بررسی تطبیقی ارزشها در اسلام و لیبرالیسم و دلالتهای تربیت اخلاقی آن
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
«ارزشها» از عوامل مؤثر در نگرش و رفتار انسان به حساب ميآيند. از اين رو، معمولاً افراد، خانوادهها، نهادهاي فرهنگي و تربيتي و حکومتها، ارزشهاي مرجح را مقدس ميدانند و براي گسترش آنها تلاش ميکنند. در مقابل، براي طرد و ريشهکني ارزشهاي کاذب ميکوشند. اين کوشش، بيش از همه با توسل به نظام تعليم و تربيت به مثابه فراگيرترين و موثرترين ابزار ترويج ارزشها، انجام ميپذيرد. به ويژه آنکه، امروزه ما در دنيايي از ارزشهاي متعارض زندگي ميکنيم؛ دنيايي که در آن، گروههاي اجتماعي سعي بر حفظ و تقويت ارزشهاي خود و شناساندن آنها به ديگران دارند. اين وضعيتي است که در برخي موارد، حتي موجَب مناقشه و جنگ شده است.
بنابراين، شايسته است که اعضاي هر جامعه، به ويژه مربيان و دست اندکاران تعليم و تربيت، به شناختي عميق از ارزشهاي جامعه خود دست يابند تا بتوانند به درستي از آنها دفاع کرده، در راه حفظ و انتقال آنها گام بردارند. به همين دليل، هدف اين نوشتار، بررسي تطبيقي مقولة ارزشها در دو مکتب اسلام و ليبراليسم است تا در سايه اين بررسي تطبيقي، اولاً درک بهتري از عمق و اعتبار نظام ارزشي اين دو مکتب حاصل شود و ثانياً، مباني تربيت اخلاقي مورد نظر اسلام با دقت بيشتري تبيين گردد.
گذري بر جايگاه انسان در ليبراليسم
«ليبراليسم» در لغت يعني آزادي خواهي و «ليبرال» يعني آزاديخواه يا طرفدار آزادي، که از واژه لاتين «ليبرتي» به معناي آزادي است. «فري دام» نيز به همين معنا به کار ميرود. البته از واژة اول، غالباً در مباحث اجتماعي و از واژه دوم، که تقريباً معادل با اختيار در حوزه فلسفي استفاده ميشود.
اما تعريف اصطلاحي ليبراليسم، که از ديد بسياري از انديشمندان «طي چهار قرن گذشته يکي از آموزههاي برجسته تمدن غرب بوده است»، کار بسيار دشواري است؛ زيرا در يعني مؤلفههاي اصلي آن اتفاقنظر کافي وجود ندارد. جان بوردن رالز (2002- 1921)، وجود تنوع و تکثر در ليبراليسم را بر حسب تأکيدي ميداند که هر تقرير، بر بخش خاصي از مجموعه باورها و ارزشهاي رايج در اين مکتب روا ميدارد. رالز ميگويد:
واقعيت اين است که قرائتهاي مختلف ليبرال گرچه بر تعريف دقيق بسياري از عناصر و باورهاي ليبرالي توافق و اشتراک نظر ندارند، اما آنچه آنها را از ديگر ايدئولوژيهاي رقيب ممتاز ميکند، تأکيد آنها بر پارهاي از عناصر و باورهاست که ردّ پاي آنها را به نوعي در همه قرائتهاي ليبراليسم ميتوان جستوجو کرد. و از اين بابت، با تسامح ميتوان از آنها بهعنوان ارزشهاي مشترک ليبرالي ياد کرد؛ اموري نظير آزاديهاي مدني و سياسي، استقلال فرد، بازارآزاد و مالکيت خصوصي.
بنابراين، ليبراليسم در ذات خود بر اين باور است که انسان آزاد است، اما اين آزادي در برابر اضداد خود، معين ميشود. از اين رو، معناي عملي ليبرالسيم درکنار واژههاي متضاد خود مانند استبداد، يکهسالاري، حکومت مطلقه، دولتگرايي، اقتصاد ارشادي و جمع باوري قابل دريافت است. در واقع، اين واژه با تعيين آنچه ليبراليسم مردود ميشمارد، به نحو سلبي، فصل مشترک همه اشکال ليبراليسم را نشان ميدهد؛ يعني طرد فشارها و قيودي که قدرت بيروني با هر خاستگاه و غايتي به منظور خنثي کردن تعينات فردي اعمال ميکند.
پس ميتوان گفت که: آزادي و استقلال فرد براي بسياري از ليبرالها محور و ارزش بنيادين است. ساير ارزشها زير شاخة اين ارزش بوده و تمام امور مربوط به زندگي شخصي و اجتماعي فرد و کليه نهادها و مؤسسات و سياستگذاري نظام و دولت ليبرال، بايد تحقق بخشيدن هرچه بيشتر اين آرمان باشد. به تعبير کيمليکا، اگر براي سوسياليسم اصل برابري ارزش بنيادين دارد، براي ليبراليسم آزادي ارزش بنيادين، محسوب ميشود.
اما خاستگاه آزادي به مثابه محوريترين ارزش ليبراليستي را بايد در انسانشناسي ليبراليستي جستجو کرد؛ جايي که انسان موجودي کاملاً آزاد و مستقل در نظرگرفته ميشود که در شناخت سعادت خود و راه رسيدن به آن خودکفاست؛ موجودي خودمختار، داراي قدرت مطلق و آزاد از هرگونه تکليف و الزام بيروني، ديدگاهي که ريشههاي آن را بايد در تفکر اومانيستي و پس از آن، در عصر روشنگري ردّيابي کرد که از پس از رنسانس درجهان غرب به وجود آمده است.
ليبراليستها پس از پذيرش اومانيسم، به مثابه مبناي اصلي انسانشناسي ليبراليستي، در مباحث معرفتشناسي نيز، بحث «اصالت عقل انسان، راسيوناليسم» را مطرح کرده و بر خودکفايي و استقلال عقل انساني در شناخت خود، هستي، و نيل به سعادت واقعي، صحه ميگذارند. براي انسان ليبرال، مهمترين استعدادي که فرد بايد دارا باشد تا خود را با الگوي استقلال وجودي و خودگرداني سازگار کند، قدرت عقل ورزي است.
با توجه به پذيرش اصل راسيوناليسم، در تفکر ليبراليستي، هيچ اقتداري بر انسان تحميل شدني نيست و تعيين آگاهانه رفتار اجتماعي وي بر عهده خود اوست. پس هيچ يک از نهادهاي دولتي يا مذهبي، نبايد نوعي خاص از رفتارها و ارزشهاي مورد پذيرش خود را بر انسان عرضه نمايند. اين انسان است که بايد با استفاده از قوه عاقله خود، درست را از نادرست تشخيص داده و مطابق آن عمل كند. بر اين اساس، جان لاک از بنيانگذاران ليبراليسم، تمسک انحصاري به سنت، آداب و رسوم و مرجعيت مبتني بر اصول نخستين لايتغير را منتفي ميداند.
اين اصالت بخشي به عقل و خرد انساني، لازمة تحقق آزادي است. انسان آزاد است؛ زيرا شايسته آزادي شمرده ميشود. اخلاق اجتماعي به هيچ وجه طرد نميشود، اما اين نه اخلاقي است که از بيرون بر فرد تحميل شود، بلکه فرد نخست در خويشتن خويش، احکام را کشف ميکند و سپس، شعور وي مسئوليت تضمين کاربست آنها را در جامعه مدني به دوش ميكشيد.
محوريت تام و تمام انسان و تکيه بر قدرت عقلاني او، موجب به حاشيه راندن و گاه حذف دين در ساحتهاي گوناگون زندگي اجتماعي انسان، شامل سياست و حکومت، اخلاق و تعليم و تربيت نيز ميگردد که در اصطلاح به آن «سکولاريسم» يا نگرش دنيوي به دين ميگويند. اين ديدگاه، فرد ليبراليست را به اين برداشت رهنمون ميکند که دين موضوعي است خصوصي ميان فرد و خداوندگار يا کليسايش. پس انسان ليبرال ميتواند زندگي اجتماعي خود را تابع اعتقاد ديني خود کند، اما اين امر تنها به خود او مربوط ميشود. از سوي ديگر، وقتي دين و اخلاق اجتماعي از يکديگر جدا شدند، دولت حق دخالت در امور مذهبي افراد را ندارد. انديشه سکولاريسم براي ليبراليسم، ميتواند پيامدهايي به دنبال داشته باشد که مهمترين آن، همانا رهايي فرد از دلمشغوليهايي است که ايمان ديني ميتواند در مورد رفتار اجتماعي در وي بيدار کند. کنار گذاشتن دين از عرصه فعاليتهاي اجتماعي، فرد را از دغدغه انجام امور مطابق احکام الهي فارغ ميدارد و در هنگام نياز به وجود خدا، جهت تسلي و آرامش، انسان ميتواند بدون عذاب وجدان حاصل از نافرماني، دوباره به خدا پناه برد. اين نوع نگرش به دين، موجب کنار نهادن دريافتهاي انجيلي از سازماندهي زندگي مادي و واگذاري نقشي فرودست به دين در زندگي اجتماعي است. در حقيقت، به دين نقش تسليبخشي واگذار ميگردد. در نهايت، ميتوان گفت: دنياگرايي مکتب ليبراليسم، با کمرنگ کردن نقش خداوند در اداره جهان، راه را براي رسيدن به استقلال و خودگرداني فردي انسان هموار ميسازد.
ليبراليسم و ارزشها
با توجه به کلياتي که دربارة مباني فلسفي ليبراليسم بيان شد، ارزشهاي ليبراليستي عبارتند از:
آزادي
ليبراليسم براي آزادي يا اختيار اهميت والايي قائل است، به گونهاي که در ليبراليسم هيچ تعهدي، با تعهد نسبت به آزادي برابري نميکند: «آزادي وسيله رسيدن به يک هدف متعاليتر نيست، بلکه في نفسه عاليترين هدف است.» به بيان ديگر، آزادي حقي است که به شأن آدمي تعلق دارد.
فرد گرايي
يکي از بنياديترين ارزشهاي ليبراليستي، همانا فردگرايي يا اصالت فرد ميباشد. به اين معنا که فرد نسبت به جامعه تقدم دارد. اين تأکيد به دليل اهميت بالاي مقوله آزادي و خرد باوري انسان ليبرال است. پس ميتوان گفت در ديدگاه ليبراسيتي، فرد نقطه مرکزي است و آنچه حول محور او ميچرخد، بايد به گونهاي در خدمت او و تأمين خواستهها و نيازهاي او باشد. هابهاوس در توجيه فردگرايي ليبراليسم ميگويد: ليبراليسم اعتقاد به اين امر است که جامعه با اطمينان ميتواند بر قدرت خود هدايتکنندة شخصي بنا شود.
برابري
يكي ديگر از ارزشهاي ليبرالي، شعار برابري ميباشد، به گونهاي كه همه جا از انسانهاي آزاد و برابر سخن رفته است. اين مفهوم به معناي برابر بودن انسانها در برخورداري از حق آزادي است. در آموزههاي ليبرالي، منزلت انسان بسته به درآمدش نيست، بلکه به داشتن منزلت مساوي با ديگران در حقوق شهروندي و برخورداري از حقوق و آزاديهاي سياسي است.
تساهل
«تساهل» در لغت، به معناي سهل گرفتن بر ديگران و سعة صدر داشتن نسبت به اعمال و عقايد ديني ديگران و تحمل در مورد هر طريقة نو و کهنهاي که مخالف با طريقه مقبولة خود انسان است، و اظهار نفرت نکردن از آداب و اعتقادات ديني و مذهبي ديگران. بنابرآنچه گفته شد، تساهل در مکتب ليبراليسم، بهعنوان يک ارزش اخلاقي و سياسي مثبت، تلويحاً به معناي زندگي کردن با ديگران و سازش با عقايد آنان و احترام به حق آزادي هر فرد در انتخاب دين، اعتقاد، مليت، شيوه لباس پوشيدن و مواردي نظير آن است؛ ارزشي که در جهت تحقق بخشيدن به آرمان آزادي و خود مختاري فردي به وجود آمده است.
دموکراسي
دموکراسي يکي از بحث برانگيزترين ارزشها نزد ليبراليستها است؛ زيرا دموکراسي يکي از مهمترين نمودهاي آزادي سياسي است. آزادي سياسي نيز به قول توکويل، بالاترين ارزشهاست.گرچه از ديرباز تعاريف مختلفي براي دموکراسي ارائه شده است، با تسامح ميتوان دموکراسي را شکلي از حکومت، که مطابق با اصول حاکميت مردم، برابري سياسي، مشورت با همه مردم و حکومت اکثريت سازمان يافته است، تعريف کرد.
گذري بر جايگاه انسان در اسلام
دين مبين اسلام، آخرين شريعت الهي است که بر انسانها عرضه گشته تا آنان را به سرمنزل سعادت و خوشبختي رهنمون سازد. به دليل اين خاتميت، اسلام داراي برنامة جامع زندگي براي تمامي انسانها و در همه دورانها است؛ برنامهاي مبتني بر ارزشهايي مطلق، هميشگي و جهان شمول که براي درک بهتر آنها، آگاهي از نوع نگاه اسلام به انسان و معرفت ضروري است. بدين منظور، در اينجا مقولات انسانشناسي و معرفتشناسي در اسلام به اجمال بيان ميگردد.
در تفکر اسلامي، انديشه پيرامون چيستي انسان و جايگاه او در عالم، از اهميت بالايي برخوردار است؛ زيرا شناخت انسان با انديشة خدا شناسي، قرابت بسيار دارد و يکي از مقدمات شناسايي خداوند قرار گرفته است. از سوي ديگر، قرآن کريم خودشناسي را يکي از راههاي هدايت آدمي و بيتأثير شدن ضلالت ديگران معرفي ميكند. به علاوه اينكه، شناخت انسان ارتباط تنگاتنگي با مباني اعتقادي، اصول اخلاقي و نيز احکام اجتماعي اسلام دارد. از ديدگاه اسلامي، براي شناسايي هويت انسان و رازگشايي از حقيقت مرموز آن، بايد از راهنماييهاي الهي، که توسط پيامبران و از راه وحي در اختيار او قرار داده شده، استفاده شود.
به اجمال، در بحث انسانشناسي اسلامي، ميتوان گفت: انسان موجودى است مركب از جسم و روح، كه پس از مرگ جسماني، روح او به حيات خود ادامه مىدهد و مرگ انسان به معناى فناى او نيست. قرآن در بيان مراتب آفرينش انسان، آخرين مرحله آن را، كه با نفخة روح در كالبد وى صورت مىپذيرد، با اين جمله ياد مىكند: «آنگاه او را موجودى ديگر قرار داديم.»(مؤمنون: 14) اين بهره گيري انسان از روح الهي، منجر به اين باور ميشود که هر انسانى با فطرت پاك و توحيدى آفريده مىشود، به گونهاى كه اگر به همين حالت پيش برود و عوامل خارجى او را منحرف نكنند، راه حق را خواهد پيمود.
از سوي ديگر، انسان موجودى است مختار و انتخابگر، يعنى در پرتو قوة عقل پس از بررسى جوانب مختلف فعل، انجام يا ترك آن را بر مىگزيند. انسان به حكم اينكه از نور خرد و موهبت اختيار برخوردار است، موجودى مسئول است: مسئول در برابر خدا، در برابر پيامبران و رهبران الهى، در برابر گوهر انسانى خويش و انسانهاى ديگر و در برابر جهان.
نکته مهم ديگر اينکه، در انسانشناسي اسلامي، هيچ انسانى بر ديگرى مزيت و برترى ندارد، مگر از طريق برخورداري از كمالات معنوى، بارزترين ملاك مزيت و برترى نيز تقوا و پرهيزگارى در همه شئون زندگى است. بنابراين، خصوصيات نژادى و جغرافيايى و نظاير آن از ديدگاه اسلام، ماية برترى طلبى و تفاخر نيست.
همچنين انسان از ديدگاه اسلام از كرامتى ويژه برخوردار است، به گونهاي كه مسجود فرشتگان قرار گرفته است. با توجه به اينكه اساس زندگى انسان را حفظ كرامت و عزت نفس تشكيل مىدهد، انجام هرگونه كارى كه اين موهبت الهى را خدشهدار سازد از نظر اسلام ممنوع است. به عبارت ديگر، هر نوع سلطهگرى و سلطه پذيرى ناروا، ممنوع مىباشد. اما شايد بارزترين ويژگي انسان از منظر اسلام، حيات عقلانى اوست؛ زيرا برترى و ملاك امتياز انسان از ساير حيوانات به قوه تفكر و نيروى خرد او است. از اينرو، در آيات بسيارى از قرآن كريم، بشر به تفكر و انديشه ورزى دعوت شده است.
در باب معرفتشناسي نيز، بين اسلام و ليبراليسم مشابهتها و تفاوتهايي وجود دارد؛ مشابهت معرفتشناسي ليبراليستي و اسلامي، تکيه دو مکتب بر اهميت عقل ورزي است. اما چنانکه که گفته شد، معرفتشناسي ليبراليستي بر عقل گرايي محض و اصالت عقل بشري استوار است. معرفت حاصل از تفکر عقلاني به مثابه معرفتي غيرقابل تشکيک مطرح ميگردد.
قرآن کريم در کنار فرا خواندن انسانها به انديشهورزي و تدبّر، بياعتنايان به اين موهبت الهي را به شدت توبيخ کرده و حتي کساني را که از عقل خود بهره نميبرند، پستترين جنبندگان خوانده است. در اين کتاب هدايت، پيروي کورکورانه از گذشتگان به شدت نکوهش شده و سخنان حکيمانه آن، ماية عبرت و بهرهگيري صاحبان خرد دانسته شده است. قرآن کريم به جاي آنکه آدميان را به تعبد محض و پذيرش بي دليل عقايد ديني فرا خواند، خود به اقامة دليل عقلي پرداخته و به طور عملي، به کارگيري همين شيوه را به مخاطبان خويش سفارش کرده است و سرانجام، ريشهايترين گناه آدمي، که اسباب دوزخي شدن او را فراهم ميسازد، سرپيچي از رهنودهاي عقل دانسته شده و نشانة حسرت دوزخيان چنين گزارش شده است: اگر گوش شنوا ميداشتيم و يا ميانديشيديم، از دوزخيان نبوديم.
بنابراين، جايگاه عقل در تفکر اسلامي بسيار پر اوج و قابل تأمل است. اما توجه به اين نكته ضروري است كه عقل انسان داراي لغزشگاهها، کاستيها و محدوديتهايي است که البته يکي از مهمترين خدمات دين، گوشزد کردن اين نقاط ضعف و ارائه طريق براي رفع آنها است. دين با احاطهاي که به حدود تواناييهاي انديشة آدمي دارد، پيوسته اين نارساييها را به انسان يادآوري ميکند، تا مغرور نشود. بنابراين، قلمروهايي وجود دارد که عقل انسان، از شناخت آنها ناتوان است. در اين قلمروها، بايد از ابزاري ديگر استمداد طلبد و محدوديتهاي خويش را ميزان نمايد. اين ابزار موثق و عاري از خطا و ناتواني، وحي الهي است.
در چنين شرايطي دنياگرايي و جدايي دين از زندگي دنيوي(سکولاريسم)، که از مهمترين ارزشهاي ليبراليستي است، در اسلام هيچ توجيه منطقي ندارد. در مقابل، دين محوري، يعني حضور دين در تمام عرصههاي زندگي انساني، خود ارزشي بنيادين در مکتب اسلام به حساب ميآيد. از منظر اسلام، دنيا از اصالت ذاتي و جاودانگي برخوردار نيست تنها درحکم مسافرخانهاي است که انسان براي مدتي که خداوند تعيين نموده، درآن به سر ميبرد تا توشهاي برگيرد و به مقصد اصلي و نهايي خود، که همانا زندگي اخروي است، برسد.
اسلام و ارزشها
با توجه به کلياتي که دربارة نوع نگاه اسلام به انسان و چگونگي کسب معرفت او بيان شد، ارزشهاي اصلي مورد نظر اسلام عبارتند از:
خدامحوري
در اسلام، انديشه خدامحوري حاکم بر همه شئونات زندگي انسان است؛ بدان معنا که مرکز ثقل همه هستي، به وجود او وابسته است همه کائنات در برابر او از وجودي اعتباري برخوردار بوده و اصالت مطلق تنها خاص اوست. دراين ميان، انسان نيز از اين قاعده مستثني نبوده و وجودش بدون تکيه به او ناقص است.
آزادي
در آموزههاي اسلامي دو نوع آزادي قابل بازشناسي است: آزادي اجتماعي و آزادي معنوي. آزادي اجتماعي، يعني وجود شرايطي در اجتماع که به موجب آن انسان از قيد اسارت و بندگي انسانهاي ديگر آزاد باشد. به عبارت ديگر، هنگامي آزادي اجتماعي در جامعهاي حکفرماست كه روابط و قوانين اجتماعي مانعي در راه رشد و تكامل فرد نباشند. اين نوع آزادي، به نوبة خود از اهميت بسزايي در زندگي انسان برخوردار است. به بيان شهيد مطهري، يكي از اهداف رسالت انبياء، اعتلاي آزادي اجتماعي بوده است. در قرآن كريم دستوراتي در نفي استثمار و صيانت از آزادي و استقلال افراد وجود دارد. ميفرمايد: «ولا يتَخِذ بَعضنا بَعضاً اَرباباً مِن دون الله.»(آلعمران: 64)
نوع ديگر آزادي، آزادي معنوي است که وجه تمايز مكتبهاي بشري و مكتب انبياي در مسئلة آزادي است. براي تبيين آزادي معنوي، لازم است بار ديگر به انسانشناسي اسلامي برگرديم؛ جايي که «انسان را موجود مركبي ميداند كه از دو بخش مادي و روحاني تشکيل شده است.» (حجر: 29) انسان هنگامي به استقلال و آزادي حقيقي يا معنوي دست مييابد که فطرت خداگرا و حقيقتجوي خود را از قيد جذبهها و كششهاي مادي و دنيوي، كه از «من مادي يا حيواني» سرچشمه ميگيرند، برهاند و در مسير حقيقي خويش قرار دهد. به عبارت ديگر، وجود هر انساني، عرصة جدال و كشمكش نيروهاي شيطاني است كه دائماً در تلاشند تا افكار و رفتار انسان را به جهتي متمايل سازند و او را بندة خود كنند. در اين ميان، آزادي معنوي زماني تحقق مييابد كه قسمت روحاني و انساني فرد از قسمت حيواني و شهواني او آزاد باشد.
عدل
عدالت، به مثابة فضيلتي فردي و اجتماعي، يکي از ارزشهاي دين حنيف اسلام، نه تنها در حيطه نظري، بلکه در ميدان عمل اجتماعي است و اقامه قسط از اهداف مهم جامعه اسلامي است. در فرهنگ اسلامي، عدل به دو دسته کليتر، عدل الهي و عدل انساني تقسيم ميشود. و هريک از اين شاخهها، خود به زيرشاخههايي قابل تقسيم است: عدل الهي از دو شاخه عدل تکويني و عدل تشريعي تشکيل شده و عدل انساني نيز به نوبه خود، شامل عدل فردي و عدل اجتماعي ميباشد.
گرچه در فرهنگ اسلامي تعاريف گوناگوني از عدل و عدالت ارائه شده است، ولي تعريف فارابي با انسانشناسي و معرفتشناسي اسلامي ارائه شده در بخشهاي قبلي اين نوشتار، همخواني بيشتري دارد. فارابي عدالت را به معناي «تعادل سه قوه در نفس و مدينه و سپردن راهبري نفس و مدينه به خرد و خردمندان» تعريف ميکند.
در مواردي نيز تعريف عدالت کاملاً جنبه اعتقادي يافته و به معناي «تقواي فردي و اجتماعي و همسازي با نظم الهي حاکم بر طبيعت» تعريف ميشود. به هرحال، عدل در مضمون کلي، تحقق حقوق سه گانه (نفس، ناس و رب) از ارزشهاي بنيادين اسلامي به شمار ميرود.
تساهل و مدارا
«تساهل» و «مدارا»، به مفهوم مثبت و اسلامي آن، معنايي کاملاً اخلاقي- ارزشي دارد. مدارا و تساهل را از ابعاد مختلف ميتوان تقسيمبندي نمود. تساهل فکري- عقيدتي در مقام نظر و انديشه، که ناظر بر آزادي افراد در پذيرش هرنوع فکر و انديشه مخالف است. تساهل عقيدتي در مقام اجازه دادن به افراد يا گروهها براي بيان يا تبليغ و اعمال انديشهها و آرا. تساهل هويتي، که ناظر به تساهل در ويژگيهاي غيراختياري، همچون جنس، نژاد، مليت، رنگ و فرهنگ صاحبان آنهاست و به نوعي منادي همزيستي مسالمت آميز افراد انساني است. تساهل رفتاري، که به تساهل در رفتارهاي فردي و اجتماعي در عرصه تعاملات اجتماعي و مناسبات گروهي اطلاق ميشود.
تحمل و مدارا با مخالفان و شنيدن عقايد آنها، يکي از رفتارهاي پيامبراسلام بود که قرآن آن را تأييد کرده و براي جامعه مفيد ميداند. بهعنوان مثال، خداوند به مؤمنان توجه ميدهد که پيامبر بسياري از حرفها را ميشنود و حتي تصديق ميکند با آنکه ميداند برخي از آنها باطل است، از باب اينکه نميخواهد به شما سختگيري کند.(توبه: 61)
تئوکراسي
واژه «تئوکراسي» در لغت به معناي يزدان سالاري است. در اينجا مراد نوعي الگوي حکومتي است که در آن، نه رأي اکثريت بلکه قوانين الهي، ساري و جاري است. حکومت در چنين نظامي، از جانب خداست و دستگاه اداري و قضايي آن «فرمانهاي خداوند» را، که از راه وحي رسيده است، تفسير و اجرا ميکند.
بنابراين، در تفکر اسلامي و به خصوص در کتب شيعه نيز، حاکميتي واجد ارزش است که در اصل، از آن خداوند بوده و آنگاه از سوي خدا طبق آيه شريفة «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» (احزاب: 1) به رسول خدا و پس از رسول خدا طبق حديث شريف «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» مقام امامت و رهبري به امير مومنان علي، و پس از او به ائمه معصومين و در زمان غيبت نيز به فقهاي عادل واگذار شده است.
از اينرو، شيوة حکومت در تفکر اسلامي، حکومت الهي است، نه دمکراسي غربي، نه سوسياليستي شرقي و نه استبدادي سلطنتي فردي. به عبارت ديگر، مشروعيت حکومت در بينش اسلامي، الهي است، نه مردمي. تفاوت اساسي اين حکومت با ساير حکومتها در شيوه قانونگذاري است در حکومت دمکراتيک، قوه مقننه طبق خواسته مردم، خود را ملزم به رعايت خواست آنها ميداند. بر خلاف شيوة حکومت الهي، که قوه مقننه موظف به فهم قانون خدا و وضع قوانين بر طبق آن است، نه خواست مردم.
دلالتهاي تربيتي و اخلاقي ارزشهاي ليبرال و اسلامي
از منظر بسياري از صاحبنظران تربيتي، تعليم و تربيت در کليت خود قائم بر ارزشهاست؛ زيرا ارزشها تعيينکننده هدفها و هدفها به نوبه خود، تعيينکننده راهبردها و روشها آموزشي هستند. با ملاک قرار دادن ارزشهاست که ميتوان به ارزيابي عملکرد نظام تربيتي پرداخت.
اکنون با توجه به اين امر، که اهداف هر نظام تربيتي برگرفته از نظام ارزشي حاکم بر آن است، اگر بنا باشد ما به فلسفة تعليم و تربيت اسلامي دست يابيم، بايد نظام ارزشي مورد نظر جامعه خود، يعني نظام ارزشي اسلامي را بهتر بشناسيم. از سوي ديگر، امروزه نظام ارزشي مأخوذ از مکتب ليبرال دمکراسي غرب، از سوي کشورهاي غربي و با توسل به ابزارهاي ارتباطي و رسانهاي، به تمام جوامع عرضه ميشود و متأسفانه توده مردم و گاه انديشمندان جوامع تحت تأثير آن قرار ميگيرند. در چنين وضعيتي، مطالعه ارتباط بين نظامهاي ارزشي ليبراليستي و اسلامي با اهداف تربيتي مورد توجه اين مکاتب، ميتواند منجر به درک عميقتر و جامعتري از اهداف تربيتي گردد. در اينجا با توجه به مباني ارزشي اين دو نظام فکري، برخي اهداف تربيتي بيان ميگردد.
اهداف تربيت ليبرالي
1. آموزش و پرورش همگاني
يکي از اهداف نظام آموزشي در جوامع ليبرال، ايجاد جامعهاي بهرهمند از آموزش و پرورش همگاني است؛ چرا که چنين سياستي بر اين فرض مبتني است که شهروندان فراخوانده ميشوند تا در همة زمينههاي اجتماعي، به تصميم گيري بپردازند. آموزش و پرورش، مبنايي شناختي براي تصميمگيريهاي عاقلانه فراهم ميسازد. با توجه به تأکيد تفکر ليبراليستي دربارة برابر دانستن انسانها در برخورداري از حقوق اساسيشان، همه افراد در جامعه ليبرال، بايد از حق تعليم و تربيت رسمي برابر و بدون از تبعيض باشند. پس براي اجراي عدالت، آن گونه که مورد نظر ليبرالهاست، بايد فرصتهاي برابر براي همه فراهم شود تا بتوانند استعدادهاي خويش را شکوفا کرده و به پيشرفت برسند.
2. آموزش و پرورش مدني
يکي از مهمترين ارکان جامعه ليبرال، حکومت اکثريت است که از نظر ليبرالها، منصفانهترين شيوة سياستگذاري و تصميمگيري سياسي است. هدف آموزش و پرورش مدني مورد نظر ليبراليسم، رشد شناختي و عاطفي شهروندان آينده است. پس در فرايند آموزش و پرورش افراد، به پرورش نگرشهاي مدني و ارزشهايي که نهادها و فرايندهاي اجتماعي را قوام ميبخشد، اهتمام ميشود تا هر فرد بتواند آگاهانه متعهد به مشارکت در سرنوشت سياسي جامعه باشد و به قوانين احترام بگذارد.
3. آموزش عملي و کاربردي
بسياري از انديشمندان ليبرال چون جان لاک، آموزشي را ارزشمند و قابل پذيرش ميدانند که جنبه عملي و کاربردي داشته و فرد را براي موفقيت در زندگي فردي و توانايي ايفاي نقشي مستقل در جامعه آماده کند. بنابراين، يادگيريهاي عقيدتي و نظري، که فاقد کاربرد عملي و شغلي در زندگي باشد، در اولويت نخواهد بود.
4. تربيت انسان آزاد و خودگردان
اگر آزادي مهمترين ارزش در نزد ليبرالها باشد، روشن است که تربيت انسانهاي آزاد و مستقل، از مهمترين اهداف تربيتي ليبراليستي است؛ انسانهايي که بتوانند در ساية آزادي نهادينه شده در جامعه، تفکر کنند، تصميمگيري نمايند و براساس اعتقادات خويش عمل نمايند. در اين زمينه، نظام تربيتي بايد تربيت فردي را هدف قرار دهد که با برخورداري از آزادي کامل و عدم وابستگي به ديگران و بدون اعمال هرگونه تحميل از جانب ديگران، اهداف و روش زندگي خويش را انتخاب نمايد.
5. پرورش عقل
ليبراليسم با تأسي از ايدههاي عصر روشنگري، بر قدرت خرد آدمي براي حلّ مشکلات و بهبود زندگي و اجتماع صحه ميگذارد. فلاسفة تعليم و تربيت ليبرال، از جمله افرادي چون ريچارد پيترز، پل هرست و رابرت ديردن، که به آنها پرورشكاران «مكتب لندن» نيز ميگويند، در قرون نوزدهم و بيستم، نحلهاي از ليبراليسم مبتني بر عقلگرايي را مطرح کردند که به «عقلگرايي ليبراليستي» مشهور است. آنها تأكيد دارند كه استقلال و آزادي فردي، به كاركرد عقل فرد وابسته است و همه قوانين اجتماعي و اخلاقي از طريق تعقل فردي قابل وضع و تغييرند.
6. بسط و توسعه برنامه درسي سکولار
ليبراليستها با پذيرش ايدة سکولاريسم، در صددند تا تربيت ديني را از آموزش و پرورش رسمي جدا سازند؛ زيرا برخي از پرورشکاران ليبرال مسلک، بر اين باورند که تربيت ديني به معني انتقال مفاهيم ديني به نسل جوان، با بيتوجهي به قوه عقلاني آنها، بيشتر جنبه تلقين به خود ميگيرد. و اين امر با روح آزادي و استقلال فردي سنخينت ندارد.
اهداف در تربيت اسلامي
در تربيت اسلامي، که در آن مقولة اخلاق از اهميت فوق العادهاي برخوردار است، بسياري از اهداف اساسي و بنيادين تربيتي، از ارزشهاي اصيل اسلامي سرچشمه ميگيرند که در اينجا به شماري از مهمترين آنها، اشاره ميشوند.
1. دست يابي به حيات طيبه
حيات طيّبه در اصطلاح اسلامي، نوعي زندگي است که انسان در ارتباط با خدا به آن دست مييابد كه در همه ابعاد وجودي خود، از پليدي بر کنار خواهد بود. در فرهنگ قرآني، حيات پاک، جلوههاي گوناگوني دارد که از آن جمله ميتوان به بُعد جسماني و سلامتي، انديشه و اعتقاد، گرايشها و هيجانات، نيّت و اراده و اعمال و رفتار اشاره کرد.
2. نيل به مقام عبوديت و قرب
با توجه با متن آيات قرآني، يکي از از اهداف آفرينش الهي، عبادت ذات خداوندي است. در اين زمينه، در تربيت اسلامي بايد حس تسليم در برابر اوامر الهي تقويت شود. فرد بايد به اين باور برسد که فلاح و رستگاري واقعي در عبوديت خداوند است و انسان نميتواند در آزادي مطلق به سر برد. از اينرو، يکي از اهداف غايي تعليم و تربيت اسلامي، قرب الهي است؛ زيرا تنها در جوار امن الهي است که انسان به ساحل آرامش ميرسد.
3. پرورش روحيه اعتدال
اقامه عدل و قسط از مهمترين ارزشهاي اسلامي است. بر اين اساس، نظام آموزش و پرورش بايد براي تربيت انسانهايي برنامهريزي کند که ميانهرو و عادل باشند. انسانهايي که اعتدال را در خواب، خوراک، تفريح، برخورد با ديگران و همه شؤون زندگي رعايت کنند، خود به خود زمينه تحقق عدالت در جامعه را فراهم ميآورند.
4. تربيت انسان عاقل و عالم
در تفکر ديني، عقل در کنار اعجاز وحي، براي به کمال رسيدن آدمي، از جايگاه رفيعي برخوردار است. اما آنچه در تربيت اسلامي اهميت دارد، نوع معيني از تفکر هدايت شده با نور ايمان است؛ چنين تعقلي، بازدارنده از ضلالت است.
5. مسئوليت پذيري
انسان در پرتو تعقل و اختيار، تحت مشيت الهي، بر سرنوشت خويش حاکم ميشود. انسان در تربيت اسلامي، مجبور يا خودمحور نيست، بلکه مکلف و مسئول است که در تهذيب نفس خويش بکوشد. منشأ اين تکليف خدامحوري و عبوديت است. از اينرو، انسان در پيشگاه آفريدگار خويش مسئول است. و تنها بايد در برابر او پاسخگو باشد. برنامه آموزش و تربيت اسلام به گونهاي است که به تناسب هريک از روابط انسان با خدا، با خود، با خلق و با جهان مسئوليتي را با ويژگي الهي بودن مطرح ميکند که نتيجه آن، تبيين تکليف در برابر خدا، پيامبر، امام و نسبت به خود، والدين، فرزندان خانواده، معلم، متعلم، دوست، شهروند، همکيش، هموطن، ملت، دولت و حتي جانداران ديگر.
بحث و نتيجهگيري
ارزشهاي حاکم بر هر جامعه، اساس و پاية رفتارهاي اعضاي آن را تشکيل داده و معيار ارزيابي رفتارهاي انساني، از طيف پسنديده تا نکوهيده قرار ميگيرند. بنابراين، شناخت ارزشها و مباني آنها، به ترويج، گسترش و استحکام هر چه بيشتر ارزشها و اخلاق فردي و اجتماعي منجر خواهد شد. با اين پيش فرض، در اين نوشتار تلاش گرديد تا با بررسي برخي گزارههاي هستيشناسانه و انسانشناسانه مطرح در دو مکتب ليبراليسم و اسلام، ارزشهاي بنيادين اين دو مکتب بازشناسي گردد و ارتباط آنها با اهداف کلان تربيتي اين دو مکتب، تبيين شود.
آزادي:
آزادي ليبراليستي با نفي فشارها و قيود بيروني تعريف ميشود. هابز ميگويد: «آزادي در مفهوم صحيح آن، فقدان مخالفت است. بنابراين، انسان آزاد کسي است که اگر ميل به انجام کاري داشته باشد و قدرت و ذکاوت انجام آن را نيز داشته باشد، با مانعي مواجه نشود.» همچنين آيزايا برلين درتعريف آزادي مينويسد: «من معمولاً به ميزاني که شخص يا اشخاص ديگر در فعاليتم مداخله نکنند، آزاد ناميده ميشوم. آزادي دراين مفهوم صرفاً حوزهاي است که درآن شخص ميتواند بدون اشکالتراشي ديگران عمل کند.
اما در اسلام، آزادي مفهومي فربهتر و وسيعتر به خود ميگيرد؛ چون از پشتوانه انسانشناختي واقع بينانهتري برخوردار است. در اسلام، علاوه بر اينکه آزادي بيروني به شکل آزادي فردي و آزادي اجتماعي مورد توجه قرار گرفته است، نوعي آزادي دروني يا همان آزادي معنوي نيز تعريف شده و همه آحاد جامعه اسلامي، به ويژه متوليان تربيت اسلامي، به اين نکته توجه دادهاند که انسان موجود مرکب و پيچيدهاي است که نيروها و قواي فراواني در او وجود دارد. در اين ميان، انساني واقعاً آزاد است که خود معنوي خويش را از بند جذبهها و کششهاي خود حيواني برهاند. اين موضوع از موارد مهمي است که در تربيت اخلاقي، بهعنوان يک اصل اساسي بايد مورد توجه گيرد.
نکته ديگر درباره مفهوم آزادي در ليبراليسم، اينكه آزادي مطلق مورد نظر اين مکتب و محور قرار گرفتن انسان در همه امور، انسان را به موجودي تنها و بيپشتوانه تبديل ميکند که در مواردي، چيرگي حس دلواپسي بر انسان را به دنبال دارد. در حاليکه در اسلام، يکي از دلائل اهميت «قرب الهي» به مثابه هدفي اعتقادي- تربيتي، نيل به آرامشي است که از احساس نزديکي با خالق بلامنازع عالم به انسان دست ميدهد.
فردگرايي
فردگرايي مورد نظر ليبراليسم، همواره انسان را تشويق ميکند که با تکيه بر خود و با توسل به عقل بشري، راه درست زندگي را بيابد. اين ايدة سه مشکل عمده را به دنبال دارد:
اولاً، انسان ارگانيسمي پيچيده و رازآلود است که علم و عقل بشري پس از قرنها تلاش و مداقه، هنوز در کشف زواياي پنهان آن به موفقيت چنداني دست نيافته است. در چنين وضعيتي، سؤال اينجاست که انسان چگونه ميتواند بر «خودي» متکي باشد که براي او هنوز مجموعهاي ناشناخته است. درحاليکه در مکتب اسلام، فرض بر اين است که ابعاد وجودي انسان بدون راهنمايي خالق انسان امکان پذير نيست. از اينرو، در هر فعاليت انساني، به ويژه تعليم و تربيت که محور آن انسان است، بايد انسان را از زاويهاي نگريست که به وسيله انوار وحي الهي روشن شده است.
ثانيا،ً ليبراليسم با طرح موضوع فردگرايي، عقل بشري را يکي از مطمئنترين ابزارهاي دسترسي به حقيقت معرفي ميکند درحاليکه نسبت به آفات، و کاستيهاي عقل انساني بيتوجه است. اما بنابر آنچه از جايگاه عقل در تفکر اسلامي بيان شد، «عقل ورزي» همواره مورد تأکيد اسلام ميباشد به شرطي كه عقل «جايگاهي بدون لغزش» پنداشته نشود و به محدوديتهاي آن نيز واقع بينانه نگريسته شود. بنابراين، در فرهنگ اسلامي، به ويژه در تربيت ديني، بايد بر اين اصل مهم تأکيد شود که يکي از مهمترين خدمات دين، بيانکردن نقاط ضعف عقل بشري و ارائه طريق براي رفع آنها است.
ثالثاً، چنانچه فردگرايي ارزش و هدف بنيادين در نظر گرفته شود، ارزشهاي اخلاقي نيز جنبه فردي و نسبي پيدا خواهند کرد. در حاليکه در مکتب اسلام، ارزشهاى اخلاقى، ارزشهايي ثابت و جاودانهاند، و گذشت زمان و تحولات فکري، اجتماعى و سياسي، سبب تغيير و دگرگونى آنها نمىشود. مثلاً زيبايى وفا به عهد و پيمان، يا نيكى را با نيكى پاسخ گفتن، امرى جاودانه است و همواره در طول تاريخ، اين قانون اخلاقى دگرگون نخواهد شد. بنابراين، از ديدگاه اسلام در زندگى اجتماعى بشر يك رشته اصول اخلاقي وجود دارد كه با طبيعت و سرشت معنوي و روحاني انسان درهم آميخته است و رسالت اصلي تربيت اخلاقي، آن است که مروج چنين ارزشهايي در نسل جوان باشد.
عدالت و برابري
همان طور که بيان شد، بين ارزشهاي مورد تأکيد ليبراليسم، برابري و عدالت از جايگاه رفيعي برخوردار است. در سنت ليبراليسم، برابري به معناي برابر بودن انسانها در برخورداري از حق آزادي است که البته ارزشي متعالي و پسنديده است. در صورت تحقق، ميتواند عدالت سياسي و اجتماعي را نيز به دنبال داشته باشد. اما بايد توجه داشت که محوريت تام و تمام انسان(فردگرايي افراطي)، به حاکميت اميال و تمنيات انساني بر فکر و عمل او منجر خواهد شد.
اما در اسلام، گرچه همه انسانها به واسطه اصل کرامت، با هم برابرند، اما نوعي مکانيسم خودکنترلي به نام «تقوا» نيز تعريف شده که بهعنوان تنها عامل برتري انسانها بر يکديگر، ضامن کنترل اميال و تمنيات و در نتيجه، تحقق عدالت واقعي در جامعه است. اگر در ليبراليسم، تعرض به ديگران، تنها خط قرمز عدالت و برابري محسوب ميشود، در اسلام اين دايره روشنتر و وسيعتر است و خود انسان، خلق الله و خداوندگار را نيز شامل ميشود. اينجاست که وظيفه تربيت اسلامي، بسيار پيچيدهتر و تخصصيتر از تربيت ليبرالي است؛ زيرا بايد ضمن برشمردن ابعاد مختلف اين حقوق سه گانه، مسئوليت متعلمان دربارة اين سه حق را به درستي به آنها آموزش دهد. از اينرو، بايد اذعان داشت که عدالت در اسلام از جامعيت و رشددهندگي بيشتري برخوردار است، نظام تربيت اخلاقي در اسلام بايد به گونهاي عمل کند که اين مفهموم از عدالت را ترويج نمايد.
تساهل و مدارا
بر اساس آنچه در اين زمينه گذشت بايد گفت: اين ارزش در دو مکتب مذکور، مفهوم يکساني دارد. اما در مورد اين ارزش نيز، تفاوت ظريفي وجود دارد که دانستن آن خالي از فايده نيست. تساهل را از يک جهت ميتوان به تساهل منفي(سلبي) و تساهل مثبت(ايجابي) تقسيم نمود. تساهل منفي عبارت است از: عدم دخالت در افکار، عقايد، شيوه زندگي، علايق فرهنگي و آيين عبادت مردم. مفهوم تساهل مثبت، حمايت و پشتيباني از حقوق و آزاديهاي مردم براي دستيابي به اهداف زندگي و برخوردار شدن آنان، به ويژه اقليتها، از فرصتهاي برابر در جامعه است. نکته قابل تأمل اينکه تساهل مثبت يا ايجابي، مرحلهاي فراتر از تساهل منفي(سلبي) است. در حقيقت، تساهل مثبت معناي تکامل يافتة تساهل است. در تساهل مثبت، عامل تساهل، نه تنها اصل تفاوتها را ميپذيرد، بلکه آن را امر طبيعي دانسته، براي رشد آنها ميکوشد و هر نوع انديشه، عمل و روشي را که سبب مهار و کاستن اين تفاوتها شود، نادرست ميشمارد.
اگر تساهل به منزلة صفتي اخلاقي به معناي آسان گرفتن، مدارا کردن، جوانمردي، بلندنظري و آزادگي به کار رود، مورد تأييد اسلام است. اما تساهل به معني بيتفاوتي کامل نسبت به باورها و رفتارهاي اخلاقي افراد و گروههاي مختلف، به نسبيت اخلاقي ميانجامد. بر اين اساس، هرکس ميتواند داراي هر نوع باور و رفتار اخلاقي باشد، و ديگران نه تنها نبايد براي او مزاحمتي ايجاد کنند، بلکه بايد گوناگوني و تفاوت را توصيه و تشويق نمايند.
در تبيين ديدگاه اسلام در اين زمينه به اين نکته بايد اشاره کرد که مدارا، به حرکتي جهتدار و در عين حال، ملايم در برخورد با ديدگاههاي مغاير گفته ميشود. در اين تعريف، دو عنصر اساسي وجود دارد؛ نخست، جهت دار بودن حرکت، و دوم، برخورد ملايم آن با ديدگاههاي مغاير. حذف هر يک از اين عناصر، مانع از آن خواهد بود که تصوير درستي از مدارا، چنان که مورد نظر اسلام است، فراهم گردد. حذف عنصر جهتدار بودن، ميتواند تصوير ديگري از مدارا به دست دهد که مطابق آن، فرد، با هر سبک و سياقي همراهي نشان ميدهد و خود، جهت معيني را دنبال نکند. بر اين اساس، فردِ اهل مدارا کسي است که هر آئين و هر شيوه را به ديدة قبول مينگرد و هيچگونه تعاملي با آنها ندارد (قرائت ليبراليستي از تساهل). چنين مفهومي از تساهل و مدارا در اسلام مطرح نيست؛ چرا که اسلام، آئيني ويژه را معرفي نموده و همه انسانها را به اطاعت از آن دعوت ميكند. البته بايد دانست که اعتقاد راسخ به انديشهاي با مدارا داشتن در تضاد نيست. با توجه به اين مطلب، نميتوان انتظار داشت که مسلمانان بر سر اصول و احکام دين سازش نمايند و از باورهاي خويش دست بردارند؛ چرا که چنين کاري معادل با «مداهنه و مصانعه» است كه در قرآن و روايات به شدت با آن برخورد شده و دينداران از آن نهي شدهاند.
عنصر دوم، برخورد ملايم در برخورد با جهتهاي مغاير است. با توجه به اين عنصر، فرد اهل مدارا کسي است که بتواند در برخورد با آيينها و شيوههاي ديگر، برخوردي ملايم با آنها داشته باشد. اين ملايمت هم جنبه عاطفي دارد و هم جنبه فکري. در جنبه عاطفي، برخورد ملايم ايجاب ميکند که ادب و وقار حفظ شود. از سوي ديگر، جنبه فکري اين نوع برخورد، ناشي از آن است که نقاط قوت و درستي نظريههاي مقابل نيز در نظر گرفته شده و پذيرفته شود. دستور به سعه صدر و تحمل عقايد مقابل و همزيستي مسالمت آميز با اهل کتاب و احترام به جان و مال آنها در قرآن، تنها نمونهاي از کارب است اين عنصر در مدارا ميباشد.
در پايان ميتوان گفت: «کثرتگرايي»، كه به مثابه يکي از آموزههاي اساسي سنت ليبرال است، بر اين نكتة تربيتي تأكيد دارد که هر طرح زندگي، به طور برابر خوب است و همه عقايد و ارزشها اجازه ظهور دارند و افراد ميتوانند اهداف و روشهاي مورد علاقه خويش را در زندگي انتخاب و براساس تمايلات و منافع شخصي خويش عمل نمايد. بنابراين، کثرت گرايي بر ايدة عدم جانبداري از ارزشها و نظامهاي اخلاقي خاص استوار است. بنابراين، نظام آموزش و پرورش بايد از آموزش ارزشها و تعاليم ديني- اخلاقي خودداري کند و از هر گونه اقتدار مذهبي و يا ارزشي اجتناب کند. در اينجا تأکيد بر اين است که به جاي آموزش مستقيم ارزشها، بالا بردن توان ايضاح ارزشها مورد توجه قرار گيرد. به همين دليل، اهداف کلان تربيت ليبرالي، عمدتاً متوجه حقوق فردي است و تربيت اخلاقي کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
اما از ديدگاه اسلام، انسان از قدرت شناخت لازم، نه کافي براي رسيدن به سعادت واقعي برخوردار است. از اينرو، نيازمند راهنمايي الهي است و تحت تدبير و سيطرة قدرت ماورايي(خدا) قرار دارد و براي رسيدن به سعادت خويش، داراي تکاليف و الزامهايي است که از سوي خداوند متعال و به وسيله پيامبران، در اختيار او نهاده شده است. از اين رو، در فرهنگ اسلامي، مجموعهاي از ارزشهاي جامع، جهان شمول، هميشگي و البته منطبق با قرائت واقعي از ابعاد وجودي انسان، قابل احصاء است که ميتواند مبناي محکمي براي تربيت اخلاقي از منظر اسلام باشد.
- ابراهيميان، حسين، انسان شناسي(اسلام ـ اگزيستانسياليسم ـ اومانيسم)، تهران، معارف، 1381.
- اخوان کاظمي، بهرام، عدالت در نظام سياسي اسلام، تهران، انديشه معاصر، 1381.
- آربلاستر، آنتوني، ظهور و سقوط ليبراليسم، ترجمه عباس مخبر، تهران، مركز، 1377.
- آشوري داريوش، دانشنامه سياسي، تهران، مراوريد، 1373.
- باقري، خسرو، درآمدي بر فلسفه تعليم و تربيت جمهوري اسلامي ايران، تهران، علمي و فرهنگي، 1387، ج 1.
- ـــــ ، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، تهران، مدرسه، 1385، ج 1.
- برلين، آيزايا، چهار مقاله پيرامون آزادي، ترجمة علي موحد، تهران، خوارزمي، 1380.
- بودرو، ژرژ، ليبراليسم، ترجمة عبدالوهاب احمدي، تهران، ني، 1383.
- بيات، عبدالرسول و همكاران، فرهنگ واژهها، قم، موسسة انديشه و فرهنگ ديني، 1381.
- راسل، برتراند، آزادي و سازمان، ترجمة علي رامين، تهران، اميركبير، 1357.
- راولز، جان بوردن، نظريه عدالت ليبراليسم سياسي، ترجمه احمد واعظي، قم، بوستان كتاب، 1386.
- رني، آستين، حكومت وآشنايي با علم سياست، ترجمة ليلا سازگار، تهران، دانشگاهي، 1374.
- رهبر، محمدتقي و رحيميان، محمدحسن، اخلاق و تربيت اسلامي، تهران، سمت، 1385.
- طاهري، حبيبالله، بررسي مباني فرهنگ غرب و پيامدهاي آن، قم، بوستان كتاب، 1383.
- فارابي، ابونصر محمد، انديشههاي اهل مدينه فاضله، سيدجعفر سجادي، تهران، طهوري، 1361.
- فاضل ميبدي، مجموعه مقالات پيرامون تساهل و تسامح، تهران، بينا، 1379.
- کاردان، عليمحمد، سير آراي تربيتي در غرب، تهران، سمت، 1381.
- کيلاني، عرساني، فلسفه تربيت اسلامي، ترجمة بهروز رحيمي، قم، پژوهشگاه حوزه دانشگاه، 1389.
- گوتک، جرالد ال، مکاتب فلسفي و آراء تربيتي، ترجمه محمدجعفر پاکسرشت، تهران، سمت، 1386.
- محمودي، سيدعلي، عدالت و آزادي، تهران، انديشه معاصر، 1376.
- ـــــ ، نظريه آزادي درفلسفه هابز و لاك، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1377.
- مطهري، مرتضي، مقدمهاي بر جهان بيني اسلامي 5، جهان بيني توحيدي، قم، صدرا، 1357.
- ـــــ ، مقدمهاي برجهان بيني اسلامي، قم، اسلامي، 1380.
- نلر، جرج ف، آشنايي با فلسفه آموزش و پرورش، ترجمه فريدون بازرگان، تهران، دانشگاه تهران، 1377.
- هابز،توماس، لوياتان، ترجمة حسين بشيريه، تهران، ني، 1380.
- يوسفيان، حسن و شريفي، امير حسين، عقل و وحي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1383.
- Hirst, P.,& Peters. R.S, The logic of Education, London: Routledge, 1970.
- Hobbhouse, L.T, libbsie, liberalism, New york, p.26-123, 1913.
- Kylicka will, Contemporary political philosophy, coxfordclurendon press p2, 1999.
- Augier, Philip, le eitoyen, Education pour La democratic. UNESCO, 1994.
- Walker, James, self-Determination as an Educational Aim, London: Routledge, 1999.