيط در يک عمل، و از سوي ديگر، توسعه در افزايش کمّي اعمالِ اخلاقي جديد. دلايلي در رويکرد قرآني ميتوان يافت که اين مطلب را مستدل ميکند. يکي از اين دلايل، تأکيد قرآن بر ارزشيابي «ذرّه»اي اعمال است (يونس: 61؛ انبياء: 47؛ لقمان: 16؛ سبأ: 3؛ زلزله: 7و8). مفهوم اين نظام ارزشيابي اين است که همه موظفاند از خود عمل صالح توليد کنند، هرقدر کوچک باشد يا بزرگ. مهم توليد عمل صالح است. دليل دوم تشويق به «حداقلهاي عملي» در قرآن است. دستورات اخلاقي، که بر بعد عملي آن تاکيد شده، اصرار بر انجام عمل اخلاقي را به هر نحوي که ممکن باشد، ميرساند؛ مانند وَارْكَعُوا مَعَ الرَّكِعِينَ (بقره: 43). در تفسير صافي آمده است که معناي آيه اين است كه تواضع کنيد همراه تواضع کنندگان (فيض کاشاني، 1415ق، ج1، ص125)، «رکوع» نشانة عملي مناسبي از تواضع در برابر خداوند است. قرآن ميخواهد هر طور شده براي مؤمنان سابقة رفتاري مثبت بسازد؛ زيرا سابقة رفتاري از دو جهت مؤثر است: يکي از جهت تقويت همان عمل؛ ديگري از جهت تقويت احتمال تعميمپذيري به ساير اعمال صالح.
مجموعه اعمالي که در قرآن و حديث، «اعمال صالح» ناميده ميشود، روح همهشان توجه به خداي متعال است. ازاينرو، اعمال صالح هرقدر بيشتر انجام شوند به منزلة نور بيشتر هستند که نصيب انسان مؤمن ميشود (مصباح يزدي، 1390، ص170). مثال «نور» در قرآن نمادي از مفاهيم هدايت و تحول و تغيير به سوي کمال مطلق است. خداوند مؤمن را از ظلمت گمراهي به نورانيت هدايت وارد ميکند: اللَّهُ وَلىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ (بقره: 257). خروج از ظلمت به سوي نور يک تحول در اخلاق محسوب ميشود. ازاينرو، به احتمال زياد، يکي از رموز تأکيد پرشمار قرآن بر همراه کردن ايمان و عمل صالح، جنبة توليدي آنهاست. «ايمان» و «عمل صالح» با اينکه خود صفت اخلاقي محسوب ميشوند، ولي تفاوتشان در تقدم رتبهاي است. ايمان، عمل صالح را توليد ميکند و عمل صالح، ايمان را تقويت ميکند، و ايمان تقويت شده ساير اعمال را به وجود ميآورد: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ (فاطر: 10). در تفسير آية فوق بر ارتباط و ترتب ايمان و عمل صالح تأکيد شده است (طباطبايي، 1390ق، ج10، ص19). در اينجا، «عمل صالح» را عامل تقويت عمل در پيشرو فرض گرفتيم. وقتي با اين نگرش وارد قرآن ميشويم بر انجام و تداوم برخي از اعمال صالح تأکيد زيادي دريافت ميکنيم. همچنين در ترک برخي از اعمال ناصالح به صورت سلبي، تأکيد خاصي صورت گرفته است؛ به گونهاي که تأثيرگذاري بيشتري را در تحول منفي، قابل پيشبيني ميکند. عمدة اين پيشبيني به ظاهر آيات مربوط است؛ زيرا خود آيات سرنوشت مثبتي را براي عاملان به عمل صالح ذکر ميکند که نويد تحول مثبت است؛ مانند فلاح، هدايت، و خلود در جنّت. در مقابل، نسبت به گروه اعمال ناصالح نيز وعدههاي سختي از ضلالت و نفي ابد هدايت، غي، و هلاکت داده که تأکيد و تأييد کلي بر پيامدهاي تحول منفي است. در بخش آخر اين مقال، نمونههاي «ذکر» و «هواي نفس» را در خصوص تحول مثبت و منفي بررسي خواهيم کرد.
امکان تعميمپذيري
شکي نيست که تعميمپذيري اراده و اختيار انسان، به دلايلي مرتبط با ماهيت او تحقق پيدا ميکند؛ امور شناخته شدهاي از ماهيت انسان، که به صورت زنجيروار، حلقههاي استدلال بر تقويت اختيار بسيط يا تعميميافته را برهاني ميکنند. اين امور شامل پايههاي معرفتشناختي و گرايشي در فطرت، هدفمندي او، اراده و اختيار، توانمندي در تحليل، و تعقل ذهني است. به اختصار، به اين موضوعات اشاره ميکنيم:
«فطرت» بهعنوان يک منبع مهم مرتبط به طبيعت مشترک انسانها، از جمله منابع معرفتي از نگاه هستيشناسانه است (حسينزاده، 1386، ص15). «تعميمپذيري اختيار در صفات اخلاقي»، توسعهاي در اخلاق محسوب ميشود و ازاينرو، منشأ تحول در اخلاق خواهد بود. «امکان تحول در اخلاق» نيز از مسائل ضروري و اثبات شده در منابع اسلامي بوده، حتي پذيرش اين مطلب امري بديهي به شمار آمده است. براي نمونه، در زمینه آغاز تحوّل، شیخ اشراق میگوید: اولین گام در رسیدن به کمال آن است که طالب کمال، امکان تحقق مراتب کمال را برای هر انسانی باور کند. زیرا تا زمانی که فرد کمالات سالکان را انکار میکند و تحقق آنها را بعید یا غیرممکن میشمارد، نمیتواند اولین گام را به سوی کمال بردارد (همان، ج 2، ص91). بحث «امکان تغيير خُلق» (طوسي، 1360، ص110-106) يکي از قديميترين مباحث اخلاقي است که با عناويني همچون «الطباع هل تتغير أم لا» (فيض کاشاني، 1399ق، ص56)، يا «قبول الاخلاق للتغيير» (غزالي، 1414ق، ج3، ص56)، مطرح ميشود. فارابي در کتاب التنبيه علي سبيل السعاده، بر اين باور است که اخلاق، اعم از جميل و قبيح، اکتسابي است و براي اثبات آن، آراء افلاطون و ارسطو را نقد ميکند (گروه مؤلفين، 1377، ج 1، ص114). فيض کاشاني در محجة البيضاء، دلايل قايلان به استحالة تغيير و تحول در اخلاق را نقد کرده است (فيض کاشاني، 1403ق، ج6، ص100). خواجه نصيرالدين طوسي در اخلاق ناصري، پس از بحثي نسبتاً مفصل در اثبات تغييرپذيري خُلق، دلايل عمدة خود را همان «تجربه» و «مشاهده» از يکسو، و غيرمنطقي بودن تمام توصيههاي تعليم و تربيتي، بهويژه در مکاتب الهي ميداند. در نتيجه، افراد بر اساس سطوح گوناگون معرفتي خود، آمادگي کنترل و يا جهتدهي نسبت به عواقب خصال غريزي خواهند داشت. فاضل نراقي نيز مشي خواجه نصير و فيض کاشاني را پذيرفته است و عمده دليل خود را بر امکان تغيير خُلق، «تجربه» و «مشاهدة تغيير» و «استحاله عقلي دستورات خدا و رسولانش بر تغيير اخلاقي» ميداند (نراقي، بيتا، ج1، ص53-59).
دليل فطرت
علل و عوامل تعميمپذيري را بايد از درون انسان جستوجو کرد. اين عوامل به دو گروه «بينشي»، مانند تفکر و آگاهي و تجارب قبلي، ارزيابي افراد، قصد و هدف، يا «گرايشي» مانند انواع نيازهاي ذاتي بشر و اميال فطري انساني تقسيم ميشوند. عوامل دروني ميتوانند عامل انگيزش و اراده به سوي عمل اخلاقي باشند. همچنين در تعامل با عوامل بيروني ممکن است تقويت يا تضعيف شوند. ابتداي هر حرکت تحولي توجه به «نقص» است؛ چنانکه شيخ طوسي در اوصاف الاشراف فرموده است (طوسي، 1361، ص5)، ابتدا انسان متوجه احتياج خود به ديگري ميشود، بهگونهاي که بدون ديگران، در خود نقصي مييابد. سپس براي رفع نقص خود تلاش ميكند و دوست دارد به کمال بينهايت برسد. بنابراين، «توجه دروني» نقش مهمي در زمينهسازي تحول دارد. در اينجا، يکي از عمدهترين مسائل تأثيرگذار «اصل فطرت» است. انسان داراي سرشتي مشترک با همنوعان خود، از هر قوم و نژادي است؛ يعني هم در دانشهاي اوليه (مانند محال بودن اجتماع نقيضين) و هم در گرايشها (مانند علاقه به عدالت، حقيقتجويي، و کمالطلبي) مشترک است. قرآن با مصداق قرار دادن شناخت فطري خداوند، اين حقيقت را بيان کرده است (روم: 30). بيشتر کاربردهاي مادة «ف ط ر» در قرآن، به معناي «خلقت» و «ايجاد اولين بار» و در اصل، مصدر نوعي، به معناي «نوعي از آفرينش براي اولين بار» است (مطهري، 1368، ج3، ص455). بهطور معمول، چيزي را فطري ميگويند که نوع آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و جنبة اشتراکي با ساير موجودات نداشته باشد.
با اين مقدمه، «فطرت»، تمام بينشها و گرايشهاي ذاتي و خدادادي ويژة انسان را شامل ميشود. وجود اين بينشها و گرايشها در نوع انسان، منشأ هرگونه تعميمپذيري اختيار اخلاقي انسان ميشود؛ زيرا مفاهيم فطري بهمنزلة واسطه و مقدمة بديهي در استدلال براي هر تصميمي به کار ميروند. بنابراين، فارغ از تحصيلات، نژاد، جنس، سن و سال، همة انسانها بر اساس يک سلسله قواعد و تمايلات مشترک و ناآموخته، مقدمه تحول را دارند. اين مقدمة نوعي بشر، به دلايل زيادي مانند موقعيتهاي خاص، آموزش و تربيت، تقويت يا تضعيف ميشود؛ ولي براي هميشه از بين نخواهد رفت. بدينروي، بازشناسي تمايلات فطري در حالات غفلت، محال نيست و يادآوريها و تذکرها و وضعيتهاي گوناگون زندگي ميتواند موجبات آشکارسازي آن تمايلات ذاتي بشود. قرآن نيز وظيفة آخرين پيامبر خود را «مُذَكِّر» (غاشيه: 21) معرفي ميکند. بسياري از تحولات اخلاق اجتماعي نيز در گرو وجود وجه مشترک گرايشها و بينشهاي اخلاقي نوع انسان بوده است. اعتقاد به اصل «فطرت»، به تعبير شهيد مطهري، «اصل مادر» ناميده شده است (همان، ج2، ص391).
عمدهترين ديدگاههاي اسلامي دربارة فطرت از آية مشهور قرآن استفاده شده است: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (روم: 30).
از آية فوق چهار نکته استفاده شده است (مصباح يزدي، 1383، ج2، ص358):
1. عموميت (الناس) (طباطبايي، 1390ق، ج 2، ص232)؛
2. غيراکتسابي و بدون تعليم و تعلم بودن (مصباح يزدي، 1391، ج1، ص36)؛
3. تغييرناپذيري، هرچند اگر قابليت کاهش داشته باشد (جوادي آملي، 1392، ج12، ص25)؛
4. ادراکات فطري برابر با واقع و حق است (همان).
مهمترين مباني فطرت در اسلام، عبارت است از: اول فطرت يکي از ويژگيهاي نوع انسان است.
دوم اين نوع آفرينش مخصوص انسان، شامل دو گروه از بينشها و گرايشهاي او ميشود و ازاينرو، فطرت متشکل از دو بخش دانشها و گرايشهاي غيراکتسابي او ميشود. در قرآن، از دانشهاي فطري بهعنوان «عهد» و «ميثاق» مهم ياد شده است: أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الحقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنمَّا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ (رعد: 19و20).
ولي مقصود از «فطرت»، هم دانش است، هم گرايش. به تعبير مرحوم شاهآبادي، مراد از «فطرتالله» در آية فطرت (روم: 30) «علم و عشق» است (شاهآبادي، 1368، ص30). يکي از لوازم تغييرناپذيري محتواي فطرت، اثبات اصل امکان هرگونه تعميمپذيري مثبت در اخلاق است؛ زيرا تصديق به هدفهاي اخلاقي اصيل، در ذات و فطرت همة افراد موجود است.
نيت و تعميمپذيري
ازآنرو که فرض مقاله در اختيار اخلاقي تعميميافته بر ساير صفات اخلاق اسلامي است، يادآوري نقش نيت و قصد قربت بسيار مهم است. در نظام اخلاق اسلامي، هر عمل اختياري بر اساس نيت و قصدي که فاعل آن در نظر دارد ارزشيابي ميشود. در اين نظام، کاري ارزشمند يا اخلاقي است که صرفاً براي رضاي خداوند باشد (مصباح يزدي، 1391، ج1، ص108). ازآنرو که خداوند نيکوترين و والاترين هدف در ارزشمندي است، قصد و نيت به خاطر او نيز عمل انسان را ارزشمند خواهد ساخت. متون قرآن و روايات سرشار از تأکيد بر اين نکته است (حشر: 8). در مباني اخلاق اسلامي، تأثير نيت بر عمل، تکويني محسوب ميشود، نه قراردادي. بر اين اساس، هر عملي از سوي فاعل بدون توجه به جلب رضاي خداوند انجام شود، خواهناخواه منجر به سعادت نهايي نخواهد شد (ابنحيون، 1385، ج1، ص4).
قصد و نيت يک جزء شناختي دارد و آن هم «آگاهي از منظور خود از عمل اخلاقي» است. به عبارت ديگر، ارزشمندي يک عمل تابع نتيجة آن عمل است، و نيت فاعل از عوامل تعيينکنندة ارزش عمل به شمار ميآيد. در نتيجه، ارزش عمل اخلاقي بستگي به نوع کار و نيت فاعلش دارد. قصد فاعل در اصل، بايد به يک ارزش حقيقي و ذاتي تعلق بگيرد تا ارزشمند باشد، و مهم است که ارزش حقيقي از کجا به دست ميآيد. در نظام ارزشي اسلام، ارزش حقيقي از طريق «عقل و تجربه و وحي» تشخيص داده ميشود (مصباح يزدي، 1390، ص202). در ديدگاه اسلامي، كسي که قصد و نيت الهي در عمل خود داشته باشد، حتي اگر موفق به انجام ظاهري عمل نيز نشود، ولي اجر و مزد آن را دريافت خواهد کرد و به همين ميزان، تأثيرپذيري نيت بر او ثابت خواهد شد.
دليل سعادتطلبي
بشر هميشه به بخشي از آرزوهايي که بدانها دست يافته کفايت نکرده و همواره به دنبال خواستههاي بالاتر بوده است. همچنين قصد انسان از دستيابي به کمالات بيشتر، رسيدن به سعادت يا خوشبختي است. اين تمايل ذاتي تا رسيدن به خواست اصلي همواره ادامه دارد. بدون تصور نياز ذاتي انسان به کمال بالاتر، بحث از هرگونه تحول اخلاقي ناشي از تعميمپذيري ناقص است. در بينش اسلامي، فرض اين است که سعادت مطلقي که انسان را در نهايت راضي خواهد کرد، «قرب به خداوند» است؛ زيرا خداوند يگانه منبع هر کمال لايتناهي است و اين ويژگي موجب ارضاي کامل روح انسان ميشود. زماني که فرد اخلاقي صفت جديدي را مطابق با آرمان سعادتطلبي خود تشخيص ميدهد به سوي آن عمل خيز برميدارد؛ زيرا مشتاق سعادت است. آدمي هرقدر در مسير سعادت خود گام بردارد باز مييابد که هنوز نيازمند تکامل است. بنابراين، عليالدوام انگيزش سعادتطلبي محرک روح اخلاقي وي خواهد بود.
دليل اراده و اختيار
هر کس به صورت ذاتي، توانايي اختيار و انتخاب خود را ـ دستكم در بخشي از امور زندگي خود ـ مييابد. هر تعريفي از انسان، که او را «مجبور» توصيف کند، پذيرفته نيست. بدون در نظر گرفتن ويژگي مزبور، بحث از تحول اخلاقي بيفايده است. حتي در تمام ديدگاههاي اخلاقي، اختيار و ارادة انسان را از اصول موضوعة خود به حساب ميآورند.
تعميمپذيري بر ساير صفات اخلاقي بر اساس يک انتخاب صورت ميگيرد که خود معلول اراده و اختيار است. «اراده» در اصل، به دو معنا به کار ميرود: يکي «خواستن» به معناي دوست داشتن؛ و ديگري به معناي «انتخاب کردن و تصميم بر انجام کاري» (مصباح يزدي، 1383، ج2، ص421). اما «اراده» به معناي «دوست داشتن» از کيفيات نفساني بوده و با تجريد شدن از شئون نفوس حيواني به وجود مجردات تام مانند خداوند نيز قابل نسبت دادن است و حتي ذات الهي با صفت «حبّ» قابل توصيف خواهد بود (همان، ص422). «اراده» به معناي «تصميم گرفتن»، در انسان، کيفيتي انفعالي بوده و يکي از افعال نفس دانسته شده است؛ زيرا پس از تصور و تصديق و پيدايش شوق در نفس ايجاد ميشود. اين معنا از «اراده»، قابليت حمل بر مجردات تامه مانند ذات الهي ندارد؛ زيرا ذات الهي محل اين تغييرات قرار نميگيرد و مبراي از انفعال است (همان). ازاينرو، اراده در انسان، به هر دو معناي خود، يعني «حالت درخواست يا گرايش» و «حالت انتخاب و تصميم بر انجام فعل»، اطلاق ميشود.
صاحب التحقيق، نکتة لطيفي در مقايسة ارادة بنده و ارادة خدا گفته که در درک درجات ارادة انسان و نحوة عملکرد اراده مفيد است. وي ميگويد: نقطة مقابل اراده، بيميلي و اجبار است. هرقدر ميزان اين بيميلي کم شود امکان تحقق اراده بيشتر خواهد بود. بيميلي و اجبار نوعي محدويت به حدود است. دربارة انسان، به هر ميزان که حدود کراهت و اجبار در مقابل اراده تغيير کند، به همان ميزان، حد اراده کم يا زياد خواهد شد. توجه صاحب التحقيق، از اين نظر اهميت دارد که اراده را از يک حيثيت شناختي صرف درآورده و با انواع ميل و احساس دروني آميخته است (مصطفوى، 1360، ج4، ص272). از اين نکته استفاده ميشود که ـ دستكم ـ اراده براي انجام يک عمل اخلاقي، بيشتر بودن ميل به عمل، نسبت به کراهت از آن عمل است. برتري ميل به عمل در مقايسه با کراهت، منشأ خواست فرد نسبت به عمل جديد ميشود و انتخاب صورت ميگيرد. به دنبال انتخاب، شروع فعل اخلاقي جديد ميآيد که در مفهوم «تعميمپذيري» بيان شده است.
حق اين است که هر عمل اخلاقي از دو منبع سرچشمه ميگيرد: يكي «شناخت و بينش»، و دوم «گرايش يا ميل» (مصباح يزدي، 1391، ج1، ص156). فلاسفه ميگويند: علم علت شوق و ميل دروني است (همان، ص156)، هرچند منظور علت تامه بودن نيست؛ زيرا شوق خود منشأ مستقلي در نفس آدمي دارد، ليکن هيچ شوقي بدون همراهي شناخت و علم حاصل نميشود. بنابراين، بين «شناخت» و «ميل» نيز يک نحو ترتّب وجود دارد. قبل از اينکه انسان نسبت به موضوعي شناخت پيدا نکند شوق به آن هم نخواهد داشت. علم و آگاهي نسبت به اميال فطري و سرشتي مثل گرايش به خداوند است که منشأ گرايش ارادي انسان به رفتار ميشود. پس اراده يک عمل اختياري است که هم به آگاهي از آن عمل نياز دارد هم به برانگيخته شدن و گرايش به سوي آن عمل. بدون تصور اراده بر انجام کار، هيچ تعميمي در اخلاق رفتار قابل تصور نيست.
دلايل روانشناسي
يک دليل براي بررسي علت صدور رفتار اخلاقي از افراد، «انگيزش» است. در روانشناسي، پس از دهة 1970 (که به تدريج روح حاکم بر علوم روانشناسي و بهويژه در مباحث «انگيزش»، شناختي شد و تحقيقات روانشناسي به محتواي ذهني و دروني گرايش پيدا کرد)، انگيزش به صورت فرايندي توصيف شده است که به رفتار خود انسان «انرژي» و «جهت» ميدهد (اتکينسون و همکاران، 1385). جيمز کالات (2005) «انگيزش» را به «فرايندي که ارزش تقويت يک پيامد را تعيين ميکند»، تعريف کرده است (کالات، 1386، ج2، ص110). اين تعريف گويا با کنارهگيري از تعيين سهم زيستشناسي و شناخت، به برايند کار توجه کرده است. مراد از «انرژي»، قدرت و قوّت عمل است. قوّت و جديت عمل بستگي مستقيم به ميزان انگيزش افراد دارد. مراد از «جهت» اشاره کردن به هدف رفتار است؛ زيرا هر رفتاري به دنبال رسيدن به يک هدف خاص انجام ميشود. بنابراين، «روانشناختي انگيزش» حالتي از انسان را توصيف ميکند که از درون خود فرد برانگيخته ميشود تا رفتاري انجام دهد. مفهوم «انگيزه» نيز، که بيشتر به صورت مترادف با «انگيزش» به کار ميرود، در واقع، يک اصطلاح کلي است که به نقطة جمع مرتبط با «شناختها» و «هيجانها» و «نيازها»ي افراد اشاره ميکند. عوامل شناختي انگيزه و انگيزش شامل «برنامهها و هدفها»، «انتظارها»، «انتساب»ها و «ارزشها» و «خود» است که همه از نوع امور شناختياند (جان مارشال ريو، 1376، ص9)؛ يعني براي پيدايش انگيزش اخلاقي براي يک عمل، بايد نسبت به جهات ذکرشده، آگاهي و ارزيابي موافق صورت گيرد. اين ارزيابي کاملاً خودکار صورت ميگيرد، ولي اجباري هم نيست. در اين صورت، پيدايش انگيزش عمل حتمي است. بنابراين، مفهوم «انگيزش» ـ دستكم ـ با تفسير روانشناختي در بخش شناختي، منشأ تمايل به فعل جديد اخلاقي شده و با تحليلهاي فوري و خودکار، تمايل به انجام آن پيدا ميکند؛ زيرا خواست فرد به اين است که کنندة فعل اخلاقي جديد باشد.
بهطور کلي، در پاسخ به اين سؤال که چرا انسان رفتار اخلاقي را انجام ميدهد؟ پنج نظريه ميتوان ذکر کرد: ملاکهاي بهدست آمده بهطور بديهي شامل علل انتخاب عمل اخلاقي جديد و اختيار تعميميافته ميشود. از بين اين نظريهها، يک پاسخ ديگر براي توجيه تعميميافتگي در رفتار اخلاقي، ديدگاه «هويتـ شخصيت» است. اين نظرية جديد از طرف دامون (2000) تبيين شده است (این بخش برگرفته از منبع زیر است: کیلن ملانی و اسمتانا جودیت، 1389، ج1، ص37 ـ 46). وي اذعان ميکند: منشأ صدور رفتار اخلاقي «هويت اخلاقي» افراد است که جزو شخصيت (يا همان شاکله) آنهاست. قبلاً قرابت مفاهيم «شخصيت» و «خُلق» را بررسي کرديم. «هويت» نيز بهعنوان يک برداشت يا تصويري از «خود» مطرح است که تعهد به انجام رفتار اخلاقي را در آينده پيشبيني ميکند. در واقع، برداشت اخلاقي از «خود»، کمک ميکند که اولاً، اخلاقي بودن عملي را تشخيص دهيم، و ثانياً، دليلي براي التزام به آن عمل در خود بيابيم؛ مانند مهم و ضروري بودن آن عمل براي هويت خودمان. بدينروي، به هر ميزان که يک فرد در خود احساس ارزشمندي اخلاقي بکند، به همان ميزان نسبت به دريافت صفت اخلاقي ديگر انگيزه خواهد داشت. به بيان ديگر، به هر ميزان که کسي سنخيت بين خود و صفت اخلاقي جديد را احساس کند به همان ميزان، اشتياق به عامل شدن به آن صفت نيز بيشتر خواهد بود. بنابراين، هويت اخلاقي افراد و برداشت خودشان از شخصيت خود، مشوقي جدي براي انجام عمل فراهم ميکند؛ زيرا هويت، انگيزة عمل را متناسب با برداشت فرد از خودِ اخلاقياش ارائه ميکند. مهم اين است که ارزش اخلاقي از نظر فرد و شناختي که از خود دارد، ضروري و لازم قلمداد شود.
تعميمپذيري مثبت در«ذکر»
براي مثال، از بين فهرست اعمال صالح، قرآن همه را به مقدار زياد، به توجه و يادآوري خداوند (ذکر) توصيه كرده (احزاب: 41) و ياد «کثير» را منشأ سعادت و رستگاري ميداند: وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (انفال: 45؛ جمعه: 10). يادآوري دايم از معتقدات و حقايق منشأ پايبندي و عمل به دستورات اخلاقي خواهد شد. دستور معکوس براي توجه دايم، دستور پرهيز از غفلت و فراموشي است. غفلت و فراموشي معتقدات همان قطع توجه و قطع مصونيت از خطا و لغزش و دعوت به پيروي از هواي نفس است. در زبان قرآن، كسي که حقايق الهي را فراموش کند «فاسق» است (صحيفه سجاديه، ص86). هرکدام از بحثهاي «ذکر» و «غفلت» فصل بزرگي از مباحث اخلاق اسلامي را تشکيل ميدهد که امکان بررسي همهجانبة آن وجود ندارد. آنچه در اينجا مهم است توجه به اين نکته است که يادآوري خداوند ميتواند منجر به يک تغيير رفتار شود. يک توجه و يک هشدار، زمينة تغيير در عمل ايجاد خواهد کرد. خود ذکر، جزو اعمال صالح محسوب ميشود و بدينروي، بر اساس تحليلي که داشتيم، در دو سطح ميتواند زمينة جدي براي تغيير در عمل باشد: يکي تقويت خود عمل ذکر، و دوم تعميميافتن انگيزه به ساير اعمال صالح.
در برابر آثار و برکاتي که ذکر ايجاد ميکند، غفلت از ياد خداوند نيز منشأ عواقبي خواهد شد (يوسف: 42). توجه انسان به متاع دنيا و فريب شيطان و مشغوليت به اميال منشأ غفلت از خداوند است (فرقان: 18). غفلت از خداوند به منزلة تحول از نيکي به بدي و مصداق خروج از نور فطرت به ظلمت گمراهي است. گمراهي و غفلت از ياد خداوند بهطور عمده، به شيطان نسبت داده شده است: لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني وَكانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً (فرقان: 29؛ مائده: 91). گاهي فراموشي عواقبي دارد؛ مانند اعطاي روزي زياد، تا انسان در معرض آزمايشهاي الهي قرار گيرد و سپس محروميت و عذاب بكشد. غفلت و فراموشي ياد خدا قواي شناختي انسان را به تحليل ميبرد. چنين شخصي توانايي انتخاب و ارادة خيرش ضعيف شده (كهف: 57)، زندگي بسيار سختي خواهد داشت (طه: 124).
تعميميافتگي منفي «هواي نفس»
در نقطة مقابل، ميتوان تعميميافتگي منفي در «هواي نفس» يا ميل شخصي را از آيات قرآن استخراج کرد. ممکن است انتخاب اين عنوان کمي سؤالبرانگيز باشد. چرا بايد کسي ميل خود را ترک کند؟ براي روشن شدن جواب، لازم است مقدمهاي ذکر شود. بر اساس آموختههاي ديني و اخلاقي، هدايت بندگان به سوي خداوند توسط خود خداوند صورت ميگيرد (بقره: 142، 213، 272؛ يونس: 25؛ ابراهيم: 4؛ نحل: 93؛ نور: 46؛ قصص: 56؛ فاطر: 8؛ مدثر: 31). در مفهوم «هدايت» گفته شده كه هدايت يک شيء، جهت دادن به سوي کمال دوم آن شيء است؛ کمالي که جزو ذات اوّلي آن نباشد (صدرالمتألهين، 1981م، ج6، ص369). ازاينرو، هر موجودي که کمال بعدي آن جزء ذاتش نباشد، نيازمند اين جهتدهي به سوي کمال بعدي است. هدايت خداوند نسبت بندگان خود، مشمول اين هدايت است. بدينروي، فرمود: رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (طه: 50).
اما هدايت خداوند داراي انواع و درجاتي است. «هدايت تکويني عام»، «هدايت تکويني خاص»، و «هدايت تشريعي» از اين قبيل هستند. در هدايت تشريعي، آموزههاي عقلي، فطري و قوانين سعادتبخش توسط خداوند و به وسيلة وحي در اختيار انسان قرار ميگيرد تا با اختيار خود، به سوي سعادت گام بردارد (مصباح يزدي، 1383، ص260). نقاط ضعف و مبهم هدايت، که از طريق عقل ممکن نيست، از طريق وحي به دست خواهد آمد، هرچند بهطور طبيعي ممکن است مسير عقل با مسير شرع در بخشهايي همپوشي داشته باشد. اما صرف راهيابي ظاهري به سمت هدف نيز کافي نيست. اينجا مکتب اخلاقي اسلام عنصر مؤثري به نام «نيت» دارد. نيت پايه و اساس ارزش اخلاقي محسوب ميشود (همو، 1391، ج1، ص105)، اعم از اينکه عقل در راهيابي به سمت حقيقت، مستقل باشد يا از طريق وحي راهيافته باشد. نيتِ عمل بايد صحيح باشد؛ زيرا حُسن فعلي، کافي نيست و حُسن فاعلي لازم است (همان، ص106). در غير اين صورت، هرچند صورت ظاهر عمل صحيح باشد، باز هم بنده به هدف خود نخواهد رسيد. مقصود از نيت هم «قرب الهي» است. قبلاً هم ذكر شد که تحول امري دروني است و نيت هم از عناصر مرتبط با تحول درون است. هرچند تصور عقل مستقل از شرع نيز با ديد عرفاني ممکن نخواهد بود؛ زيرا عقل مثل همة ابزارهاي ديگر، همان ابزاري است که خود خداوند براي هدايت انسان در اختيار او قرار داده است.
با توجه به اين مقدمه، تصور کنيد که انسان بر ميل شخصي خود، در انتخاب راه خوشبختي پافشاري کند؛ يا انسان به ظاهر درستکاري که دايم از ياد و انگيزة الهي خود غافل شود. در اين فرض، درست خواهد بود که بگوييم: هر گامي بر اساس ميل شخصي خود بردارد، به همان اندازه، از حقيقت دور شده، به سوي ضلالت و گمراهي نزديک گرديده است، خواه از حيث اشتباه در حُسن فعل و خواه از حيث حُسن فاعل. قرآن اين حقيقت را بارها تحت عنوان «تبعيت از هوا»، که منظور دنبالهروي بر اساس کشش دروني است، بيان کرده است. اولين انحراف در تاريخ بشر، شايد تمايل قابيل به کشتن هابيل باشد (مائده: 30). انحرافي با تعبير «فطوّعت» بيان شده است؛ يعني ترغيب نفس صاحبش را براي عملي (راغب اصفهانى، 1412ق، ص532). قرآن کريم در مذمت کساني که نه از قرآن و نه از تورات تبعيت ميکنند و نه از هر کتابي که از سوي خداوند نازل شود، ميفرمايد: اين گروه صرفاً از هواي خود تبعيت ميكنند و هر کس در برابر هدايت الهي از ميل شخصي خود تبعيت کند «گمراهترين» است، و انسان گمراه، به خود ظلم کرده و خداوند ظالمان را هدايت نخواهد کرد: وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (قصص: 50). صفت ضداخلاقي «ظلم» حاصل تبعيت از هواي نفس است. «ظلم» در واقع، مانع اصلي عمل به علم و تبعيت از حقيقت است: بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَهْوَاءَهُم بِغَيرِ عِلْمٍ فَمَن يهْدِى مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لهُم مِّن نَّاصِرِينَ (روم: 29).
علامه طباطبايي مينويسد: مشرکان با تعقل، به شرک خود نرسيدند، بلکه هواهاي خود را بدون علم و آگاهي دنبالهروي کردند و اين عين ظلم است، و خداوند ظالمان را گمراه ميکند؛ يعني پيوسته قانون الهي اين است که ظلم، اضلال الهي را در پي دارد؛ چنانکه در جاي ديگر فرموده: يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِي الْآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ (ابراهيم: 27) (طباطبايي، 1390ق، ج12، ص51). خداوند در دستور صريح به حضرت داود فرموده است که بين مردم بر حق حکم کن و از خواستة خود تبعيت نکن؛ زيرا موجب گمراهي تو از راه خداوند خواهد شد (ص: 26).
امام سجاد در دعاهاي خود براي هر زماني که امر انتخاب بين رضايت و خشم الهي داير شود، مصرانه از خدا ميخواهد که نفسمان را به حال خود وانگذارد؛ زيرا نفس بدون کمک خداوند به بدي و گمراهي فرمان ميدهد (صحيفه سجاديه، ص60). حضرت با اشاره به آية: إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي (يوسف: 53)، تصريح ميكنند كه اگر نفس کنترل نشود و به کمک عقل تعديل نگردد، بهطور قطع، به خلاف رضايت خداوند دعوت كرده و صاحب خود را به گمراهي خواهد کشاند. البته با توضيحي که داده شد، موارد انحراف نفس صرفاً عمل سوء نخواهد بود، بلکه فراموشي ياد خداوند دو نوع نتيجه ممکن است داشته باشد. حديث مشهوري از اميرالمؤمنين است که ميفرمايد: إِنَ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ خَلَّتَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوى، وَطُولُ الْأَمَلِ. أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَأَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ (كلينى، 1367، ج15، ص152). اين حديث به وضوح نشان ميدهد که هر کس از ميل و خواهش نفس تبعيت کند به گمراهي و ضلالت در افتاده است و از حق دور خواهد ماند. اين احاديث و نظاير آن، هم صراحت جدي در نهي از دنبالهروي هواي نفس يا همان ميل دروني دارد و هم با قرار دادن مقابل حق، اذعان ميدارند که تبعيت از خواهش نفس به مخالفت با تمام ارزشها منتهي خواهد شد.
جمعبندي و نتيجهگيري
جايگاه و ارزش «عمل» در بحث رشد و توسعة اخلاق است. اين بررسي نشان ميدهد که چگونه برخي عادات اخلاقي چگونه در صورت تداوم، منشأ تحولات جديد در اخلاق خواهند شد. در تحول اخلاقي بر اساس عمل، اختيار و ارادة صاحب عمل تقويت خواهد شد. ارادة اخلاقي صاحب يک عمل، به اعمال ديگر تعميم خواهد يافت. فرايند اين تحول در انسان، داراي زنجيرهاي از علل ناقصة مرتبط با هم هستند. اصل در اين تعميم، تمايلات اخلاقيـ فطري و بينشهاي اوليه و بديهي در انسان است. هر عمل اخلاقي جديد مانند يک آشناي فراموششده يا غفلتشده است. اين کشش ذاتي براي بروز و ظهور خود، به ابزار و لوازمي نياز دارد. ساير ويژگيهاي انسان اين امکانات را فراهم ميکند؛ مانند توانايي انتخاب و اختيار انسان. ميل سعادتطلبي ذاتي انسان همچون يک جريان دمافزون، همواره او را به سوي هر امر مفيد و در جهات سعادت، به حرکت واميدارد. بررسيهاي روانشناختي نيز نشان ميدهند انگيزش انسان در جهت تحول، مرهون «بينش» و «انرژي» است. مقصود از «انرژي» نيز همان ميل به حرکت است. تحقيق در زمينة تحول اخلاقي نشان داده است که افراد فعل اخلاقي جديد را در صورتي که متناسب با ماهيت خودشان و مفيد به حال خود بدانند، انجام ميدهند. توصيههاي اخلاق اسلامي در زمينة توسعة تحول اخلاقي در مؤمنان، در قالب تأکيد بر عمل صالح است؛ زيرا تکرار عمل صالح ـکه در اينجا، از حيث اخلاقي آن محل نظر استـ منشأ «تداوم» (تقويت اختيار بسيط) و «توسعه» (تقويت اختيار تعميميافته) در ساير بخشهاي اخلاقي خواهد شد.
- صحيفه سجاديه، 1376، قم، الهادى.
- ابنسينا، 1404ق، الشفاء (الالهيات)، تصحيح سعيد زايد، قم، كتابخانه آيتالله مرعشى نجفي.
- ابنحيون، نعمان بن محمد مغربى، 1385ق، دعائم الإسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الأحكام، چ دوم، قم، مؤسسة آلالبيت.
- جان مارشال، ريو، 1376، انگيزش و هيجان، ترجمة يحيي سيدمحمدي، تهران، ويرايش.
- جوادي آملي، عبدالله، 1392، تفسير موضوعي قرآن، قم، اسراء.
- حسينزاده، محمد، 1386، کاوشي در ژرفاي معرفتشناسي منابع معرفت، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين بن محمد، 1412ق، المفردات في غريب القرآن، تحقيق صفوان عدنان داودى، بيروت، دار العلم.
- شاهآبادي، ميرزامحمدعلي، 1368، فطرت عشق (شذرات المعارف)، شرح فاضل گلپايگاني، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه.
- صدرالمتألهين، 1981م، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث.
- طباطبايى سيدمحمدحسين، 1390ق، الميزان في تفسير القرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طوسي، خواجه نصيرالدين، 1360، اخلاق ناصري، تصحيح مجتبي مينوي و عليرضا حيدري، تهران، خوارزمي.
- ـــــ ، 1361، اوصاف الاشراف، تصحيح و توضيح نجيب مايل هروي، به انضمام هفت بندحلاج و وصاياي عبدالقادر غجدواني، مشهد، امام.
- غزالي، ابوحامد محمدبن محمد، 1414ق، احياء علوم الدين، بيروت، دار الفکر.
- فارابي، ابونصر، 1986م، كتاب الحروف، تحقيق و تعليق: محسن مهدى، بيروت، دار المشرق.
- فيض کاشاني، مولي محسن، 1399ق، الحقايق في محاسن الاخلاق، چ دوم، بيروت، دار العلم العربي.
- ـــــ ، 1403ق، محجة البيضاء، تصحيح: علياکبر غفاري، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات.
- فيض كاشانى، محمدبن شاه مرتضى، 1415ق، تفسير الصافي، تصحيح: حسين اعلمى، تهران، صدر.
- قمى، علىبن ابراهيم، 1404ق، تفسير القمي، قم، دار الكتاب.
- کالات، جيمز، 1386، روانشناسي عمومي، ترجمة يحيي سيدمحمدي، تهران، روان.
- کيلن ملاني و اسمتانا جوديت، 1389، رشد اخلاقي کتاب راهنما، ترجمة محمدرضا جهانگيرزاده و همکاران، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
- كلينى، محمد بن يعقوب، 1367، الكافي، تهران، اسلاميه.
- كوفى، فراتبن ابراهيم، 1410ق، تفسير فرات الكوفي، تهران، مؤسسه چاپ و نشر وزارت ارشاد اسلامي.
- گروه مولفين، 1377، آراي دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مباني آن، قم، سمت و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- مجلسى، محمدباقر، 1412ق، بحار الأنوار، بيروت، بينا.
- مصباح يزدي محمدتقي، 1391، اخلاق در قرآن، چ پنجم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1383، آموزش فلسفه، چ چهارم، تهران، اميرکبير.
- ـــــ ، 1390، آيين پرواز 1، تلخيص جواد محدثي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1383، بسوي تو، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1390، فلسفه تعليم و تربيت اسلامي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1391، معارف قرآن، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مصطفوى حسن، 1360، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
- مطهري، مرتضي، 1368، مجموعه آثار، تهران، صدرا.
- مكارم شيرازى، ناصر، 1371، تفسير نمونه، چ دهم، تهران، دار الكتب الإسلاميه.
- نراقى، ملامهدى، بيتا، جامع السعادات، چ چهارم، تصحيح و تعليق: سيدمحمد کلانتر، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- ورام، مسعود بن عيسى، 1410ق، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، قم، فقيه.