تربیت اخلاقی و سعادت در نظام آموزشی ایران (مقابلهی دیدگاه فارابی، لاک، رورتی)
Article data in English (انگلیسی)
بيان مسئله
در سندهاي آموزش و پرورش ايران، ادعا شده كه نظامهاي تربيتي دنيا آثار مربيان بزرگ و يافتههاي علمي آنها، نقش مؤثري در شكلگيري نظام آموزشي داشته است. با پذيرفتن اين ادعا، فرض ميشود كه ديدگاهها و تعاليم مربيان بزرگ ترجيحاً مسلمان و سپس غيرمسلمان اهميت ويژهاي در شكلگيري چارچوب كلي و محتواي نظام آموزشي ايران داشته است. از جمله آموزههاي اين انديشمندان، حوزة تربيت اخلاقي و كسب سعادت است كه در فلسفة آموزش و پرورش جمهوري اسلامي ايران نيز بهمنزلة يك محور اساسي بر آن تأكيد شده است.
بسياري از فيلسوفان مسلمان و غيرمسلمان مفاهيم سعادت و تربيت اخلاقي را با يكديگر مرتبط دانسته و بر اين باورند تربيت اخلاقي زمينهساز رسيدن به سعادت است. براي مثال، ارسطو در اخلاق نيكوماخوسي، بر اين باور است كه سعادت پسنديدهترين امور، خير اعلا و غايت افعال انساني است. به نظر وي، انسان تنها بهواسطة ارزشهاي اخلاقي و فضيلتها به خير مطلق و سعادت دست مييابد (ر.ك: ارسطو، 1356). از منظر انديشمندان مسلماني همچون ابن سينا و خواجه نصير طوسي نيز سعادت بالاترين خير محسوب ميشود؛ اما به نظر ابنسينا، سعادت والا نزديكي به حق است كه مطلوبهاي ديگر در برابر آن ناچيز است و حكماي الهي ميل و رغبتشان براي كسب اين سعادت، بيش از رسيدن به سعادت جسماني است (ر.ك: اعرافي و همكاران، 1377). بنابراين، آنچه از فضيلتها كسب ميشود، براي رسيدن به قرب الهي است و اين در حالي است كه تأكيد ارسطو بر فضيلتها، براي رسيدن به سعادت اينجهاني است. از منظر خواجه نصير طوسي نيز اگرچه مانند ارسطو غايت و هدف نهايي تربيت اخلاقي رساندن فرد به سعادت از طريق تهذيب قواي نفس، يعني شهويه، غضبيه و ناطقه و ايجاد اعتدال در ميان آنهاست، اما سعادت واقعي رسيدن به انوار الهي و استفاضة آثار نامتناهي ربّاني است كه هر كه به آن منزلت برسد، به نهايت مدارج سعادت رسيده است (ر.ك: طوسي، 1346). به نظر خواجه نصير طوسي، راه رسيدن به اين هدف شناخت نفس است؛ چراكه انسان تا نفس را نشناسد، هرگز نميتواند براي اصلاح آن اقدام كند. ازاينرو، شناخت نفس پاية شناخت خداوند است كه فرد بايد در اين مسير هدايت شود و به مدد نيروي اراده و عقل، بهتدريج، به سوي علوم و معارف و آداب و فضيلتها قدم بردارد (كياني و بختيار نصرآبادي، 1390).
در مطالعة حاضر، به منظور واكاوي بيشتر در قلمرو تربيت اخلاقي و سعادت، از ميان فيلسوفان مسلمان، فارابي و از ميانِ جمله مربيان غيرمسلمان، جان لاك به عنوان فيلسوف برگزيده شد. بر اساس تحليل پژوهشگران، لاك ديدگاههاي نسبتاً مشتركي در تربيت اخلاقي و مفهوم «سعادت» و بعضاً اختلاف ديدگاههايي در اين دو زمينه با مربيان مسلمان و از جمله فارابي دارد. هر دو فيلسوف، خواه مستقيم يا غيرمستقيم، بر وجود حقيقتي نجاتبخش، كه همان وصول به سعادت از طريق كسب فضيلتها باشد، صحّه ميگذارند، اگرچه در چيستي مفهوم «سعادت» و مصاديق واقعي آن، شرايط و راههاي وصول به آن، اختلاف نظرهاي اساسي ميان آن دو وجود دارد كه در اين مقاله، بررسي ميشود.
نقش فارابي به منزلة اولين فيلسوف مسلمان قرن سوم و چهارم هجري/ نهم و دهم ميلادي در طرح مباحث اخلاقي و الزامات شكلگيري مدينة فاضله انكارناپذير است. او كوشيد تا دين و فلسفه را به عنوان دو شكل دانش آشتيپذير تفسير كرده (داوري، 1374)، هدف غايي تعليم و تربيت را به دين پيوند دهد و در اين راه، هدف از اخلاق را نيز رسيدن به سعادت بداند. نقش لاك نيز بهعنوان يكي از فيلسوفان انگليسي و نيز يكي از بنيانگذاران ليبراليسم در روند گسترش تجربهگرايي در مقابل عقلگرايي در عصر نوزايي چشمگير است (اوزگاليز، 2001). او نيز به تربيت اخلاقي و كسب سعادت، كه همان شهروند خوب بودن در جامعه است، توجه ويژهاي نشان ميدهد.
با وجود اهميت بررسي تطبيقي ديدگاه دو مربّي مسلمان و غيرمسلمان از نظر يافتن و تحليل وجوه اشتراك و افتراق آنان در قلمرو مهمي همچون تربيت اخلاقي و رسيدن به سعادت و تعيين مفروض نقش آنان در وضع موجود پرورش اخلاقي در نظام آموزش و پرورش كشور، مطالعة حاضر بخش مهمي از وزن خود را هنگام جستوجوي نگاه يك مربّي امروزي دربارة فضيلتهاي اخلاقي، بر ديدگاههاي دو مربّي سنتي قرار داده است. هدف اصلي از اين اقدام، علاوه بر كشف وجوه اشتراك و افتراق اين فيلسوفان، فراهم نمودن زمينهاي است كه طي آن، اين ادعا مطرح شود كه ديدگاههاي انتقادي فيلسوفان معاصر تعليم و تربيتي همچون ريچارد رورتي ميتواند از يكسو، توسط آراء فيلسوفان متقدم بر آنان به چالش كشيده شود و از سوي ديگر، اين فرصت فراهم شود تا با ميان كشيدن ديدگاه انتقادي آنان، انديشة مربيان ـ فيلسوفان سنتي بحث و واكاوي شود. بدينروي، پس از بررسي تطبيقي دلالتهاي تربيت اخلاقي فارابي و لاك، استنباط مواضع اين دو فيلسوف از مفهوم «سعادت»، سازگاري وجوه اشتراك عقايد آنان با نظام آموزش و پرورش ايران و تقابل اين سازگاري با ايدة «خاموشي حقيقت نجاتدهنده» رورتي بررسي شد. بدينمنظور، با مراجعه به مباني روشهاي تحقيق كيفي و وابستگي آن به ذهنيت محقق، با استفاده از روشهاي «توصيفي ـ تحليلي» و «استنتاجي»، ديدگاههاي فارابي و لاك دربارة تربيت اخلاقي و مفهوم «سعادت»، و ميزان سازگاري آنها با مباني تربيت در ايران با مراجعه به سند ملي آموزش و پرورش بررسي گرديد. سرانجام، پس از معرفي مختصر ايدة «خاموشي حقيقت نجاتدهنده»، آراء فارابي و لاك دربارة تربيت اخلاقي متكي بر سعادت مقابله گرديد. بر اساس اين مقابله، نظام آموزش و پرورش ملهم از ايدة «سعادت»، استنباط و تفسير شده است.
فارابي و تربيت اخلاقي
آراء تربيتي فارابي (259-339 ق/ 872-952 م) را ميتوان بهويژه در كتابهاي معروفش، يعني انديشههاي اهل مدينه فاضله، سياست مدينه و تحصيل سعادت جستوجو كرد. اگرچه او در اين كتابها توجه خاصي نيز به مباحث اخلاقي مانند ماهيت عقل عملي، فضيلتها و ارزشهاي اخلاقي نموده است، اما علاقة او بيشتر به نظريههاي سياسي و بهويژه ويژگيها و شرايط جامعة مطلوب و حاكمان آن است. اجتماع ايدهآل انساني، كه در اصطلاح فارابي، «مدينة فاضله» خوانده ميشود، متشكل از افرادي است كه ميتوانند به برترين خير و كمالات انساني دست يابند.
گالستون بر اين باور است كه فارابي در آثار گوناگون خود، نظريات متفاوتي دربارة كمال و خير انساني ارائه كرده است و ديدگاههاي او در طيفي از نوسان قرار دارد؛ از يكي دانستن خير و سعادت انساني با فعاليت سياسي تا يكي دانستن آن با فعاليتهاي نظري و در نهايت، وابسته دانستن آن به نوعي از تركيب آن دو فعاليت. بهزعم وي، منصفانه است كه بگوييم اين دو مورد آخر در آثار فارابي برجستهتر ديده ميشود. فارابي در اين دو اثر، درصدد است تا با روشي افلاطوني فلسفه را با سياست پيوند دهد. اما در ديگر اثر خود، يعني تحصيل سعادت، سعادت انساني را وابسته به آن فعاليت نفس عقلاني ميداند كه از بدن جداست و در بالاترين شكل خود، به عقل فعّال متصل است (ر.ك: نصر، 1388). در شكل اخير نيز فارابي بهعنوان فيلسوفي عقلگرا، تلاش كرده است كه برخي از ويژگيهاي جهانبيني فيلسوفان يوناني را با تفكرات اسلامي سازگار نمايد (كورماناليوا، 2007).
بهنظر وي، عقل طريق مطلق رسيدن به سعادت بوده و سعادت مطلوب بالذات و خير مطلقي است كه انسآنها به سمت آن گرايش دارند. او با الهام از نظر سقراط، افلاطون و ارسطو، براي انسان دو نوع كمال قايل است و علتش را آن ميداند كه انسان داراي دو نوع حيات مادي و مجرد است. وي كمال اول را با انجام همة افعال فضيلتمند ميسر دانسته و حصول ملكة فضيلت را بدون عمل به فضايل، براي رسيدن به كمال اول كافي نميداند (ر.ك: فارابي، 1361). به اعتقاد وي، تنها با كمال اول است كه سعادت به عنوان كمال نهايي و مطلوب بالذات به دست ميآيد و اين كاملترين غايتي است كه انسان به آن گرايش دارد و براي آن كوشش ميكند. فارابي در تعريف «سعادت» ميگويد:
«سعادت» عبارت از چيزي است كه خود لذاته خير و مطلوب بود و از اموري نيست كه بهطور مطلق يا در وقتي از اوقات مطلوب بالغير و وسيلة وصول به چيز ديگر بوَد و اصولاً وراي آن چيز ديگر و بزرگتر و مطلوبتر از او نبود تا ممكن باشد كه انسان به واسطة آن بدان رسد، و آن افعال ارادي كه آدمي را در وصول به سعادت سود رساند عبارت از افعال زيبا بود و هيآت ملكاتي كه اينگونه افعال از آنها صادر ميشوند فضايل بوند و اينگونه هيآت و افعال و ملكات نيز خيراتند كه وسيلة وصول به سعادتند (فارابي، 1361، ص 261).
بهنظر فارابي، سعادت دنيوي مقدمة سعادت اخروي است و راه رسيدن به آن تحصيل علوم نظري، عملي و همة فضيلتها و نيز تربيت اخلاقي است و بهطور كلي، سعادت نزد فارابي بهطور كامل، ريشه در وحدانيت الهي دارد. بر اين اساس، جهتگيري تعليم و تربيت از ديدگاه فارابي، هدايت انسان بهوسيلة فيلسوف و حكيم در مدينة فاضله با هدف دستيابي به سعادت و كمال اول در اين جهان و در يك مدينة فاضله و كمال نهايي در آخرت است (ر.ك: اعرافي و همكاران، 1371).
اهداف غايي تربيت اخلاقي از ديدگاه فارابي عبارت است از: شناخت و ايمان به خدا، تقرّب الهي، و سعادت. او بر اين باور است كه برترين معرفت و حصول سعادت با شناخت خداوند و ايمان به او حاصل ميشود و پشتوانة فضيلتها و كمالات اخلاقي ايمان الهي و وحدانيت اوست. زمينة تقرّب به خداوند نيز دل نبستن به امور مادي و تلاش براي رسيدن به عقل مستفاد است (ايماني و بابايي، 1387).
در ديدگاه فلسفي فارابي، نفس انسان داراي مراتبي از عقول است و عقل مستفاد سومين مرحله در تكامل نفس ناطقه به سوي سعادت است. فارابي سير تكاملي قوّة ناطقة انسان را براي رسيدن به كمال، از عقل هيولاني به سوي عقل بالفعل و سپس عقل مستفاد دانسته، همة ذرات جهان را در تكاپوي حركت به سوي مرتبة بالا ميداند. ابتدا قوّة ناطقه به صورت عقل هيولاني ظاهر ميشود؛ آنگاه كه هنوز هيچ نقشي نپذيرفته است و استعداد و قابليت دارد تا به صورت عقل بالفعل درآيد. عقل هيولاني مشترك در ميان همة افراد انسان است و حصول آن نخستين رتبة انسانيت است. در مرحلة بالاتر قوّة ناطقه، عقل بالفعل (بالملكه) قرار دارد كه از قابليت و استعداد محض خارج شده، به صورت عقل بالقوّه و ماده عقل مستفاد ميگردد. عقل مستفاد مرحلة بالاتر قوّة ناطقه است كه صور معقول مفارق از ماده و مجردّات را ادراك ميكند. وجه تسمية اين عقل به «مستفاد» از اين روست كه معقولات آن از عقل ديگري استيفا ميشود كه همواره در فعليت است (ر.ك: داوودي، 1349). در مرحلة عقل مستفاد، انسان بدون وساطت حواس، صورتهايي را كه عقل فعّال به آن افاضه ميكند، با شهود و اشراق درك ميكند. ازاينرو، طي طريق كمال براي انسان به كمك عقل فعّال ميسر ميشود. وظيفة عقل فعّال عنايت به حيوان ناطق است و قصد او از اين عنايت آن است كه او را به بالاترين مرحلة كمال و تحصيل سعادت برساند. ازاينرو، شناخت خداوند و آثار او برترين هدف تربيت عقلاني است كه از طريق نزديكي به عقل فعّال و افاضة فيض او به انسان حاصل ميشود (ر.ك: فارابي، 1366).
با وجود نقشي كه فارابي براي عقل فعّال در رسيدن انسان به كمال قايل است، اما وي رسيدن به مقام و مرتبة اتصال به عقل فعّال را بهواسطة افعال ارادي ميسر ميداند. افعالي ميتواند موجب رسيدن انسان به كمال شود كه از ارادة وي سرچشمه ميگيرد (همان). انسان با ارادة خود قادر است فضيلتها را كسب نمايد و متخلّق به اخلاق جميل گردد. فارابي بر اين باور است كه اخلاق در هر دو صورت جميل و قبيح آن، اكتسابي است و مادام كه انسان خلقي را كسب نكرده است، ميتواند به تحصيل خلقي خاص بپردازد و اگر براي او خلقي حاصل شد، ميتواند با ارادة خود آن را تغيير دهد. به نظر وي، در جريان تربيت اخلاقي، اخلاق پسنديده و مطلوب بايد در فرد پايدار بوده و بهطور مستمر، درصدد كسب خلق جميل و زدودن فعل قبيح باشد (ر.ك: اعرافي و همكاران، 1371).
بنابراين، انسان هم امكان تغيير اخلاق را دارد و هم بر اثر تكرار پي در پي افعالي كه متناسب با فضيلتها هستند، ميتواند حافظ اخلاق جميل باشد. فارابي راههاي ايجاد فضيلتها و اخلاق جميل را تعليم و تأديب ميداند. در ديدگاه او، تعليم به قول و تأديب به قول و فعل است كه امتها و اهل مدينه را ميبايست به رفتار و گفتار فضيلتمند عادت دهد، بهگونهاي كه افراد همواره متوجه اينگونه رفتار و گفتار باشند (ايماني و بابايي، 1387). بر اين پايه، از نگاه فارابي، سعادت امري معلوم و تحصيل آن بجز آنچه فطري است، به ارادة فرد نيز وابسته است.
جان لاك و تربيت اخلاقي
جانلاك (1632-1704 م) در كتاب جستارهايي در فهم بشر، به بيان اين مطلب ميپردازد كه چگونه تصورات ما از تجربه نشأت ميگيرد. وي با ساختن زمينه براي شناخت تجربي، به ابطال نظرية «تصورات فطري» پرداخته، منبع معلومات انسان را تجربه ميداند (شنويند، 2003). او تجربه را به دو بخش «حسي» و «فكري» تقسيم ميكند. «تجربة حسي» دربارة اشيا و فرايندها در دنياي خارج است و «تجربة فكري» متعلّق به درون و ذهن انسان است (اوزگاليز، 2001). بنابراين، شناخت ما از جهان، يا مستقيماً از طريق حواس است و يا حاصل دروننگري خود ذهن است. البته فاهمة انسان قدرت مقايسه، تجريد، تعميم و تركيب دارد و از اين طريق، ميتواند تصورات خود را به صورت متنوعتري توسعه دهد.
لاك همچنين به ردّ اصول فطري اخلاقي ميپردازد و بر اين باور است كه بهترين مفسّرِ باورهاي انسآنها عمل آنان است. براي مثال، اگر انسآنها در خصوص لزوم رعايت عدالت و وفاي به عهد توافق دارند، اين بدان علت نيست كه آن اصول فطري است، بلكه بدان علت است كه آن اصول با مصالح جامعه سازگار است (توسلي، 1388). اصول عمدة نظرية تربيت اخلاقي لاك از ديدگاههاي اخلاقي او سرچشمه ميگيرد. لاك بر اين باور است كه آدمي هميشه به دنبال انتخاب لذت و پرهيز از رنج است. لذت و رنج بايد معيار نيكي و بدي و يا پيامد آنها باشد (اسنوك، 1970). وي نيك و بد را به نسبت با لذت و رنج تعريف كرده و بر اين باور است كه «نيكي» آن است كه به ايجاد يا افزايش لذت در ذهن يا تن و يا به كاستن رنج بينجامد، در حاليكه «بدي» آن است كه به ايجاد يا افزودن رنج يا كاستن لذت منتهي گردد (شنويند، 2003). لاك ميان «خير طبيعي» و «خير اخلاقي» تمايز قايل است. به نظر وي، خير طبيعي همراه با لذت است و بشر به دنبال اين نوع خير و خوبي است؛ اما همة لذتها بهطور اخلاقي خير نيست. تنها لذتهايي داراي خير اخلاقياند كه با ارادة فرد همراه باشند و علاوه بر اين، لذتها با فضيلتها همراه گردند (اسنوك، 1970).
در امر تعليم و تربيت، لاك كتابي با عنوان انديشههايي دربارة تربيت، به خواهش يكي از دوستان نجيبزادهاش به نام ادوارد كلاك و به قصد راهنمايي او در تربيت فرزندش نگاشت. اما دليل اصلي اين نوشتار، توجه دادن افراد همعصر لاك بود كه روشهاي تربيتي نادرستي براي تربيت فرزندانشان بهكار بسته بودند. اثر لاك بيشتر حاوي اصول و روشهايي است كه در تربيت فرزندان طبقة اشراف انگلستان كاربرد داشت و حاصل آن تربيت افرادي بود كه شايستة عضويت در اين طبقه بودند. او تربيت طبقات ديگر را به آموزش حرفهاي محدود ميسازد و اين عقيده عيب بزرگي براي لاك شمرده ميشود (ر.ك: كاردان، 1381). هدف اصلي لاك در اين كتاب، طرح يك برنامه تربيتي است تا دانشآموزان را به فضيلت رهنمون سازد. به نظر لاك، فضيلت با عقلانيت ارتباط نزديكي دارد كه بهوسيلة خويشتنداري و دورانديشي رشد ميكند و با دانش و رفتار فضيلتمند قوّت مييابد (رنگ، 2001).
جان لاك دربارة هدف تربيت معتقد است: بايد فرد را براي موفقيت در زندگي فردي و عضويت در جامعه يا به تعبير امروزي، شهروندي آماده كرد. البته هدف غايي تربيت به نظر او، كسب شايستگي اخلاقي و لازمة آن داشتن شخصيت متعادل و نيرومند است كه انسان را براي تحمّل سختيها آماده ميسازد (ر.ك: كاردان، 1381).
لاك در تربيت معنوي، چهار جنبه را مورد نظر قرار ميدهد: فضيلت (هنر اخلاقي)، دانايي، آدابداني، و آموختن (رنگ، 2001). او دستيابي به شايستگي اخلاقي را هدفي ميداند كه همة جنبههاي ديگر بايد در آن راه بهكار گرفته شوند. شرط دستيابي به خير اخلاقي نيز داشتن منش استوار و نيز داشتن ايدهاي از خداوند به عنوان منشأ نيكيهاست. به عقيدة وي، خداوند محوري است كه قوانين را براي زندگي به ما ميآموزاند (شنويند، 2003). لاك بر اين باور است كه منظورش از قانون آن است كه خداوند آن را براي آدميان مقرّر داشته است، چه با نور طبيعت بر آنها اعلام شود يا با نداي وحي و الهام. منظور لاك از «نور طبيعت» عقل است و بر اين باور است كه عقل ميتواند عقلانيت قانون الهي را آشكار كند. بنابراين، لاك خداوند را موجودي برتر با قدرت و خير و نامتناهي دانسته، انسان را موجودي عاقل ميداند كه ميتواند به مبادي اخلاقي برسد كه آن مبادي ميتواند با قوانين خدا و طبع انسان سازگار باشد (ر.ك: كاپلستون، 1375). پرسشي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه آيا ميتوان ميان اخلاق لذتانديشانه در برخي عبارات لاك و اخلاق مبتني بر مرجعيت عقل و يا وحي، كه بهكلي امري جدا از تجربة عملي انسان است، جمع نمود؟ (توسلي، 1388) كاپلستون در اينباره معتقد است كه وي به قبول رأي مورخاني تمايل ندارد كه ميگويند: لاك دو نظرية اخلاقي ارائه داده است كه سعي در سازگاري بخشيدن ميان آنها ندارد؛ اما نميتوانيم انكار كنيم كه گفتار لاك نارسا و آشفته نيست و آميزهاي از عناصر گوناگون را عرضه ميدارد (ر.ك: كاپلستون، 1375).
لاك شرط مهم دست يافتن به شخصيت متعادل را داشتن بدني سالم ميداند؛ زيرا بهنظر او، عقل سالم در بدن سالم است (لاك، 1996). استفاده از هواي آزاد و بازي در آن، خواب، گذاردن پاها در آب خنك، رژيم غذايي مناسب، نخوردن مشروبات الكلي، شنا كردن و پوشيدن لباسهاي نهچندان تنگ و نهچندان گرم و سرد از توصيههاي او براي والدين است كه بايد به سلامت جسماني فرزندان خود توجه كنند (آلدريچ، 1994). به نظر او، تواناييهاي روان انسان درست همانند تواناييهاي جسماني تحوّل مييابد و براي اين مقصود، رياضيات بهترين درس براي ممارست ذهن است و اين نه براي رياضيدان شدن، بلكه براي خردمند شدن است. لاك بر اين نكته تأكيد ميورزد كه انسان بايد بر اثر تكرار، خوبيهاي اخلاقي را بهصورت عادت درآورد (ر.ك: نقيبزاده، 1384). وي آموزش و پرورش را فرايندي ميداند كه از طريق آن انضباط و عادات نيك بر اثر تمرين و تجربة مستقيم در وجود انسان استقرار مييابد (كاردان، 1381، ص 122). به نظر لاك، بزرگترين درس براي انسان آن است كه چگونه در برابر اميال ايستادگي كند (ر.ك: نقيبزاده، 1384).
در مجموع، ميتوان ادعا نمود كه لاك در عين قبول اصول لذتانديشي و تجربهباوري مبتني بر پيروي نيكي و بدي از تجربه، در تمايل به خوشي و كنارهگيري از رنج، بر اين باور است كه قانونگذار (خداوند) با قرار دادن پاداش و كيفر مترتّب بر رعايت و يا عدم رعايت قوانين، زمينة ايجاد ميل و نفرت طبيعي و موضوع خير و شر اخلاقي را فراهم ميكند. اما ميتوان باز هم ادعا نمود كه پاسخ اين سئوال نزد لاك بيپاسخ خواهد ماند كه آيا اخلاقيات فراتر از ميل و انزجار و تجربة ما اصالت دارد؛ و آيا ميتوان خاستگاهي نفسالامري براي آن در نظر گرفت؟ (توسلي، 1388).
آنچه ابهام كمتري دارد اين است كه لاك معتقد است: سعادت به هريك از دو صورت وحياني يا عقلاني به انسان نمايانده شده است. معيارهاي سعادت بهمنزلة امري قطعي و بيروني روشن است و هركس بايد با تحصيل آن، سعادتمند شود.
كسب فضيلتهاي اخلاقي؛ راه رسيدن به سعادت
بهطور كلي، فارابي بر اين باور است كه در كنار اخلاق اكتسابي، برخي ارزشهاي اخلاقي فطري و مطلق وجود دارد. او به تبع اخلاق فطري، قايل به فضيلتهاي فطري است و آنها را غيرارادي ميداند. به نظر فارابي، چنين فضيلتهايي در نهاد هر انساني وجود دارد. وجود اين فضيلتها در انسان، مشابه ملكاتي است كه در حيوانات غيرناطق وجود دارد؛ مانند شجاعت در شير. بهواسطة اين فضيلتها، انسان استعداد حركت به سوي افعال مربوط به فضيلتي خاص را مييابد (ر.ك: اعرافي و همكاران، 1371). اما بر اساس ديدگاه لاك، هيچ تصور فطري وجود ندارد؛ چراكه اگر چنين بود بايد همواره در ذهن حضور ميداشت و به تحصيل و يادگيري آن نيازي نبود (كاردان، 1381، ص 119).
در تعاليم اسلامي، انسان داراي فطرتي الهي است كه قابليت فعليت يافتن و فراموش شدن دارد. اين فطرت از بين رفتني نيست و ميتواند در انسان زمينهاي مساعد ايجاد كند تا بتواند جهتگيري تمام شناختها، گرايشها و اعمال خود را الهي سازد و بر اساس اين فطرت، جوياي همة مراتب كمال تا بينهايت است (صادقزاده و همكاران، 1388، ص 15). در بخش ارزشهاي اخلاقي اكتسابي، فارابي بر اين باور بود كه راه وصول به سعادت، كسب فضيلتهاست كه با اراده و استمرار بهدست ميآيد.
بنا به نظر لاك نيز نيكي اخلاقي و كسب فضايل در تحصيل سعادت ياريگر انسان است و سعادت همان بودن نيكي و نبودن بدي معرفي ميشود. وي راه رسيدن به سعادت را دستيابي به اصول اخلاقي و خير اخلاقي دانسته است (شويند، 2003). البته در اين نظر، لاك با فارابي همسويي دارد؛ در اينكه راه كسب نيكي اخلاقي و فضيلتها، اراده، تكرار و ممارست و سپس به صورت عادت در آمدن آنهاست.
در تعاليم اسلامي نيز انسان موجودي صاحب اراده و اختيار معرفي ميشود كه ميتواند در جهت سعادت خود قدم بردارد (صادقزاده و همكاران، 1388، ص 39). در منابع اسلامي، سعادت هنگامى تأمين مىشود كه فضيلتها در نفس استمرار داشته باشد؛ يعنى به صورت اوصاف و هيأتهاى مستقر و دايمى نفس باشند. فضيلتها و رذيلتها، كه منشأ سعادت و شقاوت انسان مىشوند، دو نوع از ملكات نفسانى هستند (پارسانيا، 1387). هم فارابي و هم لاك راه وصول به فضيلتها را نيز تربيت ميدانند. فارابي بر اين باور است كه فضيلتها ميتواند از دو طريق تعليم و تأديب حاصل شود، تا اهل مدينه به رفتار و گفتار فضيلتمند عادت پيدا كنند (ايماني و بابايي، 1387). لاك نيز راه رسيدن به اصول اخلاقي و فضيلتها را بدون تربيت غيرممكن ميداند (اسنوك، 1970).
اكنون پس از كوششي كه براي روشن شدن ديدگاه فارابي بهعنوان يك مربي ـ فيلسوف مسلمان و لاك بهعنوان مربي ـ فيلسوف غيرمسلمان در باب سعادت و چگونگي دستيابي انسان بدان بهعمل آمد، نگاه انتقادي رورتي به تربيت اخلاقي متكي بر حقيقت نجاتدهنده و معيارهاي آن، مورد بحث قرار ميگيرد:
رورتي و حقيقت نجاتبخش
ريچارد رورتي، از فيلسوفان معاصر آمريكايي (2007-1931)، به خاطر گسترة علايق و توجهات فلسفي و فرهنگياش مورد توجه است. او از جمله نوعملگراياني بود كه خود را يك عملگراي كامل ميدانست و تلاش ميكرد تا حد زيادي نظرات تازة خويش را در قالب تفسير نوشتهها و ايدههاي ديويي ارائه كند. ويژگي «امكاني» از مهمترين مفاهيم در نظرية رورتي است. او با تأكيد بر اين ويژگي در درون و برون آدمي، بر اين باور است كه بايد قطعيتها را انكار كرد، عينيتها را كنار گذارد و آدمي را در درون و برون، با شرايطي احتمالي و ناپايدار روبهرو ساخت (باقري و سجاديه، 1384). به همين سبب است كه به فيلسوفان تعليم و تربيت به عنوان افرادي كه ذاتاً بنيادگرا هستند انتقاد نموده و براي فلسفه به منزلة تأمّلات فلسفي ارزشي قايل نيست (ر.ك: آهنچيان، 1381).
رورتي حقيقت را در هر دو صورت فلسفي و مذهبياش، چيزي بيش از اشاراتي براي انسان نميداند كه وي به اتكاي آن قادر است تجارب بعدي خود را بهتر سامان دهد (ر.ك: رورتي، 1388 الف). وي بر اين باور است كه مفهوم «حقيقت» را بايد بهكلي رها كرد؛ زيرا نميتوان به نظريهاي دربارة حقيقت دست يافت. رورتي حقيقت داشتن يا صادق بودن را «توجيهپذيري» معنا نموده، آن را بر همبستگي با اجتماعي كه انسان بدان تعلّق دارد، مبتني ميداند. اين بدان معنا نيست كه از صدق و كذب يك گزاره نتوان سخن گفت، يا آنكه همة ادعاها را به يك ميزان قابل قبول دانست. در ديدگاه وي، گزارههايي درست هستند كه اعتقاد بدآنها خوب است. اين گزارهها انسان را در تطابق با محيط پيرامون، بهويژه كساني كه اين محيط را ميسازند، ياري كرده، امكان تفاهم ذهني و همزيستي و همكاري عملي را با آنان ايجاد ميكند. همبستگي مشتمل بر نوعي ترديد دربارة خود است؛ ترديد دربارة اينكه آيا ما به اندازة كافي نسبت به درد ديگران حسّاسيت داريم يا خير؟ او بر اين باور است كه ما بايد توان همدردي خود با ديگران را افزايش دهيم و ازاينرو، قواي احساسي انسان همانند قوّة همدردي يا دوستي اهميت كمتري از قوّة درك ندارد (تقوي، 1387).
رورتي طرح سؤالاتي دربارة وجود و باور به وجود حقيقت را پرسشهايي نابخردانه ميخواند. از نگاه او، انسان بالغ قادر به حل مسائل غامض خود از طريق خلق نمونههاي جديد است. از نگاه وي، دليل بينيازي از حقيقت، اكتشافات و پيشرفتهاي علمي نيست. علم كمك ميكند تا روابط علّي بين تمام رويدادهاي زماني ـ مكاني به صورت واحد تفسير شود و در اين صورت، وجود حقيقت تنها به عنوان «موضوعي براي بحث»، قابل اعتناست (ر.ك: رورتي، 1388 ب).
رورتي همچنين تأكيد ميورزد كه مبنايي عيني و حقيقي براي اخلاق نميتوان يافت. تنها زماني ميتوان از درست بودن اخلاقي سخن گفت كه فرد از هنجارهاي اجتماعي متناسب با جامعهاي كه در آن زندگي ميكند، استفاده نمايد. از نگاه او، قواعد تنظيمكنندة اخلاقي مربوط به يك جامعه به جامعهاي ديگر تعميم نمييابد. وي با رد مباني خارجي و تثبيت شدة اخلاق، ريشة آن را در احساسات و انگيزشهاي انساني جستوجو ميكند. ارزشها در واقع، به تبع شرايط، اوضاع و احوال تاريخي و بر اساس نياز انسان به ايجاد راههاي تازه براي غنابخشي به زندگي خويش، شكل ميگيرد (باقري، 1384).
در اين ديدگاه، اخلاق و گزينههاي اخلاقي پيوندي نزديك با عرف و قصه، ادبيات، هنر و ساير شاخههاي علوم انساني دارد. بر اساس اين اعتقاد، فرايند فرهنگپذيري است كه برخي گزينهها را پراهميت و يا اجباري، و برخي ديگر را سخيف و بياعتــــبار ميسازد (تقوي،1387).
رورتي با اخلاق همراه با تكاليف بدون شرط و جزمي نيز مخالفت ميكند. او بر اين باور است كه استفاده از اخلاق و تكليف نامناسب به نظر ميرسد؛ چراكه انجام كاري كه فرد مكلف به انجام آن است با آنچه بهطور طبيعي رخ ميدهد، مغاير است. او حتي نظرية «سودگرايي» را، كه سود را به بهرهمندي از لذت و پرهيز از رنج تعريف ميكردند، انكار مينمود؛ چراكه همنوا با ارسطو و ديويي بر اين باور است كه خوشبختي بشر را نميتوان به تجمّع لذتها فروكاست (ر.ك: رورتي، 1386). او بر اين باور است كه حقيقت، كه از آن با عنوان «حقيقت رستگاريبخش يا نجاتدهنده» ياد ميشود، مجموعهاي از اعتقادات داراي غايت است و اين تلاشي است كه دين و فلسفه براي رضايت خود انجام ميدهند. رورتي اميد داشتن به اين حقيقت را، كه ابتدا از جانب خداوند و از فلسفه و يا حتي ادبيات است، بهشدت انكار ميكند و بر اين باور است كه الهيون «حقيقت نجاتدهنده» را در يك موجود قادر و فوق انساني ميدانند و يا فيلسوفان به مجموعهاي از عقايد اعتقاد دارند كه تلاشها را در روشي بهكار گيرند كه بهطور واقعي معرفي ميشوند. داشتن چنين اعتقادي مستلزم آن است كه حقيقت نجاتدهنده بتواند براي همة ابناي بشر توجيه گردد و همة نيازهاي انسآنها را برآورد كه به نظر رورتي و بر اساس عقايد او، اين كار شدني نيست (رورتي، 2001).
بهطور خلاصه، «حقيقت نجاتدهنده» مجموعهاي از باورهاست كه يك بار براي هميشه، نياز انسان به تأمّل در اين باره را كه چه ميكند پايان ميبخشد. «حقيقت نجاتدهنده» ميكوشد تا به همة تلاشهايي كه در طول تاريخ، براي پاسخگويي به سؤالات انسان دربارة علت پديدهها و تداوم اشيا مطرح بوده است، وحدت ببخشد. باور به اين حقيقت، باور به چيزي است كه اساس زندگي بشر است؛ واقعيتي قرار گرفته در پشت نمودها كه آنچه را رخ ميدهد به صورت واقعي توصيف ميكند. حقيقت نجاتبخش آخرين راز از پردههاي لايهدرلايه محسوب ميشود (ر.ك: رورتي، 1388 ب).
بر اين اساس، رورتي سعادت را در دست انسان، و معيارهاي آن را مطابق مسئوليت اجتماعي كه دارد، به انتخاب وي ميگذارد. از اين منظر، فرد ميتواند مسئوليتهاي خود را بر حسب شأن و مرتبت اجتماعي آموزش ببيند و سپس اختيار داشته باشد تا از ميان آنچه براي وي مفيد است، دست به انتخاب بزند. به تعبير ديگر كه با فرهنگ واژگاني اين مقاله متناسب باشد، سعادت فرد در يك بستر اجتماعي و توسط خودش رقم ميخورد.
بحث و نتيجهگيري
مقالة حاضر به عنوان يك هدف اوليه، خطي را تعقيب كرد تا از طريق آن، اين موضوع را بررسي كند كه يك فيلسوف عقلگراي مسلمان با وجود حدود هفت قرن اختلاف زماني، ميتواند آراء مشتركي با يك فيلسوف تجربهگراي غربي دربارة اخلاق تربيتي داشته باشد. از سوي ديگر، مطالعه با اين هدف ثانوي پيگيري شد كه برخي از اين آراء با اهداف تربيت اخلاقي در نظام آموزشي ايران سازگاري دارد. در مقام مشابهت آراء فارابي و لاك، بايد گفت كه هر دو فيلسوف، خواه مستقيم يا غيرمستقيم، بر وجود حقيقتي نجاتبخش، كه به نوعي همان وصول به سعادت از طريق كسب فضايل باشد، صحّه ميگذارند. در همين مسير است كه هر دو فيلسوف ضمن پيشنهاد طرحي براي حكومت مدني، رسيدن به سعادت را مهم و هر انسان را داراي رتبهاي خاص از سعادت ميدانند.
اما بايد گفت: اختلاف نظر اين دو فيلسوف در جايي آشكار ميشود كه هدف غايي فارابي وصول به سعادت و قرب الهي است، اما در ديدگاه لاك، هدف سعادت فردي براي شهروندي مناسب در اجتماع معرفي ميشود (ديتون، 1971). بهعبارت ديگر، هدف از تشكيل مدينة فاضله از منظر فارابي، كسب سعادت و كمال برتر توسط راهنمايي حكيم و فيلسوف در آن مدينه و متخلق شدن به صفات فضيلتمند است. آنچه افراد در اين جامعه انجام ميدهند همه رنگ توحيدي دارد. اما در نظام ليبراليسمِِِ لاك سخني از نظام الوهي نيست. به سخن ديگر، در اين نوع نظام، دين از سياست جداست و دين جزء زندگي فردي بهشمار ميآيد. افراد داراي حق طبيعي و جداناپذير زندگي، آزادي و مالكيت هستند و هيچكس حق ندارد چنين حقوقي را براي افراد به مخاطره اندازد. آنچه آنان انجام ميدهند صرفاً در جهت احقاق حقوق طبيعي و مادي آنهاست (ر.ك: گوتك، 1388). انتقادات فراواني به اين نظام بر مبناي اصول اسلامي وارد است كه از جمله، ميتوان به يكي از آنها اشاره نمود. در نظام ليبراليسم، برخلاف نگرش اسلامي و نيز برخلاف نظر فارابي دربارة مدينة فاضله، مجريان حكومتي تنها با رأي مردم و بدون توجه به اوامر ديني برگزيده ميشوند. به عبارت ديگر، كافي است به هر صورت، نظر مردم را به سوي خود جلب كنند تا از سوي اكثريت آنان براي تصدي پستهاي دولتي انتخاب شوند. در نتيجه، اگر با آراء مردم، فردي بيتقوا، بيسواد و بدون كفايت لازم به مسئوليت دست يابد، ناگفته پيداست كه جامعه دچار تباهي و انحطاط خواهد شد (شيرودي، 1383).
چنانكه اشاره شد، فارابي از جملة مهمترين اهداف تربيت اخلاقي را تقرّب به خدا و عقل فعّال، ترغيب و تشويق افراد براي انجام وظايف اجتماعي و در نهايت، وصول به سعادت دنيوي و اخروي ميدانست، در حاليكه لاك حدّي براي سعادت قايل نبود و سعادت را بر اساس روش لذتانگاري و سودبخشي در افراد گوناگون، متفاوت ميديد (شنويند، 2003). آنچه لاك بر آن تأكيد داشت آن است كه انسآنها بايد به دنبال تأمين منافع خود باشند و انسان طالب منافع را بايد براى ارضاى خودخواهىهايش آزاد گذاشت تا با حداقل نظارت يا محدوديت، مجالى براى كوششهايش بيابد.
بيترديد، در اين قسمت، نظام آموزشي ما با فارابي همسويي دارد. براي نمونه، در سند ملي آموزش و پرورش بيان ميشود كه همة انسانها به دنبال كسب سعادت جاويدند و آن را غايت زندگاني خود ميدانند و كمال نهايي انسان، نزديكي به خداوند است كه همة كمالات جسماني و روحي مقدمة رسيدن به آن معرفي ميشود. در اين ميان، يكي از راههاي رسيدن به سعادت و كمال، تربيت اخلاقي و ديني است. با توجه به تلاش پيوستة فرد براي خودسازي از طريق مهار غرايز طبيعي، تعديل عواطف و تقويت اراده و خويشتنداري، حفظ كرامت و عزّت نفس، كسب خصلتها و فضيلتهاي اخلاقي و پيشگيري از تكوين صفات و رذيلتهاي اخلاقي، افراد ميتوانند در مسير بالندگي و رشد، بهسوي كمال و سعادت گام بردارند (صادقزاده و همكاران، 1388، ص 49).
علاوه بر اين، در سند ملي آموزش و پرورش، بر اولويت تربيت اخلاقي در كنار تربيت ديني تأكيد شده است. در جريان تربيت، ضمن توجه به ديگر ساحتهاي تربيت، بايد در جهت شكلگيري و تقويت ايمان دانشآموزان و انتخاب و التزام آگاهانه و آزادانة ايشان نسبت به نظام معيار ديني گام برداشت و سپس آنها را براي درك موقعيت و عمل شايسته (اعمال صالح منطبق با نظام معيار ديني) در همة ابعاد زندگي بهمنظور تكوين و تعالي پيوستة هويت خويش بر اساس نظام معيار ديني آماده ساخت. بنابراين، تربيت اخلاقي و ديني، هم پيشنياز ساير ساحتهاي تربيت تلقي ميشود و هم بخشي درهمتنيده با آنها به شمار ميآيد (همان، ص 72).
برخلاف ديدگاه رورتي و مطابق با آراء فارابي و لاك، به نظر ميرسد وجود حقيقتي نجاتبخش، كه از سوي نظام آموزشي كشور تأييد شده باشد، در ميان هدفها و برنامههاي نظام آموزش و پرورش كشور مشاهده ميشود. در يك نگاه كلي، ميتوان ديدگاههاي فارابي و لاك را در يك سو از جبههاي قرار داد كه نظام آموزش و پرورش كشور نيز در همان سو قرار دارد.
- ارسطو، 1356، اخلاق نيكوماخوسي، ترجمة سيدابوالقاسم پورحسيني، تهران، انتشارات تهران.
- اعرافي، عليرضا و همكاران، 1377، آراء انديشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مباني آن، تهران، سمت.
- ايماني، محمدمحسن و محمداسماعيل بابايي، 1387، «ارزششناسي فارابي و دلالتهاي آن در تربيت اخلاقي»، تربيت اسلامي، ش 7، ص 81-104.
- آهنچيان، محمدرضا، 1381، مناسبات انساني در سازمآنهاي مدرن و پستمدرن، پاياننامه دكتراي رشته فلسفه آموزش و پرورش، تهران، دانشگاه تربيت معلم.
- باقري، خسرو و نرگس سجادي، 1384، «عامليت آدمي از ديدگاه ريچارد رورتي و پيامدهاي آن در تربيت اجتماعي»، نوآوريهاي آموزشي، ش 13، ص 111-132.
- باقري، خسرو، 1384، «مراحل و اصول تعليم و تربيت در ديدگاه نوعملگرايي ريچارد رورتي»، روانشناسي و علوم تربيتي، ش 70، ص 1-28.
- ـــــ، 1386، نوعملگرايي و فلسفه تعليم و تربيت، تهران، دانشگاه تهران.
- پارسانيا، حميد، 1387، «اخلاق اسلامي: مفاهيم و بنيادها»، پگاه حوزه، ش 245.
- تقوي، سيدمحمدعلي، 1387، «ريچارد رورتي و عقلانيت مبتني بر همبستگي»، پژوهشنامه علوم سياسي، ش 13، ص 85-108.
- توسلي، حسين، 1388، «بررسي انتقادي مباني سياست در انديشه جان لاك»، علوم سياسي، ش 38، ص 25-62.
- داورياردكاني، رضا، 1374، فارابي، تهران، قيام.
- داوودي، عليمراد، 1349، عقل در حكمت مشاء از ارسطو تا ابن سينا، تهران، دهخدا.
- رورتي، ريچارد، 1386، فلسفه و اميد اجتماعي، ترجمة عبدالحسين آذرنگ، تهران، ني.
- ـــــ، 1388 الف، اولويت دموكراسي بر فلسفه، ترجمة خشايار ديهيمي، تهران، طرح نو.
- ـــــ، 1388 ب، حقيقت پستمدرن، ترجمة محمد اصغري، تهران، الهام.
- شيرودي، مرتضي، 1383، «ليبرال دموكراسي در بوته نقد»، حصون، ش 2، ص 132-162.
- صادقزاده، عليرضا و همكاران، 1388، طرح تدوين سند ملي آموزش و پرورش، گزارش تلفيق يافتههاي مطالعات نظري، بنيان نظري تحولات راهبردي در نظام آموزشي كشور، تهران، وزارت آموزش و پرورش.
- طوسي، خواجه نصيرالدين، 1346، اخلاق ناصري، با تصحيح و حواشي اديب تهراني، تهران، جاويدان.
- فارابي، ابونصر محمد، 1361، انديشههاي اهل مدينه فاضله، ترجمة سيدجعفر سجادي، تهران، طهوري.
- كاپلستون، فردريك، 1375، تاريخ فلسفه: فيلسوفان انگليسي از هابز تا هيوم، ترجمة امير جلالالدين اعلم، تهران، سروش.
- كاردان، عليمحمد، 1381، سير آراء تربيتي در غرب، تهران، سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني.
- كياني، سميه و حسنعلي بختيارنصرآبادي، 1390، «اهداف، اصول و روشهاي تربيت اخلاقي از ديدگاه خواجه نصيرالدين طوسي»، پژوهش در مسايل تعليم و تربيت اسلامي، ش 12، ص 65-94.
- گوتك، جرالد، ال، 1388، مكاتب فلسفي و آراء تربيتي، ترجمة محمدجواد پاكسرشت، تهران، سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني.
- نصر، سيدحسين و ليمن اليور، 1389، تاريخ فلسفه اسلامي، جمعي از مترجمان، تهران، حكمت.
- نقيبزاده، ميرعبدالحسين، 1384، نگاهي به فلسفه آموزش و پرورش، چ 17، تهران، طهوري.
- Aldrich, R, 1994, John Locke, the Quarterly review of education (Paris, UNESCO: International Bureau of Education), v. 24, p. 61–76.
- Deighton, L.C, 1971, John Locke, the Encyclopaedia of education, v. 6. New York: The Macmillan Company and the Free Press .
- Kurmanalieva, Alnur D, 2007, Al-Farabi and Ibn Rushd on the correlation between Philosophy and Religion, Comparative Islamic Studies, v. 3, p. 247-253.
- Locke, John , 1996, Some thoughts concerning education, edit Ruth W. Grant and Nathan Tarvoc, United State: Hackett Publishing Company.
- Rang, Brita, 2001, An unidentified source of John Locke's Some Thoughts Concerning Education, Pedagogy, Culture & Society, v. 9, p. 249–278.
- Rorty, Richard, 2001, The Decline of redemptive truth and the rise of literary culture, available at: http://olincenter.uchicago.edu/pdf/rorty.pdf.
- Schneewind, J. B, 2003, Moral Philosophy from Montaigne to Kant, Cambridge: Cambridge University Press.
- Snook, I. A, 1970, John lock’s theory of moral education, Educational Theory, v. 20, p. 346-36.
- Uzgalis, W, 2001, John Locke, available at: http://plato.stanford.edu/entries/locke.