اسلام و پژوهش‌های تربیتی، سال سیزدهم، شماره دوم، پیاپی 26، پاییز و زمستان 1400، صفحات 97-110

    واکاوی دشنام در کلام معصومان (ع)

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ فاطمه اباذرپور / سطح چهار حوزه علمیه قم / g.abazarpour@chmail.ir
    مرتضی خرمی / استادیار گروه الهیات و معارف اسلامی، واحد قائمشهر، دانشگاه آزاد اسلامی، ایران، قائمشهر / m.kh49@yahoo.com
    چکیده: 
    ازجمله امور ناپسند در اخلاق اسلامی، مسئله‌ی دشنام و ناسزاگویی است که گاه در کلام اهل بیت (ع)، که الگوی گفتاری و رفتاری برای مسلمانان هستند، وارد شده است. این مقاله، به روش توصیفی ـ تحلیلی، ابتدا مصادیق ظاهری دشنام در کلام اهل بیت(ع) را مشخص نموده و سپس، به ماهیت آن در کلام ایشان می پردازد. با جست وجوهای انجام گرفته در احادیث معصومین(ع) این نتیجه حاصل شد که برخی از مصادیق ظاهری دشنام در کلام اهل بیت(ع)، جزئی از لعن و نفرین اند که از دستورات دین و تحت عنوان «تبری» قرار دارند. برخی دیگر از این گونه کلمات مانند زنازاده، از موارد ترجمه غلط در معنای کلمات هستند. اما تشبیه به حیوانات در کلام اهل بیت(ع)، هم درباره‌ی مؤمنان و هم غیر مؤمن به کار رفته اند که نشان از عدم مصداق قرار گرفتن این تشبیهات، به عنوان دشنام گویی‏ است؛ چراکه گاه به کار گرفتن چنین تعابیری با توجه به وجه تشبیهه، در فرهنگ زمانه تلقی به دشنام نمی شود. از موارد دیگر اشباح الرجال، خیانتکار و... هستند که با وجود عصمت و علم اهل بیت(ع) و شناخت آنها نسبت به باطن افراد، وصف صورت حقیقی افراد و در جهت اخطار به آنها و یا در مواردی، شناساندن آنها به عامه مردم بوده است. این امر نیز برخلاف کاربرد آن در افراد معمول، به عنوان دشنام تلقی می شود.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    An Analysis of Insults in the Words of the Infallibles (PBUT)
    Abstract: 
    Among the distasteful things in Islamic ethics, is the issue of insults and slander, which is sometimes included in the words of the Ahl al-Bayt (PBUT), which are a model of speech and behavior for Muslims. Using a descriptive-analytical method this paper first identifies the apparent examples of insults in the words of the Ahl al-Bayt (PBUT) and then examines their nature in their words. The results show that some of the apparent examples of insult in the words of the Ahl al-Bayt (PBUT) are part of the curse that are from the orders of religion under the title of "Tabarri" - means avoiding and dissociating - and they are not examples of insult. Some other such words, such as adulterate, come from a mistranslation of the meaning of the words. However, the analogy of some people with animals in the words of the Ahl al-Bayt (PBUT), which are used to address believers and non-believers, shows that this analogy is not an example of insult; because sometimes these words, due to their analogy, were not considered insults in the culture of the time. Considering the infallibility and knowledge of the Ahl al-Bayt (PBUT) and their knowledge of the inside of people, other words such as semblance of men, not men, traitors, etc., are not considered insults, but have been a kind of warning to them
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    1. مقدمه
    اسلام، دين اخلاق است و در قرآن، مسلماناني كه از اخلاق نيکو پيروي كنند، جزء هدايت شدگان و صاحبان خرد ناميده شده‌اند: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ؛ آن بندگاني که سخن بشنوند و به نيکوتر آن عمل کنند، آنان هستند که خدا آنها را (به لطف خاص خود) هدايت فرموده و هم آنان به حقيقت خردمندان عالم‌اند» (زمر: 18).
    قرآن براي مسلمانان، انبيا و از جمله رسول اکرم را جهت الگوگيري معرفي مي‌کند: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً؛ البته شما را به رسول خدا (چه در صبر و مقاومت با دشمن و چه ديگر اوصاف و افعال نيکو) اقتدايي نيکوست، براي آن کس که به (ثواب) خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسيار کند» (احزاب: 21).
    اين الگوبرداري، هم از جهت رفتاري و هم از جهت گفتار آنان است. اهل‌بيت نيز به‌عنوان جانشينان رسول اکرم مصداق اين تبعيت قرار مي‏گيرند.
    با اين وجود، در کلام معصومان، سخناني وجود دارند که در ظاهر مصداق سخن نيکو و خلق احسن نمي‌باشد. اين امر موجب ايجاد تعارض در آموزه‌هاي ديني، براي پيروي از سنت اهل‌بيت است؛ چراکه از يک‌سو، به تبعيت از رفتار و کردار ايشان توصيه شده، و از سوي ديگر، در ظاهر، کلامي خلاف رفتار پسنديده در اسلام از آنها وارد شده است. همين مطلب موجب ايجاد شبهه و تعارض در دستورات الهي است؛ مسئله‌اي که بررسي اين مطلب را ضروري مي‌کند تا اين مسئله مورد سوء استفاده قرار نگيرد. همچنين، موجبات طعن برخي مغرضان را بوجود نياورد و دستاويزي در توهين به ديگران نشود.
    مفسران در ذيل آيات قرآن، به بحث از دشنام پرداخته‌اند. فقها نيز در باب احکام، اشاراتي به آن داشته‌اند. اما در مورد وجود دشنام در کلام اهل‌بيت و حقيقت آن، کاوشي صورت نگرفته است. هرچند اين مطلب به‌صورت شبهه‌اي مطرح و پاسخ‌هايي به آن داده شده است، اما در قالبي مبسوط و همه‌جانبه مورد کندوکاو قرار نگرفته است.
    كتاب مفهوم سب و لعن در قرآن کريم، نوشته عبدالکريم بهبهاني (1392)، کتاب بررسي حکم شرعي دشنام و بهتان به‌قلم سيد حسن موسوي خميني (1400) و كتاب صحابه در مکتب تشيع و نقد و بررسي مسئله سب و لعن اثر سيدعليرضا حسيني (۱۳۸۹) تحليل در مورد كساني است كه مورد سب قرار گرفته‌اند. در مقاله «مفهوم‌شناسي واژۀ حائک در خطبه 19 نهج‌البلاغه با رويکرد انتقادي به معادل‌يابي‌هاي آن در ترجمه‌هاي فارسي»، نوشته کيوان احساني و ديگران (1400)، به بررسي يك واژه پرداخته شده است. در مقالة «معناشناسي اسلوب كنايه در نهج‌البلاغه»، حميدرضا مشايخي و فاطمه خرميان (1393) نيز موضوع بيشتر ادبياتي است. مقالة «واکاوي سب و لعن از ديدگاه مذاهب اسلامي»، نوشته علي علي‌نيا خطير (1396)، نيز موضوع عام است. مقالة «تأملي در جواز و عدم جواز سب دشمنان اهل‌بيت»، حميد سعادتي (1395) نيز مطلب در بحث از جواز
    سب دشمنان است. اين تحقيق، به مسئله ماهيت و حقيقت كلمات دشنام‌گونه در كلام اهل‌بيت مي‌پردازد.
    براي روشن شدن مطلب، به روش توصيفي ـ تحليلي، ابتدا بايد مصاديق دشنام در کلام اهل‌بيت مشخص شود و سپس با بررسي آنها، ماهيت مصداق واقعي دشنام بودن آنها روشن گردد تا بتوان دشنام و دشنام‌گويي را در کلام معصومين بررسي کرد.
    2. مفهوم‌شناسي
    در بررسي موضوع، به بازشناسي مفاهيم لازمة آن ‏پرداخته مي‌شود تا شناخت صحيحي از مسئله و جنبه‌هاي مختلف آن به دست داده، و مفاهيم کليدي آن به روشني بيان گردد.
    1ـ2. سب و شتم
    «سب» در لغت به‌معناي «قطع»، (مهنا، 1413ق، ج1، ص568؛ مرتضى زبيدى، 1414ق، ج2، ص63؛ ابن‌منظور، 1414ق، ج1، ص455) و مترادف «شتم» آمده است (موسي، 1410ق، ج1، ص190). برخي آن را به‌معناي دشنام سخت و دردناک آورده‌اند (راغب اصفهانى، 1374، ج2، ص172؛ بستانى، 1375، ص473). گاه بين آنها تفاوت‌هايي قائل شده و معناي «شتم» را قطعي‌تر از «سب» دانسته‌اند (مصطفوى، 1426ق‏، ج5، ص14). گاهي نيز «شتم» به‌معناي عام؛ يعني هر‌گونه کلام زشت درنظر گرفته شده است (ازهرى، 1421ق‏، ج11، ص225). برخي «طعن» را هم مترادف اين دو لفظ قرار داده‌اند (موسي، 1410ق، ج1، ص190).
    واژه «سب»، دوبار در قرآن در آيه 108 انعام به‌کار رفته که خداوند در آن، به تأديب ديني مسلمانان پرداخته و از توهين به مقدسات ديني مشرکان نهي فرموده است. برخي مفسران، آن را حمل بر زشتي اين عمل حتي در مقابل مقدسات دشمنان نمودند. هرچند به‌نظر مي‌رسد، شدت زشتي آن بيشتر به‌دليل مقابله به مثلي است که نتيجه آن، منجر به توهين به خدا است (طباطبائي، 1374، ج7، ص434؛ مكارم شيرازى، 1374، ج5، ص394؛ حسينى طهرانى، 1427ق‏، ج4، ص373). چنان‌که برخي بر همين اساس، دشنام را منوط به آشکارا بودن مي‌دانند (قرشى، 1371، ج3، ص205) و آن را به خفا سرايت نمي‌دهند، چون حاصل آن در حالت پنهاني متوجه ذات اقدس اله نمي‌شود. اما در هر صورت، عموم تعليل آيه، شامل نهي از هر کلام زشت مي‌شود (طباطبائي، 1374، ج7، ص436). چنان‌که از رسول اکرم روايت شده که اگر ناسزا مخلوق بود، بدترين مخلوق خدا بود (غضنفري، 1392، ص446). امام علي در خطبه206 نهج‌البلاغه، خطاب به ياران خود از دشنام دادن حتي در مورد دشمنان پرهيز داده‌اند و با وجود اينکه اجازه توصيف حالت دشمنان را داده‌اند، اما باز هم ايشان را به نيکو سخن گفتن راهنمايي مي‌فرمايد؛ چرا که اسلام دين اخلاق است و رعايت اصول ادب و عفت و نزاكت در بيان، حتى در برابر خرافى‌ترين و بدترين اديان، لازم مى‌شمارد (مكارم شيرازى، 1374، ج5، ص394؛ همو، ج1، ص643).
    به عقيده برخي دشنام، بر اثر نبودن منطق در شخص زبون و در زماني که فرد قادر به مجاب کردن طرف مقابل نيست، سر مي‌زند (قرشى، 1371، ج3، ص205). پس اگر دين اسلام، دين حق و از منطق لازم برخوردار است، مؤمنان براي دفاع، نيازي به دشنام‌گويي در هر زمان ندارند، مگر اينکه شرايطي خاص وجود داشته باشد و يا کلام به‌عنوان مصداق دشنام متصور نباشد.
    2ـ2. فحش و دشنام
    «فحش»، ريشه در لغت عرب دارد و به‌معناي زياده از مقدار چيزي از حد خود است (زمخشري، 1417ق، ج2، ص111) و به هر چيزي كه از اندازه‌اش تجاوز كند، اطلاق مي‌شود (موسي، 1410ق، ج3، ص1014). هرچند برخي آن را سخن زشت در توهين به ديگري مي‌دانند (ابن‌منظور، 1414ق، ج1، ص590؛ جر، 1387، ج2، ص755)، اما براي اقوال و افعالي به‌کار مي‌رود كه قبحش زياد باشد (راغب، 1374، ص626؛ حسيني دشتي، 1379، ج6، ص732؛ مهنا، 1413ق، ج2، ص301).
    دشنام و ناسزا، واژه‌هايي فارسي هستند که معادل فحش در عرب قرار مي‌گيرند (حسيني دشتي، 1379، ج6، ص172؛ جر، 1387، ج2، ص1164).
    3ـ2. لعن
    «لعن»، به‌معناي طرد و دوري از خير (ابوجيب، بي‌تا، ص329) و نفرين کردن آمده است (راغب اصفهانى، 1374، ص741). برخي در معناي آن، علاوه بر «سب» و «طرد»، «ابعاد» را نيز آورده‌اند (موسى، 1410ق، ج1، ص190). لعن در قرآن، در آيات 88 و 89 سورة بقره و... آمده است و برخي افراد، مورد لعن خداوند قرار گرفته‌اند: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَا يُؤْمِنُونَ؛ و گفتند: دلهاي ما در حجاب (غفلت) است، بلکه خدا بر آنها لعن فرمود؛ زيرا کافر شدند و ميانشان اهل ايمان کم بود» (بقره: 88).
    همچنين، به مسلمانان دستور به تبري و لعن افرادي با صفات ذکر شده، داده شده است: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ؛ آنان که کافر شده و به عقيدة کفر مردند، البته بر آن گروه، خدا و فرشتگان و مردمان همه لعن مي‌فرستند (بقره: 161).
    به همين ترتيب، لعن و نفرين در کلام اهل‌بيت نيز آمده‏ است. به‌عنوان مثال، امام علي در نکوهش افرادي که به‌سوي معاويه فرار کردند، مي‏فرمايد: «آنان دنياپرستانى هستند كه به آن روى آوردند و شتابان در پى آن روان‌اند. عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند و به‌خاطر سپردند و دانستند كه همه مردم در نزد ما، در حق يكسان‌اند. پس به‌سوى انحصارطلبى گريختند، دور باشند از رحمت حق، و لعنت‏ بر آنان باد» (نهج‌البلاغه، 1376، ص437)، و يا در زمان فريب خوردن اهل عراق، آنها را مورد نفرين قرار داده و مي‌فرمايند: «به من خبر رسيده كه شما مى‌گوييد: على دروغ مى‌گويد! خدا شما را بكشد، بر چه كسى دروغ بندم؟ بر خدا؟... مادر آن ياوه‌گويى كه گفت: على دروغ مى‌گويد، به عزا بنشيند» (همان).
    امام سجاد نيز در يکي از دعاهاي خود، به نفرين دشمنان پرداخته و مي‌فرمايند: «خدايا! آنها را سرگردان و گمراه گردان و دل‌هايشان را پر از خوف و بيم کن...» (صحيفه سجاديه، 1387، ص167).
    بنابراين، لعن و نفرين از موارد مذموم و تحت عنوان دشنام نيستند. پس موارد لعن‏ و يا توصيه به لعن، در احاديث اهل‌بيت، جزء دشنام نمي‌باشند، بلکه جزئي از تبري است که از جمله فروعات اسلام به‌شمار مي‏رود.
    3. مصاديق و ماهيت دشنام در کلام اهل‌بيت
    براي بررسي وجود دشنام در کلام معصومان، ابتدا بايد مصاديق آن بيان گردد؛ البته مصاديق لعن و نفرين به‌علت خروج از محدوده دشنام، تحت بررسي قرار نمي‌گيرند. سپس در مرحله بعد، حقيقت دشنام در کلام ايشان مورد بحث قرار گيرد تا بتوان وجود يا عدم وجود دشنام و دشنام‌گويي در کلام معصوم را تبيين کرد.
    1ـ3. مصاديق دشنام در کلام اهل‌بيت
    در ميان احاديث وارد شده از اهل‌بيت، گاه کلماتي به‌کار رفته که در ظاهر، جزئي از دشنام و ناسزا هستند و يا برخي تعابير کنايي که مفهوم دشنام‌گونه دارند. براي بررسي مسئله، ابتدا به جست‌وجوي مصاديق احتمالي دشنام در کلام معصومان مي‌پردازيم.
    1ـ1ـ3. تشبيه و تعبير به حيوانات
    در کلام معصومان، گاه تعبير و تشبيهاتي از افراد به حيوانات به‏کار رفته است. براي نمونه، رسول اکرم زمان تولد مروان و زماني که او را به نزد ايشان آوردند، لفظ «الوزغ بن الوزغ» را به‌کار بردند (مجلسي، 1404ق، ج26، ص195)، يا در نهج‌البلاغه خطبه97 حضرت علي از مردم کوفه با عنوان «شتران دور مانده از ساربان» ياد مي‌کنند و يا در خطبه69، آنها را «شتران نوبار، سوسمار خزيده در سوراخ و کفتار در لانه» مي‌نامند. گاهي نيز اين تعابير براي يک فرد، به‌تنهايي بيان شده است؛ براي مثال، در نامه44، معاويه را به شتري تشبيه مي‌کنند که وارد آبشخور شتران مي‌گردد و يا در خطبه 31 در توصيف طلحه، از تعبير «گاو وحشي آماده نبرد» استفاده مي‌كنند.
    امام حسين نيز در خطبه صبح عاشورا، هجوم اهل کوفه را، به حمله بچه ملخ و پروانه تشبيه مي‌کنند (ابن‌طاووس، 1348‏، ص97). ازجمله تعابير کنايي نيز مي‌توان به کلام امام علي در خطبه 3 نهج‌البلاغه اشاره کرد که ايشان با عبارت «مَعَ هَن وَ هَن»، که کنايه از کارهاى زشت و اشاره به امور ناخوشايند دارند. درواقع
    نوعي کلام توهين‌آميز کنايي است که رگه‌هايي از طعن، تحقير و استهزا را در خود دارد (مشايخي و
    خرميان، 1393، ص103).
    2ـ1ـ3. توصيف به حالات
    يکي از واژگاني که در بيانات اهل‌بيت، موجب تصور دشنام در بيانات ايشان شده است، کلمه «اشباح‏الرجال» است. اين واژه در کلمات امامان معصوم با تعابيري متفاوت وارد شده است. براي نمونه، حضرت اميرالمؤمنين علي در جريان جنگ صفين، پس از اينکه از جمع‌آوري نفرات سپاه نااميد مي‌شوند، به مسجد کوفه رفته و خطبة غرايي ايراد مي‌فرمايند. ايشان در خطبه27 نهج‌البلاغه، در توصيف مردم کوفه، آنها را «اشباح‌الرجال» و «کودک‌صفت» ياد مي‌کنند و عقل آنها را در اندازه عقل عروس پرده‌نشين مي‌خوانند. ايشان در سخنراني خود، درباره خبرهاي سخت آينده، در نکوهش کوفيان در خطبه 108 نهج‌البلاغه، آنها را با عناويني چون «پيکرهاي بدون روح و روح‌هاي بدون جسد، عبادت‌کنندگان بدون صلاحيت، بازرگانان بدون سود و تجارت، بيداراني خفته، حاضراني غايب از صحنه، بينندگان نابينا، شنوندگاني کر و سخن‌گوياني لال» ياد مي‌کنند.
    حضرت زينب نيز پس از واقعه کربلا در خطبه‌اي در شهر کوفه، مردم كوفه را مانند زني ياد مي‌کند که رشته‌هاي خود را پس از تابيدن باز مي‌کند (طبرسى، 1381، ج2، ص108). در تعابير حضرت زهرا خطاب به مردم، در پاسخ به ابوبکر که خود را ناچار به قبول خلافت از مردم نشان مي‌داد نيز، چنين توصيفاتي ديده مي‌شود. ايشان از آنها با عنوان افرادي با دل‌هاي زنگار بسته و کوردل ياد مي‌کنند (صحيفه فاطميه، 1381، ص110).
    3ـ1ـ3. نسبت دادن القاب
    در کلام اهل‌بيت کلماتي وارد شده است که به‌طور معمول، نسبت دادن آنها با افراد تحت مصداق ناسزاگويي قرار مي‌گيرند. براي مثال، رسول اکرم در پاسخ شخصي در اشتباه از فهم کلام خود، واژه «ثَكِلَتْكَ أُمُّك» را به‌کار مي‌برند (ابن‌بابويه، 1376، ص207). اين لفظ در کلام امام علي نيز در پاسخ شخصي از مکان وجود خدا آمده، (همان، ص671). چنان‌که در کلام برخي ديگر از ائمه (ابومخنف کوفي، 1417ق، ص171)، نيز اين تعبير به‌کار رفته است. يا اينکه امام حسين در خطبه عاشورا، اهل کوفه را جنايتکار مي‌خوانند و در همان خطبه، از ابن‏زياد با عنوان زنازاده، با لفظ «الدعي ابن الدعي» ياد مي‌کنند. سپس، مردم را به‌دليل حمايت از زنازادگان تقبيح مي‌کنند (ابن‌طاووس، 1348، ص97). امام سجاد نيز در خطبه خود در کوفه، براي کوفيان عبارت «بي‌وفايان مکار» را به‌کار مي‌برند (همان، ص112).
    حضرت زينب درخطبه‏ خود در شهر کوفه، از مردم با لفظ «دغل و بي‌غيرت» ياد مي‌کنند (طبرسى، 1381، ج2، ص108).
    امام علي در نامه 64 نهج‌البلاغه، از معاويه با عنوان «بي‌خرد کوردل» ياد مي‌کنند. همچنين در پاسخ به اعتراض اشعث بن قيس، در خطبه 19، او را با لفظ «حائک بن حائک»، به‌معناي «متکبر متکبرزاده» و يا «منافق پسر منافق» مورد خطاب قرار مي‌دهند. هرچند ممکن است اين لفظ، اشاره به شغل پدري ايشان باشد، اما اطلاق آن به‌جهت اشتغال افراد پست در آن دوران به شغل بافندگي است که در افراد، حالت رکود و خمودگي ايجاد مي‌کرد و موجب مي‌شد که اين افراد، داراي فهم پايين باشند (جعفري، 1371، ج4، ص285). اينها استعاره‌اي در کمي عقل و استعداد ايشان است (خويي، بي‌تا، ج3، ص285-288). بستر فرهنگي اين عبارت، نشان مي‌دهد كه معادل کارکردي «ابله نادان»، معادل مناسب‌تري براي اين عبارت است (احساني و ديگران، 1400، ص215). اين اطلاق در عرب آن زمان رايج بود (مکارم شيرازي، 1395، ج1، 648) و احتمالاً مصداقي از کاربرد القاب زشت است.
    2ـ3. حقيقت دشنام در کلام اهل‌بيت
    همان‌طور که بيان شد، ظاهراً برخي از مصاديق دشنام در کلمات معصومان وجود دارند و برخي دشنام‌دادن به کافر، فاسق و دشمن اهل‌بيت را جايز مي‌دانند (شريف رضي، 1379‏، ج4، ص659). در صورتي که علماي اخلاق، منشأ دشنام را نتيجه خباثت نفس دانسته‌اند (شبر، 1382، ص228). براساس برخي روايات، مسلمانان از دشنام‌دادن اجتناب شده‌اند (تميمى آمدى، 1410ق‏، ص172) و حفظ از دشنام را جزئي از حقوق زبان مي‌دانند (صدوق، 1386ق، ج3، ص577)؛ چرا که دشنام‌دادن موجب سقوط انسان به مرتبه پايين‌تر است (مجلسى، 1403ق، ج75، ص333). بنابراين، سزاوار نيست که مسلمانان و به‌طور خاص، عالمان و معصومان، زبان به دشنام بگشايند. هم‌چنان‌که در سيرة رسول اکرم آمده است که در پاسخ به دشنام مرد يهودي، مقابله به‌مثل نکردند و در پاسخ به اعتراض عايشه، در علت عدم پاسخگويي به دشنام مرد يهودي مي‌فرمايند: با کلمه «عليک»، آن را به ايشان برگرداندم (كلينى، 1369، ج4، ص709)، به‌معناي اينکه همين برخورد کافي است و نيازي به آوردن کلمات دشنام بر زبان در مقابله کردن وجود ندارد؛ چرا که شخصيت بزرگوار ايشان، مانع از به‌کاربردن چنين کلماتي است. ائمه نيز از تعابير دشنام استفاده نمي‌کردند. هرچند به عقيدة برخي، اين مطلب خاص مؤمنان است. چنان‌که در روايات، سب و دشنام به بدعت‌گزار و متجاهر به فسق وارد شده است (طباطبائي، 1374‏، ج1، ص427). البته دربارة دشنام دادن به دشمنان آمده است که طوري باشد که از حد خارج نشود. علاوه بر آن، موجبات اضرار را فراهم نکند (كلينى، 1407ق، ج8، ص8). در ذيل به بررسي حقيقت مصاديق کلام ناپسند، در بيان معصومان و توضيح دلايل آن مي‌پردازيم.
    1ـ2ـ3. تشبيه و تعبير به حيوانات
    مثال به جانوران، پرندگان و گياهان در فرهنگ محاوره‌اي اقوام و ملل عرب و غير‌عرب رواج داشت (جوادي آملي، 1386، ج2، ص509). در قرآن نيز چنين مثل‌هايي آمده است. همچنين، دشنام و توهين به‌وسيله تشبيه انسان به حيوانات و تعبير به آنها در قرآن آمده است. خداوند در آيه 176 سوره اعراف، از حكايت حال فردي با عنوان «کلب»، به معني سگ مثال زده، مي‌فرمايد:
    وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛ و اگر مي‌خواستيم به آن آيات، او را رفعت مقام مي‌بخشيديم، اما او به زمين فروماند و پيرو هواي نفس گرديد، و در اين‌صورت مثل و حکايت حال او به سگي ماند که اگر بر او حمله کني و يا او را به حال خود واگذاري، به عوعو زبان کشد. اين است مثل مردمي که آيات ما را بعد از علم به آن تکذيب کردند. پس اين حکايت بگو، باشد که به فکر آيند.
    يا در آية 5 سوره جمعه، از علماي يهود با لفظ «حمار»، به معني خر، ياد مي‌كند كه حاملان كتاب الهي هستند، اما از آن چيزي نمي‌دانند:
    مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛ وصف حال آنان که علم تورات بر آنان نهاده شد، ولي آن را حمل نکردند، در مثل به حماري ماند که بار کتاب‌ها بر پشت کشد، آري مثل قومي که حالشان اين است که آيات خدا را تکذيب کردند، بسيار بد است و خدا هرگز ستمکاران را رهبري نخواهد کرد.
    مفسران دليل اين تشبيهات را خصوصيت هر يک از اين حيوانات مي‌دانند. مثلاً، شباهت به «سگ» به‌دليل حالت عدم رفع تشنگي در سگ بيمار، به شخص دنياگراست که هرگز سير نمي‌شود و در طلب دنيا، به پستي گرايش پيدا کرده و زود تحت وسوسه قرار مي‌گيرد و به‌آساني قابل خريد و فروش است (مکارم شيرازي، 1374، ج7، ص13-16)، يا درباره تشبيه به «خر» دربارة علماي يهود، به‌سبب ضرب‏المثل بودن اين حيوان، در حماقت و ناداني است که براي دانشمندان يهود به‌کار گرفته شده است؛ چرا که نام يا تلاوت تورات را دارند، اما انديشه‌اي در محتواي کتاب ندارند. البته اين مطلب مي‌تواند مشمول همه مسلماناني باشد که مسئوليت علم را دارند، اما نصيبي از برکت آن ندارند (همان، ج24، ص114).
    پس کاربرد اسامي حيوانات در کلام اهل‌بيت نيز به‌دليل خصوصيتي است که در هر يک از حيوانات وجود دارد. مثلاً، تشبيه به کفتار در خطبه 6 نهج‌البلاغه توسط امام علي، هرچند به‌عنوان دشنام به کسي نيامده، به‌دليل اين بود که اين حيوان، ضرب‌المثلي در اغفال شدن بوده است؛ حيواني که سر خود را در هنگام سروصدا در لانه فرو مي‌برد و از اطراف غافل مي‌شود و موجبات شکار خود را فراهم مي‌آورد. به اين ترتيب، مثالي براي انسان‏هاي غافل است. يا در خطبه 3 نهج‌البلاغه، منظور از تشبيه به اين حيوان، به‌خاطر فراواني پشم گردن آن است که در وجود هر‌گونه فراواني به‌کار مي‏رود.
    البته اين تعابير، دربارة افراد مؤمن نيز آمده است که بيانگر عدم کاربرد اين مصاديق، به ظاهر عنوان دشنام است. درواقع کلام معصومان براي مثل زدن و براساس فرهنگ زمانه بوده، و به‌عنوان ناسزا نمي‌باشد. امام علي در وصف حال ياران شهيد خود در هنگام دعوت به جهاد، در خطبه21 نهج‌البلاغه، شوق آنها را به شتري تشبيه مي‌کنند که به‌سوي بچه خود مي‌رود و يا در خطبه 182 نهج‌البلاغه در وصف اسلام، از ضعف و درماندگي، حال ايشان را به حال شتري توصيف مي‌کنند که گردنش را به زمين چسبانده است.
    حضرت زهرا نيز در زمان بيعت اجباري امام علي از ايشان با عبارت شتر زخمي، يا شتر پاي‌بسته که برزمين کشيده مي‌شود، ياد مي‌کنند (صحيفه فاطميه، 1381، ص113).
    به‌نظر مي‏رسد، بيشتر تعابير به‌كار رفته دربارة افراد مؤمن، به حيواني پراهميت و ارزشمند چون شتر، از موارد استثناي خاص باشد.
    امروزه نيز در فرهنگ ما، برخي تعابير با توجه به کاربرد آنها متفاوت مي‌شود. براي نمونه، اگر به کسي لفظ «حيوان» گفته شود، به‌عنوان دشنام و موجب ناراحتي است. اما اگر همان شخص با اسم «آهو» ناميده شود، به‌دليل اينکه ملاک در اينجا زيبايي حيوان است، نه‌تنها موجب ناراحتي شخص نمي‏شود، بلکه آن را نوعي تعريف به‌حساب مي‏آورد. يا وقتي کسي با لفظ «حشره» خطاب شود، توهين به‌شمار مي‌رود، اما اگر او را به لطافت پروانه بخوانند، مسرور مي‌شود. ظاهراً بايد در مصداق قرار گرفتن براي دشنام، به وجه تشبيه نيز دقت كرد.
    استفاده از اين تعابير‏، گاه به‌دليل اين است که گاهي انسان به‌واسطه برخي مسائل، از سرحد انسانيت خارج مي‌شود. همانند مردم جاهليت که از جهت روح ديني مرده بودند، به برکت وحي الهي زنده شدند (جوادي آملي، 1386، ج2، ص146)، كه مصداق «کالانعام»، بلکه بدتر از حيوان، در آيه 179 اعراف هستند؛ چرا که وقتي مشي انسان براساس شکم و شهوت باشد، علم و اراده خود را در اين مسير قرار مي‌دهد و از نظر هيئت و سيرت، مانند حيوان مي‌شود. اين مسئله، امري واقعي است که مبناي قرآني و عقلي دارد (همان، ج1، ص503).
    چنان‌که امام سجاد در يکي از دعاهاي خود، تنزل به حيوانيت را يادآور مي‌شوند و ازجمله دلايل سقوط به مرتبه حيواني را عدم شکرگزاري مي‌دانند (صحيفه سجاديه، 1387، ص25). وگرنه اهل‌بيت از دشنام به حيوانات نيز ابا داشتند (مغربى، 1385ق، ج1، ص348)، حتي از دشنام به جمادات نيز نهي کرده‌اند (ابن‌بابويه قمي،
    1376، ج2، ص577).
    اما بيان از صورت حقيقي، مطلبي است که امام علي هنگام بازداشتن ياران خود از دشنام، به دشمنان اشاره دارند. در خطبه206 نهج‌البلاغه مي‌فرمايند: «به جاي دشنام دادن، بهتر است سيماي آنها را بگوييد». البته اين مورد براي کساني است که معصوم و يا نزديک به عصمت باشند و با علم الهي، قادر به درک صورت واقعي افراد باشند. البته اين مورد، عام نبوده و به دلايلي خاص، صورت مي‌گرفته است. چنان‌که مواردي از اين دست در کلام اهل‌بيت و ياران صالح ايشان بسيار اندک آمده است. دلايل اين وصف از سيما را مي‌توان در معرفي چهرة افراد به خودشان براي خودسازي و يا شناساندن آنها در افکار عمومي، در جهت دوري جستن مردم از آنان دانست؛ چرا که اعمال ما يک چهره واقعي دارد که از نظر ما پنهان است، اما براي ائمه قابل مشاهده است. در روايتي از ابابصير آمده است: زماني که به‌واسطه کرامت امام معصوم قادر به ديدن چهرة واقعي حجاج در حج شد، بسياري از افراد را در قالبي با چهره حيوان مشاهده کرد؛ به اين معني که امام، چهرة حقيقي افراد را به اذن الهي به او نشان داده است (قطب‌الدين راوندى، 1409ق، ج2، ص821). درواقع اين تشبيهات، بيان واقعيت و تمثل دروني افراد است.
    1ـ2ـ3. توصيف به حالات
    توصيف به حالات مانند «اشباح‏الرجال»، در کلام امام نسبت به مردان، به‌جهت ويژگي کلمه «شبح» است که به‌معناي خيال و سايه (بستانى، 1375، ص515) آنچه از مردم و آفرينش‌هاي ديگر به‌نظر مي‏رسد (مهنا، 1413ق، ج1، ص649)، ارواح بدون روح (زمخشري، 1399ق، ص319) و... آمده است؛ چون مجاري ادراکي از شئون روح انساني است. زماني روح انساني در شخص زنده است که داراي اين شئون باشد. در غير اين‌صورت، بدن از روح فاصله مي‌گيرد و ديگر از او دستور نمي‌گيرد و فرد شبحي بدون روح است (جوادي آملي، 1386، ج2، ص338)؛ چرا كه وقتي ماية اصلي چيزي از آن جدا شود، ديگر چيزي از آن باقي نمي‌ماند. همان‌گونه که وقتي روح شجاعت از يک مرد برود، چيزي که باقي است، مثالي از يک مرد است. توصيفات ديگر نيز به جهت علم و آگاهي ائمه به باطن افراد، در شرايطي خاص و براساس مصالح بوده است. اين امر موجبات خدشه بر ساحت اهل‌بيت نيست، هرچند به‌نظر مي‏رسد که پس از گذشت زمان، کاربرد اين الفاظ در کلام اهل‌بيت کمتر شده است که علت آن را مي‌توان در تغيير فرهنگ گفتاري مردم دانست.
    3ـ2ـ3. نسبت دادن القاب
    جمله «ثَكِلَتْكَ أُمُّك‏»، که به‌ظاهر نوعي سرزنش و عتاب است، در عرف عرب آن دوره، در ميان افراد مرسوم بوده و مانند کاربرد ضرب‌المثل‌هاست. اين جمله، معناي مصطلح «مادرت به عزايت بنشيند» را ندارد. در کاربرد اين اصطلاح از کلام رسول اکرم و امام علي، دليلي بر توهين وجود ندارد. در نقل روايت پيامبر آمده است که ايشان اين جمله را در درخواست تکرار سؤال به‌کار بردند و امام علي نيز آن را در پاسخ به سؤال به‌کار برد؛ در جايي که هيچ دليلي بر توهين و حتي توبيخ فرد وجود ندارد. به بيان ديگر، اين اصطلاح، عبارتي است در عرف عرب آن دوره، که به‌جهت معناي عرفي آن استعمال شده و نوعي نفرين يا توهين ناپسند نيست. کاربرد آن در جمله مشهور از امام حسين در خطاب به حر بن يزيد نيز طبق عرف است. پاسخ حر نيز حکايت از کاربرد نفرين از اين جمله نيست. برخلاف نظرات، عدم مقابله حر به جهت خودداري از مقابله به مثل نيست، بلکه پاسخ ايشان درواقع، اشاره به جايگاه والاي حضرت زهرا است که جز با بهترين کلام قابل بيان نيست. حتي کلام عرفي را نيز نبايد براي ايشان به‌کار برد. بهترين معادل معنايي اين جمله، با توجه به روايات، اصطلاح «پدرآمرزيده» است که در عرف عام، کاربرد بسيار دارد و معناي منفي توهين‌آميزي از آن استشمام نمي‌شود؛ چرا که کاربرد آن در روايات مختلف، با توجه به شرايط حاکم بر صدور روايت و ويژگي‌هاي اخلاقي متکلم و عدم دليل نياز به توبيخ مخاطب، نشان از عدم قصد توهين دارد.
    الفاظ شديدالحن، مانند «زنازاده»، که در خطبه امام حسين در عاشورا آمده است، مي‌توان ازجمله اشتباهات در ترجمه لفظ دانست. اين کلمه، ترجمه‌اي غلط از «الدعي» است که معاني چون پسرخوانده و... دارد (مرتضى زبيدى، بي‌تا، ج19، ص408؛ ابن‌منظور، 1414ق، ج14، ص261؛ قرشى، 1371، ج2، ص348؛ بستانى، 1375، ص392). چنان‌که در قرآن نيز اين واژه، در معناي فرزندخوانده به‌کار رفته است: «وَ مَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ؛ و پسر ديگري را که فرزند بخوانيد پسر شما قرار نداده، اين گفتار شما زباني و غيرواقع است، و خدا سخن به حقّ مي‌گويد و اوست که (شما را) به راه حقيقت راهنمايي مي‌کند (احزاب: 4).
    هرچند ممکن است امام حسين او را «زنازاده پسر زنازاده» ‏خوانده باشد. البته در مورد اين فرد خاص، که شهره به اين نام بوده است، عنوان دشنام نمي‌يابد؛ چرا که اين شخص در ميان عامه مردم، به اين نام شناخته شده بوده و ظاهراً مسئله‌اي از بابت اين نامگذاري نداشته است.
    اما نسبت لفظ «حائک»، براي اشعث توسط امام علي، احتمال دو معناي لغوي را دارد. اما به عقيده برخي، ظاهر جمله با معاني لغوي سازگار نيست (مکارم شيرازي، 1395، ج1، ص648)، بلکه به‌علت مناسبت حالات در شغل بافندگي است که موجب مي‌شد سخن گفتن آنها، مناسب حال نباشد. همين مطلب دليلي بر عدم شايستگي و کمي عقل در آنها بود (ابن‌هيثم، 1375، ج1، ص642). اطلاق لفظ «حائک»، به‌معناي منافق بر اشعث، به‌دليل عمل دروغ‌بافي ايشان در سخنان بود كه در آن زمان، اين‌گونه نامگذاري در عرب رايج بود (مکارم شيرازي، 1395، ج1، ص648). آمدن حرف عطف نيز دال بر کمال اتصال معنوي بين پدر و پسر است (خويي، بي‌تا، ج3، ص285)؛ چرا که پدر ايشان از سران شناخته شده منافقين بود. هرچند برخي، آن را استعاره دانسته‌اند که اختصاص به ايشان ندارد (ابن‌هيثم، 1375، ج1، ص323؛ خويي، بي‌تا، ج3، ص285). اما به عقيده برخي، کاربرد آن در اين معنا، بيان واقعيت است (جعفري، 1371، ص284).
    بهره‌گيري از کنايات گوناگون در کلام امام نيز به‌دليل آن بود که زبان کنايي، به‌دليل اندک بودن وسايط به‌گونه‌اي هنرمندانه و مناسب، مخاطب را به مقصود مي‌رساند و موجب آفرينش فضاي ادبي متناسب با ساختار کلي کلام مي‌گردد (مشايخي و خرميان، 1393، ص93).
    بيان برخي القاب، مانند دروغگو، خائن و... که جزئي از رذايل اخلاقي به‌حساب مي‏آيند، درواقع بياني از صفات افرادي است که مصداقي از کافر و فاسق‌اند و کفر و فسق آنها، ثابت شده است. چنان‌که در روايت آمده است از اهل ريب و بدعت بيزاري جوييد و آنها را مورد بدگويي قرار دهيد:
    قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‏: إِذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ‏ الرَّيْبِ‏ وَالْبِدَعِ مِنْ بَعْدِي فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَكْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِيهِمْ وَ الْوَقِيعَةَ وَبَاهِتُوهُمْ ‏كَيْلَا يَطْمَعُوا فِي الْفَسَادِ فِي الْإِسْلَامِ وَ يَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لَايَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ يَكْتُبِ اللَّهُ لَكُمْ بِذَلِكَ الْحَسَنَاتِ وَ يَرْفَعْ لَكُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِي الْآخِرَةِ؛ هرگاه پس از من اهل ريب و بدعت را ديديد بيزارى خود را از آنها آشكار كنيد، و بسيار به آنها دشنام دهيد و درباره آنها بد گوييد، و آنها را با برهان و دليل خفه كنيد كه نتوانند به فساد در اسلام طمع كنند و درنتيجه، مردم از آنها دورى كنند و بدعت‌هاى آنها را ياد نگيرند و خداوند در برابر اين كار، براى شما حسنات بنويسد و درجات شما را در آخرت بالا برد (كلينى، 1369‏، ج4، ص83؛ همو، 1407ق، ج2، ص375).
    هرچند اين روايت از نظر سندي صحيح است، اما برخي اشکالات به محتواي آن وارد است، ازجمله اينکه دستور آمده در روايت مغاير با محور آموزه‏هاي اخلاقي در اسلام و موجب وهن در دين است که مخالف آيات و روايات اخلاقي اسلام است (پيروزفر و بهادري، 1395، ص55-75)؛ دستوراتي که مسلمانان را از کاربرد الفاظ زشت بازمي‌دارد. مطلبي که مي‌توان آن را در ادب به‌کار رفته در قرآن مشاهده کرد. به‌عنوان مثال، خداوند در آيه43 سوره نساء، براي بيان لفظ زناشويي، کلمه «مس» را به‌کار مي‌برد.
    اما کاربرد اين کلمات در کلام اهل‌بيت که خليفه خداوند بودند، به‌علت خاصي بود. بايد توجه داشت که کاربرد اين‌گونه کلمات، توسط معصومان در هر زماني و هميشگي نبود، بلکه با توجه به شرايط و موقعيت خاص و به‌علت ويژه بوده است.
    4. نتيجه‌گيري
    اصل در دين بر احترام است و دشنام در اسلام، امري قبيح شمرده شده و در فقه براي دشنام به افراد يا اهل‌بيت مجازات‌هايي درنظر گرفته شده است. وجود برخي کلمات توهين‌آميز در کلام اهل‌بيت ازجمله شبهاتي است كه بايد دلايل آن مشخص گردد. برخي از اين موارد، تعابير و تشبيهاتي است که در مورد افراد غيرمؤمن و مؤمن به صورت مشترك به‌کار رفته است كه ظاهراً استعمال آنها، براساس فرهنگ مردم زمانه امري معمول بوده است و يا ملاك تشبيه در اين‌گونه موارد، مثبت درنظر گرفته شده است. از سوي ديگر، برخي از اين تعابير مي‌تواند به‌دليل ترجمه غلط و يا سوء برداشت از ترجمه واژه‌ها باشد. همچنين، ائمه به‌دليل آگاهي از حقيقت صورت افراد، در شرايطي خاص به‌خاطر انذار دادن شخص و يا شناساندن او به مردم، به بيان از چهره باطني فرد مي‌پرداختند. در افرادي که فاسق و فاجراند، براي بيان رذايل اخلاقي و به جهت خاص از جنبه شرعي، اشکالي در ناميدن اين افراد به اين صفاتِ ثابت شده، وجود ندارد.

     

    References: 
    • نهج‌البلاغه، 1376، ترجمه محمد دشتي، چ سوم، قم، نسيم كوثر.
    • صحيفه سجاديه، 1387، مهدي الهي قمشه‌اي، قم، انديشه ماندگار.
    • صحيفه فاطميه، 1381، حميد احمدي جلفايي، چ سيزدهم، قم، زائر.
    • ابن‌بابويه، محمد بن على‏، 1376، الأمالي (للصدوق)، چ ششم، تهران، كتابچى.
    • ابن‌طاووس، على بن موسى‏، 1348، اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه احمد فهرى زنجانى، تهران، جهان.
    • ابن‌منظور، محمد بن مكرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دار صادر.
    • ابن‌هيثم، ميثم بن علي، 1375، شرح نهج‌البلاغه، مشهد، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي.
    • ابوجيب، سعدى، 1408ق، القاموس الفقهي لغة و اصطلاحات، چ دوم، دمشق، دارالفكر.
    • ابومخنف كوفى، لوط بن يحيى‏، 1417ق، وقعة الطفّ‏، تحقيق و تصحيح محمدهادي يوسفى غروى، چ سوم‏، قم، جامعه مدرسين.
    • احساني، كيوان، سميه سلمانيان، سيدمهدي مسبوق و فاطمه دسترنج، 1400، «مفهوم‌شناسي واژۀ حائک در خطبه 19 نهج‌البلاغه با رويکرد انتقادي به معادل‌يابي‌هاي آن در ترجمه‌هاي فارسي»، مطالعات ترجمه قرآن و حديث، ش15، ص191-218.
    • ازهرى، محمد بن احمد، 1421ق، تهذيب اللغة، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • بستانى، فؤاد افرام، 1375، فرهنگ ابجدى، چ دوم، تهران، اسلامي.
    • بهبهاني، عبدالكريم، 1393، مفهوم سب و لعن در قرآن كريم، ترجمه حسين علي عربي، قم، مجمع جهاني اهل‌بيت.
    • پيروزفر، سهيلا و محمدرضا بهادري، 1395، «بررسي سندي و متني روايت مباهته»، مطالعات فهم حديث، ش4، ص55-75.
    • تميمى آمدى، عبدالواحد بن محمد، 1410ق، غرر الحكم و درر الكلم‏، تحقيق و تصحيح سيدمهدي رجائى، چ دوم، قم، دار الكتاب الإسلامي.
    • جر، خليل، 1387، فرهنگ لاروس، ترجمه حميد طبيبيان، چ هفدهم، تهران، اميرکبير.
    • جعفري، محمدتقي، 1371، شرح نهج‌البلاغه، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
    • جوادي آملي، عبدالله، 1386، تسنيم، چ ششم، قم، اسراء.
    • حسینی، سیدعلیرضا، 1389، صحابه در مکتب تشیع، قم، دلیل ما.
    • حسينى طهرانى، محمدحسين‏، 1427ق، نور ملكوت قرآن‏، چ سوم، مشهد، علامه طباطبائي.
    • حسيني دشتي، سيد مصطفي، 1379، معارف و معاريف، چ سوم، تهران، آرايه.
    • خويي، ميرزا حبيب‌الله، بي‌تا، منهاج البراعة في شرح نهج‌البلاغة، بيروت، الوفاء.
    • راغب اصفهانى، حسين بن محمد، 1374، مفردات الفاظ قرآن، چ دوم، تهران، مرتضوى.
    • زمخشرى، محمود بن عمر، 1399ق، اساسة البلاغه، بيروت، دار صادر.
    • ـــــ ، 1417ق، الفائق‏، بيروت، دار الكتب العلمية.
    • سعادتي، حميد، 1395، «تأملي در جواز و عدم جواز سب دشمنان اهل‌بيت»، امامت‌پژوهي، ش20، ص133-168.
    • شبر، عبدالله، 1382، اخلاق، ترجمه محمدرضا جباران، چ نهم، قم، هجرت.
    • شريف رضي، محمد بن حسين‏، 1379، ترجمه و شرح نهج‌البلاغه (فيض الإسلام)، چ دوم، تهران، مؤسسه چاپ و نشر تأليفات فيض الإسلام‏.
    • صدوق، محمّد بن على بن بابويه، 1386ق، علل الشرائع، قم، كتابفروشى داورى.
    • طباطبائي، سيد محمدحسين، 1374، تفسير الميزان‏، ترجمه سيدمحمدباقر موسوي همداني، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسين حوزه علميه قم.
    • طبرسى، احمد بن على، 1381، الإحتجاج، ترجمه بهراد جعفرى، تهران، اسلاميه.
    • علی‌نیا خطیر، علي، 1396، «واکاوی سبّ و لعن از دیدگاه مذاهب اسلامی»، اندیشه تقریب، ش34، ص83-105.
    • غضنفري، علي، 1392، نهج‌الفصاحه، چ دوم، تهران، عصر غيبت.
    • قرشى، على‌اكبر، 1371، قاموس قرآن، چ ششم، تهران، دار الكتب الإسلامية.
    • قطب‌الدين راوندى، سعيد بن هبةالله، 1409ق، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدي.
    • كلينى، ابوجعفر محمد بن يعقوب، 1407ق، الكافي، چ چهارم، تهران، دار الكتب الإسلامية.
    • كلينى، محمد بن يعقوب‏، 1369، اصول الكافي، ترجمه سيدجواد مصطفوى‏، تهران، كتاب‌فروشى علميه اسلاميه.
    • مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى‏، 1403ق، بحارالأنوار، چ دوم، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
    • ـــــ ‏، 1404ق، مرآة العقول في شرح اخبار آل‌الرسول‏، تحقيق و تصحيح سيدهاشم رسولى محلاتى، چ دوم، تهران، دار الكتب الإسلامية.
    • مرتضى زبيدى، محمد بن محمد، 1414ق، تاج العروس، بيروت، دارالفكر.
    • مشايخي، حميدرضا و فاطمه خرميان، 1393، «معناشناسي اسلوب كنايه در نهج‌البلاغه»، ادبيات ديني، ش7، ص93-110.
    • مصطفوى، حسن، 1426ق، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، چ سوم، بيروت، قاهره، لندن، دار الكتب العلمية، مركز نشر آثار علامه مصطفوي.
    • مغربى، ابوحنيفه نعمان بن محمد تميمى، 1385ق، دعائم الإسلام، چ دوم، قم، مؤسسة آل‌البيت.
    • مکارم شيرازي، ناصر، 1395، پيام امام اميرالمؤمنين، قم، امام علي ابن‌ابيطالب.
    • ـــــ ، 1384، تفسير نمونه‏، تهران، دار الكتب الإسلامية.
    • موسوي خمینی، سیدحسن ، 1400، بررسی حکم شرعی دشنام و بهتان، تهران، عروج.
    • موسى، حسين يوسف، 1410ق، الإفصاح، چ چهارم، قم، مكتب الاعلام الاسلامي.
    • مهنا، عبدالله على، 1413ق، لسان اللسان، بيروت، دار الكتب العلمية.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اباذرپور، فاطمه، خرمی، مرتضی.(1400) واکاوی دشنام در کلام معصومان (ع). دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 13(2)، 97-110

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فاطمه اباذرپور؛ مرتضی خرمی."واکاوی دشنام در کلام معصومان (ع)". دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 13، 2، 1400، 97-110

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اباذرپور، فاطمه، خرمی، مرتضی.(1400) 'واکاوی دشنام در کلام معصومان (ع)'، دو فصلنامه اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 13(2), pp. 97-110

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اباذرپور، فاطمه، خرمی، مرتضی. واکاوی دشنام در کلام معصومان (ع). اسلام و پژوهش‌های تربیتی، 13, 1400؛ 13(2): 97-110